جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام﴿ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ * وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ﴾
بگو: او است خدای یکتا * خدایی که در حاجت به او رو کنند * نه زاده است و نه زاده شده است * و هیچ کس همتای او نیست
بسمله توحید
«بسلمه» باب قرآن است و ظاهری دارد و باطنی. خداوند متعال میفرماید: «روزی که مردان و زنان منافق به کسانی که ایمان آوردهاند میگویند: درنگی کنید تا از نورتان فروغی گیریم. گویند: به عقب خویش (دنیا) بازگردید و از آنجا نور بطلبید. میانشان دیواری برآورند که بر آن دیوار، دری باشد، باطنش (درون آن) رحمت باشد و ظاهرش (بیرون آن) عذاب»[47]. این «سور» یا در، سورهی توحید است که هر کس از بسمله وارد قرآن شود، باطن بسمله که رحمت (الرحمن الرحیم) است او را دربرمیگیرد و هر کس بیرون که جای تاریکی و ظلمت است بماند، ظاهر بسمله که نِقمَت و عذاب (الواحد القهار) است با او روبهرو میشود.
بسمله دری است که باطنش (درونش) «بسم الله الرحمان الرحیم» و ظاهرش (بیرونش) «بسم الله الواحد القهار» میباشد. «بسم الله الرحمان الرحیم» در ابتدای سورهها ذکر شده است؛ اما «بسم الله الواحد القهار» در ابتدای سورهی توبه که خطاب به کسانی است که دشمنی و جنگ با پیامبر خدا (ص) را برگزیدند، نیامده است زیرا کسی که چیزی را بیان کرده، ضدِّش را نیز بیان نموده است؛ چرا که خدای سبحان از درِ رحمت با خَلقش رویارو میشود، مگر کسانی که ظلم و فساد و بیداد را برگزیدند که خداوند سبحان با اینها از درِ خشم و عذاب وارد میشود. اصل بر رویارو شدن با رحمت است و رویارویی با خشم و عذاب، استثنا میباشد.
«بسمله» هر سوره از یک سو ارتباط تنگاتنگی با (محتوای) سوره دارد و از سوی دیگر با «بسمله» سورهی فاتحه نیز مرتبط میباشد[49].
از آنجا که هر «بسمله» روایتگر بُعدی از ابعاد بسمله سورهی فاتحه است، لذا بسمله این سوره، روایتگر توحید میباشد. کندوکاو دربارهی بسمله این سوره، حول توحید میچرخد. در اینجا سه نام وجود دارد که عبارتند از: الله، الرحمن و الرحیم.
«الله» اسم ذات یا کمالات الهی است و «الرحمن الرحیم» دَرِ ذات است و از این در، درهای دیگری به تعداد اسامی خدای سبحان و متعال منشعب میگردد. «الرحمن» دری است که اسامی خداوند سبحان و متعال از آن انشعاب مییابد؛ چرا که در تعامل با رحمت میباشد تا که مصیبتها و شداید بر خلقی که به خویشتن نگاه میکند و از پروردگارش غافل است، سخت و شدید نگردد.
اولین مرتبهی توحید: شناختن شامل بودن تمامی این اسما در ذات الهی است، یعنی این که الله، رحمن رحیم است در حالی که رحمت، ذات او است، و (همچنین الله) قادر است در حالی که قدرت ذات او است.
و شناخت این که تمامی این اسماء از دَرِ رحمتی که درونش «رحیم» و بیرونش «رحمان» است، منشعب شده است.
و شناخت این که تمامی این اسماء از ذات، جدا و منفک نبوده، بلکه عین ذاتاند.
و شناخت این که تمام این اسماء و صفات به دلیل نیاز خلق به آنها است و لذا وجود آنها ناشی از نیاز خلق است، نه از روی تعلق داشتن آنها به خداوند سبحان و متعال؛ خداوند سبحان و متعال با ذات بر خلق تجلی یافت تا شناخته شود ـخدای سبحان گنجی بود و خلق را آفرید تا شناخته شودـ و شناخت او سبحان و متعال با شناخت ذات یا الله میسور است و غایت معرفت پیدا کردن به خدا، معرفت به ناتوان بودن در شناختن او سبحانه و تعالی از آنچه شریک میدارندش، میباشد؛ یعنی عجز از شناخت او در مرتبهی کُنه یا حقیقت[51]. معرفت ذات یا الله تنها از طریق درب یا از رحمن رحیم حاصل میشود و برای کسب این معرفت، تمام عوالم با این نامهای سهگانه گشوده شده است: «الله الرحمن الرحیم». لذا ما میبینیم که کتاب خدای سبحان و تعالی که برای خواندن نگارش شده است (قرآن) و کتاب جهان هستی (کَون) (خلایق)، با «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز شدهاند. قرآن با بسم الله الرحمن الرحیم افتتاح شده و خلایق (کون و هستی) با خلقت محمد و علی و فاطمه آغاز گشته است.
ایشان(ع) تجلی «الله الرحمن الرحیم» هستند (در پیشگفتار بیان داشتم که منازل قمر همان آل محمد(ع) ائمه و مهدیون هستند و ایشان دربهای شناخت و معرفت میباشند). خداوند متعال میفرماید: «از تو دربارهی هلالهای ماه میپرسند. بگو: برای آن است که مردم وقت کارهای خویش و زمان حج را بشناسند، و پسندیده نیست که از پشت خانهها به آنها داخل شوید، پسندیده آن است که پروا کنید و از درها به خانهها درآیید و از خدا بترسید تا رستگار شوید»[53]. این موضوع، به وضوح بر شما آشکار میسازد که دلیل آمدن حروف مقطعه ـکه آنها را این گونه نام نهادهاندـ در کتاب قرائت شده (یعنی قرآن) بلافاصله پس از بسمله و در ابتدای سورهها چیست. علت پیشی گرفتن آنها در کتاب قرائت شده (قرآن) به دلیل پیشی گرفتن آنها در کتاب هستی است.
بسمله به وحدت اشاره دارد؛ الرحمن الرحیم در معنای عام متحد و یکپارچه هستند، و این دو درب ذات الهی یا الله میباشند. «الرحمن» درون (باطن) و «الرحیم» بیرون (باطن) آن، و «باب» (درب) درون ذات است و از آن، آنچه در ذات است، تراوش میکند.
بنابراین باب، همان ذات است: «بگو: چه الله را بخوانید چه رحمان را بخوانید، هر کدام را که بخوانید، نامهای نیکو از آنِ او است»[57]. بسمله بر حسب باطن سورههای قرآن به احدیت ذات الهی (الله) اشاره دارد، یعنی بسم الله الرحمن الرحیم، و بر حسب ظاهر سورههای قرآن یعنی بسم الله الواحد القهار نیز به یگانگی اشاره دارد؛ بنابراین الواحد القهار دروازهی ذات است که از الرحمن الرحیم تراوش یافته است[58]. پس «الواحد» باطن باب است و «القهار» بیرون (ظاهر) باب و نتیجهی این دو نیز یکی است و این دو در عالم واقع (عالم خارج) با هم یکی و یکپارچه هستند ـهمانطور که الرحمن الرحیم در معنا یکیاندـ برای پرهیز از تعدد یا جدایی آنها در عالم خارج؛ زیرا که واحد حقیقی بر هر چه ماسوای آن است غلبه و چیرگی دارد، و نیز قاهر حقیقی بر هر چه غیر او است، واحد حقیقی میباشد. امیرالمؤمنین علی (ع) در دعای صباح میفرماید: «فَيَا مَنْ تَوَحَّدَ بِالْعِزِّ وَ الْبَقَاءِ وَ قَهَرَ عِبَادَهُ بِالْمَوْتِ وَ الْفَنَاءِ»[59] (ای آن که در عزت و بقا یگانه است و بندگانش را به مرگ و فنا مقهور خود ساخته است). و نیز این باب (دروازه)، در ذات یا الله، فنا را دربرگرفته و شامل شده است.
شاید ذکر این نکته مطلب را پختهتر کند که حضرت محمد (ص) با بسم الله الرحمن الرحیم فرستاده شد و فرستادن قائم (ع) با بسم الله الواحد القهار میباشد. بنابراین، محمد (ص) و وصیّ او علی (ع) طبق «جِفر سفید» عمل کردند، و قائم (ع) و وصیّ او بر اساس «جِفر سرخ» عمل میکنند؛ یعنی قتل و نپذیرفتن توبه در برخی موارد. همانطور که در حدیثی از رفید غلام ابوهبیره نقل شده است که گفت: «از امام صادق (ع) پرسیدم: ای پسر رسول، خدا فدایت شوم، آیا حضرت قائم (ع) با اهل سواد (اهل عراق) به سیرهی حضرت علی بن ابیطالب (ع) عمل میکند؟ حضرت (ع) فرمود: «نه ای رفید! علی بن ابیطالب (ع) دربارهی اهل سواد طبق جِفر سفید رفتار کرد (با ملایمت) و حضرت قائم (ع) با عرب طبق جفر سرخ رفتار خواهد کرد». رفید گوید: پرسیدم فدایت شوم جفر سرخ چیست؟ حضرت انگشت خود را به حلقش کشید و فرمود: «این گونه رفتار میکند»، یعنی سرهای دشمنان را میبرد. بعد از آن فرمود: «ای رفید! البته با هر اهل بیتی مجیب و جوابدهندهای هست که بر کردههای اهل خود شاهد است و برای امثال آنان شفاعت کننده است»[61].
ذات یا الله پس از ملاحظهی فنا شدن تمام اسماء در آن، به یگانگی اشاره دارد، و این فنا شدن به خَلق اشاره دارد، تا این نکته را گوشزد کند که هر کمالی یا اسمی، از اسماء ذات است و توجه باید به توحید حقیقی باشد که همان توجه به حقیقت و کُنه و خالی شدن از هر نوع شناخت و معرفت است، و نیز اقرار به عجز مطلق از هر نوع شناخت و معرفتی به جز اثبات ثابتی که هاء در «هو» به آن اشارت مینماید، و شناخت عجز و ناتوانی از معرفتی که واوِ «هو» به آن اشاره دارد؛ و این توجه، همان توجه به اسم اعظم اعظم اعظم است، و این همان عبادت حقیقی است و این همان توحید حقیقی است و هرچه پایینتر و غیر از آن باشد، درجاتی از شرک متناسب با مرتبهاش به شمار میرود.
بنابراین، کسانی که ذات یا «الله» را میپرستند، به نسبت این مرتبه، از جایی که خود آگاه نیستند، مشرکاند، چه برسد به دیگران. خدای متعال میفرماید: «و بیشترشان به خدا ایمان نیاورند مگر با شرک»[63]. پس باید که ذات یا الله، قبلهای برای کُنه و حقیقت باشد، که این، مقصود و منظورِ عبادت است و نه غیر آن.
برای توضیح بیشتر این مطلب خاطرنشان میکنم که: بسمله حاوی سه اسم است: الله، الرحمن و الرحیم. اگر بگوییم که بسمله باب توحید است، این اسماء همان بابها هستند و به وسیلهی آنها توحید شناخته میشود. لذا حداقل ما به بازشناسی اجمالی حد و مرز این اسماء و معانی آنها نیازمندیم.
الله: اسم ذات الهی و جامع صفات کمال است. در حقیقت الله صفتِ جامعِ صفات است و معنی الله یعنی کسی که در نیازمندیها به او روی آورند، یعنی موجودی که برای برطرفسازی نقص، از هر جهت او را قصد میکنند.
الرحمن: اسم ذات الهی و صفتی از صفات کمال است، که در الله پیچیده و فنا شده است. الرحمن در دنیا و آخرت است ولی در امور دنیوی اولویت دارد؛ به دلیل وسعت و شمول رحمتی که در آن است.
الرحیم: اسم ذات الهی و صفتی از صفات کمال است، که در ذات الهی یعنی الله فنا و پیچیده میباشد. الرحیم در دنیا و آخرت است ولی در امور اخروی، اولی است؛ به دلیل شدت رحمت در آخرت. من این موضوع را در تفسیر سورهی فاتحه بیان داشتهام؛ میتوانید به آنجا مراجعه نمایید.
این دو اسم یا دو صفت یعنی الرحمن الرحیم، در حقیقت یک اسم و یک صفتاند، و بین آنها تفاوت و تمایز واقعی وجود ندارد، بلکه اینها دو چهرهی یک حقیقت واحد که همان رحمت است، میباشند، و این دو، بابِ ذات هستند: الرحمن بیرون یا ظاهر باب و الرحیم درون یا باطن باب است.
اینجا این دو اسم با هم یکی شدند و برای ما جز یکپارچگی رحمت با الله یا ذات الهی، چیز دیگری باقی نمیماند. شخصِ دارای فطرت سالم برای کسب معرفت نسبت به خدای سبحان نیاز ندارد که به مشقت افتد، جستوجو کند و موشکافی ورزد، زیرا این خدا همان کسی است که در نیازها و حوایجش به سوی او رو میکند. همهی کسانی که به او توجه میکنند یا رو میآورند، افرادی عصیانکار و مقصرند که برترین و بافضلیتترین آنها، کسی است که به نفس خودش نظاره میکند ولو زیرچشمی. حال خدا بر چه اساسی به آنها عطا فرماید؟ آیا بر اساس عدل، که عبارت است از قرار دادن هر چیزی در جایگاه خودش؟ این که شما سلاح در اختیار کسی بگذاری که با شما سرِ جنگ دارد در حالی که او ستمگر است، آیا قرار دادن هر چیزی در جایگاهش محسوب میشود؟! حضرت محمد (ص) برترین خلق خدای سبحان، در روبهرو شدن با حضرت حق به رحمت نیازمند شد حال چه رسد به بقیهی مخلوقات. حق تعالی آن رحمت را به او عرضه نمود، چنان که میفرماید: «سبوح قدوس منم پروردگار فرشتگان و روح، رحمتم بر خشمم پیشی گرفته است». آنگاه پیامبر عرض کرد: «خداوندا، از ما درگذر و بیامرز». این وضعیت پیامبر (ص) است، پس حال و روز سایر مردمان چگونه میباشد؟
ابوبصیر از امام صادق (ع) پرسید و گفت: جانم به قربانت! رسول خدا (ص) چند بار به معراج رفت؟ حضرت (ع) فرمود: «دو بار. جبرئیل او را در موقفی متوقف نمود و گفت: بر جای خود (باش) ای محمد. در جایگاهی ایستادهای که هیچ فرشته و پیامبری در آن نایستاده است. پروردگارت ندا میدهد. فرمود: ای جبرئیل، چگونه ندا میدهد؟ جبرئیل گفت: او میفرماید: سبوح قدوس، منم پروردگار فرشتگان و روح، رحمتم بر خشمم پیشی گرفته است. آنگاه پیامبر (ص) عرض کرد: خداوندا از ما درگذر و بیامرز. فرمود: و همانطور که خدا فرموده «قاب قوسین او ادنی» (تا به قدر دو کمان، یا نزدیکتر) فاصلهی پیامبر تا مقام ربوبی به اندازهی دو کمان یا کمتر از آن بود. ابوبصیر گفت: جانم به قربانت! مراد از قاب قوسین او ادنی چیست؟ فرمود: میان دو طرف کمان تا سر آن. و فرمود میان این دو حجابی میدرخشید و خاموش میشد. این مطلب را نفهمیدم جز این که فرمود: زبرجدی است. پیامبر گویی به ارادهی خدا از میان سوراخ سوزن به نور عظمت (الهی) نگریست. آنگاه خدا فرمود: ای محمد! حضرت عرض کرد: لبیک پروردگارم. خدا فرمود: پس از تو چه کسی برای امتت خواهد بود؟ عرض کرد: خدا داناتر است. فرمود: علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، و سرور مسلمانان و رهبر شرافتمندان. سپس امام صادق (ع) به ابوبصیر فرمود: ای ابامحمد، به خدا سوگند ولایت علی (ع) از زمین برنخاست بلکه به طور شفاهی از آسمان آمد»[65].
حضرت پیامبر (ص) از چه چیزی طلب عفو و بخشش کرده است؟ آیا برای خطا و تقصیری بوده است؟ یا این که کلام آن حضرت (ص) لغو بوده و معنایی بر آن وارد نمیشده است؟ حاشاه، بسی دور است از او؛ در حالی که آن حضرت پیامبری کریم و حکیم و برترین فرزند آدم (ع) است. خداوند سبحان و متعال رحمت را پیش انداخته و بیان فرموده که رحمت او بر غضبش سبقت گرفته است و هنگامی که با این سخن با پیامبر اکرم رویارو شد، ـسخنی که از آن احساس میشود که گویی خداوند با کسی که مستحق خشم و غضب است تکلم فرموده استـ ولی خداوند میخواسته است با رحمت با او روبهرو شود. سپس حق تعالی پیروزی نمایانی (فتح مبین) برای او مقرر داشته و گناهی را که به خاطر آن مستحق غضب شده را از او آمرزیده است؛ و این گناه، همان انانیّت و منیت است که بدون آن چیزی جز خدای یگانهی قهّار برجای نمیماند: «ما برای تو پیروزی نمایانی را مقرر داشتهایم * تا خدا گناه تو را آن چه پیش از این بود و آن چه پس از این باشد برای تو بیامرزد و نعمت خود را بر تو تمام کند و تو را به صراط مستقیم راه نماید»[67].
بدون شائبهی ظلمت و عدم، برای انسان، انسانیّتی باقی نمیماند و جز خدای واحدِ قهّار چیزی برجای نمیماند. حضرت محمد (ص) پس از فتح و پیروزی، بین فنا که جز خداوند یگانهی قهّار چیزی برجای نمیماند و بین بازگشت آن حضرت به انانیّت و هویتش، در نوسان بود. آن حضرت، حجاب بین خلق و حق و برزخی بین خدا و خلقش میباشد. اگر صاحب چنین مقام عظیمی، نیازمند آن باشد که با رحمت به او نگریسته شود، دربارهی سایرین چه میتوان گفت؟! در خصوص خلق خدا که به او رو میکنند، او رحمان رحیم است و بلکه حتماً و لابد باید چنین باشد وگرنه آنها به دلیل تقصیر و کوتاهی که دارند، ناامید و دست خالی برمیگردند. بنابراین الله و رحمان برای ما یکی است، بلکه در حقیقت نیز این دو یکی هستند. پس باب یا رحمان، همان شهر کمالات الهی یا الله است و به وسیلهی آن، آنچه در شهر است شناخته میشود و با آن، فیض الهی به سوی خلق متجلی گشته، ظهور مییابد. خدای تعالی میفرماید: «بگو: چه الله را بخوانید چه رحمان را بخوانید، هر کدام را که بخوانید، نام های نیکو از آنِ او است»[70]. حال که یکپارچگی این اسماء در ذات الهی یا الله، و فنایش در آن آشکار شد، دانستیم که یگانگی (احدیت) در ذات الهی یا الله سبحان و متعال محقق شده است و این همان نخستین مرتبهی مقصود در توحید است، و این ـهمانطور که پیشتر گذشتـ یگانگی جمیع اسماء و صفات در ذات الهی یا الله، یگانگیای حقیقی است یعنی الله، واحدِ احد است و تمام اسماء و صفات عین ذات اویند، نه عرضی که ذات با آنها توصیف میشود و نه جوهری که از آن ترکیب یافته باشد؛ پس او اللهِ رحمانِ قادرِ....است؛ همانطور که حق تعالی فرموده است: «او است خدای یگانه، هیچ خدایی جز او نیست، دانای نهان و آشکار و بخشایندهی و مهربان است * او است خدای یگانه که هیچ خدایی جز او نیست، فرمانروا است، پاک است، عاری از هر عیب است، ایمنی بخش است، نگهبان است، پیروزمند است، باجبروت است و بزرگوار است و از هر چه برای او شریک قرار میدهند منزّه است * او است خدایی که آفریدگار است، صورتبخش است، اسمهای نیکو از آنِ او است، هر چه در آسمانها و زمین است تسبیحگوی او است و او پیروزمند و حکیم است»[71].
حقیقت آن است که این مرتبه از توحید، خالی از نوعی شرک نیست، به دو دلیل:
دلیل اول: ما نمیتوانیم مجموعهی زیاد و کثیری از اسماء را ملازم و همراه با ذات الهی، طبق اوهام خودمان بالا ببریم، حتی اگر این کثرت، اعتباری باشد. الله همان: رحمان، رحیم، قادر، قاهر، جبار، متکبر، علیم، حکیم و.... است و این کثرت ـاگر چه مختل کنندهی یگانگی ذات الهی یا الله نیستـ ولی به هر حال کثرت است و معنای کثرت را در بطن خود دارد، و لذا در مرتبهای بالاتر از این، مخلِّ توحید میشود. امیرالمؤمنین (ع) میفرماید: «... سرآغاز دین، خداشناسی است و کمال شناخت خدا، باور داشتن و تصدیق او است؛ و کمال باور داشتن خدا، شهادت به یگانگی او است؛ و کمال توحید و شهادت بر یگانگی خدا اخلاص برای او است؛ و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است؛ زیرا هر صفتی نشان میدهد که غیر از موصوف است»[73].
دلیل دوم: از منظر الوهیّت است. این که ما در نیازهای خود به سوی ذات الهی روی میآوریم، نشان میدهد که رابطهی ما با حضرت حق، به هر حال خالی از چشمداشت و نیاز به سد و رفعِ نقص از جهتی خاص نیست که واقعیت نیز همین میباشد. بنابراین چنین عبادتی، در بهترین حالتش، به جهت طلب کمال و رفع نقص و ناخالص میباشد و این خود مرتبهای از شرک است. اخلاص حقیقی یعنی چشم پوشیدن از هر چه ماسوای خداوند سبحان است، حتی از انانیّت و هویت؛ این همان مقصود سزاوارتر و شایستهتر و بلکه مطلوب اصلی است. بنابرین توحید واقعی، پس از شناخت فنای تمام اسماء و صفات در ذات الهی، سپس فنای ذات الهی در حقیقت یعنی فنای الوهیّت در حقیقت خدای سبحان، حاصل میگردد. این نیز به نوبه خود محقق نمیشود مگر با فنای انانیّت و هویت و شخصیت انسان، تا جایی که جز شاهد غایب سبحان و متعال چیزی باقی نماند؛ و خداوند از آنچه به او شرک میورزند منزّه است (سبحانه و تعالی عما یشرکون)[76]. اگر قرار باشد که لفظی بر او دلالت کند، این لفظ «هو» یعنی ضمیر غایب است که «هاء» به اثبات ثابت و «واو» به غیبت غایب دلالت دارد[77]. چنین توجه و روی آوردنی ـکه از این معرفت و شناخت به دست میآیدـ همان توجه صحیح است زیرا توجه به حقیقت و کُنه است؛ این همان توحید حقیقی و راستین میباشد: توحید حقیقت و کُنه یا اسم اعظم اعظم اعظم یا اسم مکنون مخزون (پوشیدهی نگهداشته شده) است که پس از فنای انانیّت و بقای الله، از درون آدمی میجوشد. این نهاییترین مرتبهی مطلوب در توحید است و بسمله توحید و سورهی توحید به آن اشاره میکند که در ادامه نیز شرح داده خواهد شد.
از آنجا که بسمله سورهی توحید کلید توحید راستین است و باب و حجابِ کُنه و حقیقت میباشد، و از آنجا که توحید، غایت فرزند آدم است، به قرائت سورهی توحید در نمازهای واجب و مستحب، قبل از خواب، پس از بیدار شدن از خواب، پس از نماز واجب، در نماز وصیت، در نماز ناشئةالیل و.... اهتمام فراوانی لحاظ شده است و نماز سید و سرور موحدین پس از پیامبر خدا (ص) حضرت علی (ع) نیز چنین است که سورهی توحید را باید ۲۰۰ مرتبه در آن بخوانی. هیچ روزی بر انسان مؤمن نمیگذرد مگر این که سورهی توحید قرائت میشود؛ گویی قرین و همنشین سورهی فاتحه است، و چه نیکو قرینی است!
بدان که غرض از این غایت عظیم (توحید)، شناخت خدای سبحان و متعال است و این همان هدف خدا از آفرینش انسان است؛ از این رو، کسی که این هدف را ضایع و تباه کند، همه چیز را از دست میدهد: «جن و انس را جز برای پرستش خود نیافریدهام»[79] ؛ یعنی تا بشناسند. تحقق این هدف و دستیابی به این شناخت، محقق نمیشود مگر با توحید، و توحید حقیقی نیز از طریق الفاظ و معانی محقق نمیشود بلکه به وسیلهی عمل و اخلاصورزی برای خدای سبحان حاصل میگردد، به گونهای که بنده، وجه خدای سبحان در زمینش یا الله در خلق بشود.
به همین دلیل است که پیشتر گفتم:
توحید راستین و حقیقی، توحید حقیقت و کُنه یا اسم اعظم اعظم اعظم یا اسم مکنون مخزون (پوشیدهی نگهداشته شده) است که پس از فنای انانیّت و بقای الله از درون آدمی میجوشد.
* * *
[46]- الحديد : 13.
[47] - حدید: 13.
[48]- في المتشابهـات : ( س/ هل تختلف بسملـة الفـاتحـة عن بسملة بقية سور القران ؟ وهل البسملة جزء من السـورة ؟!
ج/ بسملة الفاتحة هي الأصل، والبسملة في جميع السور في القرآن هي صورة لجزء من بسملة الفاتحة. فالقرآن كله في الفاتحة، والفاتحة في بسملة الفاتحة . فكل بسملة في القرآن هي في بسملة الفاتحة. والبسملة آية من آيات سورة الفاتحة، أما في بقية السور فالبسملة جزء من السورة، ولكنها ليست آية من آيات السورة. والأسماء الثلاثة: (الله الرحمن الرحيم) في اللاهوت أو الذات الإلهية هي أركان (الاسم الأعظم الأعظم الأعظم) (هو). والأسماء الثلاثة هي مدينة الكمالات الإلهية الله، بابها الظاهر والباطن: (الرحمن الرحيم). وهذه الأسماء الثلاثة في الخلق هي: (محمد وعلي وفاطمة)، أو مدينة العلم (محمد)، وبابها الظاهر والباطن (علي وفاطمة). وهذه الأسماء الثلاثة هي: أركان الاسم الأعظم الأعظم (الله الرحمن الرحيم) (قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى) وهذه الأسماء الثلاثة أي (محمد وعلي وفاطمة) هي الاسم الأعظم. فمحمد من الله، فهو كتاب الله، بل هو الله في الخلق. وعلي وفاطمة من رحمة الله، فهم الرحمن الرحيم: (وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً). وبسملة الفاتحة حقيقة، والبسملة في جميع السور صورة غير كاملة لهذه البسملة، بل تعكس جهة من جهاتها. وكأن بسملة الفاتحة تقع في مركز تحيطه مجموعة من المرايا، كل واحدة منها تعكس صورة من جهة معينة تختلف عن الأخرى، وفي نفس الوقت تشترك جميع السور بأنها لحقيقة واحدة كما إنها تشترك مع الحقيقة، لأنها تعكسها من جهة معينة. فلو مثلت لعقلك القرآن لوجدت بسملة الفاتحة نقطة تدور حولها جميع السور القرآنية، بل والتوراة والإنجيل، وجميع ما جاء به الأنبياء والمرسلون . فبسملة الفاتحة هي الرسالة والولاية والبداية والنهاية).
[49] - در کتاب متشابهات جلد 1سؤال 5:
پرسش: آیا «بسمله» سورهی فاتحه با بسملههای بقیهی سورههای قرآن متفاوت است؟ و آیا بسمله، جزئی از سوره است؟
پاسخ: بسمله سورهی فاتحه، اصل و ریشه است و بسمله در سایر سورههای قرآن، صورتی برای جزئی از این اصل میباشند (که نمایانگر آن جزء هستند)؛ همهی قرآن در سورهی فاتحه و سورهی فاتحه در بسمله آن است و هر بسمله قرآن، در بسمله سورهی فاتحه (مستتر) میباشد. بسمله در سورهی فاتحه، آیهای از آیههای آن است در حالی که بسمله در سایر سورهها، جزئی از سوره هستند ولی آیهای (مستقل) از آیات آن سوره نمیباشند.
نامهای سهگانه یعنی «الله، الرحمن و الرحیم» در لاهوت یا همان ذات اقدس الهی أرکان اسم اعظم اعظم اعظم (هو) هستند؛ نامهای سهگانه همان مدینهی کمالات الهی هستند یعنی الله که درب ظاهر (بیرون) و درب باطن (درون) دارد یعنی الرحمن الرحیم. این نامهای سهگانه در خَلق، حضرت محمد (ص) وامام علی (ع) و فاطمهی زهرا (س) میباشند یعنی مدینهی العلم (شهر دانش)، محمد (ص) و درب ظاهر و باطن آن علی و فاطمه (علیهما السلام) میباشند. این نامهای سهگانه أرکان اسم اعظم اعظم (الله الرحمن الرحیم) میباشند:« (بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد، هر كدام را بخوانيد براى او نامهاى نيكو است)» و این نامهای سهگانه یعنی «محمد، علی و فاطمه» خود اسم اعظم هستند؛ پس محمد از خدا است و او کتاب خدا بلکه او تجلّی خداوند در خَلق است، و علی و فاطمه از رحمت خداوند هستند؛ پس آنها الرحمن الرحیم میباشند: «(و از رحمت خويش به آنها ارزانی داشتيم و برای آنها زبان نیکوی بلندمرتبه قرار دادیم)» (مریم:50).
بسمله سورهی فاتحه، حقیقت است و بسمله در سایر سورهها نمایی غیرکامل (جزئی) از این حقیقت است و هر یک جهتی از جهات آن را منعکس میکنند. گویا بسمله سورهی فاتحه در مرکزی قرار میگیرد که مجموعهای از آینهها آن را احاطه میکنند و هر کدام از این آینهها نمایی از جهت معینی از آن را که از دیگری متفاوت است، منعکس میکند و در عین حال همهی سورهها در حقیقتی واحد مشترک میشوند؛ همانطور که همهی آنها با حقیقت مشترک میشوند چرا که هر کدام، جهتی معین از آن نور اصلی را منعکس میکنند.
پس اگر قرآن را با عقل خود تجسم نمایی، بسمله سورهی فاتحه را همانند نقطهای مییابی که همهی قرآن گرد آن میچرخد؛ حتی تورات و انجیل و هرآنچه را که همهی پیامبران و فرستادگان(ع) با خود آوردند. پس بسمله سورهی فاتحه، رسالت، ولایت، سرآغاز و نهایت است.
[50]- سيأتي التفصيل إن شاء الله.
[51] - که تفصیل آن انشاءالله خواهد آمد.
[52]- البقرة : 189.
[53] - بقره: 189.
[54]- الاسراء : 110.
[55]- لا تناقض بين القهر والرحمة، فالقهر عندما يكون لتحقيق العدل يكون من الرحمة حتماً وليس شيئاً آخر، ولا أظن أن هناك مؤمناً يشك أن قهره لغيره سبحانه يكون لتحقيق العدل أو لحكمة بالغة، فقهره للظالمين هو إنصاف للمظلومين وتحقيق للعدل، وهو في النتيجة يرجع إلى الرحمة وموت الانسان الذي ينسب إلى قهره سبحانه وتعالى لولاه لبقي المؤمن بعد معرفته لحقيقة هذه الدنيا وانكشافها له يتألم في هذه الدنيا، أو لبقي المؤمن الكبير في السن أو المتضرر جسدياً ضرراً كبيراً يتعرض لأذى وألم مستمر في هذه الدنيا بسبب عجزه الجسماني. إذن، فالموت من الرحمة، بل من يفهم ويتدبر كلامي يعلم أن الموت الجسماني المادي بالنسبة للمؤمن في حقيقته هو الحياة والارتقاء وبالتالي يكون الموت بالنسبة للمؤمن رحمة في كل حال وعلى كل حال.
[56]- المصدر : مفاتيح الجنان.
[57] - اسراء: 110.
[58] - بین قهر و رحمت، تناقضی وجود ندارد؛ «قهر» هنگامی که باشد قطعاً برای محقق شدن عدلی است که از «رحمت» ناشی میشود و نه چیز دیگر. تصور نمیکنم هیچ فرد مؤمنی، شک داشته باشد که قهرِ خدای سبحان و متعال از غیرِ خودش در راستای تحقق عدل یا حکمت بالغهاش نباشد؛ بنابراین قهر او بر ستمگران همان انصاف برای مؤمنین و محقق شدن عدالت است که درنتیجه به رحمت بازمیگردد. اگر مرگ انسانی که قهر خدای سبحان و متعال در موردش جاری شده است، وجود نداشت، برای مؤمن بعد از رسیدن به شناخت حقیقت این دنیا و کشف آن، در این دنیا جز رنج و اندوه باقی نمیماند؛ یا مؤمنی میشد سالخورده یا با ضررهای بزرگ جسمانی که بر اثر آزار و اذیتهای مستمر در این حیات دنیوی که به سبب ضعف جسمانی وی، بر وی عارض شده است. بنابراین، مرگ، رحمت است و بلکه کسی که کلام مرا درک و در آن تدبیر میکند، متوجه میشود که مرگ جسمانی مادی برای مؤمن در حقیقت زندگی و ارتقا میباشد و درنتیجه در هر حالت و بر هر اساس، مرگ برای مؤمن، رحمت است.
[59] - دعای صباح امیرالمؤمنین. منبع: مفاتیح الجنان.
[60]- بصائر الدرجات – للصفار : ص81.
[61] - بصائر الدرجات ـ صفار: ص 81.
[62]- يوسف : 106.
[63] - یوسف: 106.
[64]- الكافي : ج1 ص442.
[65] - کافی: ج 1 ص 442.
[66]- الفتح : 1 – 2.
[67] - فتح: 1 و 2.
[68]- الإسراء : 110.
[69]- الحشر : 22 – 24.
[70] - إسراء: 110.
[71] - حشر: 22 تا 24.
[72]- نهج البلاغة : ج1 ص39.
[73] - نهج البلاغه: ج 1 ص 39.
[74]- وعلى هذا فطر الله الإنسان، فالإنسان هو صورة اللاهوت، فلا يضيع عبد حظه ويقول إن هذا مقام قد حجب عني، بل الحق والحق أقول لكم: هو باب مفتوح للجميع ولا يغلق حتى تقوم الساعة، والخاسر من ضيع حظه.
[75]- ضمير الغائب يشير إلى الغيبة، وبالنسبة للغائب الذي يشار له بضمير الغائب فهو ليس بمجهول مطلق، ولذا فضمير الغائب بغض النظر عن التفصيل المذكور يشير إلى غيبة الغائب وإثبات الوجود.
[76] - و بر این فطرت خداوند انسان را آراست؛ انسان، صورت لاهوت است، پس انسان با این سخن که این مقام از من پوشیده شده است، بهرهی خودش را نباید ضایع کند؛ بلکه حق چنین است و حق را به شما میگویم که او بابِ (دروازهی) بازی است برای همه و بسته نمیشود تا برپایی ساعت و زیاندیده، کسی است که بهرهاش را ضایع و تباه سازد.
[77] - ضمیر غایب به غیبت اشاره دارد و غایبی که ضمیر غایب به او اشاره دارد، مجهول مطلق نیست؛ بنابراین ضمیر غایب با چشمپوشی از تفصیل گفته شده، به غیبت غایب و اثبات (ثابت بودن) وجود، اشاره دارد.
[78]- الذاريات : 56.
[79] - ذاریات: 56.