جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامعبد صالح کیست؟
و چرا او و نه فرد دیگری، برای ملاقات با موسی(ع)انتخاب شد؟
از آنچه گذشت دانستیم عبد صالح همان مجمع البحرین (محل تلاقی دو دریا) است و دو دریا عبارتند از علی و فاطمه(علیهما السلام). درنتیجه عبد صالح یکی از ائمه یا مهدیین(ع) میباشد. حال آنچه باقی میماند این است که بدانیم وی کیست و چرا این شخص به طور خاص با موسی(ع)دیدار کرده است؟ چرا که تخصیص وی و نه فرد دیگری، قطعاً علت و سببی داشته است. حقیقت آن است که عبد صالح، همان قائم آل محمد است و دلیل ملاقات موسی با این فرد آن بود که موسی(ع)مقام وی را خواستار شده بود و آرزو کرده بود که وی قائم آل محمد باشد. حال که موسی(ع)وی را دیدار کرده و یکی پس از دیگری، شکست را احساس کرده بود، به این علم رسید که وی، نمیتواند قائم آل محمد باشد. پاسخ خداوند به این درخواست موسی(ع)به صورت عملی بود؛ به این صورت که وی با کسی که آرزوی کسب مقامش را داشته بود، ملاقات کند و موسی(ع)ناتوانی، تقصیر و کوتاهیش را به عینه لمس کند.
سالم الأشل گفته است که از امام باقر(ع)شنیدم که فرمود: «موسی بن عمران در «سِفر اول» نظر کرد و آنچه از مکنت و قدرت و فضیلت به قائم آل محمد داده میشود را مشاهده نمود و گفت: خدایا مرا قائم آل محمد گردان. به او گفته شد: قائم از فرزندان احمد است. سپس در سفر دوم نگریست و دوباره مانند همان مطلب را یافت و مانند آن را از خداوند درخواست کرد و همان پاسخ را شنید. سپس در سفر سوم نگریست و همان مطلب را دید و همان سخن را تکرار کرد و همان پاسخ را شنید»[104].
افزون بر این، ملاقات موسی(ع)با شخصِ قائم آل محمد، سود و فایدهی بسیاری برای موسی(ع)به دنبال داشت زیرا قائم، همان کسی است که علم و معرفت و توحیدِ نتیجه شده از اجتماع دو دریای علی و فاطمه(علیهما السلام)، یعنی بیست و هفت حرف را بسط و نشر میدهد. اگر چه هر یک از ائمه و مهدیین(ع) از فرزندان علی و فاطمه(علیهما السلام) را میتوان مجمع البحرین نامید، اما قائم آل محمد(ع) به طور خاص به این اسم نامگذاری شده است زیرا وی، همان کسی است که علم توحید و معرفتِ مُنتَج از گرد آمدن دو دریای علی و فاطمه(علیهما السلام) را بین مردم منتشر میکند.
امام صادق(ع)میفرماید: «علم بیست و هفت حرف است و همهی آنچه پیامبران آوردهاند تنها دو حرف است و مردم تا امروز جز آن دو حرف را نمیشناسند. هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون میآورد و آن را بین مردم نشر میدهد، و آن دو حرف را نیز ضمیمه میکند و بیست و هفت حرف را منتشر میسازد»[106].
ماجرایی که موسی(ع)به دنبال آن مأموریت یافت تا با عبد صالح ملاقات کند، یک قضیهی معرفتی و علمی است و درنتیجه بهترین کسی که موسی(ع)میتوانست با او دیدار نماید، کسی است که علم توحید را بین مردم نشر میدهد؛ همان علم توحید و معرفتی که از گرد آمدن دو دریای علم و معرفت علی(ع)و فاطمه(س) سرچشمه یافته است. در این مورد روایاتی از ائمه(ع) وارد شده است.
در تفسیر قمی (ج ۲ ص ۳۸) آمده است: «... وقتی پیامبر اکرم(ص) اخبار اصحاب کهف را به قریشیان داد، گفتند: «ما را از عالِمی که خداوند به موسی فرمان داد تا از او تبعیت کند، آگاه کن و ماجرای آن را بگو. خداوند عزّوجلّ این آیه را نازل نمود: «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبًا».
(راوی) میگوید: دلیلش این بود که وقتی خداوند با موسی سخن گفت و الواح را بر او نازل کرد و همانطور که خود خداوند میفرماید: «(برای او در آن الواح هر گونه اندرز و تفصیلی بر هر چیز را نوشتیم)» ، موسی به سوی بنی اسرائیل برگشت. پس بر منبر رفت و به مردم خبر داد که خداوند متعال، تورات را بر او نازل نموده و با او تکلم کرده است، و با خود گفت: خداوند متعال مخلوقی را داناتر از من خلق نکرده است. بعد خداوند متعال به جبرئیل وحی نمود: بندهی ما را دریاب که هلاک شد و به او یاد بده که در محل برخورد دو رود، کنار صخره، مردی داناتر از تو هست. پس به سوی او برو و از او علم بیاموز. سپس جبرئیل بر موسی نازل شد و به او خبر داد و موسی در خود احساس کوچکی نمود و دانست که خطا کرده است و ترس بر او وارد شد. موسی به وصی خود یوشع بن نون گفت: خداوند به من فرمان داده است که مردی را در محل برخورد دو رود پیروی کنم و از او علم فرا بگیرم. یوشع ماهی نمک سودی را به عنوان توشه برگرفت و با هم به راه افتادند. وقتی به مکان مورد نظر رسیدند، دیدند که مردی به پشت دراز کشیده است و او را نشناختند.... ماهی را فراموش کردند. آن آب، آب حیات بود، ماهی زنده شد و داخل آب شد. موسی به همراه یوشع به راه خود ادامه دادند تا این که خسته شدند. موسی به وصی خود گفت: «(ناهارمان را بیاور که در این سفر، رنج و سختی دیدیم)». مراد از «نَصَبا» این است که «سختی کشیدیم». وصی موسی به یاد ماهی افتاد و به موسی گفت: ماهی را بر روی صخره جا گذاشتم. موسی گفت: آن مردی که کنار صخره دیدیم، همانی است که در پی او هستیم. پس با دنبال کردن جای پای خود (عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصًا) به همان مکان برگشتند؛ یعنی نزد آن مَرد. که وقتی رسیدند، وی مشغول نماز بود. موسی نشست تا نمازش تمام شود. وی به آن دو سلام کرد».
از اسحاق بن عمار از امام صادق(ع)نقل شده است که فرمود: «مَثَل علی(ع)و ما امامان پس از او در این امت، مَثَل موسی(ع)و عالِم است. هنگامی که موسی عالم را دید و با او سخن گفت، از او خواست اجازه دهد تا همراهیاش کند. خداوند قصهی این دیدار و این همراهی را در کتاب خود برای پیامبر(ص) آورده است و در این قصه آمده است که خداوند به موسی(ع)فرمود: «(من تو را به پیامهایم و سخن گفتنم از میان مردم برگزیدم، پس آنچه را به تو دادهام فراگیر و از سپاسگزاران باش)» ؛ سپس فرمود: «(برای او در آن الواح هر گونه اندرز و تفصیلی بر هر چیز را نوشتیم)».
عالِم، علمی داشت که برای موسی در الواح نوشته نشده بود. موسی گمان میکرد که همهی چیزهایی که به آن احتیاج دارد در تابوتش است و تمامی علم، در الواح او نوشته شده است. درست مانند اینها که ادعای علم و فقاهت دارند و گمان میکنند که هر آنچه را از علم و فقاهت که امت به آن نیاز دارد به اثبات رساندهاند و احادیث صحیحی را که از رسول خدا(ص) نقل شده است، یاد گرفته و آنها را از بَر کردهاند. در حالی که این طور نیست، نه همهی علم پیامبر را به ارث بردهاند و نه علم پیامبر به آنها رسیده است و نه این که آنان علم پیامبر(ص) را یاد گرفته و میشناسند! زیرا اگر دربارهی حلال و حرام و احکام از آنان پرسیده شود، و آنان در این مورد حدیثی از رسول خدا(ص) نداشته باشند، از این بیم دارند که مردم آنها را جاهل بدانند و اکراه دارند از این که کسی از آنها سوالی بپرسد و آنها نتوانند پاسخ آن را بگویند و در نتیجه مردم به سراغ سرمنشأ علم بروند. به همین سبب تفسیر به رأی میکنند و در دین خدا قیاس مینمایند و نصّ را کنار گذاشته، بدعتگذاری مینمایند و حال آن که رسول خدا(ص) فرمود: هر گونه بدعتی، گمراهی است.
پس اگر سوالی از دین خدا از آنها پرسیده شود و آنان سخنی از پیامبر اکرم(ص) در مورد آن در اختیار نداشته باشند، اگر آن را به پیامبر و پیشوایان که قدرت تشخیص کافی دارند، بازگردانند، از ریشههای مسایل آگاه خواهند شد (یعنی به آل محمد(ع) محمد بازگردانند) اما آنچه مانع از این میشود که آنها علم را از ما نجویند، دشمنی و حسادت آنها نسبت به ما است. نه، به خدا سوگند که موسی(ع)به عالِم حسادت نمیکرد؛ موسی پیامبر خدا و بود و به او وحی میشد. او به دیدار عالِم رفت و با او سخن گفت و به علم او اعتراف نمود. آن طور که امت پیامبر(ص) پس از رحلت او به دلیل علم ما و میراثی که از نبی خدا به ارث بردیم به ما حسادت میورزند، موسی(ع)به عالِم حسادت نمیکرد و آن طور که موسی(ع)به فراگیری عِلم عالِم راغب بود و میل به همراهی او داشت تا از او بیاموزد و رشد یابد، این امت میل به آموختن از ما و همراهی با ما را ندارند.
هنگامی که موسی(ع)از عالم خواست تا اجازه دهد که با او همراه شود، عالم میدانست که موسی طاقت همراه شدن با او را ندارد و علم او را تاب نخواهد آورد؛ به موسی گفت: «(و چگونه در برابر چیزی که به آن آگاهی نیافتهای صبر خواهی کرد؟)». موسی(ع)در حالی که مطیع او بود و از او درخواست میکرد که همراهیاش را بپذیرد گفت: «(اگر خدا بخواهد، مرا صابر خواهی یافت آن چنان که در هیچ کاری تو را نافرمانی نکنم)». اما عالِم میدانست که موسی بر علم او صبر ندارد.
ای اسحاق بن عمار! به خدا سوگند که حال این قضّات و فُقَها و عامّهی مردم نیز به همین شکل است؛ به خدا سوگند که اینها تحمل علم ما را ندارند و نمیتوانند آن را بپذیرند و تاب بیاورند و از آن پیروی نمایند و بر آن پایدار بمانند؛ همانطور که موسی(ع)وقتی که عالم را همراهی میکرد و مَظاهر علم او را مشاهده مینمود، نتوانست طاقت بیاورد و کارهای عالِم در نظرش ناپسند بود؛ با این که عالِم همهی آن کارها را طبق دستور الهی انجام میداد و مورد رضای خدا بود. علم ما نیز همین طور است؛ جاهلان آن را ناپسند میشمارند و نمیپذیرند ولی در نظر خداوند، پسندیده و مقبول است»[108]
از امام صادق(ع)روایت شده است: «موسی(ع)از منبر بالا رفت و منبر او سه پله داشت. با خود گفت که خداوند داناتر از من کسی را نیافریده است. جبرئیل نزد او آمد و به او گفت: تو مورد امتحان قرار گرفتهای، از منبر پایین بیا. بر روی زمین کسی هست که از تو داناتر است. در جستوجوی او برآی. موسی(ع)شخصی را به دنبال یوشع(ع)فرستاد و به او گفت: من در معرض امتحان قرار گرفتهام، پس توشهای برای ما برگیر و با ما بیا....»[110].
روایات، واضح میکند که ماجرای موسی(ع)یک قضیهی معرفتی و علمی است. کسی که این روایات را بخواند درمییابد که موسی(ع)با خودش گفت که او عالِم است و این دیدار، (درواقع) پاسخی برای او بود؛ او علم و معرفت را درخواست نمود زیرا با نفسش جنگیده بود و بر منیّتی که در درونش بود چیره گشته بود مخصوصاً پس از مجاهدتی که با نفسش نموده بود و خداوند با او سخن گفته بود و در امتحان سربلند بیرون آمده بود و خود را حتی برتر از سگ گَری هم ندیده بود. نه آن طور که برخی افرادِ بیبهره از درک حقایق گمان کردهاند که موسی(ع)با خودش گفت که من فقط در دین و شریعت اعلم هستم؛ چرا که در روایتِ اخیر بیان شد که قضیه مربوط به ارتقا و کمال است: «(موسی(ع)از منبر بالا رفت و منبر او سه پله داشت)».
* * *
[103]- كتاب الغيبة - محمد بن إبراهيم النعماني: ص 246 - 247.
[104] - کتاب غیبت – محمد بن ابراهیم نعمانی: ص 246 و 247.
[105]- بحار الأنوار: ج52 ص336.
[106] - بحار الانوار: ج 52 ص 336.
[107]- البرهان: ج16 مج 5 ص 54.
[108] - برهان: ج 16 مج 5 ص 54.
[109]- العياشي: ج2 ص 332.
[110] - عیاشی: ج 2 ص 332.