جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامتقیّه
تقیه عبارت است از اجتناب از ضرر مادی. حیوانات به طور غریزی بهتر از انسان از ضرر و زیان دوری میجویند و به طور معمول، انسانها اگر همراه شدن با حق برایشان ضرر و زیان اقتصادی یا جسمی ـهر چند اندکـ به همراه داشته باشد، از حق به سوی باطل متمایل میگردند، و این سِیر حرکت انسانی در کتابهای تاریخی پیش روی شما قرار دارد، آنها را ورق بزنید؛ خواهید دید کسانی که از دست دادن اموال و جانهایشان را در راه برافراشتن کلمهی حق تحمل کردهاند، اندک افرادی بیش نبودهاند.
از سوی دیگر بخش اعظم مردم تقیه را در پیش میگیرند، حتی به صورت افراطی و به شکلی همیشگی. حال اگر به مسلمانان بپردازیم آنها را دو گروه خواهیم یافت: گروهی خاموش، و موافق یا سازشکار با طاغوتهایی که بر سرزمینهای اسلامی حکومت میکنند، با وجود اینکه آنها با بیداد و ستم بسیار حکومت میکنند و شریعت، قرآن و همهی حدود الهی را سبک میشمارند، براساس غیر از آنچه خداوند نازل فرموده است، حکم میرانند و خون مؤمنان را مباح میشمارند و همهی اینها، سوای غصب کردن رهبری امّت توسط آنها به جای معصومین (علیهم السلام) میباشد.
عمدهی اهل سنت در این دسته جای میگیرند؛ بنابراین، اینان تقیه را به شکلی افراطی به کار میگیرند تا آنجا که معتقدند به اینکه مذاهب آنها اطاعت و پیروی از حکومت ستمگر را واجب میداند، حتی اگر شریعت تعطیل و خونهای حرام ریخته شود و جنبش تبلیغانی بزرگی برای محو کردن اسلام به حرکت درآید؛ با وجود شیوع میخوارگی، فسق و فجور، بی بند و باری و موسیقیهای مستهجن و هر آنچه از فساد و به فساد کشانیدن جامعه که از تلویزیون حکومتهای اسلامی پخش میگردد[814].
گمان نمیکنم کسی از علمای سنت امروز چنین چیزی بگوید، که در این صورت دشمن محمد (ص) و شریعتش و یاوری برای کفّار قریش و پیروان امروزی آنها خواهد بود.
بنابراین، با توجه اینکه آنها به صراحت اطاعت از حاکم ستمگر را واجب نمیدانند ـو حتی گمان نمیكنم هیچ مسلمانی اطاعت از حاکم ستمگر را حرام نداند؛ چرا که در این صورت محارب با خداوند و رسولش میباشدـ و با توجه اینكه آنها علیه حاکمان ظالم قیام نمیکنند، بلکه در بیشتر موارد با آنها همکاری و سازش مینمایند، وضعیت آنها را با چه چیزی میتوانیم توصیف کنیم؛ به غیر از اینکه آنها به صورتی افراطی به تقیه مبادرت میورزند! هر نامی که بخواهند بر آن بنهند، مهم معنی است نه لفظ.
طبیعتاً تعداد کمی از علمای سنت هستند به صورت افراطی به تقیه نمیپردازند، و حتی در برابر طاغوتیان و حاکمان ستمکار ایستاده، به مبارزه برمیخیزند؛ از جملهی این افراد سید قطب میباشد. مانعی ندارد که برخی سخنان او را دربارهی داستان اصحاب اخدود بازگو نمایم:
این ماجرای عدهای است که به پروردگار خود ایمان آوردند و حقیقت ایمانشان آشکار شد. سپس در معرض فتنهای توسط عدهای از دشمنان ستمکار دَدمنش که حقی برای انسان در آزاد بودن اعتقاد به حق و ایمان به خداوند عزیز حمید، و برای کرمات انسان نزد خداوند قایل نمیباشند، قرار گرفتن؛ تا ابزاری برای تسلّی سرکشان با دردها و رنجهایی که بر آنها وارد میکنند باشند و آنها با نظاره کردن درد و رنج سوزانیدن آنها سرمست شوند. اما با این فتنه ایمان در این قلبها استوار و به واسطهی آن، عقیده بر زندگی پیروز شد. هیچ گاه در برابر تهدید این ستمکارانِ سرکش سر فرود نیاوردند و هرگز دینشان در این فتنه گرفتار نشد تا جایی که در آتش سوختند و جان به جان آفرین تسلیم کردند....
سپس ادامه میدهد:
همهی مردم میمیرند اما علت و اسباب فرق میکند، در حالی که همهی مردم به این شکل پیروز نمیشوند و تا این حد ارتقا نمییابند و به این درجه از آزادی نمیرسند و به این صورت به چنین افقهایی رهسپار نمیشوند، که چیزی جز برگزیدن خداوند و گرامی داشتن او توسط عدهای از بندگان بزرگوارش میباشد؛ تا آنجا که در مرگ با دیگر مردمان شریک میشوند اما سوای مردم به تنهایی در این مجد و شکوه قرار میگیرند، مجد و شکوه در ملاء اعلی و همچنین در دنیای این مردم. اگر نگاهی حسابگرانه به نسلها پس از نسلها بیندازیم، خواهیم دید در مؤمنان چنین توانایی وجود دارد که زندگانی خود را در برابر شکست ایمانششان نجات بخشند، اما آنها تا چه اندازه به خویشتن خسارت وارد کردهاند و تمام بشریت چه خسارتها دیده است؟ چه بسیار خسارت میبینند و کشته میشوند؟ این معنایی است بزرگ؛ معنای روی گردنیدن از زندگی بدون عقیده و زشت شمردن آن در صورت نبود آزادگی و به پستی کشیده شدنش آن هنگام که سرکشان پس از اینکه بر جسمها مسلّط شدند، بر ارواح نیز مسلّط شوند. این واقعاً معنایی کرامند و معنایی بزرگ میباشد. این همان چیزی است که منفعتش عاید آنها شد، پس از آنکه در زمین پیروز شدند، و آنها سود جستند در حالی که گرمای آتش را حس میکردند و بدنهای فانیشان میسوخت، و این همان معنای کرامندی است که آتش آن را تزکیه مینماید.[816]
وی میگوید: وضعیتها دگرگون میشود و مسلمان در جایگاهی مغلوب بدون داشتن هیچ گونه توان مادی میایستد در حالی که این احساسش که در ملأ اعلی قرار دارد، از او جدا نمیگردد و با ایمان همیشگی که دارد به کسی که بر او چیره شده نظر میافکند و یقین میدارد که این، کوتاه مدتی بیش نیست و سپری میگردد، و اینکه ایمان را یورشی است که گریزی از آن نمیباشد، که آن دوران گذران به او اعطا میکند، که هیچ سری برای آن خم نمیگردد. همهی مردم میمیرند، اما او شهید میشود در حالی که این زمین را به قصد بهشت ترک میگوید و دشمن با ظاهری پیروز شده بر او، آن را به سوی جهنم ترک خواهد نمود؛ در حالی که او ندای پروردگار کریمش را میشنود که میفرماید: (مبادا جولان کافران در سرزمینها تو را فریب دهد * اين برخورداریِ اندکی است، پِی از آن، جايگاهشان جهنم است و چه بد آرامگاهی است * اما برای آنان که تقوای پروردگارشان را پیشه کردند، بهشتهايی است که در آن نهرها جاری است، در آنجا جاودانند، عطایی است نازل شده از جانب خداوند، و آنچه نزد خدا است برای نيکان بهتر است)[818].
سپس ادامه میدهد: و قرآن کریم سخن کافران به مؤمنان در روزگارهای پیشین را چنین حکایت میفرماید: (چون آيات روشنگر ما را بر آنان خوانده شود، کافران به مؤمنان گويند: کدام يک از دو گروه را جايگاه بهتر و محفل نيکوتر است؟)[820] ؛ به راستی کدام یک از دو گروه؟ بزرگانی که به محمد (ص) ایمان نمیآورند؟ یا فقیرانی که گِرد او هستند؟ کدام یک از دو گروه؟! نظر بن حارث و عمرو بن هشام و ولید بن مغیره و ابوسفیان بن حرب؟ یا بلال و عمار و صهیب و خباب؟ اگر آنچه را که محمد (ص) به آن دعوت مینمود بهتر و نیکوتر بود، آیا پیروانش همان کسانی نبودند که نه جایگاهی و نه منسبی در قریش داشتند و نه خطری؟ آنها در خانهای معمولی همانند خانهی ارقم تجمع میکردند در حالی که آیا معارضین و دشمنانشان همان اصحاب آن مجلس بزرگان نیرومند و دارای شکوه و جلال و تسلّط نبودند؟!
این، منطق زمین است؛ منطق پوشیده شدگان از افقهای بالا، در هر زمان و مکان، و این از حکمت خداوندی است که عقیده به دور از هرگونه زینت و نگارگری است، و خالی از هر گونه تطمیع و اغواگری؛ نه هیچ گونه نزدیکی به حاکمی، نه عزتمندی نزد سلطانی، نه هلهلهی لذتی و نه دغدغدهی غریزهای، بلکه فقط تلاش، مشقت، جهاد، شهادت و .... تا کسی که آن را میپذیرد، بپذیرد در حالی که او بر یقینی از سوی خویشتن قرار دارد كه لذتهایش را خالص برای خداوند میخوهد و نه برای مردم، سوای هر چیزی که دیگران در اثر جاذبههایش تواضع و کُرنش میکنند، تا هر کسی که پی مطامع و منافعی است از آن روی گرداند؛ هر کسی که خواستار زینت و شکوهی است، هر کسی که در جستوجوی مال و متاع است، هر کسی که برای اعتبارات مردمی وزنی قایل است در حالی که این اعتبارات در کفهی ترازوی الهی بیارزش میباشند!
مؤمن ارزشها و تصورات و موازینش را از مردم نمیستاند، تا آنجا که از تقدیر مردم مأیوس و ناامید میگردد؛ بلکه آن را فقط از پروردگار مردمان میستاند که او را کافی است و کفایتش میکند. او ارزشها و معیارهایش را از شهوات مردم برنمیگیرد، تا همراه با شهوات خلایق بلغزد؛ او آنها را از میزان حق ثابتی که نه لغزشی دارد و نه هیچ مِیلی میکند، اقتباس مینماید. او اینها را از این عالم فناپذیر محدود دریافت نمیکند، بلکه آنها را فقط از سرچشمههای وجود در ضمیرش برمیگیرد. پس چگونه در خود سستی ببیند و یا در قلبش اندوهی بیاید، در حالی که او متصل شده به پروردگار مردم، میزان حق و سرچشمههای وجود میباشد؟!
او بر حق است؛ و پس از حق، چه چیز دیگری جز گمراهی وجود دارد؟ لاجرم گمراهی را حجت و دلیلی است، مال و منال فراوان دارد، و آن را جماعت و گروههایی است. اما همهی اینها چیزی از حق را تغییر نمیدهد؛ چرا که او بر حق است و پس از حق، چیزی جز گمراهی نیست و هیچ مؤمنی ـدر حالی که مؤمن باشدـ گمراهی را بر حق برنمیگزیند، حق با گمراهی تغییر نمیکند؛ چیزی که هیچ شبهه و پوششی بر آن نمینشیند....[822]
اما گروه دیگرِ مسلمانان، از جملهی آنها کسانی هستند که حکومت طاغوتها را نپذیرفتند و تسلّط آنها بر حکومت و استیلایشان بر سکان رهبری را پذیرا نگشتند و حکومتداریشان به دور از آنچه خداوند نازل فرموده است و فساد کردنشان در زمین را رد کردند، تا آنجا که مردم اینان را رافضی (خارج از دین) نامیدند، در حالی که این اسم، مایهی فخر آنها و نشان شرافت آنها است که آنها را متمایز میسازد، و اینان، عمدتاً از شیعیان میباشند.
طبیعی است که این عده ـاندک مؤمنانی که تمثیل دین خدا در زمینش میباشندـ اگر امامانشان (علیهم السلام) برایشان قوانینی باقی نمیگذاشتند که بقایشان و بقای مذهب حقشان را تضمین کند، آنها مستأصل و درمانده میشدند و دین خدا نیز در زمینش مستأصل میگردید، و فرجامشان همانند فرجام اصحاب اخدود میشد، که فرجامی شریف میباشد. اما مسئله این است که خداوند بقای این امّت را تا آخر زمان اراده فرمود تا کلمهی توحید را به سوی همهی اهل زمین بر دوش کشند، و از همین رو اهل بیت (علیهم السلام) بر استفاده از تقیه و اجتناب از ضرر تأکید داشتهاند؛ اما نه به شکل منفی و ترک عمل و ترک امر به معروف و نهی از منکر، بلکه انجام عمل و اجتناب از ضرر، توأماً؛ همانند کسی که خانهاش آتش گرفته است اما خانه را ترک نمیکند تا آتش نگیرد، و خود را نیز آتش نمیافکند، اما تا آنجا که ممکن باشد، آتش را خاموش میکند و از زیان آن دوری میجوید؛ این همان تقیهای است که اهل بیت (علیهم السلام) آن را اراده فرمودهاند و سیره و گفتار و روشنگریهایشان به یارانشان گواه بر آن میباشد. این همان تقیهای است که در قرآن در سورهی غافر آمده است: مؤمنی از آل فرعون که با تقیه ایمانش را از فرعون پنهان میدارد و در همان حِین به دین خدا و ایمان آوردن به موسی و کفر به فرعون و گروه شیطانیاش فرامیخواند.
اما خضوع و کرنش برخی از علمای بیعمل و پیرونشان در برابر طاغوتها، و سکوتشان و ترک گفتن امر به معروف و نهی از منکر توسط آنها، تصرّف و استنباطی شخصی است و هیچ ارتباطی با مقولهی تقیه ندارد. این فقط ترسی است که بر نفسهای آنها مستولی شده، و حبّ زندگی و دنیا است که سینههایشان از آن مملو گشته است، تا آنجا که آنجا رسیدهاند که در راهی بر خلاف راه و روش پیامبران و اوصیا (علیهم السلام) سِیر میکنند؛ راهی مخالف با صراط مستقیمی که قرآن ترسیم نموده است، و کار به آنجا رسید که پیشوایان گمراهی مردم را به خضوع، سازش و تسلیم و متمایل شدن به طاغوتها فرامیخوانند تا آنجا که جاهلان و حکومتهای گمراهی پیروز شدند؛ و اگر رحمت خداوند و وجود برخی علمای عامل نبود، طاغوت نه اسمی و نه رسمی از دین بر جای نمیگذاشت.
[814] - سخن برخی از ایشان خدمتتان عرضه میگردد: نووی در شرح خود بر صحیح مسلم باب لزوم اطاعت اُمرا در غیر معصیت، گفته است: «عمدهی اهل سنت از فقها، محدثین و متکلمین میگویند: خلیفه با فسق، ظلم، تعطیل کردن حدود و از بین بردن حقوق، معزول نمیشود و خلع نمیگردد و جایز نیست به این علتها بر وی خروج نمود، بلکه باید براساس احادیث وارد شده، او را نصیحت نمود و بیم داد». شرح صحیح مسلم: ج 12 ص 229.
قاضی ابوبکر باقلانی میگوید: و اگر کسی از شما در مورد آنچه که خلع کردن امامی را واجب میگرداند بپرسد، به او گفته میشود: با مواردی واجب میگردد، از جمله: کفر پس از ایمان، ترک کردن اقامهی نماز و دعوت به آن، و شهره شدن نزد بیشتر مردم به فسق و ظلم با غصب کردن اموال، ضرب و شتم مردمان، دست درازی به نفوس حرام، ضایع کردن جقوق و تعطیل نمودن حدود؛ و حال آنکه عموم استدلال گرایان و اصحاب حدیث گفتهاند: با این امور، وی خلع نمیگردد و خروج بر وی واجب نمیشود، بلکه باید او را نصیحت کنیم و بیم دهیم و از آنچه از معاصی خداوند و گناهان که وی به آن دعوت میکند، او را اطاعت نکنیم؛ و برای این موضوع به اخبار بسیار ظاهر شده از پیامبر (ص) و صحابهاش مبنی بر واجب بودن اطاعت از پیشوایان حتی اگر ستم کنند و اموال را به انحصار خود درآورند، استناد میکنند، که پیامبر (ص) فرموده است: «گوش فرا دهید و اطاعت کنید حتی اگر غلامی حلقه به گوش و بردهای حبشی باشد و پشت سر هر فاجری نماز بخوانید» و روایت شده است که فرمود: «آنها را اطاعت کن حتی اگر مالت را بخورند و پشتت را تازیانه زنند. آنها را اطاعت کنید حتی اگر نماز را به پا ندارند». در این باب اخبار بسیاری وارد شده است. تمهید الاوایل و تلخیص الدلایل: ص 478.
منظور از اخبار و روایاتی که نووی و باقلانی به آن اشاره میکنند، آنچه بیهقی، مسلم و سایرین روایت کردهاند میباشد. برخی از آنچه آنها روایت کردهاند خدمتتان تقدیم میگردد:
بیهقی روایت کرده است: از یزید بن سلمهی جعفی که گفت: ای پیامبر خدا! اگر امرایی بر ما حکومت کردند که حق خود را از ما طلب کنند و حق ما را بر ما دریغ دارند، ما را به چه فرمان میدهید؟ ایشان (ص) فرمود: «بشنوید و اطاعت کنید؛ کردهی آنها بر عهدهی خودشان و کردهی شما بر عهدهی شما است». سنن کبری: ج 8 ص 158.
و مسلم روایت میکند: از حذیفه بن یمان: عرض کردم: ای رسول خدا! ما بشری بودیم که خداوند خیری را برایمان آورد و اکنون در آن هستیم. آیا پشت سر این خیر، شرّی وجود دارد؟ فرمود: «بله». گفتم: چگونه؟ فرمود: «پس از من پیشوایانی خواهند بود که به هدایت من هدایت نخواهند شد و بر سنت من نخواهند بود. در میان آنها مردانی قیام خواهند کرد که قلبهایشان قلب شیطان و جسمشان جسم انسان است». حذیفه گفت: عرض کردم: اگر آن زمان را درک کردیم، چه کنیم، ای رسول خدا؟! فرمود: «گوش بسپار و امیر را اطاعت کن، حتی اگر تازیانهات بزند و مالت را بگیرد. پس بشنو و اطاعت کن». صحيح مسلم: ج 6 ص20 ؛ سنن کبری بیهقی: ج 8 ص 157 ؛ معجم اوسط طبرانی: ج 3 ص 190. خوانندهی محترم برای اطلاع از انچه گفته شد میتواند به این منابع مراجعه نماید.
[815]- معالم في الطريق: ص232 - 236.
[816] - معالم فی الطریق: ص 232 تا 236.
[817]- آل عمران :196 - 198.
[818] - آل عمران: 196 تا 198.
[819]- مريم : 73.
[820] - مریم: 73.
[821]- معالم في الطريق : ص226 - 230 .
[822] - معالم فی الطریق: ص 226 تا 230.