جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامخاتَم النبیّین
خدای متعال میفرماید: «محمد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست. او رسول خدا و خاتَم پیامبران است و خدا به هر چیزی دانا است»[61].
از مطالب پیشین روشن شد که «ختم نبوّت» (منظور من از ختم در اینجا «انتها» است) به معنی پایان پذیرفتن نبوّت و متوقف شدن آن، اگر مفهوم نبوّت به معنی رسیدن به مقام نبوّت و به دنبال آن، مطلع شدن از اخبار آسمانی، حقایق و غیب درنظر گرفته شود، مفهومی نادرست به شمار میرود؛ زیرا راه ارتقا به ملکوت آسمانها گشوده است و این راه بسته نشده است و نخواهد شد.
حضرت محمد (ص) در بسیاری از روایتهایش که از طریق شیعه و سنی نقل شده است و همین طور اهل بیت ایشان (ع)، تأکید فرمودهاند که روشی از روشهای وحی الهی مفتوح خواهد ماند و هرگز بسته نخواهد شد که همان «رؤیای صادقه» است که از جانب خدای سبحان و تعالی صورت میپذیرد.
علی بن الحسن بن علی بن فضال از پدرش از امام رضا (ع) چنین نقل کرده است: مردی خراسانی به امام رضا (ع) عرض نمود: ای فرزند رسول خدا! پیامبر (ص) را در خواب دیدم که گویی به من فرمود: «چگونه است حال شما آن هنگام که پارهی تن من در سرزمین شما دفن گردد و شما به حفظ این امانت من اهتمام نمایید و ستارهی من در خاک شما پنهان گردد؟»
امام رضا (ع) به او فرمود: «من در سرزمین شما دفن میگردم، من پارهی تن پیامبر شما هستم، و منم آن امانت و ستاره. آگاه باشید کسی که مرا زیارت کند، در حالی که آنچه خدای تبارک و تعالی از حق و پیروی من بر او واجب ساخته است را بداند، من و پدرانم در روز قیامت، شفیعان او خواهیم بود و کسی که ما، در روز قیامت شفیع او باشیم، نجات مییابد هر چند بار گناهان جن و انس بر او باشد. پدرم از جدم از پدرش از پدرانش از رسول خدا (ص) روایت نموده که حضرت فرمود: هر که مرا در خواب ببیند، به یقین مرا دیده است زیرا شیطان نه به صورت من و نه به صورت یکی از اوصیای من و نه به صورت یکی از شیعیان آنها نمیتواند ظاهر شود؛ و رؤیای صادقه یکی از هفتاد بخش نبوّت است»[63].
پیامبر (ص) فرمود: «هرگاه آخرالزمان نزدیک شود، کمتر پیش میآید که خواب مؤمن دروغ شود؛ و صادقترین شما در رؤیا، صادقترین در گفتار است؛ و رؤیای مؤمن جزیی از چهل و پنج جزء نبوّت است»[65].
و پیامبر (ص) در روایتی دیگر فرمود: «رؤیا) بخشی از هفتاد بخش نبوّت است»[67].
و نیز فرمود: «رؤیای مؤمن یک قسمت از هفتاد و هفت قسمت نبوّت است»[69].
حضرت علی (ع) فرموده است: «رؤیای مؤمن، همچون کلامی است که خداوند با آن نزدش سخن گفته است»[71].
از پیامبر (ص) نقل شده است که فرمود: «هرگاه آخرالزمان نزدیک شود، کمتر پیش میآید که خواب مؤمن دروغ شود؛ و صادقترین آنها در رؤیا، صادقترین آنها در گفتار است»[73].
علامه مجلسی در «بحار الانوار» به نقل از «جامع الاخبار» و نیز در کتاب «التعبیر عن الائمه (ع» آورده است: «خواب مؤمن، درست است زیرا روحش پاک و یقینش صحیح است؛ روح او خارج میشود و با فرشتگان ملاقات میکند و این همان وحی از جانب خداوند عزیز جبار است»[75].
از رسول خدا (ص) نقل شده است که فرمود: «هر که مرا در خواب ببیند، به یقین مرا دیده است زیرا شیطان نه به صورت من و نه به صورت یکی از اوصیای من و نه به صورت یکی از شیعیان آنها نمیتواند ظاهر شود؛ و رؤیای صادقه جزئی از هفتاد جزء نبوّت است»[77].
و نیز از آن حضرت نقل شده است: «در آخرالزمان کمتر پیش میآید که خواب مؤمن دروغ شود؛ و صادقترین آنها در رؤیا، صادقترین آنها در گفتار است»[79].
حضرت رسول الله (ص) فرمود: «هرگاه آخرالزمان نزدیک شود، کمتر پیش میآید که خواب مؤمن دروغ شود؛ و صادقترین آنها در رؤیا، صادقترین آنها در گفتار است. و خواب مسلمان یک بخش از چهل و شش بخش پیامبری است»[81].
و نیز از آن حضرت آمده است: «خواب مؤمن یک بخش از چهل و شش بخش نبوّت است»[83].
و نیز فرمود: «اگر یکی از شما رؤیایی دید که از آن خوشش آمد، (بداند که) آن خواب از طرف خداوند است، پس خدا را بر آن سپاس گوید و آن را برای دیگران بازگو نماید»[85].
و از رسول الله (ص) که فرمود: «خواب مؤمن جزئی از هفتاد و هفت جزء نبوّت است»[87].
و نیز حضرت فرمود: «خواب مؤمن یک بخش از چهل بخش پیامبری است»[89].
و نیز فرمود: «رؤیای مؤمن یا مسلمان یک بخش از چهل و شش بخش پیامبری است»[91].
و نیز از آن حضرت روایت شده است: «خواب مؤمن یک بخش از چهل و شش بخش پیامبری است»[93].
و نیز حضرت فرمود: «هرگاه آخرالزمان نزدیک شود، کمتر پیش میآید که خواب مؤمن دروغ شود؛ و صادقترین آنها در رؤیا، صادقترین آنها در گفتار است. و خواب مؤمن یک بخش از چهل و شش بخش نبوّت است»[95].
و نیز حضرت فرمود: «خواب مؤمن جزئی از چهل جزء پیامبری است»[97].
در روایتی وارد شده است که خداوند در خواب به امام موسی کاظم (ع) وحی فرمود که امام پس از او، پسرش علی بن موسی الرضا (ع) است.
یزید بن سلیط زیدی چنین نقل کرده است: «ما گروهی بودیم که در راه مکه با حضرت ابوعبدالله امام جعفر صادق (ع) ملاقات نمودیم. من به آن حضرت عرض کردم: پدرم و مادرم فدایت گردد! شما امامانی هستید پاک و مطهر، و احدی را از مرگ گریزی نیست، بنابراین شما برای من مطلبی بیان کنید تا من آن را به کسانی که پشت سر دارم برسانم. حضرت به من فرمود: «آری، اینان پسران من میباشند و این است سید و سالار آنها – در حالی که به پسرش موسی (ع) اشاره میفرمود - در او است علم و حکم و فهم و سخاوت و دارای معرفت به آنچه مردم به آن نیاز دارند، در آنچه از امر دینشان در آن اختلاف مینمایند؛ و در او است حُسن خُلق و حُسن رعایت و حفاظت حق همجوار و او دری از درهای خداوند متعال است». و در روایت دیگر فرمود: «این ویژگی برتر از همهی آنها است».
پدرم به حضرت عرض کرد: پدر و مادرم فدایت! آن چیز کدام است؟ حضرت فرمود: «خداوند از او دادرس و فریادرس این امت را خارج میسازد که فریادرس و دانش و نور و فهم و حکمت ایشان خواهد بود و او بهترین مولود و نیکوترین فرزند امت است. خداوند به وسیلهی او خون مسلمانان را حفظ میکند، میان مردم صلح و آشتی برقرار میسازد، پراکندگیها را برطرف مینماید، نابسامانیها را سامان میبخشد، برهنگان را میپوشاند، گرسنگان را سیر میکند، وحشتزدگان را ایمن میسازد، به یُمن وجود او باران فرومیفرستد و بندگان را به فرمانبرداری وامیدارد. او بهترین مرد مُسِن، و بهترین جوان آراسته است که خداوند پیش از زمان بلوغش عشیره و طائفهاش را به او بشارت میدهد. گفتارش حکمت و سکوتش از روی علم است. وی برای مردم آنچه را که در آن اختلاف دارند روشن میسازد».
(یزید) گفت: پدرم عرض کرد: پدر و مادرم به فدایت! آیا وی نیز پسری پس از خود خواهد داشت؟
حضرت فرمود: «آری، و پس از آن گفتار را قطع نمود». یزید میگوید: سپس من حضرت ابوالحسن موسی بن جعفر (ع) را پس از این واقعه دیدار کردم و گفتم: پدر و مادرم فدایت گردد! میخواهم به من خبری دهی به مانند همان چیزهایی که پدرت به من خبر داد. فرمود: «پدرم (ع) در زمانی بود که با این زمان تفاوت داشت (یعنی شدّت و تقیه مثل این زمان نبود».
یزید گفت: عرض کردم: کسی که از تو چنین جوابی را بپسندد و قانع شود، لعنت خدا بر او باد! حضرت خندید و فرمود: «ای ابوعماره! من به تو خبر میدهم: از منزلم که بیرون آمدم، در ظاهر همهی پسران خود و از جمله علی را وصی خویش قرار دادم ولی در باطن فقط علی را وصی نمودم. من رسول خدا (ص) را در خواب دیدم در حالی که امیرالمؤمنین (ع) هم با او بود، و انگشتر و شمشیر و عصا و کتاب و عمامهای همراه داشت. من گفتم: اینها چیست؟ رسول اکرم فرمود: اما عمامه عبارت است از قدرت و سلطنت الهی، و اما شمشیر عبارت است از عزت الهی، و اما کتاب عبارت است از نور خدا، و اما عصا عبارت است از قوت خدا، و اما انگشتری عبارت است از جامع این امور. سپس رسول خدا (ص) فرمود: امر (ولایت و امامت) به سوی پسرت علی خارج میشود».
یزید گفت که حضرت فرمود: «ای یزید! این مطلب امانت است نزد تو، کسی را از آن خبردار مکن مگر مردی عاقل، یا بندهای که خداوند دلش را در بوتهی ایمان آزمایش نموده است، یا مردی راستگو؛ و نعمتهای خداوند متعال را کفران مکن، و اگر از تو خواستند که (به این مطلب) شهادت دهی، ادای شهادت کن چرا که خداوند متعال میفرماید: «خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان بازگردانید»[100] و خدا میفرماید: «و ستمکارتر از کسی که گواهی خود را از خدا پنهان میکند کیست؟»[101] گفتم: به خدا سوگند هرگز چنین نمیکنم.
یزید گفت: سپس حضرت ابوالحسن موسی (ع) فرمود: «در این حال رسول خدا (ص) او را برای من توصیف نمود و فرمود: علی پسر تو است که با نور خدا نظر میکند و با تفهیم خدا میشنود و با حکمت خدا سخن میگوید، درست و راست کار میکند و خطا نمینماید، و امور را میداند و در امری به واسطهی جهالت درنمیماند. او سرشار از حکمت و فصلِ قضا و استواری در حُکم، و لبریز از علم و دانش و درایت است. اما چقدر درنگ و توقف تو در این دنیا با او بعد از این، کم است! این توقف به قدری کوتاه است که قابل شمارش نیست. پس چون از سفرت بازگشتی به اصلاح امورت بپرداز و از هر چه میخواهی خود را فارغ ساز زیرا که تو از این دنیا در آستانهی کوچ هستی و همنشین با غیر آن. پسرانت را گرد آور و خداوند را در این وصیتها بر آنان گواه بگیر، و خداوند در گواهی و شهادت بس است».
پس فرمود: «ای یزید مرا در این سال میگیرند و علی پسرم هم نام علی بن ابی طالب (ع) و هم نام علی بن الحسین (ع) است که به او فهم و علم و نصرت و ردای عظمت امیرالمؤمنین داده شده است؛ و وی حق تکلم و اظهار ندارد مگر آن که چهار سال از مرگ هارون بگذرد. چون چهار سال سپری شد، از او هر چه میخواهی بپرس که ان شاء الله تعالی پاسخ تو را خواهد داد»[103].
بنابراین رؤیا راهی برای وحی الهی است که بعد از حضرت محمد (ص) نیز مفتوح میباشد. روایتها و واقعیتهای ملموس نیز بر این که این راه همیشه برای مردم باز است، تأکید دارد.[105]
مانعی ندارد که برخی از مؤمنینی که در عبادات خود به درگاه ایزدی اخلاص پیشه کردهاند، به مقام نبوّت برسند و خدای سبحان و تعالی به این وسیله (رؤیا) به آنها وحی نماید و ایشان را به فضل خویش، بر برخی حقایق و اخبار غیبی مطلع فرماید.
به طور قطع ائمه (ع) به مقام نبوّت دست یافتهاند، و حقایق و اخبار غیبی از طریق رؤیا و مکاشفه به آنها میرسیده است. روایتهایی که مؤیّد این مطلب است بسیار فراواناند؛ از جمله روایتی که پیشتر ارائه شد[107].
لذا امکان دارد که برخی مؤمنین مخلص به مقام نبوّت برسند و خداوند سبحان و تعالی به وسیلهی رؤیا به آنها وحی فرماید. دست کم این امکان برای ائمه (ع) حاصل گشته است.
البته از اخباری که از خود آنها وارد شده است و آنچه از آنها برداشت میشود، میفهمیم که آنها نبی هستند، اما آنچه از آن فهمیده میشود نفیکنندهی مرسل بودن ائمه از سوی خداوند متعال، میباشد؛ در غیر این صورت این که روح القدس اخبار را به ایشان میرساند و روح القدس با ایشان است و از آنها جدا نمیگردد، چه معنا و مفهومی میتواند داشته باشد؟[109]
و اگر قضیه از این قرار است:
منظور از این که حضرت محمد (ص)، خاتِم النبیین (یعنی آخرین ایشان است) چیست؟
و منظور از این که حضرت، خاتَم النبیین (یعنی میانهی ایشان است) چه میتواند باشد؟ چرا که هر دوی اینها یعنی هم «خاتِم» و هم «خاتَم» از اسامی حضرت به شمار میرود.
برای رسیدن به پاسخ، باید حتماً مقداری شناخت نسبت به مقام نبی اکرم (ص) وجود داشته باشد و چیزی که ایشان را از بقیهی فرزندان آدم و به خصوص از (سایر) انبیا جدا میسازد را بدانیم.
* * *
[60]- الأحزاب: 40.
[61] - احزاب: 40
[62]- من لا يحضره الفقيه: ج2 ص584، عيون أخبار الرضا (ع): ج1 ص287، أمالي الشيخ الصدوق: ص120، بحار الأنوار: ج49 ص283.
[63] - من لا یحضره الفقیه: ج 2- ص 584؛ عیون اخبار رضا (ع): ج 1- ص 287؛ امالی شیخ صدوق: ص 120؛ بحار الانوار: ج 49- ص 283
[64]- صحيح مسلم: ج7 ص52، سنن الترمذي: ج3 ص363، وفيهما لفظ المسلم بدل المؤمن في الموردين، وفي الثاني : ستة وأربعين جزءاً . وكذا في الدر المنثور: ج3 ص312، وبحار الأنوار: ج58 ص192.
[65] - صحیح مسلم: ج 7- ص 52؛ سنن ترمذی: ج 3- ص 363 (که در آن از لفظ «مسلم» به جای «مؤمن» نقل و همچنین چهل و شش جزء ذکر شده است)؛ همچنین در در المنثور: ج 3- ص 312؛ بحار الانوار: ج 58- ص 192.
[66]- من لا يحضره الفقيه: ج2 ص584، عيون أخبار الرضا (ع): ج1 ص287، أمالي الشيخ الصدوق: ص121، بحار الأنوار: ج49 ص283.
[67] - من لا یحضره الفقیه: ج 2- ص 584؛ عیون اخبار الرضا (ع): ج 1- ص 287؛ امالی شیخ صدوق: ص 121؛ بحار الانوار: ج 49- ص 283
[68]- كنز الفوائد: ص211، مستدرك سفينة البحار: ج4 ص39.
[69] - کنز الفوائد: ص 211؛ مستدرک سفینة البحار: ج 4- ص 39
[70]- كنز الفوائد: ص211، بحار الأنوار: ج52 ص210.
[71] - کنز الفوائد: ص 211؛ بحار الانوار: ج 52- ص 210
[72]- أمالي الشيخ الطوسي: ص386، بحار الأنوار: ج85 ص172، مستدرك سفينة البحار: ج4 ص31، المعجم الأوسط: ج1 ص291.
[73] - امالی شیخ طوسی: ص 386؛ بحار الانوار: ج 85- ص 172؛ مستدرک سفینة البحار: ج 4- ص 31؛ المعجم الاوسط: ج 1- ص 291
[74]- بحار الأنوار: ج58 ص176. ونقل ذلك أيضاً في معارج اليقين في أصول الدين: ص490.
[75] - بحار الانوار: ج 58- ص 176 و همچنین این نقل در کتاب «معارج الیقین فی اصول الدین» صفحه 490 نیز آورده شده است.
[76]- بحار الأنوار: ج 58 ص176، وجاء في: من لا يحضره الفقيه: ج2 ص584، وعيون أخبار الرضا (ع): ج1ص287، وأمالي الشيخ الصدوق: ص121، وبحار الأنوار: ج49 ص283 بدل: (فأنّ الشيطان .. لأنّ الشيطان).
[77] - بحار الانوار: ج 58- ص 176؛ من لا یحضره الفقیه: ج 2- ص 584؛ عیون اخبار الرضا (ع): ج 1- ص 287؛ امالی شیخ صدوق: ص 121؛ بحار الانوار: ج 49- ص 283 با تغییر «فأن الشیطان» به جای «لأن الشیطان».
[78]- بحار الأنوار: ج 58 ص181.
[79] - بحار الانوار: ج 58- ص 181
[80]- سنن الترمذي: ج3 ص363، بحار الأنوار: ج58 ص192. وفي مسند أحمد: ج2 ص507، وصحيح مسلم: ج7 ص52؛ جاء لفظ المسلم بدل المؤمن في الموردين.كما أنّ في صحيح مسلم: خمسة وأربعين بدل ستة وأربعين. وفي صحيح البخاري: ج8 ص77 جاء لفظ المؤمن بدل لفظ المسلم في الموردين.
[81] - سنن ترمذی: ج 3- ص 363؛ بحار الانوار: ج 58- ص 192؛ مسند احمد: ج 2- ص 507؛ صحیح مسلم: ج 7- ص 52 : لفظ مسلم به جای مؤمن آورده شده، همان طور که در صحیح مسلم به جای «چهل و شش جزء»، «چهل و پنج جزء» آمده است. در صحیح بخاری: ج 8- ص 77، لفظ مسلم به جای مؤمن نقل شده است.
[82]- بحار الأنوار: ج 58 ص192.
[83] - بحار الانوار: ج 58- ص 192
[84]- مسند أحمد: ج3 ص8، صحيح البخاري: ج8 ص83، سنن الترمذي: ج5 ص168، بحار الأنوار: ج58 ص192.
[85] - مسند احمد: ج 3- ص 8؛ صحیح بخاری: ج 8- ص 83؛ سنن ترمذی: ج 5- ص 168؛ بحار الانوار: ج 58- ص 192
[86]- بحار الأنوار: ج85 ص210.
[87] - بحار الانوار: ج 85- ص 210
[88]- مسند احمد: ج4 ص11، سنن الترمذي: ج3 ص366، المعجم الكبير: ج19 ص205، الجامع الصغير: ج2 ص6.
[89] - مسند احمد: ج 4- ص 11؛ سنن ترمذی: ج 3- ص 366؛ المعجم الکبیر: ج 19- ص 205؛ الجامع الصغیر: ج 2- ص 6
[90]- مسند احمد ابن حنبل: ج5 ص319.
[91] - مسند احمد ابن حنبل: ج 5- ص 319
[92]- صحيح مسلم: ج7 ص53، سنن الدارمي: ج2 ص123.
[93] - صحیح مسلم: ج 7- ص 53؛ سنن الدرامی: ج 2- ص 123
[94]- سنن ابن ماجة: ج2 ص1289.
[95] - سنن ابن ماجه: ج 2- ص 1289
[96]- سنن الترمذي: ج3 ص366.
[97] - سنن ترمذی: ج 3- ص 366
[98]- النساء: 58.
[99]- البقرة: 140.
[100] - نسا: 58
[101] - بقره: 140
[102]- عيون أخبار الرضا (ع): ج2 ص33.
[103] - عیون اخبار الرضا (ع): ج 2- ص 33
[104]- أمّا الروايات فقد تقدّم منه (ع) ذكرها، وأمّا الواقع الملموس فسأذكر له شاهدين من بين مجموعة شواهد كثيرة:
الأول: ما رواه الشيخ الأميني في ترجمته لشاعر أهل البيت ، أبو الحسن جمال الدين علي بن عبد العزيز بن أبي محمد الخلعي (الخليعي) الموصلي الحلي، حيث إنّه ولد من أبوين ناصبيين، وإنّ أمّه نذرت أنها إن رزقت ولداً تبعثه لقطع طريق السابلة من زوار الإمام السبط الحسين (ع) وقتلهم، فلما ولد جمال الدين الخليعي وبلغ أشده ابتعثته إلى جهة نذرها فلما بلغ إلى نواحي المسيب بمقربة من كربلاء المشرّفة، طفق ينتظر قدوم الزائرين فاستولى عليه النوم واجتازت عليه القوافل فأصابه القتام الثائر، فرأى فيما يراه النائم إنّ القيامة قد قامت وقد أمر به إلى النار، ولكنها لم تمسّه؛ لما عليه من ذلك العثير الطاهر، فانتبه مرتدعاً عن نيته السيئة، واعتنق ولاء العترة. ويقال: إنّه نظم عندئذٍ بيتين خمسهما الشاعر المبدع الحاج مهدي الفلوجي الحلي، وهما مع التخميس:
أراك بحيرة ملأتك رينـا وشتتك الهوى بينا فبينـا
فطب نفسا وقر بالله عينا إذا شئت النجاة فزر حسينا
لكي تلقى الإله قرير عين
إذا علم الملائك منك عزما تروم مزاره كتبوك رسمـا
وحرمت الجحيم عليك حتما فإن النار ليس تمس جسما
عليه غبار زوار الحسين
لاحظ نص ما جاء في كتاب الغدير : ج 6 / ص12.
الثاني: قصة رؤيا الشيخ المفيد رحمه الله: حيث رأى كأن فاطمة بنت رسول الله دخلت عليه وهو في مسجده بالكرخ، ومعها ولداها الحسن والحسين (عليهما السلام) صغيرتين فسلمتهما إليه وقالت له: علمهما الفقه. فانتبه متعجباً من ذلك، فلّما تعالى النهار في صبيحة تلك الليلة التي رأى فيها الرؤيا، دخلت إليه المسجد فاطمة بنت الناصر وحولها جواريها وبين يديها ابناها محمد الرضي وعلي المرتضى صغيرين، فقام إليها وسلم عليها، فقالت له: أيها الشيخ هذان ولداي قد أحضرتهما لتعلمهما الفقه، فبكى أبو عبد الله - أي الشيخ المفيد -، وقص عليها المنام، وتوّلى تعليمهما الفقه، ....) الناصريات: ص9.
[105] - پیشتر به روایتهایی از ایشان (ع) اشاره شد. در مورد واقعیتهای ملموس، از بین شواهد زیادی که وجود دارد دو شاهد میآورم:
اول: شیخ امینی در بیان شرح حال شاعر اهل بیت (ع)، ابوالحسن جمال الدین علی بن عبدالعزیز بن ابو محمد خلعی (یا خلیعی) موصلی حلی آورده است که پدر و مادر این فرد، ناصبی بودند و مادر وی نذر کرده بود که اگر خدا پسری روزی او نماید، او را به راهزنی کاروانهای حسینی و کشتن آنها گسیل دارد. هنگامی که این بچه به دنیا آمد و به بلوغ رسید او را برای ادای نذرش فرستاد. چون او به نواحی مسیّب که در نزدیکی کربلا است، رسید، در کمین زوّار نشست؛ خواب بر او غلبه کرد و قافله و کاروان زوّار گذشتند و گرد و غبارشان بر سر و روی او ریخت. در همان هنگام این راهزن در خواب دید که قیامت برپا شده است و فرمان آمده است که او را به آتش اندازند ولی آتش او را به دلیل آن غبار پاکی که بر او رسیده بود، نمیسوزاند. از خواب بیدار شد، و از قصد بدی که داشت برگشت و محبت و ولایت خاندان پاک پیامبر (ص) را در دل گرفت. نقل شده است در آن هنگام، یک دو بیتی سرود که آن را شاعر مبتکر حاج مهدی فلوجی حلی پنج بیتی نمود. آن دو بیت و پنج بیتی، چنین است:
«تو را سرگردان و حیران میبینم که شکّ تو را پُر کرده و هوا و هوس تو را پراکنده و پریشان نموده و تو بین آنها قرار گرفتهای
پس دلت را پاک کن و چشمت را به خدا روشن نما و اگر نجات و رستگاری میخواهی، حسین (ع) را زیارت کن
تا خدا را با روشنی چشم دیدار کنی
هر گاه فرشتگان ارادهی جدّی تو را برای زیارت بدانند، نام تو را خواهند نگاشت
و آتش دوزخ حتماً بر تو حرام میشود، زیرا که آتش لمس نمیکند و نمیسوزاند
جسمی را که بر او غبار زائر حسین (ع) باشد».
متنی را که در کتاب الغدیر ج 6 ص 12 آمده است ملاحظه نمایید.
دوم: داستان خواب شیخ مفید رحمت الله است: وی در خواب دید که در مسجدش در کرخ بود که گویی حضرت فاطمهh دختر پیامبر خدا (ص) به همراه دو پسرش حسن و حسینc که در سن خردسالی بودند، بر او وارد شد. حضرت فاطمهh این دو را به او داد و فرمود: «به این دو، فقه بیاموز!». شیخ مفید شگفتزده از خواب بیدار شد. به هنگام بلند شدن روز، در صبح همان شبی که آن خواب را دیده بود، فاطمه دختر الناصر در حالی که خدمتکاران گرداگردش را گرفته بودند و پیش روی او دو پسر خردسالش محمد رضی و علی مرتضی بودند وارد مسجد شد. شیخ مفید برای او به پا خاست و بر او سلام کرد. فاطمه گفت: «ای شیخ! اینها دو پسر من هستند. آنها را اینجا آوردهام که به ایشان فقه بیاموزی». ابوعبدالله - یعنی شیخ مفید - گریست و ماجرای خواب را برای فاطمه بازگو نمود. شیخ مفید عهدهدار آموزش فقه به آن دو شد .... . الناصریات: ص 9.
[106]- ومنها: رؤيا الإمام الحسين (ع) كأنّ كلاباً تنهشه وكان فيها كلباً أبقع هو أشدهن عليه، فقال لشمر بن ذي الجوشن لعنه الله، وهو أنت. وكان الشمر لعنه الله أبرصاً. (العوالم؛ الإمام الحسين (ع): ص274). و يمكن لمن طلب المزيد مراجعة الكافي ودار السلام وغيرهما من كتب الحديث.
[107] - و نیز از آن جمله است رؤیای امام حسین (ع) که در خواب دید چند سگ او را به دندان میگزند و در بین آنها سگ ابلقی بود که گزندهتر از بقیه بود. امام حسین (ع) به شمر بن ذی الجوشن لعنت الله فرمود: «آن سگ تو هستی!» و شمر لعنت الله، ابرص بود. (العوالم؛ الامام الحسین (ع): ص 274)
کسانی که خواستار کسب اطلاعات بیشتر هستند، میتوانند به کتابهای کافی، دارالسلام و دیگر کتب حدیث مراجعه نمایند.
[108]- عن هشام بن سالم عن عمار أو غيره، قال: قلت لأبي عبد الله (ع): فبما تحكمون إذا حكمتم؟ فقال: (بحكم الله وحكم داود وحكم محمد ، فإذا ورد علينا ما ليس في كتاب على تلقانا به روح القدس وألهمنا الله إلهاماً) بصائر الدرجات: ص472.
وعن أبي بصير قال: سألت أبا عبد الله (ع) عن قول الله تبارك وتعالى: ﴿وكذلك أوحينا إليك روحاً من أمرنا ما كنت تدري ما الكتاب ولا الإيمان﴾، قال: (خلق من خلق الله (عزوجل) أعظم من جبرئيل وميكائيل، كان مع رسول الله يخبره ويسدده، وهو مع الأئمة من بعده) الكافي: ج1 ص273.
وعن أبي الجارود، عن أبي جعفر (ع)، قال: (سألته، متى يقوم قائمكم؟ قال: يا أبا الجارود، لا تدركون. فقلت: أهل زمانه. فقال: ولن تدرك أهل زمانه .... يسير إلى المدينة، فيسير الناس حتى يرضى الله عز وجل، فيقتل ألفا وخمسمائة قرشيا ليس فيهم إلا فرخ زنية ..... ويسير إلى الكوفة، فيخرج منها ستة عشر ألفا من البترية، شاكين في السلاح، قراء القرآن، فقهاء في الدين، قد قرحوا جباههم، وشمروا ثيابهم، وعمهم النفاق، وكلهم يقولون: يا بن فاطمة، ارجع لا حاجة لنا فيك. فيضع السيف فيهم على ظهر النجف عشية الاثنين من العصر إلى العشاء، فيقتلهم أسرع من جزر جزور، فلا يفوت منهم رجل، ولا يصاب من أصحابه أحد، دماؤهم قربان إلى الله. ثم يدخل الكوفة فيقتل مقاتليها حتى يرضى الله عز وجل.
قال: فلم أعقل المعنى، فمكثت قليلاً، ثم قلت: وما يدريه - جعلت فداك - متى يرضى الله عز وجل؟ قال: يا أبا الجارود، إن الله أوحى إلى أم موسى، وهو خير من أم موسى، وأوحى الله إلى النحل، وهو خير من النحل. فعقلت المذهب، فقال لي: أعقلت المذهب؟ قلت: نعم.
فقال: .... يسير بسيرة سليمان بن داود (عليهما السلام)، يدعو الشمس والقمر فيجيبانه، وتطوى له الأرض، فيوحي الله إليه، فيعمل بأمر الله) دلائل الإمامة لمحمد بن جرير الطبري (الشيعي): ص 455 - 456.
ويمكن لمن أراد المزيد مراجعة الكافي، وبصائر الدرجات، وغيرهما من كتب الحديث.
[109] - از هشام بن سالم و او از عمار یا شخص دیگری نقل کرده است: به امام صادق (ع) عرض کردم: آن گاه که حکم میکنید، به چه حکم میکنید؟ حضرت فرمود: «به حکم خداوند و حکم داوود و حکم حضرت محمد (ص)، هرگاه چیزی به ما برسد که در کتاب علی (ع) دربارهی آن، چیزی نباشد، روح القدس آن را به ما القا مینماید و خدا آن را به ما الهام میفرماید». بصائر الدرجات: ص 472
ابوبصیر میگوید: از امام صادق (ع) دربارهی این سخن خداوند تبارک و تعالی که: «وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ» (و این چنین روحی از امرمان به سوی تو وحی نمودیم، تو نمیدانستی کتاب چیست و نه ایمان (چیست)) سوال کردم. آن حضرت فرمود: «(روح) مخلوقی از مخلوقات خداوند جل و جلال است که از جبرئیل و میکائیل بزرگتر است؛ او با پیامبر (ص) بود و آن حضرت را خبر میداد و راهنمایی میکرد و بعد از پیامبر با امامان است». کافی: جلد 1- ص 273
از ابی الجارود روایت شده است که گفت: از امام باقر (ع) پرسیدم: قائم شما چه زمانی قیام میکند؟ فرمود: «ای اباجارود شما آن زمان را نخواهید دید». عرض کردم: اهل زمانش چطور؟ فرمود: «اهل زمانش هم نمیبینند .... به مدینه میرود و مردم نیز با او حرکت میکنند تا خدای عزوجل راضی گردد. آن گاه هزار و پانصد تن از قریش را که همه حرامزادهاند میکشد .... سپس به سمت کوفه حرکت میکند و شانزده هزار تن از بتریه در حالی که مسلح شدهاند و قاریان قرآن و فقهاء در دین بودهاند و (از زیادی سجده) پیشانی آنها زخم شده و دامن به کمر زدهاند و نفاق تمام وجودشان را پر کرده است، از آن خارج میگردند. همهی آنها میگویند: ای پسر فاطمه، برگرد که ما نیازی به تو نداریم! آن گاه حضرت از عصر روز دوشنبه تا شب، در پشت نجف به روی آنها شمشیر میکشد و همهی آنها را سریعتر از زمان ذبح یک شتر، قربانی میکند و هیچ یک از آنها جان سالم به در نمیبرد و هیچ یک از اصحاب آن حضرت آسیب نمیبیند (هر چند) خون آنها وسیلهی تقرب به خداوند است. سپس حضرت وارد کوفه میشود و آن قدر از جنگاوران آن را میکشد تا خدا راضی گردد». راوی میگوید از آن جهت که درست مطلب را متوجه نشدم قدری تامل نمودم و عرض کردم: فدایت شوم، او چگونه میفهمد که چه هنگام خدای عزوجل راضی میشود؟ فرمود: «ای اباجارود، خداوند به مادر موسی (ع) وحی کرد، قائم برتر از مادر موسی است. خداوند به زنبول عسل وحی کرد، و او برتر از زنبور عسل است». اینجا بود که مطلب را فهمیدم. آن وقت حضرت به من فرمود: «مطلب را دریافتی؟» عرض کردم آری. سپس حضرت فرمود: «.... مانند روش سلیمان بن داوود (ع) رفتار مینماید، او خورشید و ماه را میخواند و آنها او را اجابت میکنند، و زمین در زیر پای حضرت میپیچدد (طی الارض) و خدا به او وحی میکند و حضرت مطابق امر و وحی خدا عمل مینماید». دلائل الائمه- محمد بن جریر الطبری (الشیعی): ص 455 و 456
برای مطالب بیشتر میتوانید به کافی، بصائر الدرجات و سایر کتب حدیث مراجعه نمایید.