جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلاماینکه خداوند در هر زمانی خلیفه یا رسولی برگزیند([71]) و اینکه او داناترین مردم است و همه مکلّفان مأمور به اطاعتش هستند، امری حتمی در هر زمانی است؛ بنابراین برگزیدن خلیفه در هر زمان لازم است.
دلایلی که این مطلب را اثبات میکند عبارتاند از:
اولاً: هدف خلقت همانا معرفت است([73]) و این هدف در این عالم برای عمده مخلوقات هرگز محقق نمیشود، مگر اینکه ناقل علم برگزیده شود که وظیفه او آشنا کردن مردم به آن است. انجام ندادن آنچه که هدف را محقق میکند، با وجود قدرت بر آن به معنای نقض غرض است؛ و این نقض غرض از حکیم مطلق صادر نمیشود. پس از آنجا که برگزیدن خلیفه خدا (که معرفی کننده خدا و دین و اراده خدا به مردم است) محقق کننده غرض خلقت است، به همین خاطر گریزی از آن نیست.
با وجود قابل و پذیرنده، خالی بودن زمان از خلیفه صحیح نیست، زیرا در این صورت مخلوقات، دین خدا و اراده خدا را نخواهند شناخت و نخواهند دانست و عبادت نخواهند کرد و معرفت نخواهند داشت و هدف از آفرینش نقض میشود. چنانکه در مباحث آینده خواهد آمد؛ همچنین ممکن نیست که زمان از خلیفه خدا خالی باشد حتی اگر قابل و پذیرندهای وجود نداشته باشد، زیرا بهوسیله او رشته عذر و بهانه منکران بریده میشود. این برگزیدن و ضرورتش را همهکسانی که فقهاء یا اوصیائی بر دین نصبکرده تا برایشان قانونگذاری کنند، به صورت عملی اقرار میکنند، اگرچه در زبان آن را انکار کنند؛ آنگاهکه به نصب الهی و آنکسی که دین خدا را برایشان نقل میکند کافر شدند و خودشان کسانی را نصب کردند که برای آنها از طریق ظن و گمان و خواستههای نفسانی، در آنچه که نص صریحی از سوی خدا نزدشان وجود ندارد تشریع و قانونگذاری کنند. همچنین با این رفتارشان بهضرورت نصب خلیفه خدا اقرار کردند و نیاز خود را به آن خلیفه جهت نقل علم الهی و حکم حقیقی خدا در هر مسئلهای اعلام کردند.
ثانیاً: مالک مطلق عالم، باید مکلّفانی که در ملک او کار میکنند را به تحقّق اراده خودش امر کند، چون او به صلاح و مصلحت ملکش و اهل مملکتش داناتر است،([77]) وگرنه آنها در اجرای نادانی خود در ملک خدا معذور خواهند بود و در این صورت حکمت به سفاهت تبدیل میشود و این فرض از حکیم مطلق درست نیست. برای تحقّق این غرض ناچار باید امر و اراده خود را به مکلّفان مملکتش برساند تا بر اساس آن عمل کنند. باوجود مُلک و غیاب مالک از نزد مکلفان([78]) عامل در ملک او،([79]) جهت تحقّق اراده مالک هیچ راهی نیست، جز به واسطه کسی که نزد مالک حاضر است (کسی که مالک به او وحی میکند و با او در ارتباط است و اراده مالک را میشناسد). پس ممکن نیست که مالک، نصب چنین جانشینی را که واسطه بین مالک و مکلفان کارگر در مُلک اوست، ترک کند؛ با اینکه قدرت بر نصب چنین جانشینی را دارد؛ زیرا این کار نقض غرضی است که مالک اراده میکند و آن غرض همانا اجرای اراده او در ملک و سلطنتش است.
پس هنگامیکه مالکِ عالمِ حکیمِ مطلق، در ملک خویش جانشینی برای خود برگزید، که با او در ارتباط بوده و اراده مالک را میداند و میتواند دیگر مکلفان را نیز از اراده مالک مطلع کند، در این هنگام ممکن است که هریک از مکلفین هر آنچه را که اراده مالک است، اجرا کنند و حجت بر غافلان اقامه میشود و عذر و بهانه منکران و متکبران قطع میگردد. خداوند سبحان در قرآن کریم، به همین امر اشارهکرده: «پيامبرانى كه مژدهرسان و بیمدهنده بودند تا مردم را پس از فرستادن پيامبران، عذر و بهانه و حجتى نباشد؛ و خدا همواره تواناى شكستناپذير و حكيم است»([80]). همچنین آیه شریفه: «و اگر آنان را پيش از آن هلاك میکردیم، قطعاً مىگفتند: پروردگارا! چرا رسولى بهسوی ما نفرستادى تا پيش از آنكه خوار و رسوا شويم، آيات تو را پيروى كنيم»([81]).
بنابراین عدم برگزیدن معرف اراده مالک، علیرغم غیاب او از مکلّفان و با وجود قابلیت در مکلّفان یا با وجود اینکه این برگزیدن موجب اقامه حجت بر مکلفان و ریشهکن شدن عذر و بهانه منکران میشود، نوعی دوری از حکمت و نقض غرض خواهد بود که نسبت دادن چنین چیزی به حکیم مطلق درست نیست،([84])همچنان که دوری از رحمت و مهربانی خواهد بود که قطعاً از رحیم مطلق صادر نمیشود.([85])
اما مسئله اعلم بودن خلیفه در بین مردم،([87]) از آنجا که برگزیدن شخصی با علم کم باوجود شخص اعلم و داناتر، مستلزم تضییع قسمتی از علم موجود در شخص اعلم است و در نتیجه مکلّفان به آن بخش از علم موجود در نزد شخص اعلم نمیرسند و این امر مخالف حکمت است، در نتیجه مالک ناگزیر همه علوم لازم برای ادای رسالت را به خلیفه خود عطا میفرماید؛ و بهطور عام، خلیفه همیشه داناترین است، زیرا او اراده مالک را میداند، نه کسی دیگر؛ و بهوسیله همین وجه تمایز (علم)، خلیفه خدا راه را بهتر میشناسد و بر ادای وظیفه و رسیدن به هدف و تحقق مقصود و اجرای غرض تواناتر است.
اما مسئله حتمیت امر عاملین به طاعت خلیفه ـ باوجود قابل و پذیرنده ـ به این سبب است که ترک این امر بهمثابه تعطیل کارکرد و وظیفهای است که از خلیفه خدا خواستهشده([89]) و چنین چیزی از حکیم مطلق صادر نمیشود.
در صورت عدم وجود قابل نیز ممکن است که خلیفه یا رسولی وجود داشته باشد که از سوی خدا برگزیده شده باشد و حق تعالی او را با علم مهیا کرده باشد، اما او را امر به تبلیغ نمیکند، یعنی خلیفهای منزوی است. وجود چنین خلیفهای در چنین حالتی بهیقین موافق حکمت پروردگار است، زیرا اقامه حجت بر مردم و نفی عذر و بهانه بر منکران در آن حاصل است و مردم با وجود چنین رسولی حجتی نزد پروردگار ندارند: «تا برای مردم حجتی بر خدا نباشد»([90]) ، این زمان، زمان فترت است که رسول و فرستاده در آن وجود دارد که خلیفه خداوند در زمین و حجتش بر بندگانش است. اما مأمور به تبلیغ نیست، یعنی منزوی است، هرچند این فترت طولانی باشد و رسولان متعددی در این زمان بیایند. خدای متعالی به همین امر چنین اشارهکرده است: «اى اهل كتاب! بىترديد رسول ما پس از روزگار فترت بهسوی شما آمد که براى شما بيان كند كه نگوييد براى ما هيچ مژده دهنده و بیمرسانی نيامد، يقيناً مژده دهنده و بیمرسان به سويتان آمد؛ و خدا بر هر كارى تواناست»([91]).
به سبب عدم وجود قابل، ممکن است مکانها و مناطقی نیز وجود داشته باشند که رسولی برایشان فرستاده نشده باشد و همچنین اقوامی وجود داشته باشند که اصلاً رسالتهای آسمانی به آنان نرسیده باشد: «قطعاً بدترين جُنبندگان نزد خدا، كران و لالان هستند كه نمىانديشند * اگر خدا خيرى در آن میدانست، يقيناً ايشان را شنوا مىكرد و اگر آنان را شنوا كند، باز اعراضكنان روى مىگردانند»([92]).
با وجود خلیفه خدا در زمین، حجت بر همه این مردم اقامه شده و آنان و دیگران با وجود خلیفه خدا هیچ حجتی بر خدا ندارند، هرچند آن خلیفه به سبب عدم وجود قابل در بین آنها مأمور به تبلیغ نشده باشد؛ خداوند حال آنان را میداند و برای امثال آنها رسولانی فرستاده و پاسخ آنان نیز دائماً تکذیب و طلب معجزات قهری بوده که مجبورشان کند ایمان بیاورند، آنهم با یک دلیل مادی محض که هیچ بهره و سهمی برای غیب باقی نگذارد: «هرگاه مجازات و مصيبتي بر اثر اعمالشان به آنان ميرسيد، ميگفتند: پروردگارا! چرا رسولي براي ما نفرستادي تا از آياتت پيروي کنيم و از مؤمنان باشيم؟! * ولي هنگامي که حق از نزد ما براي آنها آمد گفتند: چرا مثل همان چيزي که به موسي داده شد به اين پيامبر داده نشده است؟! مگر بهانهجوياني همانند آنان، معجزاتي را که در گذشته به موسي داده شد، انکار نکردند و گفتند: اين دو نفر ساحرند، که دست به دست هم دادهاند و ما به هر دو کافريم؟!»([93]).