جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامممکن است که برایمان توضیح دهید که منظور از سگ اصحاب کهف چیست یا چه کسی است؟ اگر یک سگ عادی است، چرا اسمش چند بار در این قصّه آمده و گاهی هم با صیغهی جمع (... پنجمینشان، سگشان بود)([4]) آمده است؟
علاء رزاق - ۸ ربیع الأول ۱۴۲۶ هـ ق
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم، والحمد لله رب العالمین
به همراه اصحاب کهف(ع) یک سگ عادی نیز بود ولی مسألهی مهّم خودِ این سگ نبود بلکه کسی بود که این سگ را هدایت میکرد و بر او احاطه داشت و او یک جن به نامِ قطمیر بود (جّن این قدرت را دارد که حیواناتی مثل گربه و سگ را هدایت و راهنمایی کند) و این جن (قطمیر) خواست از طریق این سگ، توجّه آنان را به وجود و قدرتش برای کمک به آنان بعد از ایمان آوردن به دعوتشان، جلب کند. قطمیر از جمله جنهایی است قدرت پر کردن دلها از ترس و لرزانیدن قلبهای شجاعان را دارند. خداوند متعال میفرماید: (و سگشان بر درگاه غار، دو دستش را دراز کرده بود. اگر سر وقتشان می رفتی گريزان بازمیگشتی و از آنها سخت میترسيدی)([7]) و آن که قلبهای کسانی که نزدیکشان میشد را آکنده از ترس و وحشت میکرد، همین جن (قطمیر) بود که حراست آنها را بر عهده داشت و قطمیر یکی از یاران قائم(ع) میباشد([8]).
احمد الحسن
******
[3]- قال عزّ وجل: ﴿سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِراً وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَداً﴾ الكهف:22.
[4] - خداوند عزوجلّ میفرماید: (خواهند گفت: سه تن بودند و چهارميشان، سگشان بود و میگويند: پنج تن بودند و ششميشان، سگشان بود. تير به تاريکی میافکنند و میگويند: هفت تن بودند و هشتميشان سگشان بود. بگو: پروردگار من به تعداد آنها داناتر است و شمارِ ايشان را جز اندک کسان، نمیدانند. پس تو دربارهی آنها جز به ظاهر مجادله مکن و در این خصوص از کسی نظر مخواه)» کهف: 22.
[5]- الكهف: 18.
[6]- سبحان الله لقد سُئل يماني آل محمد (ع) كما سُئل جدّه أمير المؤمنين (ع) عن كلب أصحاب الكهف، فقد جاء وفد من أحبار اليهود لعمر بن الخطاب، فقالوا له: يا عمر أنت ولي الأمر بعد محمد (ع) وصاحبه، فسألوا عمر عدّة أسئلة فأطرق برأسه ولم يجب، فقالوا: نشهد أن محمدا لم يكن نبياً وان الإسلام باطل. فوثب سلمان الفارسي لليهود وقال لهم قفوا قليلاً، ثم جاء إلى أبي الحسن علي بن أبي طالب (ع)، فأخذوا يسألونه عن عظائم الأمور، فكان مما سألوه عن كلب أصحاب الكهف.
روى الشيخ الأميني في الغدير رواية طويلة مما جاء فيها: فوثب اليهودي قائماً وقال: يا علي إن كنت عالما فأخبرني ما كان لون الكلب واسمه؟ فقال: يا أخا اليهود حدثني حبيبي محمد صلى الله عليه وسلم إن الكلب كان أبلق بسواد وكان اسمه " قطمير" قال فلما نظر الفتية إلى الكلب قال بعضهم لبعض: إنا نخاف أن يفضحنا هذا الكلب بنبيحه فألحوا عليه طردا بالحجارة، فلما نظر إليهم الكلب وقد ألحوا عليه بالحجارة والطرد أقعى على رجليه وتمطى وقال بلسان طلق ذلق: يا قوم لم تطردونني وأنا أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، دعوني أحرسكم من عدوكم وأتقرب بذلك إلى الله سبحانه وتعالى. فتركوه ومضوا فصعد بهم الراعي جبلا وانحط بهم أعلى كهف. الغدير: ج6 ص152.
[7] - کهف: 18.
[8] - سبحان الله از یمانی آل محمد(ع) دربارهی سگ اصحاب کهف همان سؤالی پرسیده شد که از جدّش امیر المؤمنین(ع) پرسیده شد. گروهی از احبار یهود نزد عمر بن خطاب رفتند و به او گفتند: «ای عمر، تو ولیّ امر بعد از محمد ص و یار او هستی» و سؤالاتی از عمر پرسیدند. او سرش را پایین انداخت و پاسخ نگفت. پس گفتند: شهادت میدهیم که محمد پیامبر نبود و اسلام باطل است. سلمان فارسی ناگهان به سمت یهودیان رفت و به ایشان گفت که کمی صبر کنند. سپس نزد ابو الحسن علی بن ابی طالب(ع) رفت و آنها از او از بزرگترین امور سؤال کردند که از جمله، سگ اصحاب کهف بود.
شیخ امینی در الغدیر در ضمن حدیثی طولانی روایت میکند: یهودی ناگهان ایستاد و گفت: ای علی، اگر تو عالِم هستی به ما بگو رنگ و نام سگ چیست؟ فرمود: «ای برادر یهودی، حبیبم محمد ص مرا باخبر کرد که سگ، ابلقِ تیره و نامش قطمیر بود. فرمود: هنگامی که جوانمردان به سگ نگاه کردند، بعضی به بعضی دیگر گفتند: میترسیم این سگ با آوازش ما را آشکار کند، و شروع به پرتاب کردن سنگ به سوی او کردند. سگ به آنها که به سویش سنگ میانداختند و میخواستند از خود برانندش نگاه کرد، روی پاهایش نشست و با زبانی گویا گفت: ای جماعت، مرا از خود نرانید و من شهادت میدهم که خدایی جز الله که یگانه است و شریکی ندارد، وجود ندارد، اجازه دهید شما را در برابر دشمنانتان محافظت کنم و از این طریق به خدای سبحان و متعال نزدیکی جویم. او را رها کردند و اجازه دادند. پس با ایشان از دامنهی کوه بالا رفت و با ایشان بر بالای غار شد». الغدیر: ج 6 ص 152.