جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامسلام علیکم و رحمت الله و برکاته. من مدت کوتاهی است که جزو مؤمنان به دعوت هستم و چند رؤیا دیدم که همگیِ آنها تأکید میکنند که سید احمدالحسن، یمانی و دعوت شما، دعوت حق است. همچنین رؤیاهایی که دیدهام تأکید میکنند که فرج و گشایش بسیار بسیار نزدیک است. این موضوع باعث شد تا همهی کارها و امورم را متوقف کنم. حتی باعث شد تا از شروع پروژهی جدید به همراه یکی از دوستانم در اینجا آلمان با سرمایهی او و تلاش خودم، اجتناب کنم و به همراه او وارد این کار نشوم، تا مجبور نباشم همراه او باشم، و او را رها کنم و به عراق بازگردم. بنابراین کارها را رها کردم و به جایی رسیدم که هیچ کار جدیدی را آغاز نمیکنم و همواره منتظرم تا چیزی اتفاق بیفتد.
آقای من! از شما میخواهم در آنچه انجام میدهم، نصیحتم فرمایید. آیا منتظر باشم یا کارم را اینجا به پایان برسانم و وارد این پروژه شوم؟
میخواهم آخرین رؤیایی را که دیدم، برایتان تعریف کنم. در خواب دیدم در یک شهر اروپایی با زن جوانی راه میروم و با او سخن میگویم. ناگهان این شهر آزاد میشود و در پایان آن، انگار بازار مردمی در عراق است و این بازار در بینظمی و هرج و مرج میباشد. من به آنها گفتم: بالای این نردبان بروید.
آن نردبان در بازار وجود داشت. این نردبان در زمین رفته بود و به اندازهی تپه یا شهر یا ساختمانی بلندی داشت. یکی از نزدیکان من که از دنیا رفته بود، آنجا بود. نامش حسین بود و مردم را به بالا رفتن تشویق مینمود. در میانهی راه، نبردی رخ میدهد و بیشتر مردم، بازمیگردند و بالا نمیروند.
ولی من به بالا رفتن ادامه میدهم. وقتی رسیدم، ساختمانی بود و در آن نیز هرج و مرج و بینظمی بود. در آن کشتار و همچنین روزنامهنگاران و تبادل آتش بود. این ساختمان کنار رودی بود. ولی سمتی از این رود که من در آن بودم، خشک بود؛ آنجا فقط گِل بود.
اما سمت دیگرش، شهر اروپایی بود که پرچمهای اروپایی در آن بلند شده و جشن گرفته و مردم در کنارش در حال شنا کردن بودند. از جملهی آنها دوستم بود که با ایشان بود؛ نامش احسان بود و رود در سمت ایشان، آب بود و گِل نبود. فاصلهای در رود بود که بین آنها فاصله انداخته بود. از آنها پرسیدم:
آیا نمیبینید در شهری که در کنار شما است، برخیشان کشته شدهاند. یکی از آنها به من پاسخ داد: ما به آنها ارتباطی نداریم. این وضعیت آنها، دست خودشان است. پس از آن، سیلی از بستانهای درخت خرمای ایستاده دیدم که در رود در حال جریان بود و هر چیزی در مسیرش از اروپا در حال روان شدن بود. دوستم احسان را صدا کردم که بیرون بیا. سیل شما را میبرد. با توجه به اینکه دوستم به دعوت ایمان ندارد. ولی سیل آنها را در بر گرفت و در سختی افتادند. سیل به سمتی از شهر که رودش گِلین بود ادامه پیدا کرد. برادرم در گل بود؛ با توجه به اینکه برادرم در حوزهی نجف است. او را صدا زدم، ولی بیرون نیامد.
در وسط این سیل، کشتیهای بزرگِ سیاه رنگی آمدند و برعکس سیل حرکت میکردند و صدایی درمیآوردند. هر قدر سیل بالا میآمد، آنها نیز بالا میآمدند. پس از آن، به آنها گفتم: این همان پیشگویی است که عیسی(ع) به ما خبر داده است. یکی از آنها که مسیحی بود از من پرسید که عیسی و پیامبریاش را چگونه شناختی؟
به او عرض کردم: اهل بیت(ع) به ما خبر دادهاند. کنارهی رود، شروع به فرو ریختن کرد و زن پیری از کناره، آویزان بود و من میخواستم به او کمک کنم، ولی نتوانستم. او به من گفت: مرا رها کن و برو؛ که من به پایان رسیدهام. صدایی شنیدیم که میگفت: به سوی بوستان بروید. بوستان در ارتقاع بلندی بود. دیواری ضخیم وجود داشت. من و مسیحی به سختی از آن، بالا میرفتیم. نور بزرگی از این بوستان خارج میشد و صدایی از درون این بوستان صدا میزد که در امن و امان است. ما با ترس وارد شدیم. مسیحی پنهان شد و من تنها ماندم. شیری دیدم که با سرعتی بسیار به سوی سیل میرود. من در جای خودم ایستادم. از کنارم رد شد و به سوی سیل رفت.
آقای من! مرا نصیحت فرما. از شما امید پاسخ دارم، آقای من، احمدالحسن. چه کار کنم؟
نصیحتی میخواهم؛ چرا که همهی کارهایم متوقف شده است و احساس بیثباتی میکنم.
پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم
والحمدلله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسلیماً.
خداوند شما را بر هر خیری توفیق دهد. به طور طبیعی به کارت ادامه بده. نگذار ایمانت تأثیر سلبی بر زندگی و کارت داشته باشد؛ بلکه آن را وسیلهای برای زیاد شدن اطمینان و یقین و پایدار شدنت قرار بده. هنگامی که خداوند بر مؤمن تفضّل میفرماید و آنچه را که اتفاق خواهد افتاد را به او میشناساند، اطمینان و یقینش افزوده میشود و به هیچ چیزی از این دنیا اهتمام نمیورزد و از بین رفتن یا به دست آوردنش برایش مهم نخواهد بود. از خداوند میخواهم شما را در هر خیری موفق بدارد. او سرپرست من است و سرپرست شایستگان.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
احمدالحسن ـ محرم الحرام ۱۴۳۲ هـ
******