جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامپرسش ۶۱۰: در عالم رؤیا دیدم: انصار به من قول دادند که مرا نزد سید(ع) ببرند. من با آنها راه میرفتم. برخی برای ما مشکلاتی ایجاد میکردند که راهی شده بودیم تا به سید(ع) برسیم و داشتم فکر میکردم که چطور برسم. فکر کردم که به خودم اعتماد کنم (بهتنهایی بروم)؛ بههرحال رسیدم و سید(ع) را دیدم که بر روی یک تپهی شنی نشسته و جلویش ساختمانی است که در حال بازسازی است. من از پشت سر سید(ع) آمدم و پشت سر سید(ع) نشستم و دستم را بر گردن سید(ع) گذاشتم. سید(ع) به سمت من برگشت و سرش را بر دستانم گذاشت و به من لبخند زد. در این لحظه سه تن از انصار رسیدند و تعجب کردند که من چطور الآن پیش سید(ع) آمدهام، و حال آنکه آنها از روبهروی سید(ع) آمدند. در چهرهی سید(ع) حواسم به گونهاش معطوف شد که بهشدت کممو بود، بسیار سفید بود و توجهم را جلب نمود. چهرهاش گندمگون بود.
با سید(ع) در جایی در لبنان که آنجا را میشناسم راه رفتیم. سید(ع) چیز کوچکی مثل تخممرغ در دستش گرفته بود. با آن تخممرغ به تپههای شنی اشاره میکرد و آنها را ذوب میکرد. این کار را با چند تپه انجام داد. یک لحظه فکر کردم که سید(ع) بدون تخممرغ نمیتواند چنین کاری انجام دهد.
المرسل: عاملي - ألمانيا
سید(ع) متوجهم شد و گویی فهمید که به چه فکر کردهام؛ تخممرغ را به من داد و بهطرفم پرت کرد و رفت با دستش به تپهها اشاره کرد و آنها را ذوب کرد. و الحمد لله رب العالمین.
فرستنده: عاملی - آلمان
پاسخ: بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً.
از خداوند مسئلت مینمایم که شما را به آنچه که خیر آخرت و دنیایت در آن است، موفق بدارد و شما را توفیق و تسدید عطا کند و بر قوم ستمکار نصرت بخشد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
احمدالحسن - رجب لأصب / ۱۴۳۱ هـ.ق.