جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامپرسش ۵۳۷: السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته....
و درود و سلام بر برترین خلق خدا محمد و بر خاندان او الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً.
به امام احمد الحسن و انصار! خدا و فرشتگان شهادت میدهند و شما داناترید که چه کسی با خواندن کتابها، خطبهها و استدلالهای شما، اکنون بر یقین است، ولی موضوعی را مطرح میسازم تا دلم اطمینان یابد:
اولین سؤال دربارهی داستان آصف بن برخیا، وزیر سلیمان نبی(ع) است. از امام میخواهیم حجت بر ما را برایمان تببین فرماید؛ زیرا وی عالِم آل بیت و بقیة اللّه است؛ نه از روی شک بلکه فقط برای اطمینان یافتن!
سؤال ۱ ـ داستان آصف بن برخیا، وزیر سلیمان نبی(ع) هنگامی که تخت بلقیس را آورد چیست؟
سؤال ۲ ـ نام صحیحی که برای وزیر سلیمان نبی(ع) میشناسید چیست؟
سؤال ۳ ـ نام کتابی که وی از آن علم آموخت – همانطور که در قرآن آمده استــ چیست؟
سؤال ۴ ـ علمی که او از کتاب اخذ کرد چه بود؟
سؤال ۵ ـ آیا آصف، تخت بقلیس را به وسیلهی دعا آورد یا از طریق دیگری این کار را انجام داد؟ به آن اشاره نمایید. اگر دعا یا جملهی دیگری بوده است، خواهش میکنم آن را بیان دارید.
سؤال ۶ ـ چگونگی انتقال تخت از جایی به جای دیگر را شرح دهید.
خداوند از علم لدنی، شما را فزونی دهد و نور شما و انصارتان را که خاموش نمیشود، بتاباند؛ حتی اگر مشرکان را خوش نیاید!
المرسل: أبو الرضا - عمان
از انصار تقاضا میکنم سؤالهایم را به امام معصوم برسانند و از او خواهش کنند که از صمیم قلب مرا دعا کند به این که توفیق یابم و از خلفای الهی پیروی نمایم و به بیعت و دیدن طلعت زیبا موفق گردم.
فرستنده: ابورضا ـ عمان
پاسخ: بسم اللّه الرحمن الرحیم
و الحمد للّه رب العالمین، و صلی اللّه علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً.
﴿و آن کس که از علم کتاب بهرهای داشت گفت: من پیش از آن که چشم بر هم زنی آن را نزد تو میآورم. چون آن را نزد خود دید گفت: این بخشش پروردگار من است، تا مرا بیازماید که سپاسگزارم یا کافر نعمت، پس هر که سپاس گوید برای خود گفته و هر که کفران ورزد پروردگار من بینیاز و کریم است)([141]).
خدا شما را بر هر خیری موفق بدارد! او آصف(ع)، وصی سلیمان(ع) بوده است. نحوهی آوردن تخت به وسیلهی رفع بوده است که بنده قبلاً آن را شرح دادهام و این مطلب در کتابها منتشر شده است و شما میتوانی آن را مطالعه کنی. بنابراین زمان یا مکان بر فرآیند جابهجایی اثرگذار نبوده است زیرا همهی ماجرا عبارت است از تعیین دو نقطهی انتقال و سپس برداشتن (رفع نمودن) تخت از یک مکان و بازگرداندن آن از حالت رفع در مکان دوم، در همان لحظه میباشد. در رفع، نه زمان در کار است و نه مکان؛ بنابراین در اینجا حرکتی که به بروز تأخیر در فرآیند جابهجایی منجر شود، وجود ندارد.
و اما این که علم کتاب چه بوده است، این علم صرفاً لفظ و معنی نبوده بلکه حقایقی بوده است که در صفحهی وجود انسانی که برای خدای سبحان اخلاص پیشه کرده است، ظهور و تجلی مییابد؛ هر انسانی بر حسب حال خودش! همانطور که شما خود ملاحظه میکنی، آن چه که برای آصف تجلی یافت، چیزی از کتاب بود: ﴿و آن کس که از علم کتاب بهرهای داشت گفت)؛ اما آن چه که برای محمد و آل محمد(ع)تجلی یافته، تمامی کتاب است به گونهای که اینها خود، کتاب خداوند سبحان گشتهاند.
خدای متعال میفرماید: ﴿کافران میگویند که تو پیامبر نیستی. بگو: خدا و هر کس که از کتاب، آگاهی داشته باشد، برای شهادت دادن میان من و شما کافی است)([144]). این شاهد، علی(ع) است و خداوند به وضوح بیان فرموده که علی(ع) همان کتاب خدا است و همه چیز در او به شماره آمده است. حق تعالی میفرماید: ﴿ما مردگان را زنده میکنیم و هر کاری را که پیش از این کردهاند و هر اثری را که پدید آوردهاند، مینویسیم و هر چیزی را در امامی مبین شماره کردهایم)([145]).
خداوند توفیقت دهد! بدان، این کتاب از جهتی، تجلی خدا در خلق و همان صورت خدا و همان انسان کامل و همان محمد و آل محمد(ع) است. اگر آن چه که در کتابها نوشتهام را بخوانید به خواست خدا میتوانید پاسخ این سؤالات و پرسشهای فراوان دیگری را بیابید و دریابید. خداوند شما را توفیق دهد و گامهایتان را در شناخت حق استوار گرداند!
و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.
مطلب زیر، برخی از مطالب موجود در کتاب «در محضر عبد صالح(ع)» در مورد رفع میباشد که در سایت انصار امام مهدی(ع) منتشر شده است و میتوانی آن را بخوانی:
(معنى رفع):
اما رفع و بیان معنای آن، دومین موضوعی بود که من در سؤال پیشین از عبد صالح(ع) پرسیده بودم و عرض کردم: ما در شرح موضوع رفع، موفق نیستیم و یا حداقل این قضیه برای برخی از ما کاملاً روشن نیست.
ایشان(ع) پاسخ دادند: «در خصوص رفع، مثالی برایتان میزنم، آیا با حساب دیفرانسیل و انتگرال در ریاضیات آشنایی و از آن سر در میآوری؟ این مثال به نوعی با این موضوع، ارتباط دارد».
عرض کردم: چیزی در این خصوص نمیدانم.
فرمودند: «الحمد للّه. آیا میدانی مفهوم «خط» و «نامتناهی» در ریاضیات به چه معناست؟
به هر حال من سعی میکنم این موضوع را به سادهترین صورت ممکن بیان نمایم. فرض میکنم شما عصایی داری. این عصا را به صورت عمودی قرار بده بالاترین جای عصا، نفس یک انسان یا بالاترین مقام او است و پایینترین جای آن نیز معادل جسم است. البته امیدوارم دقت داشته باشی که این، یک مثال است و واقعیت چیزی غیر از آن است.
اکنون در ذهنت این عصا را به بخشهایی تقسیم کن ولی برای این که وضعیت به بهترین وجه ممکن باشد، باید این بخشها تا جایی که امکان دارد، کوچک باشد.
حال ببین چه تعداد از این بخشهای کوچک وجود دارد؟ برای دانستن این مطلب باید طول عصا را بر طول هر بخش تقسیم کنی؛ مثلاً اگر طول عصا را ۱ و طول هر قسمت را کوچکترین مقدار ممکن در نظر بگیریم، آیا میتوانی کوچکترین عدد ممکن را تصور کنی؟ کوچکترین عدد بیانگر «موجودیت» است. این عدد صفر نیست ولی نزدیکترین عدد به صفر میباشد. از آنجا که اعداد، نامتناهیاند (محدود نیست)، لذا نمیتوان آنها را شمرد ولی تصور نمودن آنها، شدنی است. این عدد (مورد بحث ما) یک دهم نیست زیرا یک صدم از آن کوچکتر است؛ یک هزارم از آن هم کوچکتر است. به این ترتیب میتوانی تا بینهایت صفر اضافه کنی چرا که اعداد نامتناهیاند. بنابراین تصور ما از نتیجهای که به دست میآید برابر است با نتیجه تقسیم عدد یک بر صفر.
بر این اساس تقسیم طول عصا بر صفر برابر است با بینهایت و نامتناهی، و از آنجا که این عدد صفر نیست بلکه مقداری نزدیک به آن است، نتیجه همان است که خدای متعال فرموده: ﴿و اگر بخواهید که نعمتهای خدا را شمارش کنید، نمیتوانید)([146]) ؛ یعنی قابل شمارش است؛ به دیگر سخن از لحاظ امکان پذیری، قابل شمارش است ولی در واقع آیا میتوان آن را به شماره آورد؟ خیر! ﴿و اگر بخواهید که نعمتهای خدا را شمارش کنید، نمیتوانید).
اکنون معنای این آیه نیز برای شما روشن شد. شاید قبلاً از خودت میپرسیدی: چه طور ممکن است نعمتهای خدا بر من قابل شمارش نباشد و من نتوانم آنها را به شماره آورم؟ در حالی که به حسب ظاهر، این نعمتها معدودند. آیا این طور نیست؟ تعداد نعمتها چه قدر است؟ هر تعداد که باشد به هر حال قابل شمارش است ولی اکنون برای شما واضح شد که چرا آنها غیرقابل شمارش میباشند یا در واقع شمارش آنها ناممکن است. زیرا در حقیقت نعمتهای الهی بر تمام وجود انسان و همهی تجلیات او افاضه شده است. آیا اگر بخواهی، میتوانی تجلیات انسان را به شماره آوری؟ در مثال، برایت توضیح دادم که این کار ناشدنی است. آیا اکنون موضوع روشن شد؟»
عرض کردم: بله.
ایشان(ع) فرمود: «اگر چیزی مبهم است، نگو بله!».
البته یک موضوع مبهم و غیرواضح وجود داشت که من آن را در سؤالم بیان کردم و عرض کردم: آیا منظور از تجلّیات انسان، حالات مختلف او از قبیل ایستادن، نشستن و غیره است؟
ایشان(ع) فرمود: «خیر! برای شما مثال دیگری میزنم: فرض کنیم که انسان عبارت است از یک نور که من میخواهم این نور به جایی برسد. شما منبع نور را در یک جایی روشن کردهای. انتقال نور از منبع و جایگاه خودش، به مکانی دیگر چگونه انجام میشود؟ از طریق تجلّی و تابش گام به گام نور به سمت هدف. این گامها (گامهای حرکت) همان تجلیات انسان است. در حقیقت این تجلیات مانند گامها، همیشه هستند و دائماً در حال تجدید و نو شدن میباشند، زیرا منبع، همواره در حال انتشار است. اگر این انتشار قطع شود، انسان به فنا رفته و به عدم باز میگردد.
اکنون اگر شما را چند گام به عقب برگردانم، چیزی در شما تغییر نمیکند، فقط شما در عالم جسمانی، نامرئی میشوی و از بدنی نورانیتر که با تاریکی، سنگین نشده است، برخوردار خواهی شد. این همان «رفع و درجات آن» است. اگر از شما بخواهم که چند گام به جلو بروی، مرئی خواهی شد و به آنچه اهل این عالم جسمانی برای بقا نیاز دارند، شما هم نیاز پیدا خواهی کرد. «رفع شده» بین مردم است ولی در آنها نیست([147]).
از آنجا که انسان عبارت است از وجودِ تجلیات او که تعداد آن نزدیک به نامتناهی است و از آنجا که نعمتهای الهی که بر انسان داده شده، غیر قابل شمارش است، لذا انسان (فطرت انسان) نزدیک به نامتناهی که همان خدای سبحان و صورت لاهوت میباشد، است. از همین روست که علی(ع) در توصیف وضعیت انسان فرموده: (آیا گمان میکنی تو جرمی خرد و کوچکی؟ و حال آن که جهانی بزرگتر در وجود تو نهفته است)([148]) شاید شما را خسته یا اذیت کردم، مرا ببخش».
احمد الحسن - محرم الحرام ۱۴۳۲ هـ.ق.
[140]- النمل: 40.
[141]- نمل: 40.
[142]- الرعد: 43.
[143]- يس: 12.
[144]- رعد: 43.
[145]- یس: 12.
[146]- نحل: 18.
[147]- حضرت امیرالمؤمنین ع پس از آن که ضربت خورد فرمود: «.... من دیروز همراه شما بودم و امروز مایهی پند و عبرت شما هستم و فردا از شما جدا خواهم شد.... چند روزی با بدنم در کنار شما زیستم، و به زودی از من جز جسدی بیروح، ساکن پس از آن همه تلاش و خاموش پس از آن همه گفتار، باقی نخواهد ماند. پس باید سکوت من، و بیحرکتی دست و پا و چشمها و اندام من، مایهی پند و اندرز شما گردد، که از هر منطق رسایی و از هر سخن موثری عبرت انگیزتر است.... » کافی: جلد 1 صفحه 299 حدیث 6.
[148]- مراجعه نمایید به اعیان الشیعه: جلد 1 صفحه 552