جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامبسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً کثیراً. السلام علیکم یا آل بیت النبوة و رحمة الله و برکاته.
چند ماه پیش، رؤیایی دیدم؛ با یمانی آل محمد، سید احمدالحسن که سلام و صلوات پروردگارم بر او و آنان باد، در خانهای که در آن زندگی میکنم، ایستادهام. ما در حیاط خانه ایستاده بودیم و جلوی ما، مزرعهای بود که در آن درختان نخل بود. به ایشان عرض کردم: بفرمایید، روی تخت بنشینید. تخت در همان مکان بود و ایشان(ع) روی تخت نشستند. به ایشان عرض کردم: زیر شما روتختیِ نو بگذارم. ایشان فرمود: اشکالی ندارد. آن را قرار دادم و بر روی آن نشست و در این هنگام، یکی از انصار به سوی من آمد (روز گذشته با او در مورد موضوعی در مورد دعوت بحث کردم و در بحث، کمی اختلاف ایجاد شده بود). به سید(ع) عرض کردم: این سخن را به دوستم گفتم و با من موافقت نکرد. ایشان(ع) فرمود: این کلام از سوی خداوند است؛ چرا به آن راضی نیستید؟ در آن هنگام بود که راضی نبودن به آنچه سید(ع) فرمود، روی چهرهی دوستم آشکار شد.
در همین حین دیدم شیخ ناظم عقیلی میان من و سید (ع) نشستند. او به شیخ اشاره کرد و چیزی به این مضمون گفت: چرا این برادر در حضور سید این چنین سخن میگوید؟ و سخنش را قطع کرد. سپس صورت شیخ و دوستم پنهان شد و من به تنهایی با سید(ع) ماندم. به من فرمود: بیا. من با ایشان به سوی نخلستان که در ضمن خانه بود، رفتم. در آن، ژنراتور تولید انرژی برق بود؛ برق فشار قوی؛ بسیار بسیار بزرگ. این ژنراتور برای همهی کره زمین، انرژی تولید میکرد و از کار افتاده بود. سید(ع) به من فرمود: کنار کلید اصلی ژنراتور بِایست و وقتی به تو گفتم، فشار بده تا این ژنراتور شروع به کار کند. ایشان(ع) عصایی در دست راستشان داشت و فرمود: من از اینجا (مرکز ژنراتور) تعمیرش میکنم. به سید(ع) عرض کردم: آیا تجهیزات برایتان بیاورم. ایشان فرمود: اشکالی ندارد. من برای آوردن تجهیزات رفتم. به جای تجهیزات نگاه کردم؛ روی دیوار آویزان بود. تعداد اندکی از آنها را یافتم. برخی از آنها، مناسب کار نبودند. با خودم گفتم: فلان چیز کجاست؟ فلان چیز کجاست؟.... تجهیزات موجود را برداشتم، پشت خودم پنهان کردم و به سوی سید و نزدیک ژنراتور بازگشتم در حالی که به خاطر تجهیزات از ایشان خجالت میکشیدم. ایشان(ع) به من فرمود: اشکالی بر تو نیست. به زودی من و تو، ژنراتور را راه میاندازیم.
سید(ع) عصایش را در یکی از اجزای مرکزی ژنراتور قرار داد و آن را سه مرتبه حرکت داد. سپس به من فرمود: کلید راهانداز را بزن. با انگشتم آن را زدم. دستگاه به بهترین شکل شروع به کار کرد و همهی کرهی زمین را نورانی نمود. سپس راه رفتیم و سربازانی نزدیک ما بودند و امر به قائم(ع) داده شده بود. یکی از سربازان نزد ما آمد و عرض کرد: آنجا تعدادی هواپیما هستند که به سوی ما میآیند. سید (ع) به من فرمود: آنان را رها کن؛ از این به بعد دیگر نمیتوانند کاری انجام دهند.
والحمدلله رب العالمین.
خدایا! توبهی ما را بپذیر و گناهان ما را بیامرز و به ما رحم فرما. خدایا! ما را با تواضعی از سوی خودت، بالا ببرد و برای پناهبردن به پناهگاهت ما را حفظ کن و ما را در قبال زیان نفسهایمان در راهت یار کن و علمی به ما بیاموز که به واسطهی آن، خشنودی تو را به دست آوریم و ما را از انصار محمد و آل محمد که صلوات پروردگارم بر ایشان باد، و سنگی در دستان قائم آل محمد(ع) قرار ده؛ و سلام بر شما، هنگامی که نورهایی بودید، هنگامی که متولد شدید، هنگامی که میمیرید، و هنگامی که برانگیخته میشوید.
پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم
والحمدلله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآل محمد الأئمة والمهديين وسلم تسلیماً.
از خداوند درخواست دارم که شما را موفق و گامهایت را استوار بدارد. چه بسا رؤیایت برای شما روشن است؛ اینکه در هدایت مخلوقات و رسانیدن نور و حق به ایشان میباشی. از خداوند درخواست مینمایم که آن را حقّی قرار دهد و مخلوقاتش را به سوی راه مستقیمَش هدایت کند. او سرپرست من است و سرپرست شایستگان.
احمدالحسن ـ ربیع الثانی ۱۴۳۳ هـ
******