جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامالسؤال/ ٥١٧: بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم صل على محمد وآله الأئمة والمهديين وسلم تسليماً كثيراً.
السيد الوالد الإمام الثالث عشر.. السلام عليكم ورحمة الله وبركاته.
أود أن تجيبني عن الأسئلة ولو كان قد شرحها بعض الأخوة الأنصار سددهم الله تعالى فإنني أحب أن أشرب من النبع الصافي.
سؤال/ ۵۱۷: بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم صل علی محمد وآله الأئمة والمهدیین وسلم تسلیماً کثیراً.
پدر و سید و امام (... ) سلام علیکم و رحمة الله وبرکاته.
دوست دارم که به سؤالاتم پاسخ دهید، هر چند برخی از برادران انصار –خداوند متعال قدمهایشان را محکم کند- آن را شرح دادند، ولی دوست دارم که از چشمه صاف علم شما بنوشم.
أول سؤال هو: عن الحديث الوارد عنهم(ع): (كذلك غيبة القائم(ع) فإن الأمة تنكرها " لطولها" فمن قائل بغير هدى بأنه لم يولد، وقائل يقول إنه ولد ومات، وقائل يكفر بقوله إن حادي عشرنا كان عقيماً، وقائل يمرق بقوله إنه يتعدى إلى ثالث عشر فصاعداً، وقائل يعصي الله (عزوجل) بقوله: إن روح القائم(ع) ينطق في هيكل غيره)([201]).
اولین سؤال این است: درحدیثی که از آنان(ع) رسیده آمده است: (و غیبت قائم نیز چنین است، زیرا این امت به واسطه طول مدتش آن را انکار میکند، پس گویندهای به هذیان گوید او متولد نشده است، و گویندهای دیگر گوید: او مرده است، و گویندهای دیگر این کلام کفرآمیز را گوید که یازدهمین ما ائمه عقیم بوده است، و گویندهای دیگر با این کلام از دین خارج شود که تعداد ائمه به سیزده و یا بیشتر رسیده است، و گویندهای دیگر به نافرمانی خدای تعالی پرداخته و گوید روح قائم در جسد دیگری سخن میگوید)([202]).
فما تأوليها؛ لأنها فيها متشابه، لأنها إن عرضت على المحكم وهي الوصية ففيها شيء من التعارض على الأقل في فهمنا لأننا غير معصومين.
تاویل آن چیست، چون آن متشابه است، چون اگر به محکم که همان وصیت رسول الله(ص) عرضه شود، تعارضی در آن است، حداقل در فهم ما، چون ما غیر معصوم هستیم.
وأخرى: (ألا وإن لخروجه علامات عشرة، أولها طلوع الكوكب ذي الذنب، ويقارب من الحادي، ويقع فيه هرج ومرج وشغب، وتلك علامات الخصب، ومن العلامة إلى العلامة عجب، فإذا انقضت العلامات العشرة إذ ذاك يظهر منا القمر الأزهر، وتمت كلمة الإخلاص لله على التوحيد. فقام إليه رجل يقال له عامر بن كثير فقال: يا أمير المؤمنين، لقد أخبرتنا عن أئمة الكفر وخلفاء الباطل فأخبرنا عن أئمة الحق وألسنة الصدق بعدك، قال: نعم، إنه لعهد عهده إليّ رسول الله(ص) وإن هذا الأمر يملكه اثنا عشر إماماً تسعة من الحسين، ولقد قال النبي(ص): لما عرج بي إلى السماء نظرت إلى ساق العرش فإذ مكتوب عليه: "لا إله إلا الله محمد رسول الله أيدته بعلي ونصرته بعلي"، ورأيت اثني عشر نوراً، فقلت: يا رب، أنوار من هذه؟ فنوديت: يا محمد، هذه أنوار الأئمة من ذريتك، قلت: يا رسول الله، أفلا تسميهم لي؟ قال: نعم، أنت الإمام والخليفة بعدي، تقضي ديني وتنجز عداتي، و بعدك ابناك الحسن والحسين، وبعد الحسين ابنه علي زين العابدين، وبعد علي ابنه محمد يدعى بالباقر، وبعد محمد ابنه جعفر يدعى بالصادق، وبعد جعفر ابنه موسى يدعى بالكاظم، وبعد موسى ابنه علي يدعى بالرضا، وبعد علي ابنه محمد يدعى بالزكي، وبعد محمد ابنه علي يدعى بالنقي، وبعده ابنه الحسن يدعى بالأمين، والقائم من ولد الحسين سميي وأشبه الناس بي، يملاها قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً)، لماذا لم يذكر الإمام علي(ع) المهديين(ع) حيث طلب منه أن يذكر أئمة الحق؟
و دیگری: (برای خروج مهدی(ع) ده علامت خواهد بود: طلوع ستاره دنبالهدار که از مجاری، نزدیک خواهد شد و بعد از آن فتنه و آشوبهایی بپا میشود این اول آن علامتها بود، و از آن علامت تا علامت دیگری عجائبی به وجود میآید و ماه نورانی در بین انقضاء این علائم دهگانه خواهد بود و کلمه اخلاص بر توحید به اتمام می رسد). مردی که به او عامربن کثیر میگفتند بلندشد و عرض کرد: ای امیرالمومنین، امامان کفر وخلفای باطل را به ما فرمودی، امامان حق و زبانهای راستی بعد از خودت را بفرمایید، فرمود: (بله، این عهدی است که رسول الله(ص) از من گرفته است، و این امر را دوازده امام از نسل حسین فرماندهی میکنند، پیامبر(ص) فرمود: وقتی خداوند مرا به آسمان برد در ساق عرش نگاه کردم و در آن نوشته شده بود: لا إله إلا الله محمد رسول الله، او را باعلی تایید و یاری دادم، و دوازده نور دیدم، عرض کردم: پروردگارمن، اینها نورهای کیست؟ نداداده شد: ای محمد، این نورهای ائمه از فرزندانت هستند، عرض کردم: ای رسول الله، آیا آنان را برایم نام نمیبَری؟ فرمود: بله، شما امام وخلیفه بعد از من هستی، دِین مرا اَدا میکنی و وعدههای مرا عملی میکنی، وبعداز شما فرزندت حسن و حسین است، و بعد از حسین فرزندش علی زین العابدین، و بعد از فرزندش علی، فرزندش محمد که به او باقر میگویند، و بعد از محمد فرزندش جعفر که صادق نامیده میشود، و بعد از جعفر فرزندش موسی که به کاظم خوانده میشود، وبعداز موسی فرزندش علی که رضا خوانده میشود، و بعد از علی فرزندش محمد که به آن زکی گفته میشود، و بعداز محمد فرزندش علی که به او نقی گفته میشود، و بعد از او فرزندش حسن که به امین خوانده میشود، و قائم از فرزندان حسین هم نام من و شبیهترین مردم به من است، همانطور که از ستم و جور پرشده است، آن را پر از عدل و داد میکند).
چرا امام علی(ع) مهدیین(ع) را ذکر نکرد، چون از ایشان درخواست شد تا ائمه حق را ذکر نماید؟
وأيضاً هذا الحديث: (يا محمد، هذه أنوار الأئمة من ذريتك، قلت: يا رسول الله، أفلا تسميهم لي؟ قال: نعم، أنت الإمام والخليفة بعدي تقضي ديني وتنجز عداتي، وبعدك ابناك الحسن والحسين، وبعد الحسين ابنه علي زين العابدين، وبعد علي ابنه محمد يدعى بالباقر، وبعد محمد ابنه جعفر يدعى بالصادق، وبعد جعفر ابنه موسى يدعى بالكاظم، وبعد موسى ابنه علي يدعى بالرضا، وبعد علي ابنه محمد يدعى بالزكي، وبعد محمد ابنه علي يدعى بالنقي، وبعده ابنه الحسن يدعى بالأمين، والقائم من ولد الحسين سميي وأشبه الناس بي، يملاها قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً).
هم چنین این حدیث: (ای محمد، این نورهای ائمه از فرزندانت است، عرض کردم: ای رسول الله، آیا آنان رابرایم نام میبَری؟ فرمود: بله، شما امام و خلیفه بعد از من هستی، دِین مَرا میدهی و وعده مرا عملی میکنی، و بعد از شما دو فرزندت حسن و حسین هستند، و بعد از حسین فرزندش علی زین العابدین، و بعد از علی فرزندش محمد که باقر نامیده میشود، و بعد از محمد فرزندش جعفر که صادق نامیده میشود، و بعد از جعفر فرزندش موسی که کاظم نامیده میشود،و بعد از موسی فرزندش علی که رضا نامیده میشود، و بعد از علی فرزندش محمد که زکی نامیده میشود، و بعد از محمد فرزندش علی که به نقی نامیده میشود، و بعد از او فرزندش حسن که به امین نامیده میشود، و قائم از فرزندان حسین هم نام من وشبیه ترین مردم به من است، همانطور که زمین از جور وستم پرشده است، آن را پر از عدل و داد میکند).
وأيضاً هذا الحديث وهو نص: أبو المفضل الشيباني، عن جعفر بن محمد الحسيني العلوي، عن أحمد بن عبد المنعم الصيداوي، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبي جعفر(ع)، قال: (قلت له: يا ابن رسول الله، إن قوماً يقولون: إن الله تبارك وتعالى جعل الإمامة في عقب الحسن والحسين، قال: كذبوا الله، أولم يسمعوا الله تعالى ذكره يقول: ﴿وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ﴾([203])، فهل جعلها إلا في عقب الحسين(ع)؟ ثم قال: يا جابر، إن الأئمة هم الذين نص عليهم رسول الله(ص) بالإمامة، وهم الذين قال رسول الله(ص): لما أسري بي إلى السماء وجدت أساميهم مكتوبة على ساق العرش بالنور اثني عشر اسماً، منهم علي وسبطاه، وعلي ومحمد وجعفر وموسى وعلي ومحمد وعلي والحسن والحجة القائم، فهذه الأئمة من أهل بيت الصفوة والطهارة، والله ما يدعيه أحد غيرهم إلا حشره الله تبارك وتعالى مع إبليس وجنوده)([204]).
و هم چنین این حدیث که: أبو المفضل شیبانی، ازجعفر بن محمد حسینی علوی، ازأحمد بن عبد منعم صیداوی،از عمرو بن شمر، ازجابر، از أبی جعفر(ع) می گوید: جابرمی گوید: به امام باقر(ع)عرض کردم: ای فرزند رسول الله، گروهی میگویند: خداوند تبارک وتعالی امامت را درفرزندان حسن و حسین قرار داد، ایشان فرمود: (به خداوند دروغ بستند، آیا نشنیدند که خداوند متعال میفرماید: ﴿"آن را کلمهای باقی در فرزندان او قرار دادیم"﴾([205])، و آیا آن را به غیر در فرزندان حسین(ع) قرار داد؟ سپس فرمود: ای جابر، ائمه همان افرادی هستند که رسول الله(ص) به امامت آنهانص کرده است، وآنان افرادی هستند که رسول الله(ص) فرمود: زمانی که مرا به آسمان بردند، نامهای آنان را در ساق عرش با نور نوشته شده دیدم که دوازده نام بودند، و از آنان علی و دو فرزندش بودند، و علی ومحمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و حسن و حجت قائم هستند، و این ائمه از اهل بیت برگزیده و پاک هستند، به خداقسم فردی غیر از آنان آن را ادعا نمیکند مگر این که خداوند تبارک و تعالی او را با ابلیس و سربازانش محشور میکند)([206])..
فهنا يقول إن ما يدعي أحد غيرهم إلا حشرهم الله مع إبليس، كيف يقال بهم ولا يقال بالمهديين والوصية تقول بالمهديين(ع)؟ ما تفسيركم لهذه الأحاديث؟ وخاصة الحديث الأخير حيث يوضحوا أن من يدعي هذا الأمر غير هؤلاء الاثنا عشر(ع) فهو مع إبليس (لعنه الله)، ألا يوجد تناقض بين هذا الحديث والوصية، وكيف تجمعوا بين هذا الحديث وغيره من الذين ذكرت لاحقاً (كذا)؟؟ حيث ذكروا أنوار الأئمة الاثنا عشر(ع) ولم يذكروا غيرهم من الأنوار وهي أنوار المهديين(ع)، حيث ذكرهم القرآن حينما أتى موسى(ع) ليصطلي ناراً؟
در این جا میفرمایدکه فردی غیر از آنان ادعا نمیکند،مگر این که خداوند او را با ابلیس محشور میکند، چطور نام آنان(ع) گفته میشود ولی مهدیین(ع) را نگفته است، و وصیت در مورد مهدیین(ع)میگوید؟ تفسیرشما از این احادیث چیست؟ به خصوص حدیث آخر که بیان میکند که هر فردی به غیر از این دوازده(ع) نفر ادعای این اَمر کند با ابلیس ملعون است، آیا بین این حدیث و وصیت تناقضی است، چگونه بین این حدیث و بقیه احادیثی که جلوتر نقل میکنم جمع میکنید؟ چون فقط انوار دوازده ائمه(ع) را ذکر کردند و بقیه انورها که انوار مهدیین(ع)هستند را ذکر نکردند،و قرآن آنان را ذکر میکند زمانی که موسی(ع) میآید تا آتشی برگیرد؟
أريد شرحاً مفصلاً يملأ الروح والعقل، وهذه الأحاديث ذكرها لي بعض الأخوة الأنصار وقال لي إنه يساوره شيء من الشك بسبب هذه الأحاديث التي تقول بأن من يدعي غير هؤلاء الاثنا عشر إماماً(ع)، ويقولوا(ع) إنه لا يدعيها أحد غيرهم إلا حشره الله.
شرح مُفصلی میخواهم که روح و عقل را پُر کند، و این احادیث را بعضی از برادران انصار برایم ذکر کردند و به من گفتند: این احادیث حالتی از شک ایجاد میکنند، احادیثی که میگوید: هر فردی به غیر از این دوازده(ع)نفر ادعای امامت کنند خداوند آنان را با ابلیس محشور میکند.
سيدي ووالدي الإمام أحمد(ع)، أرجو منكم تأليف كتاب بيدكم لتفسير أحاديث آل البيت(ع)، وخاصة ما يتعلق بالظهور المقدس.
آقایم و پدرم اما احمد(ع)، امیدوارم که بادستان شما کتابی در مورد تفسیر احادیث اهل بیت(ع) تالیف شود، به خصوص مسائلی که در مورد ظهور مقدس است.
سيدي، قال أبي علي(ع): (منهومان لا يشبعان، طالب مال وطالب علم)، فإنني لا أشبع من علومكم الشريفة ومن كتبكم، فهل من مزيد المزيد، فإننا نردكم ورود الهيم العطاش فهلا رويتم ظمأي بعلمكم الثقيل الدسم يا شجرة الزيتون، وإني أعتقد أن هناك ما يجب أن نعلمه أول بأول، فإنني أحس بأننا نريد المزيد من سماع خطبكم الصوتية، فلا تبخلوا علينا منها ومن غيرها.
آقای من، پدرم علی(ع) میفرماید: (دو فرد هستند که سیر نمیشوند، طالب مال وطالب علم) من از علوم شریف شما و از کتابهایتان سیر نمیشوم ، آیا بیشتر و بیشتر نمیشود، ای درخت زیتون، ما مانند شترهای تشنه وارد آبِشخور شدیم، آیا تشنگی ما را با علم سنگینتان سیراب میکنید، من اعتقاد دارم که چیزهایی است که در آغاز و قبل از هر چیزی باید بدانیم، من حس میکنم که شنیدن خطبههای صوتی شما را میخواهیم، ما و غیر ما را از آن بازندارید.
لدي سؤال حول أنه هل يملي الله لجميع الخلق ومنهم المؤمنين والمخلصين الذين يريدون أن يعبدوه من حيث أمرهم وهو خليفة الله، حيث يقول (عزوجل): يمدهم في طغيانهم يعمهون، وخوار العجل الذي جعله الله فتنة لبني إسرائيل، فهل من الممكن أن يزيد الله من يؤمن بدعوة يعتقد بأنها حق بأن يزيده ويكيد له ويمده في طغيانه ولو بدرجة أن يأتي الرسول ويخبره أنه على حق ولكن هو على باطل كخوار العجل والإمداد بالطغيان ونملي لهم إن كيدي متين، فهل هذا ممكن من هذا الباب؟
سؤالی دارم، در این مورد که آیا خداوند به همه آفریدهها فرصت میدهد، مومنین و مخلصینی که از جایی که دستور داده شدهاند میخواهند او را بپرستند، و ایشان همان خلیفه خداست، آنجایی که میفرماید: آنان را در طغیانشان نگه میدارد، و صدای گوساله که خداوند آن را فتنهای برای بنی اسرائیل قرار داد، آیا امکان داد که خداوند فردی را به دعوتی ایمان دارد که اعتقاد دارد حق است ایمانش را زیاد نماید، و او را بِفَریبد، و او را در طغیانش نگه دارد، تادرجهای که رسول بیاید و به او خبر دهد که او حق است ولی در حالی که در باطل باشد، مانند صدای گوساله و نگه داشتن در طغیان، و به آنان فرصت میدهیم که فریب من استوار است،و آیا این از این باب امکان دارد؟
وكيف تفسر لنا أن من النصارى يشفون وينالون كرامات على حسب اعتقادهم الضال في المسيح(ع) وبعض أهل العوام ممن ليس على ولاية آل البيت(ع)، ورغم ذلك يرى البعض منهم الرسول(ص) ونحن رأينا رؤيات في ما يؤوَّل ويفسر لصدق دعواكم، ولكن هل ممكن أن الله يمدنا بطغياننا من منطلق ما ذكرت لكم إن الله سبحانه يملي لهم إن كيده متين ونملي لهم ليزدادوا إثماً؟ وكيف يفرق الإنسان بين هذا الإمداد من الله على أساس أن الإنسان يحمل دعوة باطل وهو يعتقد أنها حق والله يمده ويزيده ضلالاً وكيداً، وآخر يعتقد بأنه حق مثلنا نحن المؤمنون بكم جميعاً أقصد الأئمة والمهديين(ع)، وكيف نميز بين ذلك الكيد الرباني حيث إني أعتقد بوجود أناس من أهل المخالفين الذين لا يوالون العترة الطاهرة(ع) ويحبون الله ويخافونه، ألا ينبغي أن يهديهم الله لولاية آل البيت(ع)؟
این مطلب را چگونه برای ما تفسیر میکنید که بعضی از مسیحیها شفا میشوند و به کراماتی دست پیدا میکنند، با این که بر حسب اعتقاد آنان در مورد مسیح(ع) است، و(هم چنین) بعضی از عوامیکه بر ولایت اهل بیت(ع) نیستند، به رغم این بعضی از آنان رسول(ص) را میبینند و ما نیز رؤیاهایی دیدیم که تاویل و تفسیر آن اینگونه است که دعوت شما راست است ، ولی آیا امکان داد که خداوند ما را با طغیانمان نگه دارد، طبق منطقی که برایتان ذکر کردم که خداوند سبحان به آنان فرصت میدهد، و فریب او استوار است، و به آنان فرصت میدهد تا گناهشان افزایش پیدا کند؟ انسان چگونه بین این امداد از سوی خدا جدایی بیندازد، بر اساس این که انسان دعوت باطلی را بردوش میکِشد ولی اعتقاد دارد که آن حق است و خداوند به او فرصت میدهد تا گمراهی و فریبش افزایش پیدا کند، و فردی دیگری مانند ما اعتقاد دارد، چون ما به امامان و مهدیین(ع) ایمان آوردیم، و چگونه بین آن کید خداوندی جدایی بیندازیم، چون من فکر میکنم مردمی از مخالفین وجود دارند، افرادی که عترت پاک(ع) را دوست دارند و خداوند را دوست دارند و از او میترسند، آیا بهتر نیست که خداوند آنان را به ولایت اهل بیت(ع)هدایت کند؟
ولما هذا الملء والمد بالطغيان، وكيف نميز أننا على الحق والله تعالى يخبرنا بالرؤيا إنكم حق وأنه لا يمدنا في طغياننا نعمه؟ اعذرني سيدي فإنني لا أشكك بكم والعياذ بالله؛ لأنني مؤمن بأن النبي(ص) قال: (إنني تارك فيكم ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا بعدي أبداً، كتاب الله وعترتي أهل بيتي).
این فرصت وباقی ماندن درطغیان برای چیست، چگونه تشخیص دهیم که بر حق هستیم، و خداوند متعال در رؤیا به ما خبر میدهد که بر حق هستید،و اینگونه نباشد که ما در طغیانمان نگه میدارد؟ آقای من از شما معذرتخواهی میکنم، پناه برخدا به شما شک نمیکنم، چون ایمان دارم که پیامبر(ص) فرمود: (من چیزی در میان شما به جا گذاشتم که اگر به آن دو چنگ بزنید، بعد از من هرگز گمراه نمیشوید، کتاب خدا و عترتم اهل بیتم).
وقال: (قربوا لي لأكتب لكم كتاباً لا تضلوا بعده أبداً) وهي الوصية، وهذا يعني أنه أي الوصية لن يصيبها التحريف ولن يدعيها مدع، وإلا كيف يقول كتاب لن تضلوا بعدي أبداً وهو يحتمل كل هذا، وإن كنت مخطئاً بهذا فقومني وهذا ما قلته لأحد الأخوة الأنصار حينما عرض عليَّ هذه الأحاديث وكانت مدعاة لنوع من الريبة جراء هذه الأحاديث وخاصة الحديث الأخير الذي ذكرته لكم ورأيت أن أسألكم عنه.
وفرمودند: (برایم بیاورید، تا برایتان نوشتاری بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید). آن وصیت است، و این بدین معناست که در وصیت تحریفی رُخ نمیدهد و مدعی(باطلی) آن را ادعا نمیکند، و گرنه چگونه میفرماید: نوشتاری که بعد از من هرگز گمراه نمیشوید، واین احتمال همه چیز را دارد، واگردراین مطلب اشتباه کردم، به من بگویید واین مطلبی است که به یکی از برادران انصار گفتم، زمانی کهاین احادیث را برمن عَرضه کرد، ونقل کننده این احادیث و به خصوص حدیث آخری که برایتان ذکر کردم در وی نوعی از شک بود، و خواستم که از شما در این مورد بپرسم.
ولماذا يرى بعض الناس رؤيا بالنبي(ص) يقول له ويهديه لإمامه دون غيره، أهذا ينطبق عليه قول الله (ولو علم الله فيهم خيراً لأسمعهم ولو أسمعهم لتولوا).
چرا بعضی از مردم رؤیای پیامبر(ص) را میبینند که به او میگوید و او را به امامش نه فرد دیگری هدایت میکند، آیا بر این مطلب سخن خداوند قابل انطباق نیست ﴿ اگرخداوند درآنهاخیری میدید، آنان را شنوا میکرد و اگر آنان را شنوا میکرد، روی بر میگرداندند﴾.
نريد منكم شخصياً أن تكتبوا كتاباً يشرح كيفية التعامل من الرسول(ص) إلى آخر إمام(ع) مع وحول (كذا) الإمام المهدي الأب والابن (عليهما السلام)، أي المهدي واليماني، وكيف ولماذا سكتوا حيناً وقالوا حيناً آخر؟ نريد منكم ذلك لا أن يكتب الإخوة الأنصار مع احترامنا لهم وتقديرنا لجهدهم.
المرسل: أنصاري - السويد
از شخص شما میخواهیم که کتابی بنویسید که در آن چگونگی تعامل از رسول(ص) تا امام آخر(ع) در مورد امام مهدی پدر و پسر(ع) آمده باشد، یعنی مهدی و یمانی، و چگونه و چرا گاهی اوقات ساکت ماندند و گاهی سخن گفتند؟ از شما میخواهیم نه اینکه برادران انصار بنویسند، با اینکه به آنان احترام میگذاریم و تلاششان را تقدیر میکنیم.
فرستنده: انصاری - سوئد
الجواب: بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآله الأئمة والمهديين وسلم تسليماً.
السلام عليكم ورحمة الله وبركاته.
ج س١: بالنسبة إلى الرواية التي تسأل عنها وهي: (... كذلك غيبة القائم(ع) فإن الأمة تنكرها (لطولها)، فمن قائل بغير هدى بأنه لم يولد، وقائل يقول إنه ولد ومات، وقائل يكفر بقوله إن حادي عشرنا كان عقيماً وقائل يمرق بقوله إنه يتعدى إلى ثالث عشر فصاعداً، وقائل يعصي الله (عزوجل) بقوله: إن روح القائم(ع) ينطق في هيكل غيره).
جواب: بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین، وصلی الله علی محمد وآله الأئمة والمهدیین وسلم تسلیماً.
سلام علیکم ورحمة الله وبرکاته.
ج س۱: در خصوص روایتی که از آن سؤال کردید وآن همان روایت: (و غیبت قائم نیز چنین است، زیرا این امت به واسطه طول مدتش آن را انکار میکند، پس گویندهای به هذیان گوید او متولد نشده است، و گویندهای دیگر گوید: او مرده است، و گویندهای دیگر این کلام کفرآمیز را گوید که یازدهمین ما ائمه عقیم بوده است، و گویندهای دیگر با این کلام از دین خارج شود که تعداد ائمه به سیزده و یا بیشتر رسیده است، و گویندهای دیگر به نافرمانی خدای تعالی پرداخته و گوید روح قائم در جسد دیگری سخن میگوید).
فإليك جواب سابق أجبت به أحد الإخوة:
بغض النظر عن ضعف سند هذه الرواية وبغض النظر عن إلزام القوم بما يلزمون به أنفسهم ... فكلام الإمام(ع) منصب على الذين ينكرون وجود الإمام المهدي(ع) وإمامته وبقاءه ... فقوله(ع): (... وقائل يمرق بقولة أنه يتعدى إلى ثالث عشر فصاعداً...) أي إنه يقول بالثالث عشر فصاعداً مع القول بموت الإمام المهدي(ع) في الغيبة الصغرى أو الكبرى، وليس مجرد القول بذرية وخلفاء للإمام المهدي(ع) يكونون خلفاء له بعد قيامه المقدس وأولهم يكون ممهداً له(ع).
جواب آن را به شما میدهم که قبل از آن به یکی از برادران دادهام:
با چشم پوشی از ضعف سند این روایت و با چشم پوشی از مُلزم کردن گروه به آنچه خودشان را به آن مُلزم کردند. و سخن امام(ع) در مورد افرادی است که وجود امام مهدی(ع) و امامت و بقایش را انکارمیکنند و فرمودهاش: (وقائل یمرق بقولة أنه یتعدی إلی ثالث عشر فصاعداً) یعنی ایشان قائل به سیزدهمی وبیشتر است، با این سخن که امام مهدی(ع) درغیبت صغری یا کبری از دنیا رفته است، و منظور صِرف سخن در مورد فرزندان و خلفای امام مهدی(ع) نیست که بعد از قیام مقدس ایشان خلفاء هستند و اولین آنان زمینه سازشان(ع) است.
والدليل على ذلك أن الإمام(ع) يتكلم عن غيبة الإمام المهدي(ع)، وارتداد الناس وانحرافهم عنه، فالممنوع هنا هو القول بموت الإمام المهدي(ع) في الغيبة وتنصيب حجة ثالث عشر بعده، وهذا القول يعني أن الإمام المهدي(ع) لم يبق إلى أن يظهر ويقوم ليملأ الأرض قسطاً وعدلاً بعدما ملئت ظلماً وجوراً كما نطقت بذلك عشرات أو مئات الروايات، وأما القول بأن هناك أوصياء للإمام المهدي(ع) مع الاعتقاد بوجود الإمام المهدي وحياته إلى أن يؤسس دولة العدل الإلهي فهذا لم تنفه هذه الرواية بل نصت وأشارت إلى هذا المعنى عشرات الروايات، أي نطقت عشرات الروايات بوجود المهديين من ذرية الإمام المهدي(ع)، وإن شئت راجع كتاب (الرد الحاسم على منكري ذرية القائم(ع) أحد إصدارات أنصار الإمام المهدي(ع).
و دلیل آن این که(ع) درمورد غیبت امام مهدی(ع) سخن میگوید، و اینکه مردم مُرتد میشوند و از ایشان مُنحرف میشوند ، چیزی کهاینجا ممنوع شده ، این سخن است که امام مهدی(ع) درغیبت از دنیا رفته و نصب حجت سیزدهمی بعد از ایشان است، و این سخن به این معناست که امام مهدی(ع) تا زمان ظهور و قیام باقی نمیماند، تا این که زمین را پر از عدل وداد کند، همانطور که از ستم و جور پر شده است، همان گونه که ده ها یا صدها روایت در این مورد سخن گفتهاند، اما این سخن که برای امام مهدی(ع) اوصیایی وجود دارد با این اعتقاد که امام مهدی(ع) وجود دارد وزنده است، تا اینکه دولت عدل الهی را تاسیس کند، این مسئله را این روایت نَفی نمیکند، بلکه بهاین معنا ده ها روایت تصریح و اشاره میکند، یعنی ده ها روایت به وجود مهدیین از فرزندان امام مهدی(ع) اشاره میکند، اگر خواستی به کتاب )پاسخ کوبنده به منکران فرزندان قائم(ع) ) مراجعه کن که آن یکی از کتابهای منتشر شده از انصار امام مهدی(ع) است.
إذن، فالرواية تتحدث عن موضوع غير موضوع أوصياء الإمام المهدي(ع)، أي إنها تتحدث عن عقيدة الذين يقولون بموت الإمام المهدي(ع) في غيبته ويعتقدون بإمام ثالث عشر، أي إن الاعتقاد الباطل ليس هو الإيمان بوجود أوصياء للإمام المهدي(ع) بل هو الإيمان بالأوصياء زائداً القول بموت الإمام المهدي(ع) في غيبته، وهذا خارج تخصصاً أي موضوعاً عن موضوع الاعتقاد بالأوصياء الاثني عشر من ذرية الإمام المهدي(ع)؛ لأننا نعتقد بهم ولكن نعتقد بإمامة الإمام المهدي(ع) في الغيبة الكبرى وإنه الحجة الأصل إلى أن يقوم فيملأ الأرض قسطاً وعدلاً ... فنحن لا نقول بموت الإمام المهدي(ع) في غيبته حتى ينطبق علينا هذه الرواية ... فأين هذا من ذاك؟!! وفي الحقيقة إن الذين يعترضون علينا بهذه الرواية هم في غاية الجهل والوهم.
بنابراین، این روایت از موضوعی غیر از موضوع اوصیاء امام مهدی سخن میگوید، یعنی از عقیدهای سخن میگوید که قائل به مرگ امام مهدی در غیبتش هستند و به امام سیزدهمی اعتقاد دارند، یعنی اعتقاد باطل ایمان به وجود اوصیایی برای امام مهدی نیست، بلکه سخن باطل، ایمان به اوصیاء علاوه بر مرگ امام مهدی درغیبتش است، و این مورد به طور تخصصی یعنی موضوعی از موضوع اعتقاد به اوصیای دوازدهگانه از فرزندان امام مهدی(ع) بیرون است، چون ما به آنها اعتقاد داریم اما به امامت امام مهدی علیه السلام درغیبت کبری هم معتقد هستیم و اینکه ایشان حجت اصلی تا این که قیام کند و زمین را پر از عدل و داد کند. و ما قائل به این نیستیم که امام مهدی علیه السلام در غیبتش از دنیا رفته است تا این روایت بر ما انطباق کند.این کجا و آن کجا؟!! درحقیقت افرادی که با این روایت به ما اعتراض میکنند، در انتهای نادانی و وهم هستند.
ويدل على ما قلته أيضاً أن الأقاويل الباطلة التي ذكرها الإمام الصادق(ع) كلها تعني القول بعدم وجود الإمام المهدي(ع) أو وفاته ... فانظر إلى الأقوال التي وردت في الرواية:
هم چنین دلیل سخن من به این که سخنان باطلی که امام صادق علیه السلام آنها را ذکر میکند، همه آنها بهاین معناست که امام مهدی علیه السلام وجود ندارد یا این که از دنیا رفته است.به سخنانی که در روایت آمده دقت کن:
(فمن قائل بغير هدى بأنه لم يولد)، أي إنهم يقولون بعدم ولادة الإمام المهدي(ع) أصلاً.
(فمن قائل بغیر هدی بأنه لم یولد) یعنی آنها قائل هستند امام مهدی(ع) اصلا متولد نشده است.
(وقائل يقول إنه ولد ومات)، وهؤلاء أيضاً يقولون بعدم وجود الإمام المهدي(ع) في غيبته.
(وقائل یقول إنه ولد ومات)، و هم چنین آنهابه عدم وجود امام مهدی(ع) در غیبتش قائلند.
(وقائل يكفر بقوله أن حادي عشرنا كان عقيماً)، أي إن الإمام الحسن العسكري كان عقيماً ولم ينجب الإمام المهدي(ع)، والنتيجة أيضاً عدم وجود الإمام المهدي(ع) في غيبته.
(وقائل یکفر بقوله أن حادی عشرنا کان عقیماً)، یعنی امام حسن عسکری(ع) عقیم است، و امام مهدی(ع) به وجود نیامده است، و نتیجه آن نیز عدم وجود امام مهدی علیه السلام در زمان غیبتش است.
(وقائل يمرق بقوله أنه يتعدى إلى ثالث عشر فصاعداً)، وهنا أيضاً يعني أن الإمامة تعدت إلى ثالث عشر وهكذا، أي النتيجة أيضاً إنكار وجود وإمامة الإمام المهدي(ع) في غيبته، فالرواية كلها منصبة على من ينكرون الإمام المهدي(ع) في غيبته.
(وقائل یمرق بقوله أنه یتعدی إلی ثالث عشر فصاعداً)، و در اینجا نیز بدین معناست که امامت از سیزدهم گذشته و به صورت تصاعدی رفته است، یعنی نتیجه آن نیز انکار وجود و امامت امام مهدی(ع) در غیبتش است، و تمام مفهوم روایت بر افرادی است که امام مهدی(ع) را در غیبتش انکار میکنند.
(وقائل يعصي الله (عزوجل) بقوله أن روح القائم(ع) ينطق في هيكل غيره)، وهذا أيضاً يعني أن روح القائم حلت أو تنطق في بدن غيره، وهذا القول أيضاً باطل، ويعني أن الحجة غير الإمام المهدي(ع) أي إن الحجة الذي تنطق روح القائم به.
(وقائل یعصی الله بقوله أن روح القائم علیه السلام ینطق فی هیکل غیره)، واین نیز به این معنا که روح قائم حُلول کرده یا در بدن دیگری سخن میگوید، این سخن نیز باطل است، و بدین معناست که حجت فردی غیر از امام مهدی(ع) است، یعنی حجت فردی است که روح قائم در آن سخن می گوید.
ثم إن هذه الرواية في بعض الكتب جاءت بلفظ: (وقائل يمرق بقوله أنه يتعدى إلى ثالث عشر وما عدا)، وهذا يعني أن الإمامة في غيبة القائم(ع) لم تنتقل منه وتعدت إلى ثالث عشر، وأكيد أن الذي يقول بأن الإمامة تعدت إلى غير الإمام المهدي(ع) وأنه مات في غيبته فهو مارق.
هم چنین این روایت دربعضی از کتابها با این لفظ آمده است: (وقایلی خارج میشود با این سخنش که وی از سیزده وبعداز آن گذشت میکند)، واین یعنی امامت در غیبت قائم(ع) از ایشان منتقل نشده و به سیزدهمی سرایت کرده است، و بطور قطع فردی که قائل به این که امامت به فردی غیر از امام مهدی(ع) منتقل شده و ایشان در غیبتش از دنیا رفته از دین بیرون رفته است.
فقوله: (وما عدا) أي إن الإمامة ما زالت منوطة بالإمام المهدي(ع) في غيبته وأنه الحجة الأصل على الخلائق، وطبعاً هذا لا يعني منع أن يكون له نائباً أو وصياً؛ لأن القول بالوصي لا يعني أن الإمامة انتقلت أو تعدت منه إلى وصيه، فقد كان علي بن أبي طالب(ع) وصياً للرسول محمد في حياته ولم يقل أحد بأن الحجية على الخلق تعدت للإمام علي(ع) إلا بعد موت رسول الله(ص)، وهكذا الحسن والحسين فهما أوصياء للإمام علي(ع) في حياته، ولكن هذا لا يعني بتعدي الإمامة من الإمام علي(ع) إليهما، إلا من بعد وفاة الإمام علي(ع)، وهكذا بقية الأئمة(ع) فقد كان أوصياؤهم موجودين ولكن هذا لا يعني بتعدي الإمام والحجية من السابق إلى اللاحق، إلا من بعد وفاة السابق. واعتقد أن هذا الأمر من الواضحات المستغنية عن الشرح والتفصيل.
وفرمودهاش: (وما عدا) (و بعد از آن) بهاین معناست که امامت در غیبت امام مهدی(ع) مَنوط به ایشان است، و ایشان حجت اصلی بر آفریدههاست، و طبعاً این بدین معنا نیست که برای ایشان نائب یا وصی نباشد، چون سخن به وصی داشتن به معنای این نیست که امامت منتقل شده یا از ایشان به وصیاش منقل شده است، و علیبنابیطالب(ع) وصی محمد رسول(ص) در زمان زندگیاش بود، و فردی قائل به این نشده که حجیت بر مردم به امام علی(ع) منقل شده مگر بعد از وفات رسول الله(ص)، و این چنین حسن و حسین در زمان زندگی امام علی علیه السلام اوصیای ایشان بودند، و این به این معنا نیست که امامت از امام علی علیه السلام به آن دو منتقل شده، مگر بعد از وفات امام علی(ع)، و این چنین بقیه ائمه(ع) ،اوصیائشان موجود بودند و این بدان معنا نیست که امامت و حجیت از فرد قبلی به فرد بعدی منتقل شده است، مگر بعد از وفات فرد قبلی. فکر کنم این مسئله از مسائلی است که روشن است و از شرح و تفصیل بینیاز است.
فنحن الآن لا نقول بأن الإمامة انتقلت وتعدت من الإمام المهدي(ع) إلى وصيه السيد أحمد الحسن(ع)، بل نقول إن الحجة على السيد أحمد الحسن وعلى كل الخلق هو الإمام المهدي الحجة بن الحسن(ع)، وأن حجية السيد أحمد الحسن هي لأنه رسول ووصي الإمام المهدي(ع) والمبعوث من قبله(ع)، وأن السيد أحمد الحسن لا يمكن أبداً أن يخالف أمر أو نهي الإمام المهدي(ع)، بل إن السيد أحمد الحسن صرح بأنه ناقل عن الإمام المهدي(ع) ويدعو الناس إليه والتمهيد لقيامه المقدس.
الان ما قائل نیستیم که امامت از امام مهدی(ع) به وصیاش سید احمدالحسن(ع) منتقل شده و از ایشان گذشته است، بلکه قائل هستیم که حجت بر سید احمدالحسن(ع) و همه آفریدهها امام مهدی حجت ابن الحسن(ع) است، و حجیت سید احمدالحسن به این خاطر که وی فرستاده و وصی امام مهدی(ع) است، و از طرف ایشان(ع) مبعوث شدهاند، و این که اصلاً امکان ندارد که سید احمدالحسن(ع) با دستور و نهی امام مهدی(ع) مخالفت کند، بلکه سید احمدالحسن(ع) تصریح نمودند که وی ناقل از امام مهدی(ع) است، و مردم را به سوی ایشان دعوت میکند و برای قیام مقدس ایشان مقدمهسازی میکند.
فمن المعلوم أن الحسين(ع) كان وصياً وإماماً في زمن الرسول محمد(ص) وفي زمن الإمام علي(ع) وفي زمن الإمام الحسن(ع)، لقول الرسول محمد(ص) ما معناه: (الحسن والحسين إمامان إن قاما وإن قعدا)([207])، ولكن القول بإمامة الحسين لا يعني انتقال الحجية على الخلق من الرسول محمد أو من الإمام علي أو من الإمام الحسن(ع) إلى الإمام الحسين(ع)، بل لم تنتقل الحجية إلا في حالتين فقط: إما أن تكون بعد وفاتهم(ع)، أو عندما يكلف الإمام الحسين(ع) كنائب ورسول عن الرسول محمد(ص) أو عن الإمام علي(ع) أو عن الإمام الحسن(ع).
آن چه که معلوم هست این که امام حسین(ع) وصی و امام در زمان محمد رسول الله(ص) و در زمان امام علی و در زمان حسن(ع) بودند، به خاطر فرموده محمد رسول الله(ص) که مضمون آن: (الحسن والحسین إمامان إن قاما وإن قعدا)([208])، (حسن و حسین چه قیام کنند و چه بنشینند امام هستند) اما قائل شدن به امامت حسین(ع) به معنای انتقال حجیت بر خلق از محمد رسول الله(ص) یا از امام علی یا از امام حسن به امام حسین(ع) نیست، بلکه حجیت در دو حالت فقط منتقل میشود یا بعد از وفات آنان(ع)، یا زمانی که امام حسین(ع) به عنوان نائب یا فرستادهای از سوی محمد رسول(ص) یا از سوی امام علی(ع) یا از سوی امام حسن(ع) مکلف شود.
ومن المعلوم أيضاً إن علي بن أبي طالب(ع) قد كان حجة في زمن الرسول محمد(ص) وذلك عند غياب الرسول(ص) أو عندما يكلفه في أمر معين كإرساله إلى أهل اليمن. ولكن هذا لا يعني تعدي أو انتقال الحجية من الرسول محمد(ص) إلى الإمام علي(ع) كلياً، بل هي على نحو النيابة. ولا تنتقل كلياً إلا بعد وفاة الرسول محمد(ص).
هم چنین چیزی که معلوم هست این که علی بن ابی طالب علیه السلام در زمان محمد رسول(ص) حجت بود، و این مسئله در زمان غیاب رسول(ص) بود یا در زمانی بود که ایشان را در مسئله مشخصی مکلف کرده بود، مانند ارسالش به یمن. واین به این معنا نیست که حجیت به صورت کلی از محمدرسول(ص) به امام علی علیه السلام منتقل شده است، بلکه آن به صورت نیابی است. وبه صورت کلی بعداز وفات محمدرسول(ص) منتقل میشود.
ثم إن الفرقة التي قالت بأن الإمام المهدي(ع) قد مات وانتقلت الإمام إلى ولده قد انقرضت منذ زمن بعيد، أي إنها تقريباً بعد الغيبة الصغرى مباشرة، وقد نص الشيخ الطوسي في كتابه (الغيبة: ص٢٢٨) بأن هذه الفرقة قد انقرضت وانتهت.
سپس فرقهای که قائل است که امام مهدی علیه السلام از دنیا رفته و امامت به فرزندش منتقل شده، در زمانهای خیلی دور مُنقرض شده است، یعنی آن تقریباً مستقیماً بعد از غیبت صغری، شیخ طوسی در کتابش (غیبت ص ۲۲۸) تصریح میکند که این فرقه منقرض شده و به پایان رسیده است.
فيكون كلام الإمام الصادق(ع) قد تحقق وهو ناظر إلى هذه الفرقة التي تعتقد بموت الإمام المهدي(ع) وانتقال الإمامة إلى ابنه في عصر الغيبة، ولا علاقة لكلام الإمام الصادق(ع) بنفي ذرية أو أوصياء الإمام المهدي(ع).
و سخن امام صادق(ع) محقق شده است و آن ناظر به این فرقه است که اعتقاد دارند که امام مهدی(ع) از دنیا رفته و امامت در عصر غیبت به فرزندش منتقل شده است، و سخن امام صادق(ع) به نفی فرزندان یا اوصیای امام مهدی(ع) ارتباطی ندارد.
وإلى هذا الحد أعتقد أن الأمر أصبح واضحاً كوضوح الشمس في وضح النهار.
والحمد لله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآله الأئمة والمهديين وسلم تسليماً كثيراً.
و فکر کنم تا این حد مسئله مانند روشنی خورشید در روشنی روز روشن شده است.
والحمد لله رب العالمین، وصلی الله علی محمد وآله الأئمة والمهدیین وسلم تسلیماً کثیراً.
ج س٢: قوله(ع): ( ... فهذه الأئمة من أهل بيت الصفوة والطهارة، والله ما يدعيه أحد غيرهم (غيرنا) إلا حشره الله تبارك وتعالى مع إبليس وجنوده...).
ج س۲: فرمودهاش(ع): (فهذه الأئمة من أهل بیت الصفوة والطهارة، والله ما یدعیه أحد غیرهم (غیرنا) إلا حشره الله تبارک وتعالی مع إبلیس وجنوده).
لا يعني هذا الحديث نفي الإمامة أو الوصاية عن المهديين من ذرية الإمام المهدي(ع) أبداً، وللتوضيح أذكر عدة نقاط:
این حدیث اصلاً به معنای نفی امامت یا وصایت از مهدیین از فرزندان امام مهدی(ع) نیست، برای توضیح چند نکته را ذکر میکنم:
أ- يجب الالتفات إلى أن ذكر الأئمة الاثني عشر(ع) لا يعني نفي الأوصياء غيرهم، وخصوصاً إذا كانوا منصوصاً عليهم في كلام الأئمة(ع)، وكما يقال: (إثبات شيء لا يدل على نفي ما عداه). فقد جاء في كثير من الروايات تفسير العترة بعلي وفاطمة والحسن والحسين، ولكن هذا لا يعني أن الأئمة من ذرية الحسين(ع) ليس من العترة أو ليس من آل بيت الرسول محمد(ع) الذين أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً.
الف- باید دقت شود که ذکر ائمه دوازده گانه(ع) به معنای نفی اوصیایی به غیر از آنان نیست، به خصوص وقتی در سخنان ائمه(ع) به آنان تصریح شده باشد، همانطور که گفته میشود: (اثبات چیزی نفی غیر آن را نمیکند). در بسیاری از روایات آمده که عترت به علی و فاطمه و حسن و حسین تفسیر شدهاند، و این به این معنا نیست که ائمه از فرزندان حسین(ع) از عترت نیستند یا از اهل بیت محمد رسول الله(ص) نیستند، افرادی که خداوند پلیدی را از آنان برده و آنان را پاک نموده است.
عن أبي بصير، قال: (قلت لأبي عبد الله(ع): من آل محمد(ع)؟ قال: ذريته. فقلت: أهل بيته؟ قال: الأئمة الأوصياء. فقلت: من عترته؟ قال: أصحاب العباء. فقلت: من أمته؟ قال: المؤمنون الذين صدقوا بما جاء به من عند الله (عزوجل)، المتمسكون بالثقلين اللذين أمروا بالتمسك بهما: كتاب الله (عزوجل)، وعترته أهل بيته الذين أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهيراً، وهما الخليفتان على الأمة بعده(ع))([209]).
أبی بصیر میگوید: (به امام صادق(ع) عرض کردم: آل محمد چه کسانی هستند؟ فرمود: فرزندانش، عرض کردم: اهل بیت ایشان؟ فرمود: امامان، اوصیاء، عرض کردم: عترتش چه کسانی هستند؟ فرمود: اصحاب عباء، عرض کردم: امتش چه کسانی هستند؟ فرمود: مومنینی که آن چه از نزد خداوند آمده را تصدیق نمودند، کسانی که به ثقلین چنگ میزنند، ثقلینی که دستور به چنگ زدن به آن شدهاند: کتاب خدا و عترتش، اهل بیت ایشان کسانی که خداوند از آنان پلیدی را برده و آنان را پاک نموده است، و آن دو خلیفه بعد از وی بر امتش هستند)([210]).
ففي الرواية السابقة نجد أن الإمام الصادق(ع) قد نص على أن العترة هم أصحاب العباء، وفرق بينهم وبين الآل التي تنطبق على كل الأئمة والأوصياء، بل حتى أنه فسر الآل أو أهل البيت(ع) بأنهم الأئمة الأوصياء بدون النص على فاطمة الزهراء(ع) والتي هي في مقدمة الآل وأهل البيت قطعاً، فهل هذا يعني أن فاطمة(ع) ليس من أهل البيت مثلاً؟
میبینیم که در روایت قبلی امام صادق(ع) تصریح کرده که عترت همان اصحاب عباء هستند، و بین آنان و بین آل (خاندان) که بر همه امامان و اوصیاء منطبق میشود، فرق قائل شده است، بلکه حتی اگر ایشان خاندان یا اهل بیت(ع) تفسیر نموده که آنان ائمه اوصیاء هستند بدون این که بر فاطمه زهراء(ع) نص کرده باشد، فاطمهای که قطعاً در مقدمه خاندان و اهل بیت است، و آیا این به این معناست که مثلاً فاطمه(ع) از اهل بیت نیست؟
ونرجع إلى العترة التي فسرت بالرواية السابقة بأنهم أصحاب العباء (علي وفاطمة والحسنان)، ونرى هل إنها بهم فقط، أم إنها تصدق أيضاً على كل الأئمة من ذرية الحسين (ع)؟
به عترتی که در روایت قبلی به اصحاب عباء (علی و فاطمه و حسن و حسین) تفسیر شده بر میگردیم، و ببینیم آیا فقط در خصوص آنان است یا بر همه ائمه از فرزندان حسین(ع) نیز صِدق میکند؟
عن الصادق جعفر بن محمد، عن أبيه محمد بن علي، عن أبيه علي بن الحسين، عن أبيه الحسين بن علي، عن أبيه علي بن أبي طالب(ع)، قال: (قال رسول الله(ص): إني مخلف فيكم الثقلين: كتاب الله، وعترتي أهل بيتي. وإنهما لن يفترقا حتى يردا عليّ الحوض كهاتين - وضم بين سبابتيه - فقام إليه جابر بن عبد الله الأنصاري، فقال: يا رسول الله، ومن عترتك؟ قال: علي، والحسن والحسين، والأئمة من ولد الحسين إلى يوم القيامة)([211]).
از امام صادق جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن علی، از پدرش علی بن حسین، از پدرش حسین بن علی، از پدرش علی بن أبی طالب(ع)که فرمودند: (رسول الله(ص) فرمود: من در میان شما دو چیز گرانبها میگذارم: کتاب خدا و عترتم اهل بیتم، این دو از هم جدا نمیشوند تا این که بر حوض نزدم باز گردند، مانند این دو و دو انگشت سبابهاش را کنار هم قرار داد، جابر بن عبدالله انصاری بلند شد و عرض کرد: ای رسول الله، عترت شما چه افرادی هستند؟ فرمود: علی و حسن و حسین و امامان از فرزندان حسین تا روز قیامت)([212]).
فهل يصح لأحد أن يقول إن بين الحديثين تعارضاً؟! حيث إن الأول فسر العترة بأصحاب العباء والثاني فسرها بهم وبالأئمة من ذرية الحسين(ع) إلى يوم القيامة !
آیا برای فردی درست است که قائل شود که بین این دو حدیث تعارض وجود دارد؟! چون حدیث اول عترت را به اصحاب عباء تفسیر کرده و حدیث دوم آن را به ائمه از فرزندان حسین(ع) تا روز قیامت تفسیرکرده است!
طبعاً لا يصح، وسيأتي الجواب للمعترض، بأن تفسير العترة بأصحاب العباء لا يعني اختصاصها بهم فقط، وإثبات صفة لشيء لا يعني نفيها عن غيره، بل إن لكلام أهل البيت(ع) حِكَم وغايات وإرادات ومناسبات وحالات وإجمال وتفصيل وظروف من تقية وابتلاء ومراعاة حال المستمع ومراعاة لصون الأسرار إلا عن أهلها ... الخ.
طبعاً درست نیست، پاسخ به فرد اعتراض کننده این گونه میآید: تفسیر عترت به اصحاب عباء به معنای اختصاص آن فقط به آنان نیست، و اثبات ویژگی برای چیزی به معنای نفی آن از غیرش نیست، بلکه برای سخن اهل بیت(ع) حکمتها و هدفها و ارادهها و مناسبتها و حالتها و اجمال و تفصیل و ظروفی دارد، از جمله تقیه و ابتلاء و رعایت حال شنونده و مراعات به خاطر نگهداری اسرار از غیراهلش... الخ میباشد.
اینها به عنوان مثال بود و شواهد اجمال و تفصیل در سخن اهل بیت(ع) بسیار است.
هذا كمثال والشواهد كثيرة على الإجمال والتفصيل في كلام أهل البيت(ع).
ب- لا يخفى على المطلع على مسألة أوصياء الإمام المهدي(ع) أنها من الأسرار التي تعمد الرسول محمد(ص) وأهل بيته(ع) إخفاءها، لحكمة بالغة، والسر لا يمكن أن يذاع في كل أوان ومكان وإلا لما كان سراً، بل إن دعت الضرورة إلى الإلماح إليه فيلمح إليه بالإشارة واللحن والتمويه والإخفاء ... الخ.
ب- بر فردی که به مسئله اوصیای امام مهدی(ع) آگاه است پنهان نیست که آن از اسراری است که محمد رسول الله(ص) و اهل بیتش(ع) قصد پنهان کردن آن را داشتند، به خاطر حکمتی که خود میدانند، و راز را نمیتوان در هر زمان و مکانی پخش کرد، وگرنه دیگر راز نیست، بلکه اگر ضرورتی به اشاره کردن به آن باشد به آن با اشاره و پنهان کردن و... الخ اشاره میشود.
ولذلك نجد أهل البيت قد ذكروا المهديين لإقامة الحجة على منكريهم أو على أهل زمانهم ولكن طبعاً على نحو الإشارة والتمويه والإخفاء تارة، والتصريح غير المفضوح تارة أخرى؛ لأن زمان الابتلاء بهم لم يأت حينئذ، ولأن الأمة حينئذ لم تؤمن بالأئمة الاثني عشر فكيف بغيرهم، بل لم تؤمن بخلافة أمير المؤمنين(ع) ! وإذا التفتنا إلى أن مسألة أوصياء الإمام المهدي(ع) تقع ضمن الابتلاء والامتحان الذي يتعرض له أهل آخر الزمان فأكيد أن يكون هذا الامتحان والابتلاء مخفياً حتى يصح، وإلا لما كان ابتلاء واختباراً، فلا أحد يعطي الأسئلة الإمتحانية ويعطي أجوبتها بصورة صريحة لا يشوبها شك أو غموض.
به همین خاطر مییابیم که اهل بیت(ع) مهدیین را به خاطر اتمام حجت بر منکرینشان یا بر اهل زمانشان ذکر میکنند، ولی طبعاً به صورت اشاره و ایماء و پنهان کردن و گاهی به صورت غیر آشکار تصریح میکردند، چون زمان امتحان به آنان در آن وقت نبوده است، و چون مردم به دوازده ائمه ایمان نداشتند، چه برسد به غیر آنان، بلکه به خلافت امیرالمومنین(ع) ایمان نداشتند، و اگر دقت کنیم به این که مسئله اوصیای امام مهدی(ع) در ضمن بلا و امتحانی که برای مردم آخرالزمان است، قطعاً باید این امتحان و بلا برای اینکه صحیح باشد پنهان باشد وگرنه بلا و امتحان نبود، فردی این کار را نمیکند که سؤالات امتحانی را بدهد و پاسخهای آن را به صورت صریح بدهد، که هیچگونه شک یا اِغماضی در آن نباشد.
وهذا الامتحان قد حذر منه أهل البيت(ع) في روايات عديدة وأرشدوا شيعتهم إلى الحذر من احتمالات معينة قد تحصل، فإن حصلت لا ينبغي إنكارها، وأذكر بعض الروايات وأترك شرحها للقارئ اللبيب:
از این امتحان اهل بیت(ع)در روایات زیاد بر حذر داشتند و شیعیانشان را از احتمالات معینی که حاصل میشود برحذر میداشتند، و اگر اتفاق بیفتد نباید آن را انکار کرد، و بعضی از روایات را ذکر میکنم و شرحش را برای خواننده دانا میگذارم:
عن الفضيل بن يسار، عن أبي جعفر(ع)، قال: (قال: قلت له: لهذا الأمر وقت؟ فقال: كذب الوقاتون، كذب الوقاتون، إن موسى(ع) لما خرج وافداً إلى ربه واعدهم ثلاثين يوماً، فلما زاده الله على الثلاثين عشراً، قال له قومه: قد أخلفنا موسى، فصنعوا ما صنعوا، فإذا حدثناكم بحديث فجاء على ما حدثناكم به، فقولوا: صدق الله، وإذا حدثناكم بحديث فجاء على خلاف ما حدثناكم به، فقولوا: صدق الله، تؤجروا مرتين)([213]).
فضیل بن یسار از أبی جعفر علیه السلام روایت میکند و میگوید: (به آن حضرت عرض کردم: آیا این امر وقت معینی دارد؟ فرمود: «کسانی که وقت معین میکنند دروغ میگویند، کسانی که وقت تعیین میکنند دروغ میگویند، همانا موسی(ع) هنگامیکه به دعوت پروردگار خود بیرون شد به قومش سی روز وعده داد، و هنگامیکه خداوند بر آن سی روز ده روز افزود، قوم او گفتند: موسی با ما خلاف وعده کرد، پس کردند آنچه کردند، پس هر گاه ما حدیثی را برای شما بازگو کردیم و طبق آنچه برای شما گفتهایم پیش آمد بگوئید: خداوند راست فرموده است، و هر گاه حدیثی را برای شما بازگو کردیم و خلاف آنچه گفتهایم پیش آمد باز شما بگوئید، خداوند راست فرموده است، که دو بار پاداش داده خواهید شد»)([214]).
عن أبي بصير، عن أبي عبد الله(ع)، قال: (إن الله تعالى أوحى إلى عمران أني واهب لك ذكراً سوياً مباركاً، يبرئ الأكمه والأبرص ويحيي الموتى بإذن الله، وجاعله رسولاً إلى بني إسرائيل، فحدث عمران امرأته حنة بذلك وهي أم مريم، فلما حملت كان حملها بها عند نفسها غلام، فلما وضعتها قالت: رب إني وضعتها أنثى وليس الذكر كالأنثى، أي لا يكون البنت رسولاً، يقول الله (عزوجل): والله أعلم بما وضعت، فلما وهب الله تعالى لمريم عيسى كان هو الذي بشر به عمران ووعده إياه، فإذا قلنا في الرجل منا شيئاً وكان في ولده أو ولد ولده فلا تنكروا ذلك)([215]).
أبی بصیر از أبی عبد الله علیه السلام روایت میکند که میفرماید: (خدای تعالی به عمران (پدرم مریم مادر عیسی(ع) وحی کرد که من به تو پسری میبخشم، سالم و مبارک که به اذن خدا کور مادر زاد و پیس را درمان کند و مردگان را زنده کند و پیغمبر بنی اسرائیلش قرار دهم، عمران این مطلب را به همسرش حنة که مادر مریم است گزارش داد، چون به مریم حامله گشت، فکر میکرد که حملش پسر است، چون او را زائید (و دید دختر است) گفت: پروردگارا! «من دختر زائیدم و پسر مانند دختر نیست» یعنی دختر که پیغمبر نمیشود. خدای عز و جل (در باره او) میفرماید: خدا به آنچه او زائیده داناتر است، سپس چون خدای تعالی عیسی را به مریم بخشید، او همان پیغمبری بود که به عمران بشارت داده شده بود و به او وعده کرده بودند. پس هر گاه ما درباره مردی از خاندان خود چیزی گفتیم. و در فرزند یا فرزند زاده او پیدا شد آن را انکار نکنید)([216]).
عن أبي عبد الله(ع)، قال: (إذا قلنا في رجل قولاً، فلم يكن فيه وكان في ولده أو ولد ولده فلا تنكروا ذلك، فإن الله تعالى يفعل ما يشاء)([217]).
أبی عبد الله(ع) میفرماید: (هر گاه درباره مردی سخنی گوئیم و در او نباشد و در فرزند یا نوه او باشد، انکار نکنید، زیرا خدای تعالی هر چه خواهد میکند)([218]).
عن أبي خديجة، قال: سمعت أبا عبد الله(ع) يقول: (قد يقوم الرجل بعدل أو يجور وينسب إليه ولم يكن قام به، فيكون ذلك ابنه أو ابن ابنه من بعده، فهو هو)([219]).
أبی خدیجة میگوید: از أبا عبد الله(ع) شنیدم که میفرماید: (گاهی انسان با صفت عدالت یا ستم سنجیده میشود و به آن سنجش نسبتش میدهند، در صورتی که خودش آن صفت را دارا نیست، بلکه پسرش یا پسر پسرش بعد از او دارای آن صفت میباشد، پس او همانست (که آن صفت دربارهاش گفته شده)([220]).
عن أبي حمزة الثمالي، قال: قال أبو جعفر وأبو عبد الله (عليهما السلام): (يا أبا حمزة، إن حدثناك بأمر أنه يجيء من هاهنا فجاء من هاهنا فإن الله يصنع ما يشاء، وإن حدثناك اليوم بحديث وحدثناك غداً بخلافه فإن الله يمحو ما يشاء ويثبت)([221]).
أبی حمزة ثمالی میگوید: أبو جعفر و أبو عبد الله (ع) فرمودند: (ای ابوحمزه، وقتی در مورد مسئلهای به شما گفتیم که از اینجا میآید، ولی از آنجا آمد خداوند هر کاری بخواهد انجام میدهد، و اگر امروز به شما حدیثی گفتیم و فردا بر خلاف آن گفتیم، خداوند آنچه بخواهد محو و اثبات میکند)([222]).
أليست هذه الأخبار وأمثالها توحي بإنذار عن شيء سيقع في آخر الزمان وفي خصوص مسألة الإمام المهدي(ع) حرص أهل البيت(ع) على الإشارة إليه دون التصريح لحكمة معينة يعلمونها، وهل بعد هذا الإنذار عذر لمعتذر في أن ينظر لدين الله برأيه، أو أن يريد مجيء الإمام المهدي(ع) وفق ما يفهم أو ما عرف وإلا فلا يصدقه ولا يطيع أمره؟!
آیا این اخبار و امثال آن هشدار به چیزی که در آخرالزمان واقع میشود اشاره نمیکنند، و در مورد مسئله امام مهدی(ع) اهل بیت(ع) حریص بودند که به آن اشاره کنند بدون این که بدان تصریح نمایند، به خاطر حکمت مشخصی که آنان میدانند، آیا بعد از این انذار عذری برای عذر آورندهای باقی میماند تا در دین خداوند با نظرش بنگرد، یا اینکه میخواهد امام مهدی(ع) بر اساس آن چه میفهمد یا میشناسد بیاید، و گرنه ایشان را تصدیق نمیکند و از دستور ایشان اطاعت نمیکند؟!
ومسألة تعمد إخفاء مسألة أوصياء الإمام المهدي(ع) وأنها من الأسرار فنستطيع أن نعرفها مما يلي: عن عبد الله بن الحارث، قال: (قلت لعلي(ع): يا أمير المؤمنين، أخبرني بما يكون من الأحداث بعد قائمكم، قال: يا ابن الحارث، ذلك شيء ذكره موكول إليه، وإن رسول الله صلى الله عليه وآله عهد إليّ أن لا أخبر به إلا الحسن والحسين عليهما السلام)([223]).
مسئله پنهان کردن عمدی موضوع اوصیای امام مهدی(ع) و اینکه آن جزو رازهاست، این موضوع را میتوانیم از مطلب زیر بفهمیم: عبد الله بن حارث میگوید: (به علی(ع) عرض کردم: ای امیر المؤمنین! از رخدادهای پس از امام قائم(ع) مرا مطلع گردان. فرمود: ای پسر حارث! این چیزی است که ذکر آن موکول به خود اوست و رسول خدا(ص) به من سفارش کرده است که آن را جز به حسن و حسین (ع) نگویم)([224]).
وفي حديث عن أمير المؤمنين(ع) يذكر فيه بعض علامات قيام القائم(ع): (فعند ذلك ترفع التوبة، فلا تقبل توبة ولا ينفع نفساً إيمانها لم تكن آمنت من قبل أو كسبت في إيمانها خيراً، ثم قال(ع): لا تسألوني عما يكون بعد هذا، فإنه عهد إليّ حبيبي رسول الله(ص) أن لا أخبر به غير عترتي)([225]).
و در حدیثی از أمیر المؤمنین(ع)که درآن بعضی علامات قیام قائم(ع) ذکر میکند آمده است: (در این هنگام توبه برداشته شود و هیچ توبهای پذیرفته نشود و عملی بالا نرود و فردی ایمانش مورد پذیرش نیست، مگر اینکه از قبل ایمان آورده باشد یا در ایمانش خیری کسب کرده باشد. سپس فرمود: دیگر از من نپرسید که بعد از آن چه خواهد شد زیرا حبیبم رسول خدا(ص) از من پیمان گرفته است که آن را جز به خاندانم نگویم)([226]).
ولم يصرح بذكر ذرية الإمام المهدي(ع) بصورة واضحة إلا بعد مقتل الإمام الحسين(ع) أو قبله بقليل، فحتى وصية الرسول(ع) بالمهديين(ع) لم تروَ علناً إلا في زمن الإمام الصادق(ع)، وهذا ما اقتضته حكمة الله تعالى للحفاظ على هذا السر العظيم.
ذکر فرزندان امام مهدی(ع) به صورت واضح اشاره نشده مگر بعد از کشته شدن امام حسین(ع) یا اندکی قبل از آن بوده است، و حتی وصیت رسول الله(ص) به مهدیین(ع) به صورت علنی جزء در زمان امام صادق(ع) برای ما روایت نشده است، و این حکمت خداست که برای حفظ این راز بزرگ اقتضاء کرده است.
فلذلك نجد بعض الروايات تذكر الأوصياء وتعددهم إلى القائم(ع)، وبعضها تكتفي بقولها: (إلى يوم القيامة)، وبعضها تنص على الأوصياء بعد القائم(ع) وهم ذريته، وهذا من تخطيط الله تعالى وحكمته في ستر هذه المسألة حتى يحين وقتها ويبينها صاحبها، ولكي لا يدعيها أحد غير صاحبها، فقد ورد في كثير من الروايات إن القائم(ع) إذا قام يدعو إلى أمر قد خفي وضل عنه الجمهور، وأنه يدعو إلى أمر جديد على العرب شديد.
به همین خاطر بعضی از روایات اوصیاء را مییابیم که اوصیاء را ذکر میکنند و آنها را تا قائم(ع) به حساب میآورد، و بعضیها به سخن (تاروز قیامت) کفایت کردهاند، و بعضی از آنها به اوصیای بعد از قائم(ع) اشاره دارد نهاینکه آنان فرزندانش هستند، و این نقشه خداوند متعال و حکمت ایشان در پنهانی این مسئله است تا اینکه وقتش برسد و صاحبش آن را بیان کند، و تا فردی غیر از صاحبش آن را ادعا نکند، در بسیاری از روایات وارد شده که (وقتی قائم(ع) قیام کند، به امر پنهانی دعوت میکند که جمهور از آن بیخبر هستند، و ایشان به مسئله جدیدی که بر عرب شدید است دعوت میکند).
عن أبي جعفر(ع)، قال: (إن قائمنا إذا قام دعا الناس إلى أمر جديد كما دعا إليه رسول الله(ص)، وإن الإسلام بدأ غريباً وسيعود غريباً فطوبى للغرباء)([227]).
أبی جعفر علیه السلام میفرماید: (قائم ما چون قیام کند مردم را به امر نوینی دعوت خواهد نمود همان گونه که رسول خدا(ص) دعوت فرمود، و اسلام غریبانه آغاز شد و باز همچنان که شروع شده غریب خواهد گردید، و خوشا بحال غریبان)([228]).
وعن مالك الجهني، قال: قلت لأبي جعفر(ع): (إنّا نصف صاحب هذا الأمر بالصفة التي ليس بها أحد من الناس. فقال: لا والله لا يكون ذلك أبداً حتى يكون هو الذي يحتج عليكم بذلك ويدعوكم إليه)([229]).
مالک جهنی گوید: «به امام باقر(ع) عرض کردم: (ما صاحب این امر را به گونهای وصف میکنیم که احدی از مردم بدان گونه نیست، فرمود:نه به خدا قسم [هرگز] این نخواهد شد تا آنکه او خود بر شما بدان احتجاج کند و شما را به سوی آن بخواند)([230]).
وعن أبي جعفر(ع): (... وإنما سمي المهدي مهدياً؛ لأنه يهدي إلى أمر خفي...)([231]).
أبیجعفر(ع) میفرماید:(مهدی به این خاطر مهدی نامیده میشود،چون به مسئله پنهانی هدایت میکند)([232]).
وعن الصادق(ع)، قال: (إذا قام القائم جاء بأمر غير الذي كان)([233]).
و امام صادق(ع) میفرماید: (وقتی قائم قیام کند، امری میآورد که قبلاً نبوده است)([234]).
وعن أمير المؤمنين(ع) في خطبة طويلة جداً قال: (... ويظهر للناس كتاباً جديداً وهو على الكافرين صعب شديد، يدعو الناس إلى أمر من أقر به هُدي، ومن أنكره غوى، فالويل كل الويل لمن أنكره......)([235]).
و أمیر المؤمنین(ع) در خطبة خیلی طولانی میفرماید: (کتاب جدیدی آشکار میکند، و آن بر کافرین سخت و شدید است، مردم را به امری دعوت میکند که هر فردی به آن اقرار کند، هدایت میشود، و هر فردی آن را انکار کند گمراه میشود، وای و وای بر فردی که او را انکار کند)([236]).
ومع ذلك نجد أن أهل البيت صرحوا بذكر المهديين من ذرية الإمام المهدي(ع) في روايات كثيرة؛ لإقامة الحجة على المنكرين والجاحدين، وكذلك أشاروا والمحوا إلى ذلك، ومن موارد الإشارة ما يلي:
با این حال مییابیم که اهل بیت در روایات زیادی به ذکر مهدیین از نسل امام مهدی(ع) تصریح کردند، برای این که بر منکرین و انکار کنندگان حجت اقامه کنند، همچنین به آن به صورت غیر مستقیم اشاره کردند، مواردی که در آنها اشاره شده مانند موارد زیر است:
· عن أمير المؤمنين عليه السلام، عن رسول الله(ص) في حديث طويل عن المعراج: (... فنوديت: يا محمد، فقلت: لبيك ربي وسعديك تباركت وتعاليت، فنوديت: يا محمد، أنت عبدي وأنا ربك فإياي فاعبد، وعليّ فتوكل، فإنك نوري في عبادي ورسولي إلى خلقي وحجتي في بريتي، لمن تبعك خلقت جنتي، ولمن خالفك خلقت ناري، ولأوصيائك أوجبت كرامتي، ولشيعتك أوجبت ثوابي، فقلت: يا رب، ومن أوصيائي؟ فنوديت: يا محمد، (إن) أوصياءك المكتوبون على ساق العرش، فنظرت - وأنا بين يدي ربي - إلى ساق العرش فرأيت اثني عشر نوراً، في كل نور سطر أخضر مكتوب عليه اسم كل وصي من أوصيائي، أولهم علي بن أبي طالب وآخرهم مهدي أمتي، فقلت: يا رب، أهؤلاء أوصيائي من بعدي؟ فنوديت: يا محمد، هؤلاء أوليائي وأحبائي وأصفيائي وحججي بعدك على بريتي، وهم أوصياؤك وخلفاؤك وخير خلقي بعدك.
· أمیر المؤمنین(ع) ، عن رسول الله(ص) فی حدیث طویل عن المعراج: (فنودیت: (ای محمد! گفتم: ای پروردگار من! تبارکت و تعالیت، ندا رسید: ای محمد تو بنده من و من پروردگار توأم، مرا پرستش کن و بر من توکل نما، تو نور من در میان بندگان من و فرستاده من به سوی خلقم و حجت من در بین مردمانی، بهشت من برای کسی است که از تو پیروی کند و آتش من برای کسی است که با تو مخالفت کند، و کرامتم را برای اوصیای تو لازم گردانیدم و ثوابم را برای شیعیان تو مقرر داشتم، گفتم: پروردگارا! اوصیای من چه کسانی هستند؟ ندا رسید ای محمد! اوصیای تو بر ساق عرش نوشته شده است و من، در حالی که در مقابل پروردگارم بودم، به ساق عرش نگریستم و دوازده نور دیدم و در هر نوری سطری سبز بود که نام هر یک از اوصیای من بر آن نوشته شده بود، اول ایشان علی بن أبی طالب و آخر آنها مهدی امتم بود، گفتم: پروردگارا! آیا آنها اوصیای پس از من هستند؟ ندا آمد که ای محمد! آنها اولیا و دوستان و برگزیدگان و حجتهای من بر خلایق پس از تو هستند و آنها اوصیا و خلفای تو و بهترین خلق من پس از تو میباشند،
وعزتي وجلالي لأظهرن بهم ديني، ولأعلين بهم كلمتي، ولأطهرن الأرض بآخرهم من أعدائي، ولأملكنه مشارق الأرض ومغاربها، ولأسخرن له الرياح، ولأذللن له الرقاب الصعاب، ولأرقينه في الأسباب، ولأنصرنه بجندي، ولأمدنه بملائكتي حتى يعلن دعوتي ويجمع الخلق على توحيدي، ثم لأديمن ملكه ولأداولن الأيام بين أوليائي إلى يوم القيامة)([237]).
به عزت و جلالم سوگند که به واسطه ایشان دینم را چیره و کلمهام را بلند مینمایم و توسط آخرین آنها زمین را از دشمنانم پاک میگردانم و مشرق و مغرب زمین را به تملیک او در میآورم و باد را مسخر او میکنم و گردنکشان سخت را رام او میسازم و او را بر نردبان ترقی بالا میبرم و با لشکریان خود یاریش میکنم و با فرشتگانم به او مدد میرسانم تا آنکه دعوتم را آشکار کند و مردمان را بر توحیدم گرد آورد، سپس ملکش را تداوم بخشم و روزگار را در اختیار اولیای خود قرار دهم تا روز قیامت فرا رسد)([238]).
فبمن سيدوم ملك الإمام المهدي(ع) ودولته، ومن هم الأولياء الذين سيداول الله أيام دولة العدل الإلهي بينهم إلى يوم القيامة؟ مع ملاحظة أن الإمام المهدي(ع) يموت أو يستشهد بعد مدة قصيرة من ملكه، وأيضاً مع ملاحظة أن الله قال: (ثم لأديمن ملكه) ولا يخفى أن (ثم) تفيد العطف مع التراخي، ثم عطف الله تعالى القول بمداولة الأيام بين الأولياء.
با چه فردی فرماندهی امام مهدی(ع) و دولت ایشان دائمی میشود، و منظور از اولیایی چه افرادی هستند؟که خداوند روزگار دولت عدل الهی بین آنان تا روز قیامت میچرخد؟ با توجه به اینکه امام مهدی(ع) بعد از مدت کوتاهی از فرماندهیاش از دنیا میرود یا به شهادت میرسد، همچنین با توجه به اینکه خداوند فرمود: (ثم لأدیمن ملکه) "سپس فرماندهی را تداوم میبخشم" و پنهان نیست که (ثم)(سپس) عطف با فاصله را میرساند، بعد خداوند متعال این سخن را آورده است که روزگاران بین اولیای ایشان میچرخد.
ومن المعلوم أن مذهب آل محمد(ع) قائم على أن الله لا يقيم على الناس حجة إلا أن يكون معصوماً ومن ذرية الإمام الحسين(ع)، إذن لا يمكن أبداً أن يكون هؤلاء الأولياء غير المهديين من ذرية الإمام المهدي(ع) المنصوص عليهم في وصية الرسول محمد(ص) عند وفاته وغيرها من روايات أهل البيت(ع).
و چیزی که معلوم است این که مذهب خاندان محمد(ع) برای این استوار است که خداوند بر مردم حجتی را بر پا نمیکند مگر این که وی معصوم و از نسل امام حسین(ع) باشد، پس اصلاً ممکن نیست که این اولیاء غیر از مهدیین از نسل امام مهدی(ع) باشند که در وصیت رسول الله محمد(ص) در شب وفاتش برآنان منصوص شده، و غیر از آن در روایات اهل بیت(ع) ذکرشدهاند.
· وجاء في خبر بيهس - رسول الجن الى أمير المؤمنين(ع) - وسؤاله عن تفسير سورة القدر: (... فلما أن هبط آدم(ع) إلى الدنيا كانت الدنيا مظلمة، فقال آدم(ع): بإذن ربهم، أتدري أي إذن كان؟ قال: لا، قال: أنزل الله تعالى إلى جبرائيل يا رب بحق محمد وعلي إلا رددت عليّ النور الذي كان لي، فأهبطه الله تبارك وتعالى إلى الدنيا فكان آدم يستضئ بنورنا، فلذلك سمى ليلة القدر، فلما بقي آدم(ع) في الدنيا وعاش فيها أربعمائة سنة أنزل الله عليه تابوتاً من نور له اثنا عشر باباً، لكل باب وصي قائم يسير بسيرة الأنبياء، قال: يا رب، من هؤلاء؟ قال الله (عزوجل): يا آدم، أول الأنبياء أنت، والثاني نوح، والثالث إبراهيم، والرابع موسى، والخامس عيسى، والسادس محمد خاتم الأنبياء، وأما الأوصياء أولهم شيث ابنك، والثاني سام بن نوح، والثالث إسماعيل بن إبراهيم، والرابع يوشع بن نون، والخامس شمعون الصفا، والسادس علي بن أبي طالب(ع)، وآخرهم القائم من ولد محمد الذي أظهر به ديني على الدين كله ولو كره المشركون، قال: فسلم آدم التابوت إلى شيث وقبض آدم، فلذلك قال الله تعالى: ﴿إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾([239]). وإن نورنا أنزله الله إلى الدنيا حتى يستضئ بنورنا المؤمنون ويعمى الكافرون.
· و در خبر بیهس، رسول جن بسوی أمیر المؤمنین(ع)، و سؤالش از تفسیر سورة قدر آمده است: (وقتی آدم(ع) به دنیا هبوط نمود، دنیا تاریک بود، آدم(ع)گفت: با اجازه پروردگارشان، آیا میدانی چه اجازهای بود؟ گفت: خیر، فرمود: خداوند متعال به جبرئیل فرستاد، ای پروردگار من، به حق محمد و علی، نوری که برایم بوده را بازگردان، خداوند تبارک و تعالی او را به دنیا هبوط نمود و آدم با نور ما روشنی میگرفت، به همین خاطر شب قدر نامیده شد، وقتی آدم(ع) در دنیا باقی ماند و در آن چهار صد سال زندگی کرد، خداوند بر او تابوتی از نور فرستاد که دوازده درب داشت، برای هر دربی وصی قائمی است که با سیره پیامبران رفتار میکند، عرض کرد: پروردگار من، اینها چه کسانی هستند؟ خداوند فرمود: ای آدم، اولین پیامبران تو هستی، و دومی نوح، و سومی ابراهیم، و چهارمی موسی، و پنجمی عیسی، و ششمی محمد خاتم الانبیاءست، اما اوصیاء اولین آنان فرزندت شیث، و دومی سام بن نوح، و سومی اسماعیل بن ابراهیم، و چهارمی یوشع بن نون، و پنجمیشمعون صفاست، و ششمی علی بن ابی طالب(ع) است، و آخرین آنان قائم از فرزندان محمد است، فردی که توسط وی دینم را بر تمام دینها آشکار میکنم، هر چند مشرکین آن را ناپسند بدانند، فرمود: آدم تابوت را به شیث داد و آدم از دنیا رفت، به همین خاطر خداوند متعال فرمود: ﴿ ما در شب قدر نازل کردیم. و از شب قدر، چه آگاهت کرد. شبِ قدر از هزار ماه ارجمندتر است﴾([240]) نور ما را خداوند به دنیا فرستاد، تا بانور ما مومنین نور بگیرند و کافرین کور شوند.
وأما قوله: ﴿تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ﴾([241]) فإنه لما بعث الله محمد(ص) ومعه تابوت من در أبيض له اثنا عشر باباً فيه رق أبيض فيه أسامي الاثني عشر فعرضه على رسول الله(ص) وأمره عن ربه أن الحق لهم وهم أنوار. قال: ومن هم يا أمير المؤمنين؟ قال: أنا وأولادي الحسن والحسين وعلي بن الحسين ومحمد بن علي وجعفر بن محمد وموسى بن جعفر وعلي بن موسى ومحمد بن علي وعلي بن محمد والحسن بن علي ومحمد بن الحسن صاحب الزمان صلوات الله عليهم أجمعين، وبعدهم أتباعنا وشيعتنا المقرون بولايتنا المنكرون لولاية أعدائنا...)([242]).
اما فرمودهاش: (فرشتگان فرستاده میشوند)([243]) خداوند وقتی محمد(ص) را مبعوث کرد، با ایشان تابوتی از دُر سفید بود که برایش دوازده درب بود و در آن صحیفهای سفید است که در آن نامهای دوازده نفر است، و آن را بر رسول الله(ص) عَرضه کردند و دستورش از پروردگارش این بود که حق برای آنان است و آنان انوارند، عرض کرد: ای امیرالمومنین، آنان چه افرادی هستند؟ فرمود: من و فرزندانم هستیم، حسن و حسین و علی بن حسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و محمد بن حسن صاحب الزمان(ع) ، و بعد از آنان اتباع ما هستند، و شیعیان ما که به ولایت ما اقرار میکنند و ولایت دشمنان ما را انکار میکنند)([244]).
فهنا سأل بيهس عن الذين لهم الحق وهم أنوار والذين تتنزل عليهم الملائكة في ليلة القدر، فكان الجواب أنهم الأئمة الاثني عشر(ع) وبعدهم: (وبعدهم أتباعنا وشيعتنا المقرون بولايتنا المنكرون لولاية أعدائنا).
در اینجا بیهس از افرادی سؤال میکند که صاحب حقند، و آنان انوار هستند، و کسانی هستند که فرشتگان در شب قدر بر آنها نازل میشوند، پاسخ آمد که آنان دوازده امام(ع) هستند و بعد از آنان این افراد هستند: (و بعد از آنان دنبالهروهای ما هستند، و شیعیان ما که به ولایت ما اقرار میکنند و ولایت دشمنان ما را انکار میکنند).
ومن المعلوم أن المقصود من الحق هنا هو حق الإمامة والخلافة والحجية على الخلق، ومن المعلوم أيضاً أن تنزل الملائكة في ليلة القدر لا تكون إلا على حجة معصوم من آل محمد(ع)، فمن هم الذين بهذه الصفة بعد الأئمة الاثني عشر(ع) غير المهديين من ذرية الإمام المهدي(ع).
چیزی که معلوم است مقصود از حق در اینجا همان حق امامت و خلافت و حجیت بر آفریدههاست، و همچنین معلوم است که فرشتگان در شب قدر فقط بر حجتی معصوم از آل محمد(ع) فرستاده میشوند، چه کسانی بعد از دوازده امام(ع) این ویژگی را دارند، غیر از مهدیین از فرزندان امام مهدی(ع)؟
فإن قيل إن هؤلاء في هذه الرواية موصوفون بأنهم شيعة لأهل البيت فكيف يكونون هم أوصياء؟
اگر گفته شود: این افرادی که در روایت به شیعه اهل بیت(ع) توصیف شدند، چگونه میتوانند اوصیاء باشند؟
أقول: إن لفظ (الشيعة) مأخوذ من (المشايعة)، وهو بمعنى المتابعة والاقتداء والمناصرة، وهي مفهوم مشكك أي يصدق على مصاديقه بالتفاوت وكل بحسبه، وهو صفة عظيمة بحيث وصف بها نبي الله إبراهيم(ع)، قال تعالى: ﴿وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾([245])،([246]).
میگویم: لفظ شیعه از مشایعت و همراهی گرفته شده، و به معنای همراهی و اقتداء و یاری کردن است، و مفهومی مُشَکَّک است، یعنی بر مصادیقش هر کدام به حَسب خود و با تفاوت صِدق میکند، و آن صفت بزرگی است که پیامبر خدا ابراهیم(ع) به آن توصیف شده است، خداوند متعال میفرماید: (و ابراهیم جُزو شیعیان اوست)([247])، ([248]).
إذن فالأئمة(ع) كلهم شيعة لأمير المؤمنين(ع) وهكذا المهديون وهكذا سائر الشيعة وكل بحسبه؛ لأن الأئمة(ع) على منهاج وسيرة علي بن أبي طالب(ع)، فهم شيعة له في أعلى مراتب المشايعة والمتابعة والمناصرة.
بنابراین همه ائمه(ع) شیعه امیرالمومنین(ع) هستند، هم چنین مهدیین و بقیه شیعیان و هرکدام به حَسب خودشان، چون ائمه(ع) بر روش و رفتار علی بن ابی طالب(ع) هستند، و آنان در بالاترین مرتبههای همراهی و دنبالهروی و یاری جزو شیعیان او هستند.
ونجد المهديين قد وصفوا بأنهم قوم من شيعة آل محمد في غير هذا المورد:
در موارد دیگر مییابیم مهدیین توصیف شدند که گروهی از شیعه خاندان محمد(ص) هستند:
عن أبي بصير، قال: قلت للصادق جعفر بن محمد (عليهما السلام): (يا ابن رسول الله، إني سمعت من أبيك(ع) أنه قال: يكون بعد القائم اثنا عشر مهدياً، فقال: إنما قال: اثنا عشر مهدياً، ولم يقل: إثنا عشر إماماً، ولكنهم قوم من شيعتنا يدعون الناس إلى موالاتنا ومعرفة حقنا)([249]).
ابو بصیر گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: (ای فرزند رسول خدا! من از پدر شما شنیدم که میفرمود: پس از قائم دوازده مهدی خواهد بود، امام صادق(ع) فرمود: دوازده مهدی گفته است نه دوازده امام آنها قومی از شیعیان ما هستند که مردم را به موالات و معرفت حق ما میخوانند)([250]).
ولا يخفى أن مقام الأئمة غير مقام المهديين(ع) من حيث الفضل، وأن وصية الرسول محمد(ص) قد أحكمت المسألة، بتقسيمها للأوصياء بعد الرسول محمد(ص) إلى اثني عشر إماماً واثني عشر مهدياً، فهنا مقامان: مقام الإمامة، ومقام الهداية، ولكن هذا لا يعني أن الأئمة الاثني عشر(ع) ليسوا بمهديين، وكذلك لا يعني أن المهديين الاثني عشر ليسوا بأئمة، فقد نص أهل البيت(ع) في رواياتهم أن الأئمة الاثني عشر(ع) كلهم مهديون، وكذلك ورد عنهم(ع) أن المهديين من ذرية الإمام المهدي(ع) كلهم أئمة:
مخفی نماند که مقام ائمه از جهت فضیلت غیر از مقام مهدیین(ع) است، و وصیت محمد رسول الله(ص) این مسئله را مُحکم نموده است، و اوصیای بعد از محمد رسول الله(ص) را به دوازده امام و دوازده مهدی تقسیم نموده است، در این جا دو مقام وجود دارد: مقام امامت و مقام هدایت، و این به این معنا نیست که دوازده امام(ع) مهدیین نیستند، و هم چنین به این معنا نیست که مهدیین دوازده گانه(ع) ائمه نیستند، و اهل بیت(ع)در روایاتشان تصریح کردند که ائمه دوازده گانه(ع) مهدیین هستند، و هم چنین از آنان(ع) وارد شده که همه مهدیین از فرزندان امام مهدی(ع) امام هستند:
روي عن الإمام المهدي(ع) في كيفية الصلاة على الأوصياء: (.... وصل على وليك، وولاة عهده، والأئمة من ولده، ومد في أعمارهم، وأزد في آجالهم، وبلغهم أقصى آمالهم [ديناً] دنيا وآخرة، إنك على كل شيء قدير)([251]).
از امام مهدی(ع) در چگونگی درود بر اوصیاء روایت شده است:(و بر ولیت و والیان عهدش و امامان از فرزندانش درود بفرست، و به عمرهایشان مدت ببخش، و در اَجلهایشان زیاد کن، و آنان را به بهترین آرزوهای دینی و دنیوی و اخروی آنان برسان، تو بر هرچیزی توانا هستی)([252]).
وروي عن الإمام الرضا في الدعاء لصاحب الأمر(ع): (... اللهم، صل على ولاة عهده، والأئمة من بعده، وبلغهم آمالهم، وزد في آجالهم، وأعز نصرهم، وتمم لهم ما أسندت إليهم من أمرك لهم، وثبت دعائمهم، واجعلنا لهم أعواناً وعلى دينك أنصاراً، فإنهم معادن كلماتك، وخزان علمك، وأركان توحيدك، ودعائم دينك، وولاة أمرك، وخالصتك من عبادك، وصفوتك من خلقك، وأولياؤك وسلائل أوليائك، وصفوة أولاد نبيك، والسلام عليه وعليهم ورحمة الله وبركاته)([253]).
از امام رضا(ع) در دعای برای صاحب الامر(ع) روایت شده است: (خدایا بر والیان عهدش و امامان ما بعدش درود بفرست، و آنان را به آرزوهایشان برسان، و یاریشان نما، و امرشان را به اتمام برسان، و ستونهایشان را ثابت کن، و ما را یاور آنان قرار بده، و یاران دینت قرار بده، آنان معدنهای کلمههای تو هستند، و نگهبانان علمت، و ارکان توحیدت، و ستونهای دینت، و والیان امرت، و بندگان خالصت، و برگزیدگان آفریدههایت، و اولیای تو نوادههای اولیایت، و برگزیدههای فرزندان پیامبرت هستند، والسلام علیه و علیهم و رحمة الله و برکاته)([254]).
ومما تقدم نعرف أن الأوصياء بعد الإمام المهدي(ع) إن نسبتهم أو قرنتهم بالأئمة الاثني عشر فهم مهديون، للتفريق بين مقام الإمامة والهداية، وإن نظرنا إلى الأوصياء بعد الإمام المهدي(ع) من حيث هم هم، فهم مهديون وأئمة؛ لأنهم من أوصياء الرسول محمد والحجة على أهل الأرض بعد الإمام المهدي(ع).
از مطالبی که گذشت میفهمیم: اگر اوصیای بعد از امام مهدی(ع) را به ائمه دوازده گانه منصوب و مقرون کنیم، آنان مهدیین هستند، به خاطر اینکه بین مقام امامت و هدایت جدایی بیندازیم، و اگر به اوصیای امام مهدی(ع) از جهت خودشان نگاه کنیم، و آنان مهدیین و ائمه هستند، چون آنان جزو اوصیای محمد رسول(ص) هستند و بعد از امام مهدی(ع) حجت بر مردم زمین هستند.
· عن مفضل بن عمر، قال: (قلت لأبي عبد الله(ع): قول الله تعالى: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَن كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً﴾([255])، قال لي: إن الله خلق السنة اثني عشر شهراً، وجعل الليل اثنتي عشرة ساعة، وجعل النهار اثنتي عشرة ساعة، ومنا اثنا عشر محدثاً، وكان أمير المؤمنين(ع) ساعة من تلك الساعات)([256]).
· مفضل بن عمر گوید: (به امام صادق(ع) عرض کردم: این فرمایش خداوند عز وجل معنایش چیست که میفرماید: ﴿بلکه آن ساعت را دروغ شمردند و ما نیز شعلههای آتش را برای کسی که قیامت را دروغ شمرد آماده ساختیم﴾([257]) آن حضرت در پاسخ فرمود: همانا خدای عز و جل سال را به شکل دوازده ماه آفرید و شب را دوازده ساعت و روز را نیز دوازده ساعت قرار داد، از ما اهل بیت نیز دوازده نفر آفرید که فرشتگان با آنان حدیث میکنند، و امیر المؤمنین(ع) یکی از آن ساعتها است)([258]).
وعن أبي السائب، قال: قال أبو عبد الله جعفر بن محمد(ع): (الليل اثنا عشر ساعة، والنهار اثنا عشر ساعة، والشهور اثنا عشر شهراً، والأئمة اثنا عشر إماماً، والنقباء اثنا عشر نقيباً، وإن علياً ساعة من اثني عشر ساعة، وهو قول الله (عزوجل): ﴿وَأَعْتَدْنَا لِمَن كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً﴾([259]).
از أبی سائب نقل شده که: امام صادق(ع) فرموده: (شب دوازده ساعت است و روز نیز دوازده ساعت میباشد و ماهها نیز دوازده ماه است، و ائمه نیز دوازده امام هستند، و نقباء نیز دوازده نقیباند، و علی خود ساعتی از آن دوازده ساعت است، و آن همان گفتار خداوند عز و جل است که میفرماید: ﴿و ما شعلههای آتش را برای کسی که ساعت موعود را دروغ شمارد آماده ساختهایم﴾([260]).
والإشارة إلى المهديين في هاتين الروايتين واضحة وجلية، فانظر إلى قوله(ع) في الرواية الأولى: (وجعل الليل اثنتي عشرة ساعة، وجعل النهار اثنتي عشرة ساعة، ومنا اثنا عشر محدثاً، وكان أمير المؤمنين(ع) ساعة من تلك الساعات)، أي إنه ساعة من ساعات الليل وكذلك الأئمة من بعده إلى الإمام الحجة محمد بن الحسن(ع)؛ لأنهم عاشوا في دولة الباطل. بقي أن نعرف من هم الذين يمثلون ساعات النهار الاثني عشر، وما المقصود بالنهار؟
اشاره به مهدیین در این دو روایت روشن و واضح است، به فرموده ایشان(ع) در روایت اول دقت کن: (و شب را دوازده ساعت قرار داد، و روز را دوازده ساعت قرار داد، و از ما دوازده مُحدث است، و امیرالمومنین(ع) یکی از این ساعات است)، یعنی ایشان ساعتی از ساعتهای شب است و ائمه بعدش تا امام حجت محمدبن الحسن(ع) نیز اینگونه هستند، چون آنان در دولت باطل میزیستند. فقط باید افرادی که دوازده ساعت روز را تشکیل میدهند را بشناسیم و اینکه مقصود از روز چیست؟
الرواية الثانية توضح الأمر أكثر، فانظر إلى قوله(ع): (الليل اثنا عشر ساعة، والنهار اثنا عشر ساعة ... والأئمة اثنا عشر إماماً، والنقباء اثنا عشر نقيباً، وإن علياً ساعة من اثني عشر ساعة...) فمن هم هؤلاء النقباء الاثني عشر الذين جاء ذكرهم بعد الأئمة الاثني عشر؟ والذين هم في قبال ساعات النهار الاثني عشر، في حين أن الأئمة(ع) في قبال ساعات الليل الاثني عشر.
روایت دوم مسئله را بیشتر توضیح میدهد، به سخن ایشان(ع) دقت کن: (شب دوازده ساعت است و روز دوازده ساعت است و ائمه دوازده امام هستند، و نقیبها دوازده نقیب (برگزیده) هستند، و علی یکی از ساعات دوازده ساعت است) این دوازده نقیب که ذکر آنان بعد از دوازده امام شده چه کسانی هستند؟ کسانی که مقابل دوازده ساعت روز هستند، درحالی که ائمه(ع) در مقابل دوازده ساعت شب هستند.
من الواضح أن ساعات النهار في الحديثين وكذلك النقباء الاثني عشر في الرواية الثانية المقصود بهم هم المهديون الاثني عشر من ذرية الإمام المهدي(ع)، وخصوصاً إذا دعمنا ذلك بالروايات الناصة على المهديين الاثني عشر وذرية الإمام المهدي(ع)، فإن أهل البيت(ع) أرشدونا إلى التمعن في كلامهم:
واضح است که ساعتهای روز در دو حدیث و همچنین منظور از دوازده نقیب در روایت دوم، همان دوازده مهدی از فرزندان امام مهدی(ع) هستند، و به خصوص وقتی این مطلب را با روایاتی که بر دوازده مهدیین و از نسل امام مهدی(ع) پشتیبانی کنیم، واهل بیت(ع) ما را به دقت نمودن در سخنشان راهنمایی کردند:
عن أبي عبد الله(ع): (خبر تدريه خير من عشر ترويه، إن لكل حق حقيقة، ولكل صواب نوراً، ثم قال: إنا والله لا نعد الرجل من شيعتنا فقيهاً حتى يلحن له فيعرف اللحن...)([261]).
امام صادق(ع) فرمود: (شب دوازده ساعت است و روز نیز دوازده ساعت میباشد و ماهها نیز دوازده ماه است، و ائمه نیز دوازده امام هستند، و نقباء نیز دوازده نقیباند، و علی خود ساعتی از آن دوازده ساعت است، و آن همان گفتار خداوند عز و جل است که میفرماید:)([262]).
وإذا رجعنا إلى روايات أهل البيت(ع) لمعرفة الليل والنهار المرتبط بهم وبدولتهم(ع) يتضح الأمر بأجلى صورة:
وقتی به روایات اهل بیت(ع) برای شناخت شب و روز که به آنان و دولتشان(ع) مربوط است مراجعه کنیم مسئله به بهترین صورت روشن میشود:
عن أبي بصير، عن أبي عبد الله(ع)، قال: (سألته عن قول الله (عزوجل): ﴿وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا﴾، قال: الشمس رسول الله(ص) أوضح الله به للناس دينهم، قلت: ﴿وَالْقَمَرِ إِذَا تَلَاهَا﴾، قال: ذلك أمير المؤمنين(ع)، قلت: ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا﴾، قال: ذلك أئمة الجور الذين استبدوا للأمر دون آل رسول الله وجلسوا مجلساً كان آل رسول الله(ص) أولى به منهم، فغشوا دين رسول الله(ص) بالظلم والجور، وهو قوله: ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا﴾، قال: يغشى ظلمهم ضوء النهار، قلت: ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا﴾، قال: ذلك الإمام من ذرية فاطمة(ع) يُسأل عن دين رسول الله فيجلى لمن يسأله، فحكى الله قوله: ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلَّاهَا﴾، وقوله: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾، قال: خلقها وصورها، وقوله: ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ أي عرفها وألهمها ثم خيرها فاختارت، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ يعنى نفسه طهرها، ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾([263]) أي أغواها)([264]).
ابوبصیر از امام صادق(ع) روایت میکند و میگوید: (در مورد فرموده خداوند پرسیدم که فرموده: (قسم به خورشید و نورش)، فرمود: (خورشید رسول الله(ص) است که به واسطه آن برای مردم دینشان را روشن کرده است)، عرض کردم: (قسم به ماه وقتی بعد از آن بیاید)، فرمود: (آن امیرالمومنین(ع) است)، عرض کردم: (و شب زمانی که آن را بپوشاند) فرمود: (اینها ائمه جور و ستم هستند که به غیر از خاندان رسول الله(ص) در امر استبداد کردند، و در مکانی نشستند که خاندان رسول الله(ص) از آنان به آن سزاوارتر است، در نتیجه دین رسول الله(ص) را با ستم و جور پوشیدند، و آن سخن خداوند است)، (و قسم به شب زمانی که آن را میپوشاند) فرمود: (ستم آنان نور روز را میپوشاند)، عرض کردم: (و قسم به روز زمانی که آن را روشن کند) فرمود: (این امامی از فرزندان فاطمه(ع) است که از دین رسول الله(ص) از او پرسیده میشود و برای فردی که از او بپرسد تجلی میکند، و سخن خداوند را حکایت نمود: (و قسم به روز زمانی که آن را روشن کند) و سخن خداوند: (و قسم به نفس و آنچه او را وسوسه کند) فرمود: آن را آفرید و شکل داد، و سخن خداوند: (و کارهای بد و نیکش را به او الهام کرد) (یعنی به او شناساند و به او الهام نمود، بعد او را مُخیر کرد و انتخاب نمود) (فردی که آن را پاک کند رستگار شد) (یعنی نفسش را پاک کرد) (و فردی که او را فریب داد زیان نمود)([265]) (یعنی او را فریب داد)([266]).
وعن محمد بن مسلم، قال: (سألت أبا جعفر(ع) عن قول الله (عزوجل): ﴿وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى﴾، قال: الليل في هذا الموضع فلان غشي أمير المؤمنين في دولته التي جرت له عليه، وأمير المؤمنين(ع) يصبر في دولتهم حتى تنقضي، قال: ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى﴾([267])، قال: النهار هو القائم(ع) منا أهل البيت، إذا قام غلب دولته الباطل، والقرآن ضرب فيه الأمثال للناس وخاطب الله نبيه به ونحن، فليس يعلمه غيرنا)([268]).
محمد بن مسلم میگوید: (از امام باقر(ع) درمورد سخن خداوند پرسیدم: ﴿قسم به شب زمانی که در برگیرد"﴾ فرمود: "شب در اینجا فلانی است که امیرالمومنین(ع) را در دولتی که برای او، و علیه حضرت جاری شد در بر گرفت، و امیرالمومنین(ع) در دولت آنان تا زمانی که به اتمام برسد صبر کرد، عرض کرد: ﴿"و روز وقتی تجلی نماید﴾([269])(فرمود: منظور از روز قائم(ع) ما اهل بیت است، وقتی قیام کند دولتش بر باطل غلبه پیدا کند، و در قرآن ضرب المثلهایی برای مردم زده شده است و خداوند به واسطه قرآن پیامبرش و ما را مورد خطاب قرار داده است، و فردی غیر از ما آن را نمیداند)([270]).
إذن، فالليل هو دولة الباطل بعد الرسول محمد(ص) وساعات الليل الاثني عشر هنا هم الأئمة الاثني عشر أولهم أمير المؤمنين(ع) وآخرهم الإمام المهدي(ع)؛ لأنهم عاشوا حياتهم في تلك الدولة. والنهار هو دولة الإمام المهدي(ع) ودولة العدل الإلهي، وساعاتها هم النقباء المهديون الاثنا عشر أولهم (أحمد) وصي الإمام المهدي(ع) وآخرهم الذي لا عقب له ويخرج عليه الحسين بن علي(ع).
بنابراین شب همان دولت باطل بعد از محمد رسول الله(ص) است، و منظور از دوازده ساعت شب همان دوازده امام هستند که اولین آنان امیرالمومنین(ع) و آخرین آنان امام مهدی(ع) است، چون آنان زندگی خود را در آن دولت گذراندند. و منظور از روز همان دولت امام مهدی(ع) و دولت عدل الهی است، و منظور از ساعتهای آن همان دوازده نقیب مهدیین هستند، که اولین آنان احمد وصی امام مهدی(ع) و آخرین آنان کسی که فرزندی ندارد و حسین بن علی(ع) بر او خروج (و رجعت) میکند.
والإمام المهدي(ع) بما أن عمره في دولة العدل قصير جداً إذا قسناه إلى ما عاشه في دولة الباطل فهو من ساعات الليل من هذه الجهة، ولكن من جهة أخرى هو النهار نفسه وساعاته الاثنا عشر هم أوصياؤه المهديون؛ لأنهم امتداد لحكمه ودولته وملكه ونهجه، بل وحتى اسمه (المهدي).
و از آنجایی که عمر شریف امام مهدی(ع) در دولت عدل الهی خیلی کوتاه است هرگاه آن را با مدت زمان زندگی ایشان در دولت باطل مقایسه کنیم، ایشان از این جهت جزو ساعتهای شب است، ولی از جهت دیگر خود ایشان روز است، و دوازده ساعت آن همان اوصیای مهدیین ایشان هستند، چون آنان ادامه حکومت و دولت و فرماندهی و روش ایشان هستند، حتی نام ایشان (مهدی) است.
فإن قلت: على هذا ينبغي أن لا يوجد المهدي الأول (أحمد) أي أول أوصياء الإمام المهدي(ع) لا يوجد إلا بعد قيام الإمام المهدي(ع) لأنه من ساعات النهار، وساعات النهار لا تبدأ إلا بعد شروق شمس الإمام المهدي(ع).
و اگر بگویید: بر این اساس شایسته است که مهدی اول (احمد) یعنی اولین اوصیای امام مهدی(ع) وجود نخواهد داشت مگر بعداز قیام امام مهدی(ع)، چون ایشان جزو ساعتهای روز است، و ساعتهای روز بعد از تابیدن خورشید امام مهدی(ع) آغاز میشوند.
أقول: إن أول ساعة من ساعات النهار - شرعاً - هي ساعة الفجر أي من طلوع الفجر إلى شروق الشمس، وهذه الساعة في حقيقتها هي برزخ بين الليل والنهار، وخصوصاً من ناحية اختلاط الضوء والظلمة فيها، فيصح أن تصفها بأنها نهار من جهة أنها أول ساعاته، ويصح أن تصفها بأنها ليل من جهة عدم انكشاف الظلام التام فيها، بل روي بأنها لا من ساعات الليل ولا من ساعات النهار وإنها من ساعات الجنة:
میگویم: اولین ساعت از ساعات روز از جهت شرعی همان ساعت فجر است، یعنی از زمان طلوع فجر تا طلوع خورشید، و این ساعت در حقیقت برزخ و حد فاصلی بین شب و روز است، به خصوص از جهت مخلوط بودن نور وتاریکی با یکدیگر، در نتیجه از یک جهت صحیح است که آن را توصیف به روز کنیم، چون اولین ساعت آن است، و از یک جهت صحیح است که آن را توصیف به شب کنیم، چون تاریکی به صورت کامل از آن از بین نرفته است، بلکه روایت شده که این ساعت نه از ساعتهای شب است و نه از ساعتهای روز، و آن ساعتی از ساعتهای بهشت است.
فقد جاء في حوار عالم النصارى مع أبي جعفر(ع): (... فقال النصراني: أسألك أم تسألني؟ فقال أبو جعفر(ع): سلني، فقال النصراني: يا معشر النصارى، رجل من أمة محمد يقول: سلني، إن هذا لملئ بالمسائل، ثم قال: يا عبد الله، أخبرني عن ساعة ما هي من الليل ولا من النهار أي ساعة هي؟ فقال أبو جعفر(ع): ما بين طلوع الفجر إلى طلوع الشمس. فقال النصراني: فإذا لم تكن من ساعات الليل ولا من ساعات النهار فمن أي الساعات هي؟ فقال أبو جعفر(ع): من ساعات الجنة وفيها تفيق مرضانا...)([271]).
در گفتوگوی دانشمند مسیحی با امام باقر(ع) آمده است: (نصرانی عرض کرد: من از تو بپرسم یا تو از من میپرسی؟ فرمود: تو از من بپرس. نصرانی رو به نصاری کرده گفت: ای گروه نصاری مردی از امت محمد به من میگوید: تو از من بپرس! شایسته است چند مسئله از او بپرسم، سپس عرض کرد: ای بنده خدا بگو: آن ساعتی که نه از شب است و نه از روز چه ساعتی است؟ امام باقر(ع) فرمود: ما بین سپیده دم تا زدن خورشید. نصرانی گفت: اگر نه از ساعتهای شب است و نه از ساعتهای روز پس از چه ساعتی است؟ امام(ع) فرمود: از ساعتهای بهشت است، و در آن ساعت است که بیماران ما بهبودی یابند)([272]).
وهنا يقف المتأمل في كلام أهل البيت مبهوراً من الترابط العجيب في كلامهم(ع)، حيث تجد أول أوصياء الإمام المهدي(ع) الذي يمثل أول ساعات النهار برزخاً بين دولة الباطل وبين دولة الحق - بين الليل والنهار -، فهو أول ساعات النهار من جهة أنه أول وصي للإمام المهدي(ع) والمعاصر له وأول حكام دولة العدل الإلهي بعد أبيه(ع)، ومن جهة أخرى تجده شبيهاً بساعات الليل من حيث أنه يظهر في نهاية دولة الظلم ممهداً لأبيه - النهار -، حيث ما زال ظلام الليل لم ينكشف تماماً بل يبدأ انكشاف الليل تدريجياً به - الفجر -، فهو من هذه الجهة ينظر إليه الناظر على أنه من ساعات الليل أو شبيهاً بها بل هو أقرب إليها من ساعات النهار، وبالتدريج يكون شبيهاً بساعات النهار حتى ينظر إليه الناظر على أنه منها بل أقرب إليها من ساعات الليل.
اینجاست که فرد متأمل در کلام اهل بیت(ع) از ربط عجیب در سخنشان شگفت زده میشود، وقتی که میبیند که اولین اوصیای امام مهدی(ع)که اولین ساعت روز را تمثیل میکند، برزخ و حد فاصلی بین دولت باطل و بین دولت حق (بین شب و روز) است، و ایشان اولین ساعت روز از یک جهتی که اولین وصی برای امام مهدی(ع) و معاصر ایشان و اولین حاکم دولت عدل الهی بعد از پدرش(ع) هستند، و از جهت دیگر میبیند که ایشان شبیه ساعت شب است، چون در پایان دولت ستم ظهور میکند، و مقدمه ساز پدرش (روز) است، چون تاریکی شب به صورت کامل از بین نرفته است، بلکه شب (فجر) به تدریج از بین میرود، و ایشان از این جهت به او نگاه میشود که جزو ساعتهای شب است یا شبیه آن است، بلکه بیشتر از ساعتهای روز به ساعت شب نزدیکتر است، و به تدریج شبیه ساعت روز میشود، تا اینکه از این جهت که جزو ساعت شب است به او نگاه میشود، بلکه از ساعتهای شب به ساعت روز نزدیکتر است.
وهذا دليل أو مؤيد على أن أول أوصياء الإمام المهدي(ع) لابد أن يكون هو الممهد له ولابد أن يكون موجوداً قبل قيامه المقدس، ولا يفوتنا الإشارة إلى الارتباط العجيب لهذا الكلام مع وصية رسول الله(ص) ليلة وفاته التي وصف بها أول وصي للإمام المهدي(ع) بـ (وهو أول المؤمنين) أي أول المؤمنين بالإمام المهدي(ع) عند ظهوره وأول مصدق وناصر له، وقد تم تفصيل ذلك في كتب أخرى فلا أعيد.
این دلیل یا مویدی است که اولین اوصیای امام مهدی(ع) باید مقدمهساز ایشان باشد و باید قبل از قیام مقدس ایشان وجود داشته باشد، و این اشاره را از دست ندهیم که این سخن با وصیت رسول الله(ص) در شب وفاتش ارتباط عجیبی دارد، وصیتی که اولین وصی امام مهدی(ع)را به اولین مومنان توصیف کرده است، اولین مومنین به امام مهدی(ع) در هنگام ظهور ایشان و اولین تصدیق کننده و یاریگر ایشان، و تفصیل این مطلب در کتابهای دیگر وجود دارد و آن را تکرار نمیکنم.
بل ونجد أن المهدي الأول (أحمد) هو أفضل أوصياء الإمام المهدي(ع)، أي إنه أفضل ساعات النهار، ونجد هذا متطابقاً مع كلام أهل البيت(ع) عن أول ساعة من ساعات النهار، كما في كلام الإمام الباقر(ع) حيث وصف ساعة الفجر بأنها من ساعات الجنة بقوله: (من ساعات الجنة وفيها تفيق مرضانا).
بلکه میبینیم که مهدی اول (احمد) از افضلترین اوصیای امام مهدی(ع) است، یعنی ایشان با فضیلتترین ساعت روز است، و این مطابق با سخن اهلبیت(ع) است که او اولین ساعت از ساعات روز است، همانطور که در سخن امام باقر(ع) وجود دارد و ساعت فجر را به یکی از ساعات بهشت توصیف کرده است، با این فرمودهاش: (از ساعات بهشت است، و بیماران ما در آن خوب میشوند).
وأيضاً لا يفوت اللبيب الانتباه إلى قوله(ع): (وفيها تفيق مرضانا)، والإفاقة من المرض هو الصحة والتماثل للشفاء، فشيعة آل محمد في دولة الظلم وفي فترة غياب الحجة وانغمار الناس في الفتن والانحراف هم مرضى إن لم يكن قد أصابهم بعض ما أصاب الناس من حيث يعلمون أو من حيث لا يعلمون، فيكون ظهور وصي الإمام المهدي(ع) - أول ساعات النهار والفجر - إيقاظاً لهم من نوم الغفلة، وانتشالاً لهم من التيه والحيرة، ويبدأون يبصرون الحقائق شيئاً فشيئاً - وكل بحسبه - إلى أن تشرق الشمس فلا يبقى خفاء أبداً.
همچنین فرد خردمند نباید توجه به این سخن ایشان(ع) را از دست بدهد: (و بیماران ما در آن خوب میشوند) ، خوب شدن از بیماری، همان صحت و نماد شفا پیدا کردن شیعه آل محمد(ع) در دولت ستم است، و در مدت غیبت حجت و فرورفتن مردم در فتنهها و انحراف، آنان بیمار هستند. اگر مقداری از چیزی که به مردم رسیده از جایی که میدانند یا نمیدانند، به آنان نرسیده باشد، در نتیجه ظهور وصی امام مهدی(ع) (اولین ساعات روز و فجر است)، بیدار نمودن آنان از خواب غفلت، و نجات آنان از سرگردانی و حیرت است و هرکدام در حد خودشان کمکم شروع به دیدن حقایق میکنند تا اینکه خورشید طلوع کند و اصلاً پنهانی نباشد.
وروي وصف الإمام الباقر لهذه الساعة في جوابه للنصراني بلفظ آخر هكذا: (هي الساعة التي بين طلوع الفجر إلى طلوع الشمس، يهدأ فيها المبتلي، ويرقد فيها الساهر، ويفيق فيها المغمى عليه، جعلها الله في الدنيا رغبة للراغبين، وفي الآخرة للعاملين لها، وجعلها دليلاً واضحاً وحجة بالغة على الجاحدين المتكبرين التاركين لها ... )([273]).
از امام باقر(ع) در توصیف این ساعت در پاسخش به نصرانی به لفظ دیگری آمده است: (این ساعتی بین طلوع فجر تا طلوع خورشید است و فرد مصیبتدیده در آن آرام میشود و فرد سحرخیز در آن میخوابد و فردی که به اغماء رفته است در آن افاقه پیدا میکند، خداوند آن را در دنیا رغبتی برای راغبان قرار میدهد و در آخرت برای افرادی که برای آن کار میکردند و آن را دلیل روشن و حجت رسانندهای بر انکارکنندگان و متکبّران و ترککنندگان آنان قرار داده است)([274]).
وعلى هذا اللفظ لا أدري حقيقةً على أي فقرة أعلق: (يهدأ فيها المبتلي)، (ويرقد فيها الساهر)، (ويفيق فيها المغمى عليه)، (جعلها الله في الدنيا رغبة للراغبين)، (وفي الآخرة للعاملين لها)، (وجعلها دليلاً واضحاً وحجة بالغة على الجاحدين المتكبرين التاركين لها)، فالكلام يطول في الوقوف على أسرارها.
و بر اساس این لفظ، در حقیقت نمیدانم بر کدامیک از این فَقَره تعلیق بزنم: (و فرد مصیبتدیده در آن آرام میشود) ، (و فرد سحرخیز در آن میخوابد) ، (و فردی که به اغماء رفته است در آن افاقه پیدا میکند) ، (خداوند آن را در دنیا رغبتی برای راغبان قرار میدهد) ، (و در آخرت برای افرادی که در آن کار میکردند) ، (و آن را دلیل روشن و حجت رسانندهای بر انکارکنندگان و متکبران و ترککنندگان آنان قرار داده است) سخن در بیان اسرار آن طولانی میشود...
وتفضيل أو ساعة من ساعات النهار على سائر ساعات النهار ليس في الروايات فقد، بل ورد ذلك حتى في القرآن الكريم، قال تعالى: ﴿... وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً﴾([275])، وقد روي أن وقت الفجر يشهده ملائكة الليل وملائكة النهار.
فضیلت داشتن ساعتی از ساعات روز بر بقیه ساعات فقط در روایات نیست، بلکه حتی در قرآن کریم هم وارد شده است، خداوند متعال میفرماید: ﴿ (قرآن فجر را برپا دار؛ چراکه قرآن فجر، مشهود است!)([276])، و روایت شده که فرشتگان شب و فرشتگان روز هنگام فجر را مشاهده میکنند.
وقال تعالى: ﴿كَلَّا وَالْقَمَرِ * وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ * وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ * إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ * نَذِيراً لِّلْبَشَرِ * لِمَن شَاء مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ * كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ﴾([277]).
و خداوند متعال میفرماید: (اینچنین نیست که آنها تصوّر میکنند، سوگند به ماه، و به شب، هنگامیکه پشت کند و به صبح هنگامیکه چهره بگشاید که آن از مسائل مهم است! هشدار و انذاری است برای همه انسانها، برای کسانی که از شما که میخواهند پیش افتند یا عقب بمانند، هر کس در گرو اعمال خویش است، مگر «اصحاب یمین»)([278]).
وروى محمد بن الفضيل، عن أبي الحسن(ع) أنه قال: (كل من تقدم إلى ولايتنا تأخر عن سقر، وكل من تأخر عن ولايتنا تقدم إلى سقر)([279]).
محمد بن فضیل از ابوالحسن(ع) روایت کرده است که ایشان فرمود: (هرکسی به سمت ولایت ما بیاید، از آتش جهنم دور میماند و هرکسی از ولایت ما دور بماند، بهسوی آتش جهنم میرود)([280]).
وعن محمد بن الفضيل، عن أبي الحسن الماضي(ع): (... قلت: ﴿وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ﴾؟ قال: نعم ولاية علي(ع). قلت: ﴿ إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ﴾، قال: الولاية. قلت: ﴿لِمَن شَاء مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ﴾؟ قال: من تقدم إلى ولايتنا أخر عن سقر، ومن تأخر عنا تقدم إلى سقر. ﴿ إِلَّا أَصْحَابَ الْيَمِينِ﴾، قال: هم والله شيعتنا. قلت: ﴿لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ﴾؟ قال: إنا لم نتول وصي محمد والأوصياء من بعده - ولا يصلون عليهم -. قلت: ﴿فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ﴾؟ قال: عن الولاية معرضين. قلت: ﴿كَلَّا إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ﴾([281])؟ قال: الولاية) ([282]).
محمد بن فضیل گوید: از حضرت ابوالحسن(ع) روایت میکند: (عرض کردم: این جز یادآوری برای بشر نیست؟ فرمود: آری، ولایت علی(ع) است. عرضکردم: آن یکی از حوادث بزرگ است؟ فرمود: یعنی ولایت. عرضکردم: برای هر کس از شما که بخواهد جلو رود یا عقب افتد؟ فرمود: یعنی کسی که به ولایت ما جلو رود از دوزخ عقب افتد و آنکه از ما عقب کشد، به دوزخ جلو رود. عرضکردم: جز اصحاب یمین؟ فرمود: آنها به خدا شیعیان ما میباشند. عرضکردم: ما از نمازگزاران نبودیم؟ فرمود: یعنی ما وصی محمد(ص) و اوصیاء پس از او را دوست نداشتیم، و بر آنها درود نمیفرستادند. عرضکردم: آنها را چه شده که از این تذکر روی گردانند؟ فرمود: یعنی از ولایت روی گردانند. عرض کردم: نه این یادآوری است؟([283])فرمود: یعنی ولایت)([284]).
وعن جابر، عن أبي جعفر(ع) في قوله (عزوجل): (..... وقوله: ﴿وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ﴾، ﴿لِمَن شَاء مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ﴾، قال: يعني اليوم قبل خروج القائم(ع) من شاء قبل الحق وتقدم إليه، ومن شاء تأخر عنه .... ﴿وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ﴾، قال: يوم الدين خروج القائم(ع). وقوله: ﴿فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ﴾ يعني بالتذكرة، والآية أمير المؤمنين صلوات الله عليه ..... ثم قال الله تعالى: ﴿بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ أَن يُؤْتَى صُحُفاً مُّنَشَّرَةً﴾، قال: يريد كل رجل من المخالفين أن ينزل عليه كتاب من السماء، ثم قال تعالى: ﴿كَلَّا بَل لَا يَخَافُونَ الْآخِرَةَ﴾([285]) هي دولة القائم(ع)...)([286]).
جابر از امام باقر(ع) در مورد فرموده خداوند پرسید: (و فرمودهاش: آن تنها تذکری برای مردم است، برای فردی از شما که بخواهد جلو بماند یا عقب بماند. فرمود: یعنی روزی پیش از خروج قائم(ع)، هرکسی میخواهد حق را قبول کند و به سمت آن برود و هرکسی بخواهد از آن عقب بماند. و روز دین را تکذیب میکردیم، فرمود: روز دین روز خروج قائم(ع) است، و فرموده خداوند: آنان را چه شده که از تذکر رویگردان هستند. یعنی با تذکر و آیه امیرالمؤمنین(ع)، سپس خداوند متعال فرمود: بلکه هرکدام از آنان میخواهد که نامهای بازشده برایشان بیاید، فرمود: هرکدام از افرادی مخالفین میخواهند که کتابی از آسمان برای آنان فرستاده شود، سپس خداوند متعال فرمود: خیر، از آخرت نمیترسند ([287]) آن دولت قائم(ع) است ([288])) .
ومن تأمل هذه الروايات يتضح له عظيم ما تبينه وترشد إليه، والتفصيل لا يسعه هذا المختصر، فأرجو قبول العذر.
هرکسی که در این روایات بیندیشد، آنچه برایش معلوم و بهسوی آن راهنمایی شده مشخص میشود، و در این مختصر، تفصیل دادن نمی گنجد، امیدوارم معذرتخواهی را قبول کنید.
إذن فأول ساعات النهار هو أول المهديين من ذرية الإمام المهدي(ع) وهو شبيه بساعات الليل، أو قل إنه برزخ بين الليل والنهار، أو قل إنه برزخ بين دولة الكفر ودولة العدل، أو قل إنه برزخ بين مقامي الإمامة والهداية، فكلها بمعنى واحد.
بنابراین اولین ساعات روز همان اولین مهدیین از نسل امام مهدی(ع) است و ایشان شبیه ساعات شب است، یا بگو: ایشان برزخ و حد فاصلی بین شب و روز است، یا بگو: ایشان برزخ یا حد فاصلی بین دولت کفر و دولت عدل است، یا بگو: ایشان برزخ و مانعی بین مقام امامت و هدایت است، همه اینها به یک معناست.
عن محمد بن الحسن بن ميمون، عن أبي هاشم، قال: (قلت لأبي الحسن الماضي(ع): لم جعلت الصلاة الفريضة والسنة خمسين ركعة لا يزاد فيها ولا ينقص منها؟ قال: إن ساعات الليل اثنتا عشرة ساعة، وفيما بين طلوع الفجر إلى طلوع الشمس ساعة، وساعات النهار اثنتا عشرة ساعة، فجعل لكل ساعة ركعتين، وما بين غروب الشمس إلى سقوط القرص غسق)([289]).
محمد بن حسن بن میمون از أبی هاشم روایت میکند: (به امام علی النقی(ع) گفته: چرا نماز واجب و نافله در شبانهروز پنجاه رکعت است و کم و زیاد نمیشوند؟ فرمود: شب دوازده ساعت دارد و میانه سپیدهدم تا برآمدن خورشید نیز ساعتی است و روز نیز دوازده ساعت است؛ و برای هر ساعتی دو رکعت نماز نهاده شده و از فروشدن آفتاب تا نهان شدن روشنی آن غسق گفته شده است)([290]).
وقال الشيخ االصدوق: حدثنا الحسن بن عبد الله بن سعيد العسكري، قال : أخبرني عمي، قال: أخبرنا أبو إسحاق، قال: أملى علينا ثعلب: (ساعات الليل: الغسق، والفحمة، والعشوة، والهدأة، والجنح، والهزيع، والفقد، والعقر، والزلفة، والسحرة، والبهرة.
شیخ صدوق می گوید: حسن بن عبدالله بن سعید عسکری از عموی خود نقل میکند که ابواسحاق گفت: ثعلب برای ما ساعات شب را چنین املا کرد: غسق، فحمه، عشوه، هدأة، جنح، هزیع، فقد، عقر، زلفة، سحرة، بهرة .
وساعات النهار: الراد، والشروق، والمتوع، والترحل، والدلوك، والجنوح، والهجير، والظهيرة، والأصيل، والطفل)([291]).
و ساعات روز را چنین املا کرد: راد، شروق، متوع، ترحل، دلوک، جنوح، هجیر، ظهیرة، اصیل و طفل ([292]).
وحتى تسمية أول ساعات النهار بـ (الراد) لعل لها علاقة بأول المهديين، أي إنه الراد لدين الله إلى أصوله، أو الراد على أهل البدع والانحراف والظلم والجور ... الخ.
حتی نامیدن اولین ساعات روز به (راد) شاید به اولین مهدیین ارتباطی داشته باشد، یعنی ایشان برگرداننده دین خداوند به اصولش است، یا اهل بدعتها و انحراف و ستم و جور را رد میکند... الخ.
أو يكون مأخوذاً من (الردء) أي المعين والناصر - وأيضاً يعني الكهف -، كما في قوله تعالى حكاية عن لسان نبي الله موسى(ع): ﴿وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ﴾([293]).
یا از (ردء) گرفته شده، یعنی یاور و یاری گر، همچنین یعنی پناهگاه، همانطور که در فرموده خداوند متعال و از زبان پیامبر خدا موسی(ع) است:﴿ (و برادرم هارون زبانش از من فصیحتر است؛ او را همراه من بفرست تا یاور من باشد و مرا تصدیق کند؛ میترسم مرا تکذیب کنند!)([294]).
وقال الزبيدي في تاج العروس ج٤ ص٤٥٠ – ٤٥٣ مادة (ردد): (وقوله تعالى: ﴿فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي﴾ فيمن قرأ به يجوز أن يكون من الاعتماد، وأن يكون على اعتقاد التثقيل في الوقف، بعد تخفيف الهمزة).
زبیدی در تاج العروس ج ۴ ص ۴۵۰- ۴۵۳ در ماده (ردد) می گوید: (و فرموده خداوند متعال: (او را بهعنوان پشتیبان من بفرست تا مرا تصدیق کند) کسی که این گونه آیه را بخواند، جایز است که از اعتماد باشد؛ و به معنای اعتقاد سنگین است، درصورتیکه که آیه را با وقف و مخفّف کردن همزه بخواند).
· عن المفضل بن عمر، عن الصادق جعفر بن محمد (عليهما السلام)، قال: (سألته عن قول الله (عزوجل): ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾([295])، ما هذه الكلمات؟ قال: هي الكلمات التي تلقاها آدم من ربه فتاب الله عليه وهو أنه قال: "أسألك بحق محمد وعلي وفاطمة والحسن والحسين إلا تبت عليّ" فتاب الله عليه إنه هو التواب الرحيم. فقلت له: يا ابن رسول الله، فما يعني (عزوجل) بقوله: ﴿فَأَتَمَّهُنَّ﴾؟ قال: يعني فأتمهن إلى القائم اثني عشر إماماً تسعة من ولد الحسين(ع). قال المفضل: فقلت: يا ابن رسول الله، فأخبرني عن قول الله (عزوجل): ﴿وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ﴾([296])، قال: يعني بذلك الإمامة، جعلها الله تعالى في عقب الحسين إلى يوم القيامة. قال: فقلت له: يا ابن رسول الله، فكيف صارت الإمامة في ولد الحسين دون ولد الحسن (عليهما السلام) وهما جميعاً ولدا رسول الله(ص) وسبطاه وسيدا شباب أهل الجنة؟ فقال(ع): إن موسى وهارون كانا نبيين مرسلين وأخوين، فجعل الله (عزوجل) النبوة في صلب هارون دون صلب موسى (عليهما السلام)، ولم يكن لأحد أن يقول لم فعل الله ذلك، وإن الإمامة خلافة الله (عزوجل) في أرضه وليس لأحد أن يقول لم جعله الله في صلب الحسين دون صلب الحسن (عليهما السلام)؛ لأن الله تبارك وتعالى هو الحكيم في أفعاله ﴿لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ﴾([297])) ([298]).
مفضل بن عمر گوید: از امام صادق(ع) روایت میکند: (از این قول خدای سبحان سؤال کردم: ﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾([299])، که این چه کلماتی است؟ فرمود: همان کلماتی است که آدم آن را از پروردگارش دریافت کرد و بر زبان جاری نمود و خداوند توبهاش را پذیرفت و ایشان اینها را گفتند: «خداوند بحق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین توبه مرا بپذیر». و خداوند توبه او را پذیرفت که او باز پذیر و بخشنده است. عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! مراد از﴿فَأَتَمَّهُنَّ ﴾ چه بوده است؟ فرمود: فرمود: یعنی آنها را تا قائم(ع) ذكر كرده و تمام كرد و آنان دوازده امام هستند که نه تن از ایشان از امام حسین(ع) هستند. مفضل گوید: عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! مرا از معنی این کلام الهی که میفرماید: ﴿وَجَعَلَهَا کلِمَةً بَاقِیةً فِی عَقِبِهِ﴾([300])، آگاه کنید، فرمود: مقصود از آن امامت است که خدای تعالی آن را تا روز قیامت در نسل حسین(ع) قرار داد. گوید: عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! چرا امامت اختصاص به فرزندان حسین(ع) یافت نه فرزندان حسن(ع)، در حالی که آنها هر دو فرزندان رسول خدا(ص) و دو سبط او و سید جوانان بهشت هستند؟ فرمود: موسی و هارون دو پیامبر مرسل و دو برادر بودند و خدای تعالی پیامبری را در سلاله هارون قرار داد نه در سلاله موسی، هیچ یک از آن دو پیامبر را نگفتند: چرا خداوند چنین کرده است؟ و امامت، خلافت حق تعالی در زمین است و هیچ کس را شایسته نیست که بگوید: چرا آن را در سلاله حسین(ع) قرار داده است و نه حسن(ع)، زیرا خدای تعالی در جمیع افعالش حکیم است، از کردارش پرسش نشود اما از افعال آنها پرسش شود از کاری که میکند بازخواست نمیشود، و از آنان سؤال و بازخواست میشود ﴿لَا یسْأَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَهُمْ یسْأَلُونَ﴾([301])) ([302])).
ففي هذه الرواية بين أبو عبد الله(ع) أولاً بأن الله أتم الكلمات من ذرية الحسين(ع) إلى القائم(ع)، ثم أردف في جوابه الآخر بأن الله جعل الإمامة في عقب الحسين(ع) إلى يوم القيامة، ونفهم من هذا أن الله تعالى جعلها كلمة باقية في عقبة أي الإمام بعد الإمام المهدي(ع) التي تمت به(ع)، أي إمامة المهديين، أو قل مقام الهداية الذي يأتي بعد مقام الولاية أو الإمامة، ويكون هذا الفهم أقرب وأوضح إذا تحرر لنا أن القيامة لا تكون بعد موت الإمام المهدي(ع) مباشرة بل أن عمره الشريف في دولة العدل الإلهي قصير جداً كما بينته الروايات، وسيكون من بعده أئمة وحجج يقودون دولة العدل الإلهي التي وعد الله بها البشرية.
در این روایت امام صادق(ع) بیان کرده است: اولاً: خداوند کلمات را در فرزندان حسین(ع) تا روز قائم(ع) به اتمام رسانده است، سپس در پاسخ دیگرش بیان میکند: خداوند امامت را تا روز قیامت در فرزندان حسین(ع) قرار داده است، و از این میفهمیم که خداوند متعال آن را کلمه باقی در فرزندان قرار داده است، یعنی در امام بعد از امام مهدی(ع) که بهواسطه ایشان(ع) به اتمام میرسد، یعنی امامت مهدیین، یا بگو: مقام هدایت که بعد از مقام ولایت و امامت میآید، و این فهم نزدیکتر و روشنتر است، زمانی که برای ما مشخص شد که قیامت مستقیم بعد از مرگ امام مهدی(ع) نیست، بلکه عمر ایشان در دولت عدل الهی واقعاً کوتاه است، همانطور که روایات آن را بیان میکند، و بعد از ایشان امامان و حجتهایی است که دولت عدل الهی را که خداوند بشریت را به آن وعده داده است، رهبری میکنند.
فلا يتصور أن تكون دولة الإمام المهدي(ع) مرهونة بوجوده في الحياة فقط والذي روي أنه تسع أو تسع عشرة سنة أو ما يقارب ذلك، في حين أن البشرية عاشت آلاف السنين في دولة الظلم والطاغوت، بل إن الروايات تفيد أن دولة الإمام المهدي ستستمر إلى أزمان متطاولة جداً:
تصور نشود که دولت امام مهدی(ع) مرهون به وجود زندگی شریف ایشان فقط خواهد بود، مدتی که روایت شده نه سال یا نوزده سال یا نزدیک به این مدت است، درحالیکه بشریت هزاران سال در دولت ستم و طاغوت زندگی کردند، بلکه روایات بیان میکند که دولت امام مهدی(ع) تا زمانهای خیلی طولانی ادامه دارد:
عن يونس بن رباط، قال: سمعت أبا عبد الله(ع) يقول: (إن أهل الحق لم يزالوا منذ كانوا في شدة أما إن ذلك إلى مدة قليلة وعافية طويلة)([303]).
یونس بن رباط گوید: شنیدم امام صادق(ع) میفرمود: (همانا اهل حق از آن هنگام که در سختی و شدت بودهاند پیوسته در آن به سر خواهند برد، هان بدانید این کار تا مدت کوتاهی است، اما به عافیتی طولانی خواهد انجامید.)([304]).
بل يستفاد من الروايات أن آخر المهديين الاثني عشر من ذرية الإمام المهدي(ع) يحكم (٣٠٩) سنة وبعد ذلك تكون الرجعة وتبدأ بخروج الإمام الحسين(ع):
بلکه از روایات استفاده میشود: که آخرین مهدیین از فرزندان امام مهدی(ع)، ۳۰۹ سال حکومت میکند و بعد از آن رجعت واقع میشود و با خروج امام حسین(ع) آغاز میشود:
عن جابر الجعفي، قال: (سمعت أبا جعفر(ع) يقول: والله ليملكن منا أهل البيت رجل بعد موته ثلاثمائة سنة يزداد تسعاً. قلت: متى يكون ذلك؟ قال: بعد القائم(ع). قلت: وكم يقوم القائم في عالمه؟ قال: تسع عشرة سنة ثم يخرج المنتصر فيطلب بدم الحسين(ع) ودماء أصحابه، فيقتل ويسبي حتى يخرج السفاح) ([305]).
جابر بن یزید جعفی گوید: (شنیدم امام باقر(ع) میفرمود: به خدا قسم مردی از ما اهلبیت سیصد سال بهاضافه نه حتماً و بدون تردید حکومت خواهد کرد، گوید: به آن حضرت عرض کردم: این کی خواهد شد؟ فرمود: پس از وفات قائم(ع)، به آن حضرت عرض کردم: قائم(ع) چقدر در عالم باقی میماند تا از دنیا برود؟ فرمود: نوزده سال، بعد منتصر خروج میکند و خونخواهی حسین(ع) و یارانش را میکند، میکشد و به اسارت میگیرد تا اینکه سفاح خروج کند)([306]).
وهنا المنتصر هو الإمام الحسين(ع) والسفاح هو أمير المؤمنين(ع)، والإمام الحسين(ع) يخرج بعد حكم المهديين الاثني عشر من ذرية الإمام المهدي(ع)، أي إن الرجعة تبدأ بعد نهاية حكم المهدي الثاني عشر من أوصياء الإمام المهدي(ع)، وهذا المهدي الثاني عشر تكون مدة حكمه هو فقط (٣٠٩) فضلاً عن آبائه المهديين الأحد عشر، وهذا المهدي الثاني عشر يكون بلا عقب أي لا يكون له ولد؛ لأن الإمامة قد انتهت ويبدأ عالم الرجعة وهو عالم يختلف عن عالم حياتنا الدنيوية الآن:
منظور از منتصر در اینجا امام حسین(ع) و منظور از سفاح امیرالمؤمنین(ع) است، و امام حسین(ع) بعد از حکومت دوازده مهدیین از نسل امام مهدی(ع) خروج میکند، یعنی رجعت بعد از انتهای حکومت دوازدهمین مهدی از اوصیای امام مهدی(ع) میباشد، و این دوازدهمین مهدی مدت حکومتش فقط ۳۰۹ سال است، و این جدا از آبائش یازده مهدیین بوده، و دوازدهمین مهدی بدون فرزند است، یعنی برایش فرزندی نیست، چون امامت به پایان رسیده و رجعت آغاز شده است، و رجعت عالمی است که با عالم دنیوی الآن ما تفاوت دارد:
عن الحسن بن علي الخزاز، قال: (دخل علي بن أبي حمزة على أبي الحسن الرضا(ع) فقال له: أنت إمام؟ قال: نعم، فقال له: إني سمعت جدك جعفر بن محمد (عليهما السلام) يقول: لا يكون الإمام إلا وله عقب. فقال: أنسيت يا شيخ أو تناسيت؟ ليس هكذا قال جعفر(ع)، إنما قال جعفر(ع): لا يكون الإمام إلا وله عقب إلا الإمام الذي يخرج عليه الحسين بن علي (عليهما السلام) فإنه لا عقب له. فقال له: صدقت جعلت فداك هكذا سمعت جدك يقول) ([307]).
حسن بن علی خزاز میگوید: (علی بن ابی حمزه بر امام رضا(ع) وارد شد و به ایشان عرض کرد: شما امام هستی؟ فرمود: بله، به ایشان عرض کرد: من از جدتان جعفر بن محمد(ع) شنیدم که امام نیست مگر اینکه فرزند داشته باشد، فرمود: ای شیخ آیا فراموش کردی یا خود را به فراموشی زدی؟ جعفر(ع) اینگونه نفرمود، جعفر(ع) فرمود: امام نیست مگر اینکه فرزند دارد، مگر امامی که حسین بن علی(ع) بر او خروج میکند، و ایشان فرزند ندارد. بهایشان عرض کرد: فدایتان شوم، راست گفتید، از جدتان اینچنین شنیدم که فرمود)([308]).
ويتضح معنى ذلك أكثر من خلال رواية أخرى في محاورة لعلي بن أبي حمزة البطائني مع الإمام الرضا(ع)، فقال البطائني للإمام الرضا(ع) في كلام طويل: (... إنا روينا أن الإمام لا يمضي حتى يرى عقبه، قال: فقال أبو الحسن(ع): أما رويتم في هذا الحديث غير هذا؟ قال:لا. قال: بلى والله لقد رويتم، إلا القائم، وأنتم لا تدرون ما معناه ولم قيل. قال له علي: بلى والله إن هذا لفي الحديث. قال أبو الحسن(ع): ويلك، كيف اجترأت على شيء تدع بعضه)([309]).
این معنا از خلال روایت دیگر بیشتر روشن میشود، و آن گفتگوی علی بن ابی حمزه با امام رضا(ع) است، بطائنی به امام رضا(ع) در سخن طولانی می گوید: ( ... ما روایت کردیم که امام از دنیا نمیرود مگر اینکه فرزندش را ببیند، ابوالحسن(ع) فرمود: آیا در این حدیث مطلبی غیر از این نقل کردید؟ عرض کرد: خیر، فرمود: بله به خدا قسم این روایت را نقل کردید، مگر قائم(ع)؛ و شما معنای آن را نمیدانید و اینکه برای چه گفته شده است، علی بهایشان عرض کرد: بله به خدا قسم این در حدیث است، ابوالحسن(ع) فرمود: وای بر تو، چگونه به چیزی جرئت کردی که بعضی از آن را ترک کردی؟)([310]).
فانتبه وفقك الله إلى قول الإمام الرضا(ع): (وأنتم لا تدرون ما معناه ولم قيل)، فلو كان المقصود به هو الإمام المهدي لما خفي ذلك على رجل كعلي بن أبي حمزة البطائني الذي يمتاز بكثرة حفظه وروايته لحديث أهل البيت(ع)، وكيف يخفى عليه وأغلب الناس في ذلك الزمان تعرف أن المقصود بالقائم هو الإمام المهدي(ع)، إذن فما دام هذا المعنى (لا عقب له) قد خفي على علي بن أبي حمزة وغيره من الرواة فلا بد أن يكون المقصود به غير الإمام المهدي(ع) وهو آخر المهديين من ذرية الإمام المهدي(ع)، وهذا هو الأمر الذي قصده الإمام الرضا(ع) بقوله: (وأنتم لا تدرون لما قيل وما معناه).
خدا تو را موفق کند، به فرموده امام رضا(ع) دقت کن: (و شما معنای آن را نمیدانید و اینکه برای چه گفته شده است) ، اگر منظور امام مهدی(ع) بود، این مطلب بر مردی مانند علی بن ابی حمزه بطائنی پنهان نمیشد، فردی که به زیادی حفظ و روایت حدیث اهلبیت(ع) متمایز شده است، چگونه بر او پنهان بود درحالیکه بیشتر مردم در آن زمان میدانستند که منظور از قائم امام مهدی(ع) است، بنابراین مادامیکه این معنا (فرزندی ندارد) بر علی بن ابی حمزه و بقیه راویان پنهان بود، پس باید منظور از این فرد شخصی غیر از امام مهدی(ع) باشد، و این فرد آخرین مهدیین از فرزندان امام مهدی(ع) است. این مسئلهای است که منظور امام رضا(ع) بود، با این فرمودهاش: (و شما معنای آن را نمیدانید و اینکه برای چه گفته شده است).
ونرجع إلى مسألة: (وجعلها كلمة باقية في عقبه) ودلالتها على المهديين من ذرية الإمام المهدي(ع)، وأذكر رواية أخرى تؤيد هذا الفهم:
به مسئله (و آن را کلمه باقی در فرزندانش قرار دادیم) و دلالت آن بر مهدیین از فرزندان امام مهدی(ع) بازمیگردیم، و روایت دیگری ذکر میکنم که این فهم را تأیید میکند:
عن هشام بن سالم، قال: (قلت للصادق جعفر بن محمد (عليهما السلام): الحسن أفضل أم الحسين؟ فقال: الحسن أفضل من الحسين. [قال:] قلت: فكيف صارت الإمامة من بعد الحسين في عقبه دون ولد الحسن؟ فقال: إن الله تبارك وتعالى أحب أن يجعل سنة موسى وهارون جارية في الحسن والحسين (عليهما السلام)، ألا ترى أنهما كانا شريكين في النبوة كما كان الحسن والحسين شريكين في الإمامة، وإن الله (عزوجل) جعل النبوة في ولد هارون ولم يجعلها في ولد موسى وإن كان موسى أفضل من هارون (عليهما السلام)، قلت: فهل يكون إمامان في وقت واحد؟ قال: لا، إلا أن يكون أحدهما صامتاً مأموماً لصاحبه، والآخر ناطقاً إماماً لصاحبه، فأما أن يكونا إمامين ناطقين في وقت واحد فلا. قلت: فهل تكون الإمامة في أخوين بعد الحسن والحسين (عليهما السلام)؟ قال: لا، إنما هي جارية في عقب الحسين(ع) كما قال الله (عزوجل): ﴿وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ﴾([311])، ثم هي جارية في الأعقاب وأعقاب الأعقاب إلى يوم القيامة)([312]).
هشام بن سالم می گوید: (به امام صادق(ع) گفتم: حسن افضل است یا حسین؟ فرمود: حسن(ع) از حسین(ع) افضل است. گوید گفتم: پس چگونه است که امامت پس از حسین(ع) در فرزندان وی است و نه در فرزندان حسن(ع)؟ فرمود: خدای تعالی خواسته است که سنت موسی و هارون را در حسن و حسین(ع) جاری سازد. آیا نمیبینی که آن دو در نبوت شریک بودند هم چنان که حسن و حسین(ع) در امامت شریک بودند و خدای تعالی نبوت را در فرزندان هارون(ع) قرار داد نه در فرزندان موسی(ع)، گرچه موسی(ع) افضل از هارون(ع) بود، گفتم: آیا ممکن است در یکزمان دو امام باشند؟ فرمود: خیر، مگر آنکه یکی از آن دو خاموش باشد و از دیگری پیروی نماید و دیگری ناطق و پیشوای وی باشد، اما در یکزمان دو امام ناطق نخواهد بود، گفتم: آیا میشود پس از حسن و حسین(ع) دو برادر امام باشند فرمود: خیر و امامت در عقب حسین(ع) جاری است، همچنان که خدای تعالی فرموده است: ﴿وَجَعَلَهَا کلِمَةً بَاقِیةً فِی عَقِبِهِ﴾([313])، بعد از آن نیز در فرزندان و فرزندان فرزندان او تا روز قیامت جاری است)([314]).
وعن عبد العلي بن أعين، قال: سمعت أبا عبد الله(ع) يقول: (إن الله (عزوجل) خص علياً(ع) بوصية رسول الله(ص) وما يصيبه له، فأقر الحسن والحسين له بذلك، ثم وصيته للحسن وتسليم الحسين للحسن ذلك حتى أفضى الأمر إلى الحسين لا ينازعه فيه أحد له من السابقة مثل ماله، واستحقها علي بن الحسين لقول الله (عزوجل): ﴿وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللّهِ﴾([315])، فلا تكون بعد علي بن الحسين إلا في الأعقاب وأعقاب الأعقاب) ([316]).
عبدالعلی بن اعین می گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: (خداوند عز و جل، علی(ع) را به وصیت رسول(ص) اختصاص دادند و آنچه از آن حضرت به آن جناب رسید مال او میباشد یعنی اموال رسول خدا و ماترک و آثار نبوت جملگی بعد از پیامبر(ص) از آن علی(ع) میباشد و امام حسن و امام حسین(ع) نیز به این معنا اقرار نمودند، سپس علی(ع) وصیت فرمودند که آنها از آنِ امام حسن(ع) بوده و امام حسین(ع) نیز آنها را بدون هیچگونه معارضهای تسلیم امام حسن(ع) نمودند، تا وقتیکه امر ولایت و امامت منتقل به حضرت سید الشهداء(ع) گردید در این هنگام تمام اموال و ودایع مذکور منتقل به آن جناب شد و احدی با حضرتش در آن به منازعه برنخاست و پس از آن حضرت اموال به حضرت علی بن الحسین(ع) منتقل گردید و آن جناب مستحق آنها شدند نه دیگری، به دلیل فرموده حق: ﴿وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ فِی کتَابِ اللّهِ﴾([317])، و پس از علی بن الحسین(ع) ودایع نبوت و امامت صرفاً در فرزندان و فرزندان فرزندان است)([318]).
فلنا أن نسأل لماذا قال الإمام الصادق(ع): (في الأعقاب وأعقاب الأعقاب) حيث كرر كلمة الأعقاب مرتان! فإن كلمة الأعقاب جمع (عقب) وهي تصدق على التسعة المعصومين(ع) فلا يحتاج أن تكرر مرة ثانية، لكي يصح الكلام !! فلابد من وجود فائدة ومعنى آخر لكلمة (الأعقاب) الثانية؛ لأن الأئمة(ع) لا يتكلمون بكلام زائد (وحاشاهم) وهم سادة البلاغة والفصاحة، وكما يقولون: (خير الكلام ما قل ودل). ومن تأمل في الرواية مع مقارنتها ببعض الروايات يجد أن معنى ذلك أن الإمامة بعد الحسين(ع) ستمر بمرحلتين تختلف أحداهما عن الأخرى بعض الشيء في الفضل، هما: مرحلة الإمامة، ومرحلة الهداية، أي أعقاب الأئمة وأعقاب المهديين بعد الإمام المهدي(ع)، ولذلك كرر الإمام الصادق(ع) كلمة الأعقاب مرتين (الأعقاب وأعقاب الأعقاب).
بر ماست که بپرسیم: چرا امام صادق(ع) این سخن را فرمود: (فی الأعقاب وأعقاب الأعقاب) (در فرزندان و فرزند فرزندان). چون کلمه اعقاب دو بار تکرار شده است، و کلمه اعقاب جمع عقب است، و آن بر نه معصوم(ع) صِدق میکند، و برای اینکه سخن واضح شود نیازی نیست که دوباره تکرار کنم! درنتیجه باید فایده و معنای دیگری برای کلمه اعقاب دومی باشد، چون ائمه(ع) با سخن اضافه سخن نمیفرمایند، (حاشاهم) و آنان سروران بلاغت و فصاحت هستند، همانطور که میفرمایند: (بهترین سخن کلامی است که اندک و رساننده باشد). هرکسی که در این روایت دقت کند و آن را با بعضی از روایات مقایسه کند درمییابد که معنای آن این است که امامت بعد از حسین(ع) در دو مرحله استمرار دارد و یکی از آنان با دیگری در مقداری فضیلت تفاوت دارند: آن دو مرحله امامت و مرحله هدایت است، یعنی اعقاب ائمه و اعقاب مهدیین بعد از امام مهدی(ع) هستند، به همین خاطر امام صادق(ع) کلمه اعقاب را دو مرتبه تکرار کرد (الأعقاب وأعقاب الأعقاب).
واكتفي بهذا القدر حول هذا الشاهد.
به همین مقدار بهعنوان شاهد کفایت میکنم...
· عن عمرو البكائي، عن كعب الأحبار، قال في الخلفاء: (هم اثنا عشر، فإذا كان عند انقضائهم وأتى طبقة صالحة مد الله لهم في العمر كذلك وعد الله هذه الأمة، ثم قرأ: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾([319])، قال: وكذلك فعل الله ببني إسرائيل، وليست بعزيز أن تجمع هذه الأمة يوماً أو نصف يوم، ﴿وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ﴾([320]))([321]).
· عمرو بکائی از کعب الاحبار نقل میکند که درباره خلفا گفت: (آنان دوازده نفرند که وقتی به پایان رسیدند و طبقه شایستهای سرکار آمدند، خداوند عمر آنان را طولانی میکند، خداوند به این امت چنین وعده داده است، سپس این آیه را خواند: ﴿ خداوند به کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، وعده داده که آنان را جانشینان زمین کند، همانگونه که کسانی را که پیش از آنان بودند جانشینان کرده بود ﴾([322])، او گفت: خداوند با بنیاسرائیل همچنین کرد و دشوار نیست که این امت را یک روز و یا یک نصف روز یکجا جمع کند ، ﴿ و همانا یک روز نزد پروردگارت مانند هزار سال است از آنچه میشمرند ﴾([323]))([324]).
واخرج ابن أبي حاتم الرازي في تفسيره هذا الخبر باختلاف يسير بسنده عن عمرو البكالي، عن كعب الأحبار، قال: (هم اثنا عشر، فإذا كان عند انقضائهم فيجعل مكان اثني عشر اثنا عشر مثلهم، وكذلك وعد الله هذه الأمة، فقرأ: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ وكذلك فعل ببني إسرائيل. قوله تعالى: ﴿وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ﴾)([325]).
ابن أبی حاتم رازی در تفسیرش این خبر را با کمکی اختلاف آورده که با اسنادش از عمرو بکالی که از کعب الأحبار نقل میکند: (آنان دوازده نفر هستند، وقتی مدت آنان به پایان برسد خداوند بهجای آن دوازده نفر، دوازده نفر مثل آنان قرار میدهد، و خداوند این امت را اینچنین وعده داده است و (این آیه را) خواند: ﴿ خداوند به افرادی از شما که ایمان آوردند و کار شایسته انجام دادند وعده داده است: همانطور که افراد قبلشان را به خلافت رساند، آنان را در زمین به خلافت میرساند ﴾ و با بنیاسرائیل اینچنین رفتار نمود، سخن خداوند متعال: ﴿ و دینی که از آن خشنود است را برای آنان تمکین میبخشد ﴾)([326]).
وهذا الخبر وإن كان مروي عن كعب الأحبار إلا أنه موافق لما روي عن أهل البيت(ع) ، وهو يدل - بلفظ الصدوق - على وجود طبقة صالحة من الخلفاء بعد الإمام المهدي(ع)، والخلفاء والحجج على الناس لابد أن يكونوا معصومين، ومن أوصياء الرسول(ص) وبالخصوص من ذرية الإمام الحسين(ع) وبالأخص من ذرية الإمام المهدي(ع)؛ لأن الإمامة في الأعقاب وأعقاب الأعقاب إلى يوم القيامة كما نصت روايات متواترة، إذن فلا يمكن أن يكونوا غير المهديين من ذرية الإمام المهدي(ع) المنصوص عليهم بوصية الرسول محمد(ص) وبروايات متواترة معنى عن أهل البيت(ع).
هرچند این روایت از کعب الاحبار روایت شده، ولی با روایات اهلبیت(ع) موافق است، و آن بر لفظ صدوق (روایت اول) دلالت میکند که گروه شایستهای از خلفا بعد از امام مهدی(ع) وجود دارند، و خلفا و حجتهای بر مردم باید معصوم باشند، و از اوصیای رسول(ص) و بهخصوص از نسل امام حسین(ع) و بهخصوص از نسل امام مهدی(ع) باشند، چون امامت تا روز قیامت در فرزندان و فرزند فرزندان است، همانطور که روایات متواتر به آن تصریح میکند. بنابراین امکان ندارد که آنان افرادی غیر از مهدیین از نسل امام مهدی(ع) باشند، افرادی که با وصیت رسول الله(ص) و روایات متواتر معنوی از اهلبیت(ع) به آنان تصریح شده است.
وأما بلفظ - الرازي - فهو ينص على مجيء اثني عشر خليفة بعد الأئمة الاثني عشر وأنهم وعد الله تعالى.
اما با لفظ رازی (روایت دوم) و آن برآمدن دوازده خلیفه بعد از دوازده ائمه(ع) تصریح میکند، و اینکه آنان وعده خداوند متعال هستند.
وإلى هنا أكتفي من إيراد الأخبار التي تشير إلى المهديين من أوصياء الإمام المهدي(ع)، وإلا فهي كثيرة، وأعرضت عن ذكر الروايات التي تنص على المهديين وعلى ذرية الإمام المهدي(ع)؛ لأنها معلومة عند الإخوة الأنصار، ولأنها مسطرة ومشروحة في عدة كتب من إصدارات أنصار الإمام المهدي(ع).
تا اینجا به آوردن روایات اشارهکننده به مهدیین از اوصیای امام مهدی(ع) کفایت میکنم وگرنه آنها زیاد هستند، و از ذکر روایاتی که بر مهدیین و بر نسل امام مهدی(ع) تصریح میکند خودداری کردم، چون آنها در نزد برادران انصار مشخص است، و آنها در تعدادی از کتب انصار امام مهدی(ع) نوشته و شرح داده شده است.
ج: وأما الرواية التي ربما توهم بأنها تتعارض مع روايات المهديين(ع) والتي نصها: (... وهم الذين قال رسول الله(ص): لما أسري بي إلى السماء وجدت أساميهم مكتوبة على ساق العرش بالنور اثني عشر اسماً، منهم علي وسبطاه، وعلي ومحمد وجعفر وموسى وعلي ومحمد وعلي والحسن والحجة القائم، فهذه الأئمة من أهل بيت الصفوة والطهارة، والله ما يدعيه أحد غيرنا إلا حشره الله تبارك وتعالى مع إبليس وجنوده...).
ج: اما روایتی که پنداشته شده که با روایات مهدیین(ع) در تعارض است، متن آن عبارت است از: (... و آنان افرادی هستند که رسول الله(ص) فرمود: زمانی که مرا به آسمان بردند، نامهای آنان را در ساق عرش با نور نوشتهشده دیدم، دوازده نام بود، یکی از آنان علی و دو فرزندش بودند، و علی و محمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی محسن و حجت قائم هستند، این ائمه از اهلبیت برگزیده و پاک هستند، به خدا قسم فردی غیر از آنان آن را ادعا نمیکند مگر اینکه خداوند تبارکوتعالی او را با ابلیس و سربازانش محشور میکند...).
فالكلام عنها كالتالي:
سخن از آن مانند روایت زیر است:
· قوله(ع): (... لما أسري بي إلى السماء وجدت أساميهم مكتوبة على ساق العرش بالنور اثني عشر اسماً، منهم علي وسبطاه، وعلي ومحمد وجعفر وموسى وعلي ومحمد وعلي والحسن والحجة القائم...).
· و فرمودهاش: (زمانی که مرا به آسمان بردند، نامهای آنان را در ساق عرش با نور نوشتهشده دیدم، دوازده نام بود، یکی از آنان علی و دو فرزندش بودند و علی ومحمد و جعفر و موسی و علی و محمد و علی و حسن و حجت قائم هستند).
بغض النظر عن أي شيء فالرواية إلى هنا لا تختلف عن الروايات التي تعدد الأئمة الاثني عشر إلى القائم على أنهم أوصياء الرسول(ص)، وقد تقدم أن هكذا روايات عندما تثبت الأئمة الاثني عشر فهذا لا يعني نفي المهديين الاثني عشر، وكما تقدم أن أثبات شيء لا يعني نفي ما عداه.
بدون در نظر گرفتن هر چیزی، روایت تا اینجا با روایاتی که دوازده ائمه(ع) را تا قائم(ع) میشمارد و اینکه آنان اوصیای رسول الله(ص) هستند تفاوتی ندارد و قبلاً بیان کردیم که اینچنین روایاتی، زمانی که ثابت میکنند ائمه دوازده نفرند، به معنای نفی دوازده مهدیین نیست، همانطور که گذشت: اثبات چیزی نفی مطالب غیر آن را نمیکند.
· وقوله(ع): (... فهذه الأئمة من أهل بيت الصفوة والطهارة...)، تقدم أن مقام الإمامة غير مقام الهداية، وإثبات عدد الأئمة لا يعني نفي عدد المهديين فلا تعارض في المقام. أي عندما يكون الكلام عن الأئمة وعددهم لا يعني هذا نفي المهديين أو إن الأوصياء والحجج هؤلاء لا غيرهم.
· و فرمودهاش(ع): (این ائمه از اهلبیت برگزیده و پاک هستند)، بیان شد که مقام امامت غیر از مقام هدایت است، و اثبات عدد ائمه به معنای نفی تعداد مهدیین نیست، در نتیجه تعارضی در اینجا نیست؛ یعنی وقتی سخن در مورد ائمه و تعداد آنان است، این به آن معنا نیست که مهدیین نفی میشوند یا اوصیاء و حجتها فقط آنها هستند و غیر از آنان نیستند.
· وقوله(ع): (... والله ما يدعيه أحد غيرنا إلا حشره الله تبارك وتعالى مع إبليس وجنوده...)، هكذا وردت في دلائل الإمامة الذي نقل عنه العلامة المجلسي: (غيرنا) وليس (غيرها) ولا (غيرهم)، وكذلك في إلزام الناصب ومعجم أحاديث الإمام المهدي(ع) وموسوعة الإمام الجواد(ع). فهي بلفظ (غيرها) في البحار فقط والمصدر الذي ينقل عنه صاحب البحار، العبارة بلفظ (غيرنا) كما قدمت عن كتاب كفاية الأثر. وعلى هذا فهي لا تنفي المهديين(ع)؛ لأن الكلام ناظر إلى نفي الإمامة عن ذرية الإمام الحسن(ع) كما في صدر الرواية، ورداً على من يزعم أن الإمامة تستمر في عقب الحسن والحسين ولا تختص بعقب الحسين(ع)، وحتى لو عممنا الكلام فهو في مقام نفي الإمامة عن غير أهل الصفوة والطهارة من أوصياء الرسول محمد(ص)، وكما هو معلوم أن المهديين من أهل الصفوة والطهارة ومن أوصياء الرسول محمد(ص) المنصوص عليهم بوصيته ليلة وفاته وفي غيرها من الروايات المتواترة معنى، وهم من أوصياء الإمام المهدي(ع) والحجج على الناس بعده.
· و فرمودهاش(ع): (به خدا قسم فردی غیر از آنان آن را ادعا نمیکند مگر اینکه خداوند تبارکوتعالی او را با ابلیس و سربازانش محشور میکند)، در کتاب دلائل الامامه که علامه مجلسی از آن نقل کرده نیز چنین آمده است: (غیرنا) (غیر ما) و نه (غیرها) (غیر آن) و نه (غیرهم) (غیر آنان). همچنین در کتاب الزام الناصب و معجم احادیث امام مهدی(ع) و موسوعه امام جواد(ع) نیز اینچنین است. روایت با لفظ (غیرها) (غیر آن) فقط در بحار و منبعی که صاحب بحار از آن نقل کرده، عبارت با لفظ (غیرنا) (غیر ما) همانطور که از کتاب کفایة الاثر بیان کردم؛ بنابراین روایت، مهدیین(ع) را نفی نمیکند، چون سخن ناظر به نفی امامت از نسل امام حسن(ع) است، همانطور که در آغاز روایت است، و پاسخی است به فردی که گمان میکند امامت در فرزندان حسن و حسین(ع)ادامه دارد و به فرزندان حسین(ع) اختصاص ندارد. حتی اگر سخن را عمومیت ببخشیم این روایت در مقام نفی امامت از افرادی به غیر از اهل برگزیده و پاکی از اوصیای رسول الله(ص) میباشد، کسانی که در وصیت شب وفات ایشان (و در غیر آن در روایات متواتر معنوی به آنان تصریح شده است و آنان اوصیای امام مهدی(ع) و حجتهای بر مردم بعد از ایشان هستند.
هذا فضلاً عن ما تقدم ذكره من أن أهل البيت(ع) تعمدوا إخفاء ذكر مسألة المهديين(ع) واعتمدوا الإشارة والتلميح والنص الغير ملفت للنظر بصورة جلية ... لحكمة بالغة - كما تقدم تفصيله -.
این مطلب علاوه بر چیزی است که گذشت، به اینکه اهلبیت(ع) بهصورت عمدی خواستار پنهان کردن مسئله مهدیین(ع) بودند و بر اشاره کردن و کنایه و نص اعتماد کردند تا بهصورت آشکار به آنان جلب توجه نشود. به خاطر حکمت مشخصی که تفصیل آن گذشت.
وحتى لو قلنا إن معنى الكلام: لا يدعيه أحد غير هؤلاء الاثني عشر ...، فهو أيضاً ناظر إلى مقام الإمامة لا الهداية، وإلا فمقام الهداية ثابت بروايات عديدة لا يمكن ردها أبداً، وعلى أقل تقدير لابد أن نرجع متشابه كلام أهل البيت(ع) إلى محكمه، ولا نتبع المتشابه فقط، وروايات المهديين صريحة ومحكمة وواضحة الدلالة بأن بعد الإمام المهدي(ع) اثنا عشر مهدياً حجج على الخلق.
اگر بگوییم معنای سخن این است که: فردی غیر از این دوازده فرد ادعا نمیکنند، و آن نیز ناظر به مقام امامت است و نه هدایت، وگرنه مقام هدایت با روایات بسیاری ثابت است که اصلاً نمیتوان آن را رد کرد، حداقل باید کلام متشابه اهلبیت(ع) را به محکم آن برگردانیم و فقط از متشابه دنبالهروی نکنیم و روایات مهدیین صریح و محکم هستند و دلالتشان روشن است به اینکه بعد از امام مهدی(ع) دوازده مهدی حجتهای بر خلق هستند.
فعن الإمام الرضا(ع) أنه قال: (من رد متشابه القرآن إلى محكمه فقد هدي إلى صراط مستقيم، ثم قال(ع): إن في أخبارنا محكماً كمحكم القرآن، ومتشابهاً كمتشابه القرآن، فردوا متشابهها إلى محكمها ولا تتبعوا متشابهها دون محكمها فتضلوا)([327]).
امام رضا(ع) فرمود: (فردی که متشابه قرآن را به محکم آن برگرداند به راه مستقیم هدایت یافته است، سپس فرمود: در خبرهای ما روایات محکمی مانند محکم قرآن است و روایات متشابهی مانند متشابه قرآن است، متشابه آن را به محکم آن برگردانید و از متشابه (بهغیر از محکم) آن دنبالهروی نکنید، چون گمراه میشوید)([328]).
أما اللفظ الذي أوردته أخي في سؤالك وهو (فلا يدعيه أحد غيرهم) فلم أجده في شيء من المصادر أبداً. وهو أيضاً لا يعارض المهديين؛ لأنه عائد على مقام الإمامة، وهذا المقام للائمة الاثني عشر كما نصت وصية الرسول(ص): (يا علي، إن من بعدي اثنا عشر إماماً ومن بعدهم اثنا عشر مهدياً).
برادرم لفظی که در سؤالت آوردی: (فردی غیر از آنان ادعا آن را نمیکند) اصلاً آن را در هیچیک از منابع نیافتم. همچنین آن با مهدیین تعارضی ندارد، چون به مقام امامت باز میگردد، و این مقام برای دوازده ائمه(ع) است، همانطور که وصیت رسول(ص) به آن تصریح میکند: (ای علی، بعد از من دوازده امام و پس از آنان دوازده مهدی هستند).
وملخص القول: إن الرواية في صدد نفي أن تكون الإمامة في عقب الإمام الحسن أو عقب غيره وتحصرها في عقب الحسين(ع) ، وأوصياء الإمام المهدي(ع) من عقب الحسين ومن أهل البيت(ع)، فالرواية أصلاً لا علاقة لها بنفي إمامة المهديين(ع).
خلاصه سخن: روایت در صَدَد نفی امامت در فرزندان امام حسن(ع) یا فرزندان غیر اوست، و آن را فقط محصور در فرزندان حسین(ع) میکند و اوصیای امام مهدی(ع) از فرزندان حسین(ع) و از اهلبیت(ع) هستند، اصلاً این روایت ارتباطی به نفی امامت مهدیین(ع) ندارد.
ج س٣: قولك: (لدي سؤال حول أنه هل يملي الله لجميع الخلق ومنهم المؤمنين والمخلصين الذين يريدون أن يعبدوه من حيث أمرهم وهو خليفة الله، حيث يقول (عزوجل): يمدهم في طغيانهم يعمهون، وخوار العجل الذي جعله الله فتنة لبني إسرائيل، فهل من المكن أن يزيد الله من يؤمن بدعوة يعتقد بأنها حق بأن يزيده ويكيد له ويمده في طغيانه ولو بدرجة أن يأتي الرسول ويخبره أنه على حق ولكن هو على باطل كخوار العجل والإمداد بالطغيان ونملي لهم أن كيدي متين، فهل هذا ممكن من هذا الباب؟)
ج س ۳: سخن شما: (سؤالی دارم، در این مورد که آیا خداوند به همه آفریدهها فرصت میدهد، از جملهی مؤمنین و مخلصینی که از جایی که دستور داده شده و میخواهند او را بپرستند، و او خلیفه خداست، آنجایی که میفرماید: آنان را در طغیانشان نگه میدارد، و صدای گوساله که خداوند آن را فتنهای برای بنیاسرائیل قرار داد، آیا امکان دارد خداوند فردی را که به دعوتی ایمان دارد و معتقد است که آن حق است و اعتقادش را زیاد نماید و او را بِفَریبد و او را در طغیانش نگه دارد تا درجهای که رسول بیاید و به او خبر دهد که او برحق است با اینکه وی در باطل باشد، مانند صدای گوساله و نگهداشتن در طغیان و آنان را در طغیان نگه میداریم فریب من محکم است، آیا این مورد، امکان دارد؟)
الجواب:
أ- قال تعالى: ﴿يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾([329]).
جواب:
أ- خداوند متعال میفرماید: (خدا میخواهد برای شما توضیح دهد، و سنت کسانی را که پیش از شما بودهاند به شما بنمایاند، و بر شما ببخشاید، و خدا دانای حکیم است)([330]).
وقال تعالى: ﴿وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ﴾([331]).
خداوند متعال میفرماید:﴿ (افرادی که در مورد ما جهاد میکنند، آنان را به راههایمان هدایت میکنیم، و خداوند با نیکوکاران است)([332]).
فالله تعالى عند حسن ظن عبده المؤمن وهو أحن عليه من أمه وأبيه، ورحمته سبقت غضبه، وحاشاه أن يضل من استهداه أو يخيب من رجاه، وقد ورد في أدعية أهل البيت(ع): (يا دليل المتحيرين)، (يا دليل من لا دليل له)، (يا عماد من لا عماد له)، (يا سند من لا سند له).
خداوند متعال نزد حُسن ظن بنده مؤمنش است و ایشان از مادر و پدر به او مهربانتر است و رحمتش بر خشمش سبقتگرفته است، از خداوند به دور است که کسی که طلب هدایت کند را گمراه نماید و یا فردی که به او امیدوار است را ناامید کند، در دعاهای اهلبیت(ع) آمده است: (ای راهنمای سرگردانان) ، (ای راهنمای فردی که راهنمایی ندارد) ، (ای تکیهگاه فردی که تکیهگاه ندارد) ، (ای اعتماد فردی که اعتمادی ندارد).
فنحن المذنبين إن تعلق بنا تائه ويريد معرفة الطريق فلا نتعمد غشه وإضلاله، فكيف بالله تعالى، وكما قال نبي الله عيسى(ع) ما معناه: (من منكم يطلب منه ابنه خبزاً فيعطيه حجراً .... فإذا كنتم أنتم الخاطئون لا تفعلون ذلك فكيف بالله تعالى؟).
اگر کسی از ما گناهکاران شناخت راه را بخواهد، سعی در فریب و گمراهی او نمیکنیم، چه برسد به خداوند متعال، همانطور که مضمون سخن پیامبر خدا عیسی(ع) است: (کدام یک از شما فرزندش از او نان میخواهد ولی به او سنگ میدهد؟ وقتی شما خطاکاران اینگونه نیستید، چگونه خداوند متعال این کار را میکند؟).
وإذا قلنا خلاف ذلك فلا يبقى أحد يثق بالله تعالى وهدايته، بل لا يثق أحد بكلام المعصوم فأيضاً توسوس النفس لعله أراد ضلالي وليس هدايتي !!
اگر خلاف این را بگوییم، فردی نمیماند که به خداوند متعال و هدایت او اعتماد داشته باشد، بلکه فردی به سخن معصوم نیز اعتماد نمیکند و نفس دچار وسوسه میشود که شاید قصد گمراهی مرا دارد و قصد هدایت مرا نداشته است!
نعم، من ترك حجة الله الظاهر وترك الحق البين واتبع الهوى والضلال، فهنا يمكن أن يضلهم الله تعالى؛ لأنهم قد أقيمت عليهم الحجة من الله تعالى في إتباع النبي أو الإمام الفلاني ... ثم تركوا هذا الحق الواضح واتبعوا الشبهات استجابة للهوى وإبليس وجنده من الإنس والجن.
بله هر فردی که حجت آشکار خدا و حق آشکار را ترک کند و از هوا و گمراهی دنبالهروی کند، در اینجا امکان دارد خداوند متعال آنان را گمراه کند، چون حجت بر آنان از سوی خداوند متعال در تبعیت از پیامبر یا فلان امام تمامشده است. سپس این حق روشن را ترک کردند و به خاطر استجابت هوا و هوس و ابلیس و سربازانش از جن و انسان، از شبهات تبعیت نمودند.
وموضوع السامري والعجل وبنو إسرائيل هو من هذا القبيل؛ لأنهم تركوا خليفة موسى(ع) المنصب عليهم ونسوا أو تناسوا الحجج والبراهين والمعاجز التي رأوها بأعينهم من موسى وهارون (عليهما السلام) واتبعوا السامري وعجله، فهم حينئذ يستحقون زيادة الإضلال؛ لأنهم في حقيقتهم قد ضلوا بعد إقامة الحجة عليهم، وتركوا طاعة نبي الله وخليفته، بل وخالفوا حتى فطرتهم وعقلهم، فالله تعالى أصلاً لم يضل بني إسرائيل ولن يضل أحداً أبداً وحاشاه من ذلك، بل إن بني إسرائيل هم الذي أضلوا أنفسهم فجاءتهم العقوبة بزيادة ضلالهم ... فالعقاب منه دنيوي ومنه أخروي، أي خزي في الدنيا قبل خزي الآخرة.
موضوع سامری و گوساله و بنیاسرائیل از این قبیل است، چون آنان موسی(ع) خلیفه خدا فردی که برای آنان نصب شده بود را ترک کردند، و فراموش کردند، یا خود را نسبت به حجتها و برهانها و معجزههایی که با چشمانشان از موسی و هارون(ع)دیدند به فراموشی زدند، و از سامری و گوسالهاش دنبالهروی کردند، آنان در این هنگام مستحق زیادی گمراهی هستند، چون آنها در حقیقت بعد از اقامه حجت بر آنان گمراه شدند و اطاعت از پیامبر خدا و خلیفهاش را ترک کردند، بلکه حتی با فطرت و عقلشان مخالفت کردند. اصلاً خداوند متعال بنیاسرائیل را گمراه نکرد و ابداً فردی را گمراه نکرد و خدا از این مطلب به دور است، بلکه این بنیاسرائیل بودند که خودشان را گمراه کردند و با زیاد شدن گمراهیشان عقوبت برای آنان آمد. برخی از عذابهای خدا دنیوی و برخی اخروی هستند، یعنی خواری در دنیا قبل از خواری آخرت است.
أما عند مجيء نبي عن الله تعالى أو إمام ، أو كما في زماننا عندما يأتي شخص مرسلاً عن الإمام المهدي(ع)، فلا يمكن ولا يتوقع أن يضل الله المؤمنين عندما يلجئوا إليه ليهديهم إلى صدق أو كذب هذا، فهل هؤلاء المساكين تركوا حجة الله المنصب عليهم، أم أن الرسول دعاهم إلى إنكار إمام الزمان وحجة الله على الخلق حتى يستحقوا الإضلال، وكيف يقبل العاقل أن يقيس هؤلاء ببني إسرائيل الذين تركوا نبيين من أنبياء الله واتبعوا السامري وعبدوا جماداً لا يضر ولا ينفع بعد أن رأوا المعاجز بأعينهم؟؟!!!!
اما هنگام آمدن پیامبر یا امامی از سوی خداوند متعال، یا همانطور در زمان ما، فردی از سوی امام مهدی(ع) میآید، امکان ندارد که خداوند مؤمنین را گمراه کند، زمانی که به او پناه میبرند تا آنان را بهراستی یا دروغ بودن او راهنمایی کند. آیا این افراد مسکین، حجت منصوبشده خداوند بر خودشان را ترک کردند، یا اینکه فرستاده، آنان را به انکار امام و حجت خداوند بر مردم دعوت کرد تا مستحق گمراهی شوند؟ چگونه عاقل قبول میکند که این افراد را با بنیاسرائیلی مقایسه کند که پیامبری از پیامبران خدا را ترک نمودند و از سامری دنبالهروی کردند و از جَمادی دنبالهروی کردند که نه زیان و نه نفعی میرساند، بعد از اینکه آنان معجزهها را با چشمانشان دیدند؟!
وهل على هذا الحال يبقى عندنا ضابطة لمعرفة هداية الله من وساوس الشيطان؟!!!
بنابراین ، آیا ملاکی برای شناخت هدایت خداوند از وسوسههای شیطان باقی میماند؟!
فالقول بأن الله يضل أحداً يلجأ إليه غير صحيح أبداً، بل هو كفر صريح بالله تعالى، قال تعالى: ﴿مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾([333])، بل حتى الذين يضلون أنفسهم لا يؤاخذهم الله تعالى إلا بعد أن أقيمت عليهم الحجة البالغة من الله تعالى، قال تعالى: ﴿مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً﴾([334]).
این سخن که خداوند فردی را که به او پناه برده را گمراه میکند، اصلاً صحیح نیست، بلکه کفر آشکار به خداوند متعال است؛ خداوند متعال فرمود:﴿ (قدر خدا را چنان که درخور اوست نشناختند. در حقیقت، خداست که نیرومند شکستناپذیر است)([335]) ، حتی افرادی که خودشان را گمراه میکنند، خداوند متعال آنان را مؤاخذه نمیکند، مگر بعد از اینکه حجت بالغه بر آنان از سوی خداوند متعال اقامه شود؛ خداوند متعال میفرماید:﴿ (هر کس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده و هر کس بیراهه رفته تنها به زیان خود بیراهه رفته است؛ و هیچ بردارندهای بار گناه دیگری را برنمیدارد و ما تا پیامبری برنینگیزیم، به عذاب نمیپردازیم)([336]).
فالله(عزوجل) لا يريد لعباده الكفر والضلال ولا يرتضيه، وإنما الناس هم من يعرضون عن الله ويحاربونه، وهاك أخي هذه الآيات الكريمة التي يجب أن نتدبرها بتأمل:
خداوند عزوجل از بندگانش کفر و گمراهی را نمیخواهد و از آن خشنود نیست، مردم هستند که از خدا دوری میکنند و با او دشمنی میکنند. برادرم با دقت در این آیات کریمه تدبر کن:
قال الله تعالى: ﴿... نسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾([337]).
خداوند متعال میفرماید: (خدا را فراموش کردند، پس فراموششان کرد. در حقیقت، این منافقانند که فاسقاند)([338]).
﴿اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾([339]).
(خدا ریشخندشان میکند و آنان را در طغیانشان فرو میگذارد تا سرگردان شوند)([340]).
﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾([341]).
(و نقشه کشیدند؛ و خداوند چارهجویی کرد؛ و خداوند، بهترین چارهجویان است)([342]).
﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ...﴾([343]).
(با خدا نیرنگ میکنند و حال آنکه او با آنان نیرنگ خواهد کرد)([344]).
﴿يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا يَشْعُرُونَ﴾([345]).
(با خدا و مؤمنان نیرنگ میبازند؛ ولی جز بر خویشتن نیرنگ نمیزنند و نمیفهمند)([346]).
﴿الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقَاتِ وَالَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾([347]).
(آنهایی که از مؤمنان اطاعت کار، در صدقاتشان عیبجویی میکنند و کسانی را که جز به مقدار توانائی خود دسترسی ندارند، مسخره مینمایند، خدا آنها را مسخره میکند و برای آنها عذاب دردناکی است!)([348]).
ولنغترف من معين آل محمد(ع) في بيان هذه الآيات في الرواية الآتية:
جهت بیان این آیات از چشمه زلال خاندان محمد(ع) در روایت ذیل استفاده میکنیم:
علي بن الحسن بن علي بن فضال، عن أبيه، عن الرضا علي بن موسى (عليهما السلام)، قال: (سألته عن قول الله (عزوجل): ﴿سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ﴾، وعن قول الله (عزوجل): ﴿اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ﴾، وعن قوله: ﴿وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللّهُ﴾، وعن قوله: ﴿يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ﴾، فقال: إن الله تبارك وتعالى لا يسخر ولا يستهزئ ولا يمكر ولا يخادع، ولكنه (عزوجل) يجازيهم جزاء السخرية وجزاء الاستهزاء، وجزاء المكر والخديعة، تعالى الله عما يقول الظالمون علواً كبيراً) ([349]).
علی بن حسن بن علی بن فضال از پدرش، از رضا علی بن موسی(ع) روایت میکند و می گوید: (از امام رضا(ع) در مورد سخن خداوند پرسیدم: (خداوند آنان را مسخره میکند)، و از سخن خداوند: (خداوند آنان را به استهزاء میگیرد)، و از سخن خداوند: (آنان حیله کردند و خداوند حیله نمود)، و از سخن خداوند: (خدا را میفریبند و او آنان را میفریبد)، فرمود: خداوند تبارک و تعالی مسخره نمیکند و به استهزاء نمیگیرد و فریب نمیدهد و خُدعه نمیکند، اما در قبال مسخره و سبکشماری و مکر و نیرنگ و فریب بندگان ناشایست خویش پاسخی مطابق کردارشان داشته، خداوند از سخنانی که ستمکاران در مورد او میگویند منزه و والاتر است)([350]).
ولنطلع على مدى رحمة الله تعالى بعباده وحرصه على قلوبهم من العجب والرياء ... الخ:
و به مقدار رحمت خداوند متعال به بندگان و حرص و عجب و ریای ایشان بر دلهایشان مینِگریم. الخ.
عن أبي عبيدة الحذاء، عن أبي جعفر(ع)، قال: (قال رسول الله(ص): قال الله (عزوجل): إن من عبادي المؤمنين لمن يجتهد في عبادتي فيقوم من رقاده ولذيذ وساده فيتهجد في الليالي ويتعب نفسه في عبادتي فأضربه بالنعاس الليلة والليلتين نظراً مني له وإبقاء عليه فينام حتى يصبح ويقوم وهو ماقت لنفسه زار عليها، ولو أخلي بينه وبين ما يريد من عبادتي لدخله من ذلك العجب فيصيره العجب إلى الفتنة بأعماله ورضاه عن نفسه حتى يظن أنه قد فاق العابدين، وجاز في عبادته حد التقصير فيتباعد مني عند ذلك وهو يظن أنه يتقرب إليّ)([351]).
أبی عبیدة حذاء از أبی جعفر(ع) روایت میکند که حضرت فرمودند: (رسول الله(ص) فرمود: خداوند فرمود: بعضی از بندگان من در پرستش من تلاش میکنند و از رختخوابشان برمیخیزند و از لذت خوابش میگذرد، شبزندهداری میکند و بدنش را در عبادت من بهسختی میاندازد، و یک شب یا دو شب خوابآلودگی میکشد، به خاطر نگاه کردن من به او و باقی گذاشتن او، میخوابد تا اینکه صبح میشود و بلند میشود، درحالیکه به خودش خشمگین است، اگر من اجازه میدادم مرا عبادت نماید، از این عبادت عُجب وارد او میشد و این عُجب باعث فتنه در کارهایش میشد و اینکه از خودش خشنود باشد تا اینکه گمان میکند از عبادتکنندگان شده است و در عبادت از حد کوتاهی عبور میکند و درنتیجه در آن زمان از من دور میشود، ولی خودش فکر میکند که به من نزدیک میشود)([352]).
عن النبي(ص)، عن جبرئيل، عن الله (عزوجل)، قال: (قال الله تبارك وتعالى: من أهان ولياً لي فقد بارزني بالمحاربة، وما ترددت في شيء أنا فاعله مثل ما ترددت في قبض نفس المؤمن يكره الموت وأكره مساءته ولا بد له منه، وما تقرب إلي عبدي بمثل أداء ما افترضت عليه، ولا يزال عبدي يتنفل لي حتى أحبه، ومتى أحببته كنت له سمعاً وبصراً ويداً ومؤيداً، إن دعاني أجبته، وإن سألني أعطيته، وإن من عبادي المؤمنين لمن يريد الباب من العبادة فأكفه عنه لئلا يدخله عجب فيفسده ذلك، وإن من عبادي المؤمنين لمن لا يصلح إيمانه إلا بالفقر ولو أغنيته لأفسده ذلك، وإن من عبادي المؤمنين لمن لا يصلح إيمانه إلا بالغناء ولو أفقرته لأفسده ذلك، وإن من عبادي المؤمنين لمن لا يصلح إيمانه إلا بالسقم ولو صححت جسمه لأفسده ذلك، وإن من عبادي المؤمنين لمن لا يصلح إيمانه إلا بالصحة ولو أسقمته لأفسده ذلك، إني أدبر عبادي لعلمي بقلوبهم، فإني عليم خبير)([353]).
پیامبر اکرم(ص) از جبرئیل از الله روایت میکند: (خداوند تبارک وتعالی فرمود: هر فردی به ولی من اهانت کند، با من به جنگ پرداخته است و در انجام دادن چیزی مردّد نمیشوم مانند مردّد شدن در قبض نفس مؤمن که از مرگ بدش میآید و من از بدی او کراهت دارم، ولی باید او از دنیا برود و بندهام بهواسطه چیزی مانند انجام چیزی که بر او واجب کردم به من نزدیک نشده است و بندهام دائماً مستحبات را انجام میدهد تا اینکه او را دوست میدارم و هر زمانی او را دوست بدارم گوش و چشم و دست و تأییدکننده او میشوم، اگر مرا بخواند پاسخش را میدهم و اگر از من درخواست کند به او عطا میکنم و بعضی از بندگان مؤمن من هستند که درخواست گونهای از عبادت را مینمایند، ولی من او را از آن بازمیدارم، تا عجب وارد او نشود، و عجب او را فاسد کند و بعضی از بندگان مؤمن من هستند که ایمانش فقط با فقر نیکو میشود و اگر او را بینیاز کنم باعث فساد او میشود و بعضی از بندگان مؤمن من هستند که ایمانش فقط با بینیازی نیکو میشود و اگر او را فقیر کنم باعث فساد او میشود و بعضی از بندگان مؤمن من هستند که ایمانش فقط با بیماری نیکو میشود و اگر جسمش را صحت ببخشم باعث فساد او میشود و بعضی از بندگان من هستند که ایمانش فقط با صحت نیکو میشود و اگر او را بیمار کنم باعث فساد او میشود، من بندگانم را تدبیر میکنم، چون به دلهای آنان آگاهی دارم، من دانا و خُبره هستم.)([354])
بل حتى صاحب الذنوب والمعاصي بل حتى صاحب الضلال إذا توجه لله بقلب سليم وطلب منه الهداية فهيهات أن يضله الله تعالى أو أن يغشه ويريه الباطل على أنه حق، تعالى الله عن ذلك علواً كبيراً.
حتی صاحب گناهان و معاصی و حتی صاحب گمراهی اگر به خداوند با دل سلیم توجه کند و از او درخواست هدایت کند، محال است خداوند متعال او را گمراه کند یا او را فریب دهد و باطل را بهعنوان حق به او نشان دهد، خداوند واقعاً از آن به دور است.
ثم إن المؤمن يرى بعين الله تعالى أو لابد أن يكون له طريقاً له مع الله تعالى، والذي يفزع إلى الله تعالى عند الشدائد والملمات فهذا دليل ثقته بالله تعالى واعتماده عليه، والذي يثق بالله ويتقي الله يجعل له فرقاناً يفرق به بين الحق والباطل، وإلا فلنترك عبادة الله ونعبد الأحجار - والعياذ بالله -.
همچنین انسان مؤمن با چشم خداوند متعال نگاه میکند، باید راهی برای او با خداوند متعال باشد و فردی که در زمان شدائد و سختیها به خداوند پناه میبرد، این دلیل تکیه و اعتماد وی به خداوند متعال است و فردی که به خداوند اعتماد دارد و از او میترسد، خداوند برایش فرقانی برای شناخت حق از باطل قرار میدهد، وگرنه عبادت خداوند را باید ترک کنیم و سنگها را بپرستیم، پناه برخدا.
قال تعالى: ﴿يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ﴾([355]).
خداوند متعال میفرماید: (ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از خدا بپرهیزید، برای شما وسیلهای جهت جدا ساختن حق از باطل قرار میدهد؛ و گناهانتان را میپوشاند؛ و شما را میآمرزد؛ و خداوند صاحب فضل و بخشش عظیم است!)([356]).
قال علي بن إبراهيم في تفسيره: (قوله: ﴿يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً﴾ يعني العلم الذي تفرقون به بين الحق والباطل)([357]).
علی بن إبراهیم در تفسیرش می گوید: (قوله: (فرمودهاش: ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر از خدا بپرهیزید، برای شما وسیلهای جهت جدا ساختن حق از باطل قرار میدهد. یعنی علمی که با آن بین حق و باطل جدایی انداخته میشود) یعنی العلم الذی تفرقون به بین الحق والباطل)([358]).
وعن ابن عباس: (قرأ رسول الله(ص): ﴿وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً﴾([359])، قال: من شبهات الدنيا، ومن غمرات الموت، وشدائد يوم القيامة)([360]).
و ابن عباس می گوید: (رسول الله(ص) (این آیه را) خواند: ﴿ هر کس تقوای الهی داشته باشد برای او محل خروجی قرار میدهد.﴾([361])، فرمود: از شبهات دنیا و از سختیهای مرگ، و شداید روز قیامت)([362]).
وعن الإمام علي(ع): (اعلموا أنه من يتق الله يجعل له مخرجاً من الفتن، ونوراً من الظلم)([363]).
و امام علی(ع) میفرماید: (بدانید هر فردی تقوای الهی داشته باشد برای او محل خروجی از فتنهها و نوری از تاریکی قرار میدهد)([364]).
والطرق إلى الله بعدد أنفاس الخلائق، والله لا بخل بساحته، وما على العبد إلا أن يطرق الباب بإخلاص وخضوع وصدق، وصاحب الدار كريم جواد لا يغلق بابه في وجه قاصديه ولا تزيده كثرة العطاء إلا جوداً وكرماً، والإنسان على نفسه بصيرة وإن ألقى معاذيره، كما قال الله(عزوجل).
راههای رسیدن به خداوند بهاندازه آفریدههاست، در ساحت خداوند بخلی نیست، فقط بر بنده است که درب را با اخلاص و خضوع و راستی بزند و صاحبخانه کریم و بخشنده درب منزلش را بر روی فردی که قصد ایشان کرده را نمیبندد و زیادی بخشش فقط به بخشش و کرم او میافزاید و انسان بر خودش داناست، هرچند عذر بیاورد، همانطور که خداوند فرمودند.
ب- وقولك: (وكيف تفسر لنا أنه من النصارى يشفون وينالون كرامات على حسب اعتقادهم الضال في المسيح(ع).
ب- سخن شما: (چگونه برای ما تفسیر میکنید که مسیحیان شفا میدهند و به کراماتی دست پیدا میکنند، برحسب اعتقاد گمراهشان در مورد مسیح(ع).
أقول: لا يمكن أن تجري كرامات الله تعالى ومعجزاته وآياته على أيدي المنحرفين، وأقول (كرامات ومعجزات وآيات) لا سحر ولا شعوذة ولا مكر الله بالذين تركوا حجج الله وبيناته وآياته ... كخوار عجل بني إسرائيل، ولا فضح الله للمبطلين كما حصل لمسيلمة الكذاب حيث تفل في البئر فغار ماؤه.
میگویم: امکان ندارد که کرامات و معجزات و آیات خداوند متعال به دست منحرفین جاری شود، و میگویم: (کرامات و معجزات و آیات) نه سحر و شعبده و نه مکر خداوند به افرادی که حجتها و بینات و آیات خداوند را ترک کردند، می باشد، مانند صدای گوساله بنیاسرائیل و نه مُفتضح کردن افراد باطل، همانطور که برای مسیلمه کذاب رخ داد و در چاه آب دهان انداخت و آبش خشک شد.
ولو كانت كرامات الله ومعجزاته وآياته تظهر على أيدي المبطلين لكان إضلال للناس وخلط للحق بالباطل، تعالى الله عن ذلك علواً كبيراً.
اگر کرامات خدا و معجزات و آیات او به دست افراد باطل آشکار شود، گمراه نمودن و مخلوط نمودن حق با باطل پیش میآید، خداوند از آن بسیار بالاتر است.
ولنقرأ هذه القصة، ففيها موعظة عظيمة:
عن الإمام الحسن بن علي(ع): (لما كاعت اليهود عن هذا التمني وقطع الله معاذيرهم، قالت طائفة منهم - وهم بحضرة رسول الله(ص) وقد كاعوا وعجزوا -: يا محمد، فأنت والمؤمنون المخلصون لك مجاب دعاؤكم، وعلي أخوك ووصيك أفضلهم وسيدهم؟ قال رسول الله(ص) بلى. قالوا: يا محمد، فإن كان هذا كما زعمت فقل لعلي يدعوا الله لابن رئيسنا هذا، فقد كان من الشباب جميلاً نبيلاً وسيماً قسمياً لحقه برص وجذام وقد صار حمى لا يقرب، ومهجوراً لا يعاشر، يناول الخبز على أسنة الرماح.
این داستان را میخوانیم، در آن پندی بزرگ است:
امام حسن بن علی(ع) میفرماید: (زمانی که یهود از این آرزو دست برداشتند و خداوند عذر آنان را قطع کرد، گروهی از آنان درحالیکه در محضر رسول الله(ص) بودند و ترسیدند و ناتوان شدند، عرض کردند: ای محمد، آیا شما و مؤمنان مخلص دعایتان مستجاب است، و علی برادر و وصی تو بهترین آنان و آقای آنهاست؟ رسول الله(ص) فرمود: بله، عرض کردند: ای محمد، اگر اینگونه است که گمان میکنی، به علی بگو برای این فرزند رئیس ما دعا کند، و از جوانان زیبا و نیکو بود، مخصوصاً اینکه برص و جُذام داشت، و فردی بود که به او نزدیک نمیشدند، و مهجوری که با او معاشرت نمیشد، و با سرنیزه به او نان میدادند.
فقال رسول الله(ص): ايتوني به، فأتي به، فنظر رسول الله(ص) وأصحابه منه إلى منظر فظيع سمج قبيح كريه، فقال رسول الله(ص): يا أبا حسن، ادع الله له بالعافية، فإن الله يجيبك فيه. فدعا له فلما كان بعد (عند) فراغه من دعائه إذا الفتى قد زال عنه كل مكروه وعاد إلى أفضل ما كان عليه من النبل والجمال والوسامة والحسن في المنظر. فقال رسول الله(ص) للفتى: يا فتى، آمن بالذي أغاثك من بلائك. قال الفتى: قد آمنت - وحسن إيمانه -، فقال أبوه: يا محمد، ظلمتني وذهبت مني بابني، يا ليته كان أجذم أبرص كما كان ولم يدخل في دينك، فإن ذلك كان أحب إليّ.
رسول الله(ص) فرمود: او را برای من بیاورید، او را آوردند، رسول الله(ص) نگاه کرد و یارانش منظره ترسناک و قبیح میدیدند، رسول الله(ص) فرمود: ای ابوالحسن، از خداوند درخواست عافیت برای او کن، خداوند پاسخ تو را میدهد، برای او دعا کرد، زمانی که از دعا فارغ شد، ناگهان آن جوان هر چیز ناپسندی از او برطرف شد، و به بهترین حالات زیبایی و نیکویی و قشنگی چهره شد، رسول الله(ص) به جوان فرمود: ای جوان، به فردی که تو را از مصیبتت نجات داد ایمان بیاور، جوان گفت: ایمان آوردم، و ایمانش نیکو شد، پدرش عرض کرد: ای محمد، به من ستم کردی و پسرم را از من گرفتی، ایکاش جذام داشت و برص داشت و در دین تو وارد نمیشد، من این مسئله را بیشتر دوست دارم.
قال رسول الله(ص): لكن الله (عزوجل) قد خلصه من هذه الآفة وأوجب له نعيم الجنة. قال أبوه: يا محمد، ما كان هذا لك ولا لصاحبك، إنما جاء وقت عافيته فعوفي، فإن كان صاحبك هذا - يعني علياً - مجاباً في الخير فهو أيضاً مجاب في الشر، فقل له يدعو عليّ بالجذام والبرص، فإني أعلم أنه لا يصيبني، ليتبين لهؤلاء الضعفاء الذين قد اغتروا بك أن زواله عن ابني لم يكن بدعائه.
رسول الله(ص) فرمود: خداوند او را از این آفت نجات داد و نعمت بهشت را برای او واجب کرده است، پدرش عرض کرد: ای محمد، این در اختیار تو و همراهت (علی) نبود، زمان عافیت او رسید و عافیت پیدا کرد، اگر این همراهت (علی) دعای خیرش مستجاب میشود، همچنین دعای شرش مستجاب میشود، به او بگو: برایم دعا کند که جذام و برص بگیرم، من یقین دارم که ضرری به من نمیرسد، تا برای این ضعیفان که فریب تو را خوردند روشن شود که از بین رفتن آن از فرزندم به دعای او نبوده است.
فقال رسول الله(ص): يا يهودي، اتق الله وتهنأ بعافية الله إياك، ولا تتعرض للبلاء ولما لا تطيقه، وقابل النعمة بالشكر، فإن من كفرها سلبها، ومن شكرها امترى مزيدها.
رسول الله(ص) فرمود: ای یهودی، از خداوند بترس و درخواست عافیت کن، و در مسیر مصیبت و آنچه در توانت نیست قرار نگیر، و در برابر نعمت شکر کن، هر فردی کفر نعمت کند، از او برداشته میشود، و هر فردی شکر نعمت نماید، بیشتر میشود.
فقال اليهودي: من شكر نعم الله تكذيب عدو الله المفتري عليه، وإنما أريد بهذا أن أعرف ولدي أنه ليس مما قلت له وادعيته قليل ولا كثير، وأن الذي أصابه من خير لم يكن بدعاء علي صاحبك.
یهودی عرض کرد: یکی از مصادیق شکر نعمتهای خداوند تکذیب کردن دشمن خداوند است که به او دروغ میبندد و بهواسطه این میخواهم به فرزندم بفهمانم که آنچه به او گفتی نیستی، و آنچه ادعا کردی اندک است و زیاد نیست و آنچه از خوبی به او رسیده است، با دعای علی همراهت نبود.
فتبسم رسول الله(ص) وقال: يا يهودي، هبك قلت إن عافية ابنك لم يكن بدعاء علي(ع)، وإنما صادف دعاؤه وقت مجيء عافيته، أرأيت لو دعا علي(ع) عليك بهذا البلاء الذي اقترحته فأصابك، أتقول إن ما أصابني لم يكن بدعائه، ولكنه صادف دعاؤه وقت بلائي؟
رسول الله(ص) تبسم کرد و فرمود: ای یهودی، گفتی که عافیت فرزندت به دعای علی(ع) نبوده است، و دعای او اتفاقی و در زمان رسیدن عافیت او مستجاب شد، آیا فکر میکنی اگر علی(ع) علیه تو این دعا که به تو رسیده است را انجام دهد و به تو این مصیبت برسد، آیا میگویی که این مصیبتی که به من رسیده است با دعای او نبوده است و دعای او بهصورت اتفاقی در زمان مصیبت من اتفاق افتاده است؟
قال: لا أقول هذا؛ لأن هذا احتجاج مني على عدو الله في دين الله واحتجاج منه عليّ، والله أحكم من أن يجيب إلى مثل هذا فيكون قد فتن عباده ودعاهم إلى تصديق الكاذبين.
عرض کرد: این مطلب را نمیگویم: چون این احتجاج از من علیه دشمن خدا در دین خدا و احتجاج از او علیه من است، و خداوند با حکمتتر است که بهمانند این مسئله پاسخ دهد و بندگانش را مورد آزمایش قرار دهد و آنان را به تصدیق دروغگویان دعوت نموده است.
فقال رسول الله(ص): فهذا في دعاء علي(ع) لابنك كهو في دعائه عليك، لا يفعل الله تعالى ما يلبس به على عباده دينه ويصدق به الكاذب عليه. فتحير اليهودي لما بطلت عليه شبهته، وقال: يا محمد، ليفعل علي هذا بي إن كنت صادقاً.
رسول الله(ص) فرمود: این دعای علی(ع) برای فرزندت مانند دعای او علیه توست، خداوند متعال کاری انجام نمیدهد که بر بندگانش باعث اشتباه شود و دروغگو بر او تصدیق شود، یهودی زمانی که شبههاش علیه او باطل شد سرگردان شد، و عرض کرد: ای محمد، اگر راست میگویی این کار را در مورد من انجام بده.
فقال رسول الله(ص) لعلي(ع): يا أبا حسن، قد أبى الكافر إلا عتواً وتمرداً وطغياناً، فادع عليه بما اقترح، وقل: اللهم ابتله ببلاء ابنه من قبل، فقالها فأصاب اليهودي داء ذلك الغلام مثل ما كان فيه الغلام من الجذام والبرص، واستولى عليه الألم والبلاء، وجعل يصرخ ويستغيث ويقول: يا محمد، قد عرفت صدقك فأقلني.
رسول الله(ص) به علی(ع) فرمود: ای ابو حسن، کافر از روی تمرّد و طغیان و سرپیچی ابا کرد، به آنچه میخواهد دعا کن و بگو: خدایا، او را به بلای فرزندش که داشت دچار کن، حضرت آن سخن را گفت و به آن یهودی درد آن جوان رسید، دردی مانند آنچه برای آن جوان از جذام و برص بود، و درد و مصیبت بر او مُستولی شد، و فریاد میزد و کمک میخواست و عرض کرد: ای محمد، راستی تو را فهمیدم پس از من درگذر.
فقال رسول الله(ص): لو علم الله صدقك لنجاك، ولكنه عالم بأنك لا تخرج عن هذا الحال إلا ازددت كفراً، ولو علم أنه إن نجاك آمنت به لجاد عليك بالنجاة، فإنه الجواد الكريم)([365]).
رسول الله(ص) فرمود: اگر خداوند راستی تو را میدانست، تو را نجات میداد، ولی خداوند میداند که تو از این حالت بیرون نمیآیی مگر اینکه کفرت افزایش مییابد، و اگر خداوند میدانست که با نجات دادن تو به او ایمان میآوردی، با نجات به تو جود مینمود، چون او بخشنده و کریم است)([366]).
والشاهد من هذه القصة أن الله تعالى لا يفعل ما يلبس ويخلط على الناس دينهم ويؤيد الكاذبين المفترين.
و شاهد این داستان این است که خداوند متعال کاری که باعث اشتباه شود و باعث از بین رفتن دین آنان و تأیید دروغگویان افترا زننده شود انجام نمیدهد.
نعم قد يستجيب الله لدعاء أهل الباطل والكفرة وأمثالهم أو يقضي حوائجهم، ولكن هذا من باب إعطائهم جزاءهم على ما فعلوا من خير أو إحسان وما لهم في الآخرة من نصيب.
بله گاهی خداوند دعای اهل باطل و کافران و مانند آنان را مستجاب میکند و نیازهایشان را برطرف میکند، ولی این از باب دادن پاداش کار خوب یا احسان آنان است و در آخرت بهرهای ندارند.
عن أبي عبد الله(ع)، قال: (قال رسول الله(ص): قال الله (عزوجل): وعزتي وجلالي لا أخرج عبداً من الدنيا وأنا أريد أن أرحمه حتى أستوفي منه كل خطيئة عملها، إما بسقم في جسده، وإما بضيق في رزقه، وإما بخوف في دنياه، فإن بقيت عليه بقية شددت عليه عند الموت. وعزتي وجلالي لا أخرج عبداً من الدنيا وأنا أريد أن أعذبه حتى أوفيه كل حسنة عملها، إما بسعة في رزقه، وإما بصحة في جسمه، وإما بأمن في دنياه، فإن بقيت عليه بقية هونت عليه بها الموت)([367]).
أبی عبدالله(ع) میفرماید: (رسول الله(ص) فرمود:خداوند متعال فرمود: قسم به بزرگی و جلالم بندهای را از دنیا بیرون نمیبرم، درحالیکه قصد دارم به او مرحمت کنم تا اینکه تمام اشتباهاتی که انجام داده است را از او میگیرم، یا با بیماری در جسدش، یا با تنگی در روزیاش، و یا با ترس در دنیایش، اگر با او باقی بماند، هنگام مرگ بر او شدید میگیرم و قسم به بزرگی و جلالم بندهای را از دنیا بیرون نمیبرم، درحالیکه قصد دارم او را عذاب کنم تا اینکه تمام کارهای نیکی که انجام داده است را میگیرم، یا با وسعت در روزی، و یا با صحت در جسمش، و یا با امنیت در دنیایش، اگر با او باقی ماند، هنگام مرگ بر او راحت میگیرم)([368]).
ج- قولك: (وبعض أهل العوام ممن ليس على ولاية آل البيت(ع) ورغم ذلك يرى البعض منهم الرسول(ص)، ونحن رأينا رؤيات في مايؤول ويفسر لصدق دعواكم).
ج- سخن شما: (بعضی از اهل عوام که بر ولایت اهلبیت(ع) نیستند، با اینوجود بعضی از آنان رسول الله(ص) را میبینند، و ما نیز رؤیاهایی دیدم که تأویل و تفسیر آن در تصدیق دعوت شماست).
أقول: رؤية الرسول محمد(ص) وأهل بيته في المنام ليست مقتصرة على أهل الحق، ولكن لا يمكن أن يتناقض ملكوت الله تعالى، فلا يمكن أن يشهد الله تعالى مثلاً للسيد أحمد الحسن بأنه صاحب الحق وكذلك يشهد لأعدائه بأنهم على الحق، نعم قد تكون هناك رؤى متشابهة يفهمها صاحبها على أنها تؤيده ولكنها في الحقيقة خلاف ما فهمه أي إنها غير صريحة ومحكمة، يعني مثلاً أنا سمعت رؤيا من أحد أتباع الفقهاء بأنه رأى رؤيا: كأن أمير المؤمنين(ع) موجوداً في مكان ما وكان وقت صلاة والناس جاءت إليه ليصلوا خلفه فلم يقبل وأشار إليهم أن يذهبوا ويصلوا خلف شخص كان موجوداً في ذلك المكان وهو أحد العلماء - أحد مدعي العلم -.
میگویم: دیدن رسول الله(ص) و اهلبیتش(ع) در خواب، فقط مختص اهل حق نیست، ولی امکان ندارد که ملکوت خداوند متعال متناقض شود، امکان ندارد که خداوند متعال مثلاً شهادت دهد که سید احمدالحسن(ع) صاحب حق است و همچنین شهادت دهد که دشمنانش بر حق هستند؛ بله گاهی اوقات ممکن است رؤیای متشابه باشد که صاحبش از آن میفهمد که او را تأیید میکند ولی در حقیقت برخلاف فهم اوست، یعنی آن غیرصریح و محکم است، یعنی مثلاً من از یکی از اتباع فقها شنیدم که رؤیایی دید: امیرالمؤمنین(ع) در یک مکانی بود، و وقت نماز بود و مردم آمدند تا پشت سر ایشان نماز بخوانند ولی ایشان به آنان اشاره کرد تا بروند و پشت سر آن فردی که در آن مکان بود نماز بخوانند، و او یکی از علماء بود، یکی از مدعیان علم.
ففهم صاحب الرؤيا أن هذه الرؤيا تؤيد ذلك العالم، في حين أنها ليست هكذا؛ لأن الناس لو كانت مستحقة للصلاة خلف أمير المؤمنين(ع) لما منعهم وحرمهم منها، والصلاة ترمز للولاية، ولو كان ذلك العالم موالي لأمير المؤمنين(ع) حقاً فلماذا هو منعزل في صلاته ولم يأتم بأمير المؤمنين(ع)، فيتبين أن الناس متبعة للعلماء لا لأهل البيت(ع)، يعني الإمام علي(ع) يقول لهم أنتم من أتباع العلماء وليس من أتباعي، فاذهبوا وصلوا خلف من اتبعتم - والله العالم -، وإلا كيف يكون أمير المؤمنين موجوداً ويصلي في مكان معين وتعقد صلاة جماعة بإمامة غيره في نفس المكان؟! وهو أمير المؤمنين وإمام المتقين، فلو كان هؤلاء الناس متقين لكان أمير المؤمنين إمامهم - نعوذ بالله من الضلال والإضلال -.
برداشت صاحب رؤیا این بود که این رؤیا آن عالم را تأیید میکند، درحالیکه اینگونه نیست، چون اگر مردم مستحق نماز خواندن پشت سر امیرالمؤمنین(ع) بودند، ایشان آنها را منع و محروم نمیکرد، و نماز رمز ولایت است، و اگر آن عالم از دوستداران واقعی امیرالمؤمنین(ع) بود، چرا جداگانه نماز میخواند و به امیرالمؤمنین(ع) اقتدا نکرد، و مشخص میشود که مردم از علماء دنبالهروی میکنند و نه از اهلبیت(ع)، یعنی امام علی(ع)به آنان می گوید: شما از اتباع علماء هستید و از اتباع من نیستید، و بروید و پشت سر فردی که پیرو او هستید نماز بخوانید، خداوند داناتر است، وگرنه چگونه امیرالمؤمنین(ع) باشند و در یک مکان مشخصی نماز بخوانند و نماز جماعتی با امامت غیر ایشان در همان مکان برگزار شود؟! و ایشان امیرالمؤمنین و امام متقیان است، و اگر این افراد مُتّقی بودند امیرالمؤمنین(ع) امام آنان میشد، پناه برخدا از گمراهی و گمراه نمودن.
ولكن لو قال لهم الإمام علي(ع) مثلاً: إن هذا العالم وكيلي أو نائبي أو ممثلي أو إنه الحق فصلوا خلفه أو اتبعوه لكانت الرؤيا محكمة وصريحة في أن هذا العالم حق وعادل.
ولی اگر امام علی(ع) به آنان مثلاً اینگونه میفرمود: این عالم وکیل من یا نائب من نماینده من است. یا ایشان حق است و پشت سرش نماز بخوانید یا از او پیروی کنید، رؤیا محکم و صریح بود به اینکه عالم حق و عادل است.
أما الرؤى التي مَنَّ الله بها على المؤمنين الأنصار فهي إعجاز بحد ذاتها، فهي بالمئات إن لم نقل بالآلاف ومن مختلف الناس، بل حتى من أشخاص كانوا محاربين للدعوة المباركة، بل منها من أشخاص لم يعلموا بالدعوة أي قبل أن يسمعوا بدعوة السيد أحمد الحسن، ورؤى صريحة ومحكمة بل في غاية الصراحة والإحكام ولا تحتمل التأويل، فلو جاز للإنسان أن يشكك في رؤيا أو رؤيتين أو عشر أو عشرين ... فكيف يجوز له أن يشكك في هذا الكم الهائل من الرؤى الصادقة بالمعصومين والتي تنص صراحة على أن السيد أحمد الحسن حق وأنه وصي ورسول الإمام المهدي(ع) واليماني الموعود ... الخ، أضف إلى ذلك أن بعض الرؤى تحتوي على كرامات واخبارات تحققت في أرض الواقع، وكما يقول الشهيد محمد محمد صادق الصدر (رحمه الله) إن هكذا رؤى تعتبر من قبيل المعجزات.
اما رؤیاهایی که خداوند بهواسطه آن بر مؤمنین انصار منت گذاشته، در حد خودش معجزه است، آنها صدها رؤیاست، اگر نگوییم هزاران، و از سوی مردم مختلف است، بلکه حتی از افرادی که دشمن دعوت مبارک هستند، بلکه از افرادی که جریان دعوت را نمیدانستند، یعنی قبل از اینکه دعوت سید احمدالحسن(ع) را بشنوند، و رؤیاها صریح و محکم است بلکه در انتهای صراحت و محکم بودن است و احتمال تأویل ندارد. برای انسان امکان دارد که در یک رؤیا یا دو رؤیا یا ده رؤیا یا بیست رؤیا شک کند. ولی چگونه میتواند در این تعداد بسیار از رؤیاهای صادقه به معصومین شک نماید، رؤیاهایی که تصریح میکند که سید احمدالحسن(ع) حق است و ایشان وصی و فرستاده امام مهدی(ع) و یمانی موعود است، الخ. علاوه بر این بعضی از رؤیاها دربردارنده کرامات و خبرهایی است که در واقع اتفاق افتاده است، همانطور که شهید محمد محمد صادق صدر (رحمه الله) می گوید: این قبیل رؤیاها ازجمله معجزات است.
د- قولك: (حيث إني أعتقد بوجود أناس من أهل المخالفين الذين لا يوالون العترة الطاهرة(ع) ويحبون الله ويخافونه ألا ينبغي أن يهديهم الله لولاية آل البيت(ع)، ولما هذا الملء والمد بالطغيان، وكيف نميز أننا على الحق والله تعالى يخبرنا بالرؤيا أنكم حق وأنه لا يمدنا في طغياننا نعمه).
د- سخنت: (من اعتقاد دارم که مردمی از مخالفین هستند که ولایت عترت پاک(ع) را ندارند، و خدا را دوست دارند و از او میترسند، آیا شایسته نیست که خداوند آنان را به ولایت اهلبیت(ع) هدایت کند، چرا این نگهداشتن و استمرار در طغیان وجود دارد، چگونه تشخیص دهیم که بر حق هستیم و خداوند متعال در رؤیا به ما خبر داده که بر حق هستید، و ما را در طغیانمان در نعمتهایش نگه نداشته است؟).
أقول: الذين لا يوالون أهل البيت(ص) لا يحبون الله تعالى حقيقة، قال الله تعالى: ﴿قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾([369]).
میگویم: افرادی که ولایت اهلبیت(ع) را ندارند در حقیقت خداوند متعال را دوست ندارند، خداوند متعال میفرماید: (بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید! تا خدا شما را دوست بدارد؛ و گناهانتان را ببخشد؛ و خدا آمرزنده مهربان است)([370]).
فالذي لا يتبع الرسول محمد(ص) لا يحب الله تعالى، والرسول(ص) قد أمر بموالاة أهل البيت(ع) ومعاداة أعدائهم، فالمخالفين صنعوا العكس حيث والوا أعداء أهل البيت(ع) وعادوا أهل البيت(ع) من حيث يعلمون أو من حيث لا يعلمون، منهم تقليداً واتباعاً لدين الآباء والأجداد، ومنهم تعصباً وحسداً وحقداً ... الخ.
فردی که از رسول الله(ص) پیروی نمیکند، خداوند متعال را دوست ندارد و رسول الله(ص) به ولایت اهلبیت(ع) و دشمنی با دشمنان آنان دستور داده است و مخالفین برعکس آن عمل کردند، وقتیکه دشمنان اهلبیت(ع) را دوست دارند و دانسته یا ندانسته با اهلبیت(ع) دشمنی میکنند، بعضی از آنان به خاطر تقلید و پیروی از دین پدران و اجدادشان و بعضی از آنان به خاطر تعصب و حسد و کینه الخ.
وإذا علمنا بأن الله عادل ولا يوجد في ساحته ظلم ولا بخل، فنعلم أنه قد أقام الحجة على كل الخلق سواء كان إجمالاً أو تفصيلاً، وأما الذين علم الله بأنهم لا يستجيبون ولا يؤمنون فالأمر بيده تعالى سواء أوصل لهم التفاصيل أم لا.
اگر بدانیم که خداوند عادل است و در ساحتش ستم و بخل نیست، میفهمیم که حجت را بر همه آفریدهها خواه اجمالی یا تفصیلی تمام کرده است، اما افرادی که خداوند میداند که پاسخ نمیدهند و ایمان نمیآورند، مسئله به دست خداوند متعال است، میخواهد تفاصیل را به آنان برساند یا خیر.
قال تعالى: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾([371]).
خداوند متعال میفرماید: (کسانی که کافر شدند، برای آنان تفاوت نمیکند که آنان را بترسانی یا نترسانی؛ ایمان نخواهند آورد)([372]).
وقال تعالى: ﴿وَسَوَاء عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾([373]).
و میفرماید: (برای آنان یکسان است: چه انذارشان کنی یا نکنی، ایمان نمیآورند!)([374]).
والله سبحانه إذا كان في علمه أن أحداً طالباً للحق بصدق فيقيناً أنه سيمد له يد العون لهدايته، قال تعالى: ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا...﴾([375]).
خداوند سبحان اگر بداند که فردی بهراستی طالب حق است، قطعاً دست کمک برای هدایت او دراز میکند، خداوند متعال میفرماید:(خداوند از آسمان آبی فرستاد؛ و از هر درّه و رودخانهای بهاندازه آنها سیلابی جاری شد)([376]).
ففيض الله هاطل في كل آن، ولكن القلوب أوعية وخيرها أوعاها، وكل يأخذ على قدر وعائه، وأما إذا كان الوعاء منكوساً فلا يأخذ شيئاً، وخير ما يصعد إلى السماء الإخلاص وخير ما ينزل منها التوفيق.
فیض خداوند پیوسته و دائمی است، ولی دلها ظرفهایی است و بهترین آنها با ظرفیتترین آنهاست و هر فردی بهاندازه ظرفش میگیرد، اما اگر ظرف برعکس باشد، چیزی نمیگیرد و بهترین چیزی که به آسمان میرود اخلاص است و بهترین چیزی که فرستاده میشود، توفیق است.
وفي الحديث القدسي: (من تقرب إليّ شبراً تقربت إليه ذراعاً، ومن تقرب مني ذراعاً تقربت منه باعاً، ومن أتاني مشياً أتيته هرولة)([377]).
و در حدیث قدسی آمده است: (هر فردی به من بهاندازه یک انگشت نزدیک شود، بهاندازه یک ذراع (تقریباً نیم متر) به او نزدیک میشود و هر فردی به من بهاندازه یک ذراع نزدیک شود، بهاندازه یک باع به او نزدیک میشوم و هر فردی با پای پیاده به سمت من بیاید، به هروله به سمتش میآیم)([378]).
وعن أبي عبد الله(ع)، قال: (ما أمر العباد إلا بدون سعتهم، فكل شيء أمر الناس بأخذه فهم متسعون له، وما لا يتسعون له فهو موضوع عنهم، ولكن الناس لا خير فيهم)([379]).
و أبی عبدالله(ع) میفرماید: (خداوند به بندگانش بدون وسعتشان دستور نداده است، هر چیزی که مردم به گرفتن آن دستور داده شدهاند، در وسع آنان است و آنچه در وسع آنان است، برایشان قرار داده شده است، ولی در مردم خیری نیست)([380]).
والمؤمن أخذ دينه عن الله تعالى وعن حججه لا عن الرجال فهو لا يزول ويعلم أنه على الحق وغيره على الباطل، قال تعالى: ﴿أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ﴾([381]).
مؤمنی که دینش را از خداوند متعال و از حجتهایش میگیرد و نه از مردان، سست نمیشود و میداند که بر حق است و افراد غیر او بر باطل هستند، خداوند متعال فرمودند:(همچون ظلماتی در یک دریای عمیق و پهناور که موج آن را پوشانده و بر فراز آن موج دیگری و بر فراز آن ابری تاریک است؛ ظلمتهایی است یکی بر فراز دیگری، آنگونه که هرگاه دست خود را خارج کند ممکن نیست آن را ببیند! و کسی که خدا نوری برای او قرار نداده، نوری برای او نیست!)([382]).
﴿وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُّضِلٍّ أَلَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انتِقَامٍ﴾([383]).
(و هر کس را خدا هدایت کند، هیچ گمراهکنندهای نخواهد داشت آیا خداوند توانا و دارای مجازات نیست؟!)([384]).
والذين من الله يسمعون كلام الله ويعرفون كلام الله ... كما قال السيد أحمد الحسن(ع).
افرادی که از خداوند هستند، سخن خداوند را میشنوند و میشناسند. همانطور که سید احمدالحسن(ع) فرمود.
هـ- (وهل يعتبر الإنسان عاقاً لوالديه وقاطعاً لرحمه إن تبرأ منهم إن لم يؤمنوا بالدعوة، أم ماذا عليه أن يفعل، وهل يصح أن أساعد أمي وأختي مايا وأخي وهم ليسوا على عقيدتي، مع العلم أن والدتي آمنت بكم دون إخوتي، فهم في طور البحث وأرجو لهم الهداية حيث قلت لهم سيدي أنه لا أب لي سوى محمد وعلي وهؤلاء رحمي ولا أصل رحم من قطع رحم رسول الله ولو كان أهلي، فهل أنا قاطع رحم، وهل يجب أن أود أهلي وهم على غير عقيدتي بالأئمة والمهديين(ع)، أم ماذا أفعل).
هـ- (اگر والدین شخصی به دعوت ایمان نیاورند و ایشان از آنان برائت بجوید، آیا عاق والدین و قاطع رحم آنان شده است، یا چه رفتاری باید انجام دهد؟ آیا درست است که مادرم، خواهرم و یا برادرم را یاری دهم، درحالیکه آنان بر عقیده من نیستند، با توجه به اینکه مادرم به غیر از برادران و خواهرانم به شما ایمان آورده است، آنان در حال تحقیق هستند و برایشان امید هدایت دارم، چون آقایم، به آنان گفتم: پدری برایم غیر از محمد(ص) و علی(ع) نیست و اینها رحم من هستند و با رحم فردی که با رحم رسول الله(ص) قطع رحم کرده است متصل نمیشوم، هرچند خانواده من باشند. آیا من قطع رحم کردم؟ آیا واجب است که خانوادهام را دوست بدارم، درحالیکه آنان بر عقیده من به امامان و مهدیین(ع) نیستند، چه کار کنم؟).
أقول: قال الله تعالى: ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾([385]). فالذين لا يحاربون الدعوة الحقة لا مانع من برهم ومساعدتهم ... الخ، بل على المؤمن أن ينقل أخلاق آل محمد(ع) إلى الناس ويجسدها في أقواله وأفعاله وسكناته، لكي يكون زيناً لآل محمد(ع) لا شيناً عليهم.
میگویم: خداوند متعال میفرماید: (خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمیکند؛ چرا که خداوند عدالتپیشگان را دوست دارد)([386])، افرادی که با دعوت حق دشمنی نمیکنند، مانعی از نیکی و یاری به آنان نیست، الخ؛ بلکه بر فرد مؤمن واجب است که اخلاق آل محمد(ع) را به مردم انتقال دهد و آن را در سخنان و کارها و سکناتش به عمل برساند تا زینت خاندان محمد(ع) باشد، نه مایه زشتی آنان.
وليكن المؤمن حريصاً على هداية أهله أشد الحرص؛ لأن النهاية شديدة وعصيبة لمن لا يؤمن ويتبع الحق، وهي جهنم - أعاذنا الله تعالى -، قال تعالى: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾([387]).
والحمد لله رب العالمين، وصلى الله على محمد وآله الأئمة والمهديين وسلم تسليماً.
اللجنة العلمية - أنصار الإمام المهدي (مكن الله له في الأرض)
الشيخ ناظم العقيلي - محرم الحرام/ ١٤٣١ هـ
مؤمن باید بر هدایت خانوادهاش بیشتر حریص باشد، چون عاقبت فردی که ایمان نمیآورد و از حق پیروی نمیکند شدید و بد است و آن جهنم است، پناه به خداوند متعال از آن. خداوند متعال میفرماید:﴿ (ای کسانی که ایمان آوردهاید خود و خانواده خویش را از آتشی که هیزم آن انسانها و سنگهاست نگهدارید؛ آتشی که فرشتگانی بر آن گمارده شده که خشن و سختگیرند و هرگز فرمان خدا را مخالفت نمیکنند و آنچه را فرمان داده شدهاند اجرا مینمایند!)([388]).
والحمد لله رب العالمین، وصلی الله علی محمد وآله الأئمة والمهدیین وسلم تسلیماً.
هیئت علمی - أنصار امام مهدی (مکن الله له فی الأرض)
شیخ ناظم عقیلی - محرمالحرام/ ۱۴۳۱ هـ
******
[201]- كمال الدين – الشيخ الصدوق ص354- 355. غيبة الطوسي 170.
[202]- کمال الدین –شیخ صدوق ص354- 355. غیبت طوسی 170.
[203]- الزخرف: 28.
[204]- بحار الأنوار ج36 ص357.
[205]- زخرف: 28.
[206]- بحار الأنوار ج36 ص357.
[207]- علل الشرائع ج1 بـ 159 ح2 ص211.
[208]- علل الشرائع ج1 بـ 159 ح2 ص211.
[209]- معاني الأخبار: ص94.
[210]- معانی الأخبار: ص94.
[211]- معاني الاخبار: ص91.
[212]- معانی الاخبار: ص91.
[213]- الغيبة - للنعماني: ص305.
[214]- غیبت - نعمانی: ص305.
[215]- الكافي: ج1 ص535.
[216]- کافی: ج1 ص535.
[217]- الكافي: ج1 ص535.
[218]- کافی: ج1 ص535.
[219]- الكافي: ج1 ص535.
[220]- کافی: ج1 ص535.
[221]- بحار الأنوار: ج4 ص119.
[222]- بحار الأنوار: ج4 ص119.
[223]- كمال الدين وتمام النعمة: ص77.
[224]- کمال الدین وتمام النعمة: ص77.
[225]- التفسير الصافي - للفيض الكاشاني: ج4 ص75.
[226]- تفسیر صافی - فیض کاشانی: ج4 ص75.
[227]- غيبة النعماني: ص336.
[228]- غیبت نعمانی: ص336.
[229]- غيبة النعماني: ص337.
[230]- غیبت نعمانی: ص337.
[231]- غيبة النعماني: ص242 – 243.
[232]- غیبت نعمانی: ص242 – 243.
[233]- غيبة الطوسي: ص307.
[234]- غیبت طوسی: ص307.
[235]- إلزام الناصب: ج2 ص174 – 190.
[236]- إلزام الناصب: ج2 ص174 – 190.
[237]- كمال الدين وتمام النعمة: ص254 – 256.
[238]- کمال الدین وتمام النعمة: ص254 – 256.
[239]- القدر: 1 – 3.
[240]- قدر: 1 – 3.
[241]- القدر: 4.
[242]- إلزام الناصب في إثبات الحجة الغائب: ج1 ص100 – 102.
[243]- قدر: 4.
[244]- إلزام الناصب در إثبات حجت غائب: ج1 ص100 – 102.
[245]- الصافات: 83.
[246]- راجع بحار الأنوار: ج82 ص80.
[247]- صافات: 83.
[248]- بحار الأنوار: ج82 ص80.
[249]- كمال الدين وتمام النعمة: ص358.
[250]- کمال الدین وتمام النعمة: ص358.
[251]- الغيبة - للشيخ الطوسي: ص280.
[252]- غیبت - شیخ الطوسی: ص280.
[253]- مصباح المتهجد - للشيخ الطوسي: ص411.
[254]- مصباح المتهجد - شیخ طوسی: ص411.
[255]- الفرقان: 11.
[256]- غيبة النعماني: ص86 – 87 باب4 ح13.
[257]- فرقان: 11.
[258]- غیبت نعمانی: ص86 – 87 باب4 ح13.
[259]- غيبة النعامني: ص87 باب4 ح15.
[260]- غیبت نعامنی: ص87 باب4 ح15.
[261]- الغيبة - للنعماني: ص143 – 144 باب10 ح2.
[262]- غیبت - نعمانی: ص143 – 144 باب10 ح2.
[263]- الشمس: 1 – 10.
[264]- تفسير القمي: ج2 ص424، الكافي: ج8 ص50 بلفظ متقارب جداً.
[265]- شمس: 1 – 10.
[266]- تفسیر قمی: ج2 ص424، کافی: ج8 ص50 بالفظ خیلی نزدیک.
[267]- الليل: 1 – 2.
[268]- تفسير القمي: ج2 ص425.
[269]- لیل: 1 – 2.
[270]- تفسیر قمی: ج2 ص425.
[271]- الكافي: ج8 ص122 – 123.
[272]- کافی: ج8 ص122 – 123.
[273]- مدينة المعاجز: ج5 ص73، دلائل الإمامة: ص236 وما بعدها.
[274]- مدینة المعاجز: ج 5 ص 73، دلائل الإمامة: ص 236 و بعدازآن.
[275]- الإسراء: 78.
[276]- اسراء: 78.
[277]- المدثر: 32 – 39.
[278]- مدثر: 32 – 39.
[279]- بحار الأنوار: ج8 ص273.
[280]- بحار الأنوار: ج 8 ص 273.
[281]- المدثر: 31، 35، 37، 39، 43، 49، 54.
[282]- الكافي: ج1 ص432 - 434.
[283]- مدثر: 31، 35، 37، 39، 43، 49، 54.
[284]- کافی: ج 1 ص 432 - 434.
[285]- المدثر: 31، 37، 46، 49، 52، 53.
[286]- بحار الأنوار: ج24 ص325 – 327.
[287]- مدثر: 31، 37، 46، 49، 52، 53.
[288]- بحار الأنوار: ج 24 ص 325 – 327.
[289]- الخصال - للشيخ الصدوق: ص488.
[290]- خصال - شیخ صدوق: ص 488.
[291]- الخصال - للشيخ الصدوق: ص488.
[292]- خصال - شیخ صدوق: ص 488.
[293]- القصص: 34.
[294]- قصص: 34.
[295]- البقرة: 124.
[296]- الزخرف: 28.
[297]- الأنبياء: 23.
[298]- كمال الدين وتمام النعمة: ص358 – 359.
[299]- بقرة: 124.
[300]- زخرف: 28.
[301]- انبیاء: 23.
[302]- کمالالدین و تمام النعمة: ص 358 – 359.
[303]- الكافي: ج2 ص255.
[304]- کافی: ج 2 ص 255.
[305]- الغيبة - للشيخ الطوسي: ص478 – 479 ح505.
[306]- غیبت - شیخ طوسی: ص 478 – 479 ح 505.
[307]- الغيبة - للشيخ الطوسي: ص224 ح188.
[308]- غیبت - شیخ طوسی: ص 224 ح 188.
[309]- بحار الأنوار: ج48 ص270.
[310]- بحار الأنوار: ج 48 ص 270.
[311]- الزخرف: 28.
[312]- كمال الدين وتمام النعمة: ص416 – 417.
[313]- زخرف: 28.
[314]- کمالالدین و تمام النعمة: ص 416 – 417.
[315]- الأنفال: 75.
[316]- علل الشرائع: ج1 ص207.
[317]- انفال: 75.
[318]- علل الشرائع: ج 1 ص 207.
[319]- النور: 55.
[320]- الحج: 47.
[321]- خصال الصدوق: ص474 – 475.
[322]- نور: 55.
[323]- حج: 47.
[324]- خصال صدوق: ص 474 – 475.
[325]- تفسير ابن أبي حاتم: ج8 ص2628 ح14769.
[326]- تفسیر ابن أبی حاتم: ج 8 ص 2628 ح 14769.
[327]- وسائل الشيعة (آل البيت): ج27 ص115 ح33355.
[328]- وسائل شیعة (آل البیت): ج 27 ص 115 ح 33355.
[329]- النساء: 26.
[330]- نساء: 26.
[331]- العنكبوت: 69.
[332]- عنکبوت: 69.
[333]- الحج: 74.
[334]- الإسراء: 15.
[335]- حج: 74.
[336]- اسراء: 15.
[337]- التوبة: 67.
[338]- توبة: 67.
[339]- البقرة: 15.
[340]- بقرة: 15.
[341]- آل عمران: 54.
[342]- آلعمران: 54.
[343]- النساء: 142.
[344]- نساء: 142.
[345]- النساء: 9.
[346]- نساء: 9.
[347]- التوبة: 79.
[348]- توبة: 79.
[349]- التوحيد - للشيخ الصدوق: ص163.
[350]- توحید - شیخ صدوق: ص 163.
[351]- التوحيد - للشيخ الصدوق: ص404 – 405.
[352]- توحید - شیخ صدوق: ص 404 – 405.
[353]- التوحيد - للشيخ الصدوق: ص399 – 400.
[354]- توحید - شیخ صدوق: ص 399 – 400.
[355]- الأنفال: 29.
[356]- انفال: 29.
[357]- تفسير القمي: ج1 ص272.
[358]- تفسیر قمی: ج 1 ص 272.
[359]- الطلاق: 2.
[360]- تفسير مجمع البيان: ج10 ص43.
[361]- طلاق: 2.
[362]- تفسیر مجمعالبیان: ج 10 ص 43.
[363]- بحار الانوار: ج8 ص163.
[364]- بحارالانوار: ج 8 ص 163.
[365]- بحار الأنوار: ج9 ص323 – 326.
[366]- بحار الأنوار: ج 9 ص 323 – 326.
[367]- الكافي: ج2 ص444.
[368]- کافی: ج 2 ص 444.
[369]- آل عمران: 31.
[370]- آلعمران: 31.
[371]- البقرة: 6.
[372]- بقرة: 6.
[373]- يس: 10.
[374]- یس: 10.
[375]- الرعد: 17.
[376]- رعد: 17.
[377]- عوالي اللئالي - لابن أبي جمهور الأحسائي: ج1 ص56.
[378]- عوالی اللئالی - ابن أبی جمهور احسائی: ج 1 ص 56.
[379]- التوحيد - للشيخ الصدوق: ص347 باب56 ح6.
[380]- توحید - شیخ الصدوق: ص 347 باب 56 ح 6.
[381]- الطارق: 40.
[382]- نور: 40.
[383]- الطارق: 37.
[384]- زمر: 37.
[385]- الممتحنة: 8.
[386]- ممتحنة: 8.
[387]- التحريم: 6.
[388]- تحریم: 6.