طریقی است که اثبات وجود خدا یا حقیقت و اثبات صفاتش را بررسی میکند، اما معرفت حقیقی که علت آفرینش است را محقق نمیسازد.
قرآن کریم برخی از ادله عقلی، مانند دلیل نظام و حکمتی که انسان در جهان میبیند و همچنین برهان «عدم، خالق نیست» را ارائه داده است. به زودی برخی از این ادله را بیان میکنیم تا بلکه بر کسانی که ادعا میکنند که در مقام استدلال ملتزم به عقل هستند، حجت باشد.
در آغاز باید امر مهمی را مشخص و محدود کنیم تا در هر بحثی که از دلیل عقلی بهره گرفتیم، همراه ما باشد. آن مقدمه این است که عقل، میزان و ترازوست، نه وزنه! عقل بین معلوماتی که به آن داده میشود قیاس کرده و آنچه در آنهاست و سنگینی و سبکی یا حتی عدم یا فقدان ارزش آن را نشان میدهد. بههمیندلیل برای اینکه وظیفه عقل به شکل صحیح انجام گیرد، باید وزنههای سنجش حقیقی ثابت و یقینی وجود داشته باشد تا مرجعی جهت مقایسه و موازنه عقلی شود، وگرنه آنچه در یک کفه ترازو یا عقل گذاشته میشود، صرفاً وهمی است که هیچ ارتباطی با حقیقت ندارد و در نتیجه دچار اشتباه میشویم. متأسفانه این امری واقعی است و به شکل گسترده در حوزه عقاید و احکام انتشار پیدا کرده است.
از آنجا که سخن ما درباره اثبات وجود حقیقت خالق این جهان یا همان مستخلِف (خدا) است، لذا وزنهها و سنگ محکهای ما در ترازوی عقلی نمیتواند شرعی و دینی باشد، چون اینجا درصدد اثبات اصلی هستیم که دین به آن برمیگردد؛ پس به ناچار این وزنهها باید از امور ثابت و بدیهی بینیاز از استدلال باشد، مثلاً محال بودن اینکه چیزی در یک آن، هم موجود باشد و هم معدوم،([33]) و محال بودن تسلسل و توالی موجودات متناهی در سلسله نامتناهی از هر حیث و جهت([34]) و محال بودن خالق بودن عدم ([35]) و امثال این بدیهیات ثابت عقلی.
برخی از ادله عقلی که خداوند سبحان با آنها بر ملحدان (خدا ناباوران) در قرآن([37]) استدلال کرده، به این شرح هستند:
أ. عدم، خالق نیست و هر اثر، دلالت بر مؤثر دارد.
خداوند میفرماید: «آیا از ناچیز (لا شیء و عدم) آفریده شدهاند یا خودشان آفریدگار هستند؟!»([38]).
این عالَم (عوالم) ازلی نیست، بلکه حادث است؛ چون متغیّر است و هر حادثی مسبوق به عدم است؛ پس بهناچار مُحْدِث و پدیدآورندهای دارد، چون عدم مطلق، هیچ شیئیتی ندارد و در نتیجه خالق نیست. محال است که چیزی از ناچیز و عدم مطلق پدید بیاید. هستی یا هستیها یا وجود حادِث، چیزی است؛ در نتیجه امکانپذیر نیست که از عدم مطلق آمده باشد. بنابراین وجود حادث (هستی یا هستیها) ثابت میکند که از وجودی ازلی که از معلول خود و غیر آن بینیاز است پدید آمده است.
در نتیجه اگر ما میگوییم: مُحْدِث و پدیدآورنده آن، قدیم و ازلی و غیر مسبوق به عدم است، وجود خداوند سبحان را اثبات کردهایم.([40])
اما اگر بگوییم حادث است، به ناچار خودش نیز به مُحْدِث و پدیدآورندهای نیاز دارد و نمیتواند خود معلول اول باشد، چون معنایش این میشود که یکچیز در یک آن، هم موجود است و هم معدوم. همچنین درصورتیکه علت دیگری داشته باشد مستلزم تسلسل است و در هر حیث و جهت، ممکن نیست که این تسلسل و توالی نامتناهی باشد، زیرا عالَم حادث و متناهی است و قطعاً آغازی دارد و چون این سلسله دستکم از جهت آغازدار بودنش متناهی است، پس باید به یک محدِث ازلی قدیم منتهی شود و به همین طریق وجود خداوند سبحان اثبات شد.
منظور ما از ازل، ازل زمانی نیست، بلکه به معنای غیر مسبوق به عدم است، با صرفنظر از بُعد زمان و موجودیت یا عدم موجودیت این بعد.
منظور ما از نامتناهی مطلق نیز چیزی است که از هر حیث و جهتی نامحدود باشد، یعنی نه آغازی دارد و نه پایانی، با صرفنظر از بعد زمان و مکان و موجودیت یا عدم موجودیت این دو بعد. منظور ما بینهایت در بعضی معادلات نیست، مثل:
پس طرف چپ معادله اگرچه تا بینهایت ادامه دارد، اما آغاز و ابتدای مشخصی دارد؛ و همچنین جهان مسطح و صاف که گرچه فرض شده که گستره آن هیچ پایان و نهایتی ندارد، اما آغازی داشته که از آنجا شروع شده است.
حادث بودن هستیِ این عالم جسمانی یا جهان جسمانی که ما در آن زندگی میکنیم، بر اساس بحثهای فیزیکی پیشرفته هم ثابتشده است. اگر عالم جسمانی ازلی بود، باید در حالت استقرار و توازن بود، نه اینکه مانند حال فعلیاش مضطرب و در حال تغییر و حرکت پیوسته باشد. فرض این است که امروز ملحدان (خدا ناباوران) نیز به حدوث عالم و عدم ازلیت آن ملتزم باشند، زیرا برحسب ادعای خودشان، اهل تطبیق هستند و به آنچه که دانش طبیعی و قوانین آن اقرار میکنند اعتراف دارند.
من این را با هدف اقامه دلیل بر خدا ناباوران میگویم، زیرا آنها فقط به عالم جسمانی ملتزم هستند، با اینکه سخن ما در باب اثبات حدوث جهان شامل سایر عوالم هم میشود و به عالم جسمانی اختصاص ندارد.
ب. ویژگی اثر، دلالت بر ویژگی مؤثر دارد
برای بیان این دلیل در اینجا بخشی از کتاب «توهم الحاد» را نقل میکنم و کسانی که طالب تفاصیل آن هستند، باید به کتاب مزبور مراجعه کنند.
ختم کلام: تکامل هدفمند است
ژنها، جهش ژنتیکی و قانون بقای ژن برتر یا به عبارت دیگر، موجود برتر را در اختیار داریم. تفاوت میان ژن و جاندار همچون تفاوت میان نقشه ساختمان و خود ساختمان است. قانون بقای ژن برتر، این ژنها را جلا و صیقل میدهد. اکنون با کمال اطمینان میدانیم که آلت بقای موجود شایستهتر در زندگی زمینی، بهطورکلی همان ابزار هوشمندی یا مغز وی میباشد. علیرغم اینکه هزینه اقتصادی ابزار هوشمندی یا مغز برای موجود زنده بالاست تا جایی که به غذای بیشتر نیاز دارد ولی تکامل مجبور است در مسیر این رویکرد یعنی پیشرفت دادن ابزار هوشمندی گام بردارد.
از آنجاییکه جهش ژنی از همان آغاز وجود داشته است؛ بنابراین باید ژنهای ساخت ابزار هوشمندی (برای مثال مغز) دیر یا زود به وجود آیند؛ هرچند جهش ژنی کاملاً بیهدف تلقی گردد.
از آنجا که در روند تکامل، قانون بقای ژنهای برتر یا بقای موجود برتر([42]) حاکم است، میتوانیم قاطعانه بگوییم که سمت و سوی حرکت تکامل از آغاز مشخص بوده و هدف آن نیز تولید ژنهای ابزار هوشمند و یا موجود باهوش بوده است؛ بنابراین تکامل هدفمند میباشد.
به نظر من این استدلال تام و تمام، برای رد نظریه الحادی دکتر داوکینز (آنجا که میگوید زندگی زمینی بر پایه تکامل، در درازمدت بیهدف است) کافی میباشد.
در حقیقت اگر بخواهیم حکم پیشین را گستردهتر کنیم و به همه نوع حیات فرضی تعمیم دهیم، میتوانیم بر اساس قانون تکامل که بر جهش همانندسازها، یا ابزار نسخهبرداری و انتخاب برترینِ آنها استوار است، قاطعانه نظر خود را چنین بیان کنیم: هر نوع زندگی، خواه زندگی زمینی ما باشد (که بر آب، کربن، نیتروژن و دیگر مواد شیمیایی استوار است) خواه زندگی در سیاره یا جهانی دیگر (که بهجای آب بر آمونیاک یا به جای کربن بر سیلیکون متکی باشد، چراکه میتواند زنجیرههای طولانی همچون کربن را به وجود آورد) نتیجه حتمی آن، ایجاد ابزار هوشمندی خواهد بود و بر اساس قانونی که اکنون میشناسیم، این همان هدف حتمی تکامل است و هیچ حیات یا همانندسازی یا ابزار نسخهبرداری و تکامل نمیتواند دیر یا زود از رسیدن به آن برکنار بماند.
میدانیم که انتظار میرود هر نوع حیات در جهان ما باید بر آب و کربن استوار باشد، زیرا آب مایعی بسیار مناسب برای میزبانی زندگی است، چراکه هنگام انجماد جرم حجمیاش کم میشود و یخ روی سطح آب میآید و به این ترتیب یخ این اجازه را میدهد که زندگی در آب جاری در زیرش همچنان ادامه یابد. این عناصر چهارگانه هیدروژن، اکسیژن، نیتروژن و کربن، به میزان بیشتری در جهان یافت میشوند. کربن بهتنهایی قادر است زنجیرههای ضعیفی را به وجود آورد که برخلاف زنجیرههای سیلیکونی بهراحتی شکسته میشود و برای متابولیسم و زندگی مناسب میباشد.
به این ترتیب، بر اساس نظریه تکامل به سخن نهایی و حل اختلاف در خصوص امکان اثبات وجود پروردگار یا خدا میرسیم. ثابت کردیم که زندگی هدف دارد و هدفمند است و تکامل نیز به همین صورت هدفمند است. به این خاطر که صفت و ویژگی اثر، بر صفت مؤثر دلالت دارد، در نتیجه برای مؤثر، این صفت ثابت می شود که هدفمند، عاقل و داناست؛ و با این مسئله وجود مؤثری هدفمند، عاقل و دانا را ثابت نمودیم. در نتیجه وجود پروردگار یا خدا اثبات میگردد، خواه بهطور مستقیم، مؤثر باشد یا یکی از آثارش بر این صفت دلالت کند؛ یعنی هدفمندی باشد. این موضوع به خودیخود برای رد نظریه الحادی جدید، مبنی بر اینکه تکامل فاقد هدفی درازمدت است کفایت میکند. به این خاطر که صفت و ویژگی اثر، بر صفت موثِر دلالت دارد، در نتیجه برای مؤثِر این صفت ثابت می شود که هدفمند و عاقل و داناست. و بااین مسئله وجود مؤثِری هدفمند و عاقل و دانا را ثابت نمودیم.
]. ولابد من لفت الانتباه أننا هنا مجاراة للاستخدام اللفظي نسمي ظل العقل عند الإنسان بالعقل، باعتبار أنه صورته ويصح أن نسميه به، وإلا فالعقل الحقيقي هو ما في السماء السابعة الكلية.
[33]. این اصل در منطق و فلسفه بهعنوان بدیهیترین بدیهیات اولیه تصدیقی محسوب میشود: (النقیضان او المتناقضان لا یجتمعان و لا یرتفعان). دو نقیض باهم جمع نمیشوند و رفع نیز نمیشوند؛ مثلاً یکچیز نمیتواند در همان حال که موجود است معدوم باشد (اجتماع دو نقیض) یا اینکه نه موجود باشد و نه معدوم (ارتفاع دو نقیض). (مترجم)
[34]. این اصل از بدیهیات ثانوی فلسفی است که مورد اتفاق همه فلاسفه میباشد؛ مثلاً اگر علت «ألف»، «ب» باشد و علت «ب»، «ج» باشد و علت «ج»، «د» باشد و «د» نیز علت دیگری داشته باشد و این سلسله تا بینهایت ادامه داشته باشد و هیچگاه به علتی نرسد که خودش معلول علت دیگر نباشد، تسلسل محال و باطل پیش میآید. فلاسفه میگویند علت بطلان و استحاله تسلسل نامتناهی این است که فرض تسلسل به معنای فرض عدم علیّت است، یعنی در حلقه اول هیچ علت حقیقی وجود ندارد که این سلسله به آن برسد و در نتیجه همه این سلسله معلولات درنهایت از یک «لا شیء» و «ناچیز» و «عدم مطلق» به وجود آمدهاند، درحالیکه «لا شیء» و «عدم مطلق» نمیتواند منتِج و علت موجود باشد، چون عدم مطلق وجودی ندارد که به شیء دیگر وجود بدهد (به هر معنای قابل فرض). (مترجم)
[35]. در مباحث امور عامه فلسفه مبحثی تحت عنوان «لا شیئیة للعدم من حیث العدم» داریم، به این معنا که «ناچیز» و «لا شیء مطلق» چیزی نیست و هیچ حظ و بهرهای از هستی ندارد تا به چیز دیگری هستی بدهد. همچنین اصل دیگری که در معنا شبیه به همین اصل میباشد این است که: «فاقد الشیء لا یعطی الشیء»، یعنی آنکه خودش چیزی را ندارد به طریق اولی نمیتواند آن چیز را به دیگری افاضه کند. مثلاً اگر شما علم حدیث نداشته باشید قطعاً نمیتوانید کسی دیگر را علم الحدیث بیاموزید؛ همچنین اگر علت، فاقد یک کمال و خاصیت وجودی (هرچند به نحو تمامتر و کاملتر و اشرف و اعلی) باشد نمیتواند آن را به معلول خود افاضه کند. اصل دیگری که شبیه همین اصل عقلی است، اصل «لزوم سنخیت بین علت و معلول» است، یعنی هر علتی موجِد و موجِب هر معلولی نمیشود و معلول و علت باید یک نحو سنخیت و همخوانی و هماهنگی باهم داشته باشند و هر معلولی از هر علّتی حاصل نمیشود. (مترجم)
[36]. أما سوق الآيات القرآنية هنا فليس باعتبار أنها حجة بذاتها بل باعتبار أنها تطرح دليلاً عقلياً فليس للمخالف رد الدليل المطروح باعتبار أنه من القرآن وهو لا يؤمن بالله ولا بالقرآن، فنحن لا نلزمه بالدليل لأنه قرآني بل لأنه عقلي فإذا كان لا يلتزم بهذا الدليل العقلي فعليه أن يرده بدليل نقض عقلي.
[37]. وقتی در اینجا سخن از آیات قرآن میرانیم به این معنی نیست که در دلایل عقلی، آیات قرآن حجت هستند. بلکه به این اعتبار آنها را مطرح میکنیم که این آیات، دلایلی عقلی را پیش میکشند. بنابراین مخالفان هم حق ندارند این دلایل را صرفاً چون از قرآن آمده است و آنها دین و قرآن را قبول ندارند، رد کنند. ما نیز آنها را ملزم نمیکنیم که چون این دلایل قرآنی هستند، آنها را بپذیرند، بلکه به این علت که دلیل عقلی برایشان آوردهایم. بنابراین اگر این دلیل عقلی را نمیپذیرند باید آن را با دلایل عقلی نقض کنند.
[38]. قرآن کریم، سوره طور، آیه 35.
[39]. قال تعالى: "وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَى كَوْكَباً قَالَ هَـذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لا أُحِبُّ الآفِلِينَ * فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَـذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِي رَبِّي لأكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَـذَا رَبِّي هَـذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ * إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ" [الأنعام: 75 - 79].
[40]. خداوند متعال فرمود:
﴿(و اینگونه به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان میدهیم و برای اینکه از اهل یقین باشد * پس هنگامیکه شب او را فراگرفت ستارهای دید گفت که این پروردگار من است. پس هنگامیکه افول کرد گفت من افول کنندگان را دوست ندارم * پس هنگامیکه ماه را تابان دید گفت این پروردگار من است. پس هنگامیکه افول کرد گفت اگر پروردگارم مرا هدایت نکند از قوم گمراهان خواهم بود * پس هنگامیکه خورشید را تابان دید گفت: این پروردگار من است. این بزرگتر است. پس هنگامیکه خورشید افول کرد گفت ای قوم همانا من از آنچه شریک میگزینید بری و بیزارم * من با ايمان خالص روى بهسوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمانها و زمين است و من هرگز از مشركان نيستم» (انعام/75 ـ 79).
[41]. الجينات والكائن كخريطة البناء والبناء نفسه، فالجينات تمثل الخريطة والكائن الحي يمثل ناتج تنفيذ الخريطة.
[42]. رابطه ژنها با جاندار، مانند رابطه نقشه ساختمان و خود ساختمان است. ژنها نقشه هستند و جاندار دستاورد اجرای نقشه.