جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام
مستخلِف، خدای سبحان یا همان حقیقت است.
دو طریق برای تصدیق به وجود آن حقیقت غایب شاهدی که این عالم را خلق کرده است، داریم:
«بگو که من فقط بشری مثل شما هستم؛ به من وحی میشود که خدای شما خدای یکتاست؛ پس آنکه امید به لقای پروردگارش دارد باید عمل شایسته انجام دهد و هیچکس را در پرستش پروردگارش شریک قرار ندهد»([14]).
هر انسانی باید این را بفهمد که منطقی نیست که گوشش را از شنیدن صدای پشت دیوار ببندد و سپس از روی عناد و لجبازی، به کسانی که میشنوند بگوید: چیزی پشت دیوار نیست؛ چون لازم است که اول گوش خود را باز کنم و سعی کنم بشنوم و در آن هنگام اگر آنچه که آنها شنیدند را نشنیدم، میتوانم حکم به این بدهم که چیزی پشت دیوار وجود ندارد.
در حقیقت، طریق وحی راه برتر و شریفتری است و آغازش تصدیق به وجود حقیقت (خدای سبحان) است، ولی به مراحل بعد از تصدیق یعنی معرفت که علت آفرینش است نیز کشیده میشود.([17]) آغاز این راه از آمادگی برای شنیدن حقیقت شروع میشود، پس از آن بهوسیله تجرّد و اخلاص برای آن حقیقتی که این جهان را به وجود آورده تا جایی میرسد، که روح انسان مستقیماً از آن حقیقت حکیم می شنود و برایش وجود و حکمت ثابت میشود و از آن به بعد، سفر خود را به سمت معرفت آغاز کند؛ به این ترتیب از خدا و رسولانش از طریق وحی در رؤیا و کشف بشنود، بلکه کار به جایی میرسد که انسان حتی صدای جمادات را هم می شنود.([18]) این همان طریق انبیاء و اولیاء الهی است؛ و فرض آن است که همه فرزندان آدم باید همین طریق را بپیمایند، اما متأسفانه آنها از خداوند رو بر میتابند، و درحالیکه خداوند آنها را فرا میخواند، مشغول دنیا گشته و غافل میشوند؛ و چه بسا اعمال خبیثی مانند دشمنی با اولیاء الهی انجام دهند تا زنگار، همه دلشان را فرا بگیرد و در نتیجه چیزی نشنوند و چیزی درک نکنند: «چنين نيست، بلكه آنچه میکردند دلشان را چون زنگار در برگرفته است»([19]).
از آنجا که این طریق، همچنان که بیان شد به مراحل بعد از تصدیق نیز کشیده میشود، پس ناچار باید اندکی درباره مسئله معرفت که علت آفرینش انسان است بیشتر بدانیم.
معرفت: «جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه مرا بپرستند»([20]).
انسان اساساً بر معرفت خدا سرشته شده است، چون بر صورت و شکل خدا خلق شده است؛ یعنی انسان تجلی الله در عوالم آفرینش است. همانطور که میدانیم صورت و شکل هر چیز تا اندازهای حکایتگر و بیانگر حقیقت آن چیز است، اما هنگامیکه عموم مردم از راه خدا اعراض کرده و مشغول دنیا گشته و از پروردگارشان غافل شده و متذکران گروه خاص و اندکی شدند که در آسمان تاریک مانند ستاره میدرخشند، مشیّت و اراده خدا به سبب رحمتش به این تعلق گرفت که رسولانی را از بین همین گروه خاص و اندکی که شنیدند و متذکر شدند، انتخاب کند؛ و آنها را فرستاد تا غافلان و مشغولان به دنیا را متذکّر شوند و راه را به آنها نشان داده و آنها را به سمت خدا حرکت دهند تا بعضی از این غافلان نجات یابند و متذکر شوند و فضل خدا و برتری این نجاتیافتگان نخست را دریابند. بنابراین، اصل این است که همه مردم متذکر شوند و نیازمند کسی نباشند که آنها را به یاد خدا بیندازد؛ اگر خداوند رسولی مبعوث کند، فرض این است که بدون معرفی خودش بهعنوان رسول، مردم او را بشناسند.
«و از خدا پروا کنید و خدا به شما میآموزد و خدا به همهچیز داناست»([21]).
«بگو که من فقط بشری مثل شما هستم؛ به من وحی میشود که خدای شما خدای یکتاست؛ پس آنکه امید به لقای پروردگارش دارد باید عمل شایسته انجام دهد و هیچکس را در پرستش پروردگارش شریک قرار ندهد»([22]).
حتی اگر مردم غافل شدند، باز هم واجب است که آن متذکّر -رسولی که خدا به سویشان فرستاده تا آنها را به راهی ببرد که به سبب غفلتشان، آنرا ضایع کردهاند- برای تذکر آنها به رسالت خویش، به چیز زیادی نیاز نداشته باشد.
بلکه فرض این است که خلیفه خدا به چیزی بیش از معرفی خود نیاز ندارد؛ و مفروض این است که مردم قادر بر شناخت این مسئله باشند که او خلیفه پروردگار و خدای آنهاست که خودشان میتوانند به او متصل شده و درباره این شخص (رسول) از او سؤال کنند. این همان اصل و اساس است، اگر مردمی باشند که مراقب اصل فطرت و انسانیتشان بودند، هرچند غافل شده باشند. برای همین قرآن کریم بیان کرده که انبیاء و ابراهیم (ع) به چیزی بیش از اعلام رسالت و دعوتشان نیاز نداشتند و این همان اذان است: «و مردم را نداى حج ده تا پياده و سواره بر مركبهای سبكرو از هر راه دوری بهسوی تو بيايند»([24]). این آیه روشن است، یعنی ای ابراهیم، ندا ده و مردم باید با شتاب به سمت تو بیایند، بهمحض اینکه بفهمند که تو دعوت الهی که حاملش هستی را اعلام کردی،([25]) چون آنها بهزودی متذکر شده و به پروردگارشان متصل میشوند و از نزد خدا امر و ولایت آن رسول و حقانیتش را مییابند؛ بلکه واجب است که آنها مانند خود رسول متذکر باشند و تو را قبل از آنکه ادعای رسالت کنی بشناسند، اما متأسفانه مشغول دنیا شدند تا جایی که رسول، آنها را تذکر میدهد تا بیدار شوند.
بنابراین، خداوند به ابراهیم (ع) میفرماید: مردم به محض آنکه اعلام رسالت کردی باید نزد تو بیایند، اما انساننماها یا همان کسانی که فطرتشان را وارونه و آلوده کردهاند به نحویکه دیگر نمیتوان آنها را انسان نامید، قطعاً این اعلام و اعلان و اذان برایشان سودی ندارد و هیچ کار دیگری هم برایشان سودمند نیست. بین مردم و بین اصحاب فطرتهای وارونه شده، بسیار هستند کسانی که فطرت و جانشان را تا اندازهای آلوده کردهاند، لذا نیازمند چیزهای دیگری غیر از اعلام و اذان هستند؛ که همان چیزی است که ما به آن میگوییم ادله شناخت خلیفه خدا یا قانون معرفت حجت.
اما خداوند به سبب رحمتش به فرستادن رسولان اکتفا نکرد، با اینکه همین ارسال، نیز از فضل است، بلکه بیش از این، به رسولانش امر کرد که دعوت خویش را اعلان کنند، علیرغم آنچه که رسولان و اولیای خدا از دشمنان خدا به سبب همین ادعا متحمّل میشوند؛ بلکه به سبب سعه رحمتش به این همه نیز اکتفا نکرد تا اینکه با رسولانش آیات و بیّنات (دلایل آشکار روشن برای هر طالب حقیقتی) فرستاد تا دیگر عذر و حجتی برای کسی باقی نماند، هرچند این عذر بیاساس و آن حجت باطل باشد. «رسولانی بشارتدهنده و هشداردهنده فرستادیم تا برای مردم، حجتی بر خدا بعد از این رسولان باقی نماند و خداوند صاحب عزت و حکمت است»([26]). با وجود اینکه -همانطور که بیان کردیم- هیچ حجت و عذر حقیقی برای مردم وجود ندارد، اما خداوند کریم و مهربان، به سبب عظمت کرامتش این بهانههای واهی را هم حجت شمرد؛ در نتیجه رسولان را با آیات و بیّنات فرستاد تا ریشه این حجت و عذر موهوم را قطع کنند. با این همه باز هم متأسفانه این متمرّدان و سرکشان بیحیائی که بارها خداوند بدون هیچگونه استحقاق و شایستگی به آنها فرصت عنایت کرد، فرصت دیگری میطلبند: «گفتند: پروردگارا، دو بار ما را میراندی و دو بار ما را زنده کردی؛ پس ما به گناهان خود اعتراف کردیم؛ پس آیا راهی برای برون رفت هست؟»([27]).
برای اینکه مسئله را بیشتر و بهتر تصور کنیم، این مثال را ذکر میکنم: اگر شما کاری داشته باشی و شخص معیّنی را مکلّف به انجام آن کنی، در حالیکه او به سبب اهمال و تنبلی آن را انجام نمیدهد و هنگامیکه از او بپرسی که چرا کارت را انجام ندادی، برایت عذر و بهانههای واهی و غیر حقیقی میآورد و مثلاً میگوید: برای این کار به فلان و بهمان نیازمندم؛ و شما برای اینکه عذر و بهانههای واهی او را ریشهکن کنی (با اینکه میدانی بهانههایی واهی و دروغین هستند) نیازمندیهایش را برایش فراهم میکنی، به گونهای که گویا آن بهانهها را عذری حقیقی حساب کردهای، همچنان که در ضربالمثل معروف عربی میگویند: ((آدم دروغگو را تا پشت در دنبال کن)). «و اگر ما قبل از آن، آنها را با عذابی نابود کرده بودیم، هر آینه میگفتند که چرا به سمت ما رسولی نفرستادی تا از آیات تو تبعیّت کنیم قبل از آنکه ذلیل و خوار شویم؟»([28]). بنابراین، مسئله از این باب است و هیچکس تصور نکند که مردم واقعاً بر خدا حجتی حقیقی دارند، خواه رسولانی فرستاده باشد یا نفرستاده باشد و خواه آن رسولان آیات و بیّنات و دلایلی داشته باشند یا دستشان خالی از هر دلیلی جز یاد خدا باشد.
بنابراین، مطلوب است که هر انسانی خودش متذکر و اهل یاد خدا و اخلاص باشد تا خودش نبی گردد و به او وحی شود و حقیقت و آنچه خدا از او میخواهد (تکلیفش) را بشناسد، چون خداوند او را بر همین ویژگی و استعداد سرشته و امتحان میگردد تا که چنین شود: «و جن و انس را نیافریدم مگر برای اینکه عبادتم کنند»([29]). «و تقوای خدا پیشه کنید و خداوند شما را میآموزد و خدا بر همهچیز داناست»([30]).
«بگو که من فقط بشری مثل شما هستم؛ به من وحی میشود که خدای شما خدای یکتاست؛ پس آنکه به لقای پروردگارش امید دارد باید عمل شایسته انجام دهد و هیچکس را در پرستش پروردگارش شریک قرار ندهد»([31]).
اما متأسفانه بیشتر مردم به ظلمت این عالم جسمانی روی میآورند و از پروردگارشان غفلت میکنند؛ در نتیجه این طریق (طریق وحی الهی) را جز گروه اندکی مانند انبیاء و اولیاء الهی نمیپیمایند. به همین سبب، خداوند برای دیگر فرزندان آدم، راه واسطه یا خلیفهای که آنها را برساند و با خدا آشنا کند، گشود. با گشایش طریق واسطه و خلیفه، دو اصل دیگر که مرتبط با مستخلِف (خدایی که شناختش واجب است) نیز آشکار شد و آن دو اصل همانا خلیفه و رسالتی است که او برای معرفی خدا حمل میکند.