How do Shiite scholars understand the return
علمای شیعه معتقدند که رجعت یعنی «بازگشت به زندگی دنیا پس از مرگ».
شیخ مفید میگوید: «سخن در باب رجعت: و میگویم: خداوند متعال قومی از مردگان را با چهرههای ابتداییشان ـکه بر آن بودندـ به زندگی دنیا بازمیگرداند؛ پس گروهی از آنان را عزیز و گروهی دیگر را ذلیل و اهل حق را بر اهل باطل و مظلومان را بر ظالمان چیره میگرداند؛ و در این هنگام قیام مهدی آل محمد (ع) تحقق مییابد».([9])
حرّ عاملی میگوید: «بدان که رجعت به زندگی پس از مرگ و پیش از قیامت در این دنیا گفته میشود و این مفهومی است که از معنای آن برداشت میشود و علما به آن تصریح کردهاند...».([11])
پس واضح است که آنها اعتقاد دارند، رجعت در یک مقطع زمانی مرتبط با این عالم جسمانی ـکه در آن هستیمـ تحقق مییابد و آنچه بیشتر بر این مضمون تأکید میکند، ملاحظۀ طبیعت استدلال این جایگاه بر اثبات رجعت است. بیان برخی از آنها تقدیم حضور میگردد:
اول: این گفتۀ آنها که رجعت نوعی از معاد جسمانی است؛ لذا آنان بر رجعت با همانند دلیلِ بر وجود معاد در آخرت استدلال میکنند.
سید مرتضی در استدلال خود بر رجعت میگوید: «...در صحت رجعتِ اموات هیچ اختلافی وجود ندارد، مگر اینکه خارج از گفتههای اهل توحید باشد؛ زیرا خداوند متعال بر ایجاد جوهرها پس از فنا و نیست شدنشان تواناست؛ و حال که بر این عمل تواناست، میتواند در هر زمان که بخواهد آنها را ایجاد کند».([13])
دوم: استدلال آنها بر رجعت، زنده شدن برخی از اقوام یا افراد در امتهای پیشین، به زندگی دنیا پس از مرگشان است؛ و بهعنوان مثالی برای آن، مثالِ زنده شدن عُزَیر بعد از مرگش، یا احیای مردگان به دست حضرت عیسی (ع)، یا زنده شدن اصحاب کهف، یا قوم بنیاسرائیل و مواردی ازایندست را ذکر میکنند.
شیخ مظفر میگوید: «اعتقاد به رجعت، نه عقیدۀ توحید را خدشهدار میکند و نه عقیدۀ نبوت را، بلکه بر صحت هر دو عقیده تأکید میکند. رجعت دلیلی بر قدرت بالغۀ خداوند متعال، همچون برانگیختن و زنده کردن است؛ و ازجمله امور خارقالعادهای است که شایستۀ بودن معجزه برای پیامبر ما محمد و آل بیت او (ع) است و درست همانند معجزۀ زنده کردن مردگان توسط عیسی مسیح (ع) و حتی بزرگتر از آن است؛ چراکه این مردگان بعد از خاکستر شدن، زنده میشوند».([15])
شیخ طبرسی میگوید: «اخبار و روایات وارد شده از ائمۀ هدایت از آل محمد (ع)، بیان میدارند که خداوند متعال در هنگام قیام قائم (ع)، قومی از اولیا و شیعیانش که پیش از قیام حضرتش وفات کردهاند را زنده خواهد کرد تا در ثواب نصرت و یاریاش مشارکت جسته، فیض ببرند و با ظهور و طلوع دولتش مسرور گردند؛ و همچنین قومی از دشمنانش بازمیگردند تا از آنان انتقام بگیرد و پارهای از عقوبتی که در این دنیا مستحقش هستند ـاز قتل و کشتار به دست شیعیانش و ذلت و خواری از بالا بودن کلامش که مشاهده میکنندـ را بر آنها جاری سازد و هیچ عاقلی تردید ندارد که این عمل برای خداوند متعال، مقدور و امکانپذیر است؛ خداوندی که ناممکن در او راه ندارد. خداوند آن را در امتهای پیشین عملی کرده و تحقق بخشیده است و قرآن کریم در برخی مواضع، همچون داستان عُزَیر و موارد دیگر، آن را بیان فرموده است و از سوی پیامبر اکرم (ص) نیز تصریح شده، که فرموده است: «هر آنچه در بنیاسرائیل بود، در امت من نیز خواهد بود، قدمبهقدم و بدون هیچ انحرافی؛ تا آنجا که اگر یکی از آنها وارد سوراخ سوسماری شده، شما نیز چنین خواهید کرد».([17])
سوم: مرتبط ساختن رجعت به عصر ظهور امام مهدی (ع) توسط آنها؛ همانطور که اندکی پیشتر، آن را از شیخ طبرسی نقل کردیم.
شیخ مفید میگوید: «اخباری در خصوص علامتها و نشانههای زمان قیام قائم، مهدی (ع) و حوادثی که پیش از قیام حضرتش رخ خواهند داد و نشانهها و علامتهای آن بیان شدهاند، ازجملۀ آنها خروج سفیانی... تا آنجا که میگوید: و مردگان از قبور برانگیخته میشوند و به دنیا بازمیگردند، یکدیگر را در آن میبینند و به ملاقات یکدیگر میروند... تا آنجا که میگوید: در آن هنگام، از ظهور امام (ع) در مکه مطلع و برای نصرت و یاریاش بهسویش روانه میشوند».([19])
چهارم: استدلال آنها به برخی از آیات مربوط به جانشینی و تمکین بر این زمین پس از به استضعاف کشیدن، مبنی بر بازگشت پیامبر و ائمه به این زندگی دنیا پس از وفاتشان.
آیاتی همچون: ﴿و ما ميخواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روي زمين قرار دهيم﴾؛([21]).
حرّ عاملی پس از نقل اجماع شیعه بر رجعت و بازگشت پیامبر و ائمه (ع)، در مورد این آیه میگوید: «... و این مطلب، با ملاحظۀ ضمایر جمع در آیه و در کلام طبرسی روشن میشود؛ همچنین از لفظ خلافت و جانشینی و تمکین دادن و پایان یافتن هراس و خوف و عبادت و آنچه معلوم است، از وجوب حمل بر تقیه است و اگر ما آن را تنها به خروج مهدی (ع) تعبیر کنیم، حمل کلی بر استعاره و تأویل دور و بعید، بدون ضرورت و قرینه لازم میشود...».([23])
و این سخن حقتعالی که میفرماید: ﴿خداوند به کسانی از شما که ايمان آورده و کارهای شايسته کردهاند، وعده داد که قطعاً در روی زمين جانشینشان کند؛ همچنان که مردمی را که پيش از آنها بودند جانشين نمود و قطعاً دينشان را که خود برايشان پسنديده است، استوار سازد؛ و بیتردید وضعیت آنها را از بیم و ترس، به امن و ایمنی تبدیل نماید؛ آنها (تنها) مرا میپرستند و هيچ چيزی را با من شريک نمیکنند و آنها که ازاینپس ناسپاسی کنند (بهحق) آنها همان نافرماناناند﴾؛([25]).
حرّ عاملی میگوید: «این آیه آشکارتر از آیۀ قبلی است؛ زیرا بر منّت نهادن به افرادِ مذکور و قرار دادن آنها بهعنوان پیشوایان وارث و تمکین آنان بر زمین و بر حذر داشتن دشمنانشان از آنها دلالت میکند؛ همۀ اینها پسازاین خواهد بود که بر زمین مستضعف بودهاند. آیا مصداقی جز رجعت و بازگشت برای آن وجود دارد؟».([27])
آنچه از سخنان علما گفته شد، برای تأکید بر آنچه از آنها بیان کردیم کفایت میکند.
این علما اگر رجعت و روایاتش را مبنی بر اینکه جزئی از این عالم جسمانی است تأویل کردهاند، برخی روایات دیگر مربوط به رجعت را به گونۀ دیگری تأویل کردهاند که این روایات بر رجوع و بازگشت افراد دلالت نمیکند، بلکه به معنای رجوع و بازگشت دولت و حکومت حق میباشد.
سید مرتضی گفتار آنها را نقل میکند و میگوید: «اما کسانی در یاران ما که معنای رجعت را بازگشت دولت و امرونهی بدون بازگشت افراد و زنده شدن مردگان تأویل نمودهاند [بهایندلیل بوده است که] قومی از شیعه وقتی در نصرت رجعت و بیان جواز آن و اینکه با تکلیف منافات دارد دچار عجز و ناتوانی شدند، در مورد اخبار وارد شده دربارۀ رجعت، به اینگونه تأویلها پناه جستند».([29])
حتی برخی از آنان چنان دور شدند که اینگونه دیدند که رجعت سرای تکلیفِ همۀ بازگرداندهشدگان نیست:
علامه مجلسی میگوید: «... در ظاهر، زمان رجعت تنها زمان تکلیف نیست، بلکه حدّ واسط دنیا و آخرت است؛ برای جماعتی سرای تکلیف و برای گروهی دیگر سرای جزا و عقوبت است».([31])
این اختلاف در فهم رجعت و روایاتش است که شیخ مفید در خصوص آن میگوید: «امامیه بر رجعت و بازگشت بسیاری از مردگان به دنیا، پیش از روز قیامت اتفاقنظر دارند، هرچند در معنای رجعت با هم دچار اختلاف شدهاند».([33])
و بر این اساس، در بیان اعتقاد به رجعت دچار اختلاف شدند؛
پس بعدازاینکه شیخ صدوق (از علمای پیشین) به این گفته بسنده کرد که: «اعتقاد ما به رجعت این است که حق میباشد»،([35])
شیخ مظفر (از علمای معاصر) چنین معتقد است که رجعت ازجمله اصول اعتقادی که مستلزم نظر داشتن به آن باشد نیست؛ و میگوید: «و رجعت از اصول نیست که اعتقاد و پایبندی به آن الزامی باشد؛ و تنها اعتقاد ما به آن، به دلیل آثار صحیح وارد شده از اهلبیت (ع) است ـهمان کسانی که به عصمت و عدم کذبشان معتقدیمـ و از امور غیبی است که ما را از آن آگاه ساختهاند و به وقوع پیوستن آن منع نمیشود».([37])
برخی از آنان اعتراف میکنند که دانستن جزئیات، چگونگی و ترتیب آن به خلفای الهی موکول شده است:
سید عبدالله شبّر میگوید: «بهطورکلی ایمان و اعتقاد به اصل رجعت الزامی است و اینکه برخی مؤمنان و برخی کافران به دنیا بازمیگردند و جزئیات آن به ایشان (ع) موکول است و احادیث در مورد رجعت امیرالمؤمنین و امام حسین (ع) متواتر معنایی هستند و در مورد دیگر ائمه (ع) قریب به تواتر است و کیفیت و چگونگی بازگشتشان و اینکه آیا برحسب ترتیب است یا چیزی دیگر، تمام علم آن در اختیار او سبحان و اولیایش میباشد».([39])
و اخیراً نیز این تعبیر رواج داده شده است که (رجعت) از اصول مذهب است و نه از اصول دین!!!
.
[8]. أوائل المقالات: ص78.
[9]- اوایل المقالات: ص 78.
[10]. الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص61.
[11]- الایقاظ منالهجعة بالبرهان علیالرجعة: ص 61.
[12]. رسائل الشريف المرتضى: ج3 ص135.
[13]- رسائل شریف مرتضی: ج 3، ص 135.
[14]. عقائد الامامية: ص109.
[15]- عقاید الامامیة: ص 109.
[16]. تفسير مجمع البيان: ج7 ص366.
[17]- تفسیر مجمعالبیان: ج 7، ص 366.
[18]. الارشاد: ج2 ص368 - 370.
[19]- ارشاد شیخ مفید: ج 2، ص 368 تا 370.
[20]. القصص: 5.
[21]- قصص: 5.
[22]. الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص67.
[23]- الایقاظ منالهجعة بالبرهان علیالرجعة: ص 67.
[24]. النور: 55.
[25]- نور: 55.
[26]. الايقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة: ص93.
[27]- الایقاظ منالهجعة بالبرهان علیالرجعة: ص 93.
[28]. رسائل الشريف المرتضى: ج1 ص126.
[29]- رسائل شریف مرتضی: ج 1، ص 126.
[30]. بحار الانوار: ج25 ص109.
[31]- بحارالانوار: ج 25، ص 109.
[32]. اوائل المقالات: ص46.
[33]- اوایل المقالات: ص 46.
[34]. الاعتقادات في دين الامامية: ص60.
[35]- الاعتقادات فی دینالامامیة: ص 60.
[36]. عقائد الامامية: ص113.
[37]- عقایدالامامیة: ص 113.
[38]. حق اليقين: ج2 ص35.
[39]- حق الیقین: ج 2، ص 35.