پرسش ۴۵: معنای سخن خداوند متعال در ابتدای سورهی بقره چیست: ﴿ الف لام ميم * اين است همان کتابی که در آن هيچ شکی نيست، پرهيزگاران را راهنما است * آنان که به غيب ايمان میآورند).
پاسخ:بسم الله الرحمن الرحیم. ﴿الف لام ميم * اين است همان کتابی که در آن هيچ شکی نيست، پرهيزگاران را راهنما است * آنان که به غيب ايمان میآورند و نماز را بر پا میدارند، و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق میکنند * و آنان که به آنچه بر تو و به آنچه بر پیامبران پيش از تو نازل شده است ايمان میآورند و به آخرت يقين دارند * ايشان از سوی پروردگارشان بر هدایتی هستند، و آنها همان رستگارانند﴾([173]) .
اسم الله: همان شهر کمالاتی است که از حقیقت و هویت خدای سبحان ـکه کسی جز او سبحان و متعال آن را نمیداندـ اشراق و تجلّی یافته است. الرحمن الرحیم که در معنا با یکدیگر اتحاد دارند، نماد باب این شهر هستند. سایهی این شهر در عالم ممکنات همان کسی است که در ذات او اشراق و در آن تجلّی یافته است و او حضرت محمد (ص) میباشد. خداوند میفرماید: ﴿ و تو بر خُلقی عظيم هستی ﴾ ([175]) ؛ چرا که او به اخلاق خدا آراسته گردیدهاست وگرنه هیچ خُلقی این شایستگی را ندارد که با صفت عظیم توصیف شود مگر اینکه تجلّی و ظهوری از اخلاق خداوند تبارک و تعالی باشد، و این چنین است که حضرت محمد (ص) شهر علم میشود.
دروازهی این شهر علی (ع) است و همچنین کسی که گوشتش با گوشت او و خونش با خون او آمیخته شده، یعنی فاطمه (س). به این ترتیب علی (ع) تجلّی الرحمن است و فاطمه (س) تجلّی الرحیم، و این دو با هم متحدند مانند اتحاد الرحمن الرحیم و از هم جدایند مانند جدایی الرحمن الرحیم.
(ا ل م): امیر المؤمنین (ع) میفرماید: (من، ح حمها هستم. من، قَسَم (ا ل م) هستم... من ترجمان (ص) هستم... من (ن و القلم) هستم).([177]) این حروف همان اسامی اهل بیت (ع) هستند. در اینجا «م» محمد، (ل) علی و (الف) فاطمه است. اگر تعداد حروف مقطعه را محاسبه کنیم خواهیم دید چهارده تا میشوند، به تعداد اهل بیت(ع). (میم) ۱۷ بار، (لام) ۱۳ بار و (الف) نیز ۱۳ بار تکرار شدهاست.
قرآن از این حروف تألیف شده است و آنها (ع) همان قرآن میباشند([181]) و همان طور که از ایشان (ع) روایت شده، اسم اعظم از این حروف تشکیل شدهاست([182]) و همان طور که از آنها (ع) روایت شده، آنها اسم اعظم میباشند)[183](، یعنی تجلّی اسم اعظم و آنچه که ممکن است از اسم اعظم دانسته شود، یا میتوان گفت اسم اعظم در عالم خلق (ممکنات).
همانطور که کتابت (نوشتن) عبارت است از در هم آمیختن این چهارده حرف نورانی با چهارده حرف ظلمانی دیگر، وجود مخلوق (ممکن) نیز از طریق اختلاط نور آنها با ظلمات یا میتوان گفت: تجلّی انوار آنها در ظلمات، تألیف و تکوین مییابد.
همانطور که آنها (ع) به مثابه تجلّی نور خداوند سبحان و متعال در ظلمت میباشند؛ منظورم ظلمت با قابلیت وجود میباشد. حق تعالی میفرماید: ﴿خداوند نور آسمانها و زمين است. مَثَل نور او چون چراغدانی است که در آن، چراغی باشد، آن چراغ درون آبگينهای و آن آبگينه چون ستارهای درخشنده از روغن درخت پر برکت زيتون که نه خاوری است و نه باختری افروخته باشد، روغنش روشنی بخشد هر چند آتش به آن نرسيده باشد، نوری افزون بر نور ديگر خدا هر کس را که بخواهد به آن نور راه مینمايد و برای مردم مثلها میآورد، زيرا بر هر چيزی آگاه است( [186]) . آنها (ع) مَثَل نور خداوند هستند.([187])
﴿ذَلِكَ الْكِتَابُ﴾: )ذلک( اسم اشاره به دور است و در اینجا اشارهای به حروف نزدیک «ا ل م» میباشد. دوری در اینجا دوری مکانی نیست بلکه دوری از نظر شأن و مقام میباشد. این نامهای مبارک که خود کتاب خدا نیز میباشند، آن قدر رفیع الشأن و بلند مرتبه و والا مقام هستند که دست یافتنی نمیباشند. پیامبر (ص) به این مضمون فرموده است: )ای علی! کسی خدا را نشناخت جز من و تو، و مرا کسی نشناخت جز خدا و تو، و تو را کسی نشناخت جز خدا و من(.([189])
(الکتاب): یعنی کتاب خدا که حاوی علم است؛ او حضرت محمد (ص) یا همان (میم) میباشد و او علی یا (لام) است و او فاطمه یا (الف) است.
محمد (ص): کاملترین کتاب و کتاب تامه است و شایسته است که کتاب خدا بر او اطلاق گردد. موجودات جملگی در صفحهی وجود مبارکش مندرج و نگاشته شدهاست؛ همانند کلمات نگاشته شده در طومار.
او (ص) در عالم خلق الف و یاء است، آغاز و سرانجام است و ظاهر و باطن. علی و فاطمه نیز اینچنین هستند؛ ولی آن حضرت (ص) کتابی است بدون حجاب در حالی که این دو c به وسیلهی آن حضرت (ص) از ذات محجوب میباشند. پس او همان شهر است و این دو، دروازهی پیش روی خلق هستند؛ از این دو گرفته میشود و از این دو بر خلق افاضه میگردد.
الرحمن، دروازهی دیگر شهر و کتاب است که رو به روی ذات الهی میباشد. با این درب عظیم رحمت، عالم خلق یا طبق آن گونه که برخی نامیدهاند، عالم امکان افتتاح شد و به برکت آن انسان و فرشتگان و جنّیان خلق شدند و با آن علم میآموزند و با آن روزی داده میشوند و با آن امور تدبیر میشود که اگر به غیر او تدبیر شود عقوبتها و مصیبتها شدت میگیرد و کسی از این خلق خودخواه که از یاد پروردگارش غافل است بر این زمین باقی نمیماند. حق تعالی میفرماید: ﴿ خدای رحمان * قرآن را تعليم داد * انسان را بيافريد * به او گفتن آموخت ﴾ ([191]) .
خداوند متعال میفرماید: ﴿ در حالی که آنها به رحمان کافر میشوند. بگو: او پروردگار من است خدايی جز او نيست بر او توکل کردهام و توبهی من به درگاه او است ﴾ ([193]) . بنابراین پروردگار محمد (ص) و بخشایندهی کمال به او، الرحمن است؛ به عبارت دیگر رحمن همان دروازهی ذات است که از آن کمال بر محمد (ص) افاضه میشود.
و خداوند متعال میفرماید: ﴿ بگو: چه الله را بخوانيد چه رحمان را، هر کدام را که بخوانيد، نامهای نيکو از آنِ او است ﴾ ([195]) . اینکه این دو اسم را به به طور خاص نام برده، از آن رو است که فیض از این دو میباشد. اولی یعنی الله، جامع کمالات ذات و دومی باب و دروازهی ذات میباشد.
از آنجا که ظهور ذات در عالم خلق، علی (ع) است، از گفتار آن حضرت (ع) در شگفت مباش که فرمود: )منم تقدیر کنندهی آسمانها و روشناییبخش ستارگان در آسمانها، و هر آنچه بین آنها است به اذن خداوند متعال و علتشان به قدرت او، و آنها را رقصندهها نامیدم و ساعتها ملقب گردانیدم، و خورشید را خاموش کردم و آزاد و نورانیاش نمودم و دریاها را به قدرت خداوند به جریان افکندم و من، شایستگی همهی اینها را دارم(. ابن قدامه عرض کردم: ای امیر المؤمنین، اگر کلام را بر ما تمام نکنی خواهیم گفت خدایی نیست جز تو. امیر المؤمنین (ع) فرمود: )ای ابن قدامه! از اینکه از آنچه شنیدی هلاک گردی در شگفت نشو، ما خود پرورش یافته هستیم نه پروراننده، ما با زنان ازدواج میکنیم، رحمها ما را حمل میکند و پشت مردان ما را حمل کرده است. از علم پروردگارمان، به ما علم آنچه بوده و آنچه هست و آنچه در آسمانها و زمینها هست داده شده است. ما تدبیر شدهایم و در این مورد، مخصوص میباشیم. ما همان عالِمانیم(.([197])
پس با علی (ع) عالَم خلق (عالم امکان) تدبیر و اداره میشود. او تجلّی اسم الرحمن است و او دروازهای است که آنچه در شهر ـحضرت محمد (ص)ـ است از آن به سوی دیگران خارج میگردد.
آنچه باقی مانده این است که به قرآن کریم میتوان لفظ کتاب را اطلاق نمود. محمد و علی، هر دو قرآن ناطقاند([199]) و قرآن کریم چیزی نیست جز تصویر دیگری از محمد (ص).
﴿شکی در آن نیست﴾: (رَیب) یعنی نگرانی و ترس نفْس و ناآرام بودن آن، که از ملزومات شک میباشد و به همین دلیل بعضاً از شک به صورت استعاره مخصوصا برای اشاره به شک عقایدی استفاده میشود؛ چرا که از ملزومات ناآرامی نفس و عدم اطمینان آن و ترسش از فرجام کار است.
اما معنایش: کسی که در پی حق است، در کتاب هیچ شک و تردیدی ندارد؛ یعنی در محمد، علی، فاطمه و ائمه (ع) و قرآن. و اینکه در نفس کتاب هیچ تردیدی وجود ندارد؛ یعنی در نفس محمد (ص) که نفس مطمئنهی به یقین رسیده است و علی و فاطمه و ائمه (ع) نیز چنین هستند.
هر دو معنا صحیح است و معنای دوم، معنای اول را نیز دربرمیگیرد؛ اما بیان این صفت و خصوصیت برای کتاب ضروری است؛([201]) چرا که بیان میکند که هدایتی برای دیگران میباشد.
﴿هدایتی برای پرهیزگاران﴾: از آنجا که کتاب که همان محمد (ص) و ائمه (ع) هستد به خدا و به رسالتی که مکلّف به ادای آن هستند اطمینان دارند و به یقین رسیدهاند، و از آنجا که هدایت کنندهای به سوی حق میباشند، پس برای دیگران هادی و هدایت و پرچمی هستند که با آن میتوان راه را یافت. اما این دیگران چه کسانی هستند؟
آیا چون آن حضرت (ص) نور و حق و یقین و تقوا است، برای همگان مایهی هدایت میباشد؟ و آیا چون او پرچم برافراشته برای همگان است، همه را از مؤمن و فاسق و منافق... هدایت میکند؟ طبیعتاً خیر؛ چرا که لازمهی هدایت به سوی حق، دو مورد است:
اول: برافراشتن پرچم هدایت و نور است که از آن درخواست روشنایی میشود و این هدایتگرِ هادی، پیامبر یا امام میباشد.
دوم: اینکه فطرت انسان پاک باشد تا با این نور هدایت شود و از آن روشنایی برگیرد. کسانی که فطرت خود را ـکه خداوند آنها را بر این فطرت آفریده استـ آلوده کردهاند چطور هدایت شوند؟! این عده حتی اگر به این نور ملحق شوند و به آن نزدیک گردند، این نزدیکی سودی به حالشان ندارد، چرا که بصیرتی ندارند و فرجامشان دوری است. پس بر این اساس، کتاب یا رسول یا امام، هدایتگری برای صاحبان یقین میباشد؛ چرا که تقوا از ملزومات یقین است.
سوالی در اینجا مطرح میشود؛ اینکه در زمان پیامبر خدا یعنی به هنگام بعثت آن حضرت، این متقین چه کسانی بودند؟ حال آنکه تقوا فقط پس از ایمان آوردن و حتی پس از درجهی برتر آن یعنی حاصل شدن یقین، میآید. و چرا نگفته: هدایتی است برای اهل ایمان یا اهل یقین؟ علاوه بر این، محمد (ص) و قرآن هدایتی برای همهی مردماند و دعوت اسلام، عام میباشد؛ پس معنای این تخصیص داشتن چیست؟ در ضمن آیا امکان دارد تقوا جامهای حنفی، یهودی یا مسیحی به خود داشته باشد پیش از اینکه به صفت تسلیم شدن و مسلمان بودن توصیف شود؟
پاسخ اینجا است: این متقین برخی از احناف، یهودیان و مسیحیان زمان پیامبر (ص) میباشند و برخی از معتقدان به این ادیان سه گانه به این ویژگی که نماز به پا میداشتند و به فقرا زکات میدادند توصیف شدهاند. حق تعالی میفرماید: ﴿ اين قرآن را فقط به این منظور بر زبان تو آسان کرديم تا پرهيزگاران را مژده دهی و ستيزهگران را بترسانی ﴾ ([203]) .
این آیات در بیان حال آنها میفرماید که ایشان به آنچه پیش از پیامبر نازل شده است ایمان آورده بودند؛ یعنی آنها پیروان ادیان آسمانی میباشند. بنابراین متقین در زمان امام مهدی(ع) برخی از مسلمیناند، و برای زمان ائمه (ع)تا امام مهدی (ع) نیز به همین صورت میباشد. از اینجا مشخص میشود که در زمان ما، به عنوان مثال ایمان داشتن و حتی اهل یقین بودن به اهل بیت نبوّت برای تضمین توفیق داشتن انسان در پیروی از امام مهدی (ع) و همراهی با او در صف اول یا دوم کفایت نمیکند ـ منظور من حضور در جمع سیصد و سیزده نفر یا دهها هزار نفر است ـ بلکه باید به شریعت اسلامی عمل کند، و حتی اخلاص داشتن در عمل برای وجه خدا تا انسانی مسلمان، مؤمن و متقی باشد و امام مهدی (ع) هدایتی برای او و برادرانش بشود. پس این آیات وضعیت برگزیدگان و خاصان مؤمنین پس از آمدن هدایت و کتاب در زمانشان میباشند و تمامی مؤمنان به فرستاده را در برنمیگیرند.
﴿ آنان که به غيب ايمان میآورند و نماز را به پا میدارند، و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق میکنند * و آنان که به آنچه بر تو و بر پيامبران پيش از تو نازل شده است ايمان میآورند و به آخرت يقين دارند ﴾([205]) . ایمان، همان تصدیق است؛ اما منظور از (غیب) در اینجا چیست؟
چه بسا در مقام پاسخ، بسیار قلمفرسایی کنیم و باز هم غیب را به طور کامل موشکافی نکرده باشیم؛ اما به اختصار میگویم: دو عالم ملکوت و عقل، غیب کوچکتر (اصغر) میباشند و دو عالم لاهوت ـیا ذات و حقیقتـ و کُنه، غیب بزرگتر (اکبر).
ممکن است قسمتی از غیب اصغر برای برخی از طرف خداوند سبحان و متعال الهی کشف شود، همانطور که برای ابراهیم (ع) کشف شد ﴿ تا ملکوت آسمانها و زمین را به او بنمایانیم ﴾ ، و حتی برای کسی که سِیر کنندهی راه الهی است حتی اگر فرجام او انحراف باشد، مانند سامری: ﴿ من چيزی ديدم که آنها نمیديدند ﴾([209]) و مانند بلعم بن باعورا ﴿ آيات خويش را به او عطا کرده بوديم و او از آن علم عاری گشت ﴾([210]) و روایت شده است که او زیر عرش را میدید.([211])
اما غیب اکبر (بزرگتر) به (غیب عظیم یا علی) و (غیب) اعظم یا اعلی) تقسیم میشود و اینها همان چیزهایی هستند که در ذکر تسبیح نماز در رکوع و سجود گفته میشود.
چیزی از غیب عظیم کشف نگردیده است مگر برای نبی اکرم و از همین رو مورد خطاب قرار گرفته که او بر خُلقی عظیم است([216]) و از آیات بزرگ پروردگارش را مشاهده نموده است.([217]) پیشتر حدیثی از امام صادق (ع) در خصوص کشف شدن حجاب به طور خاص برای رسول اعظم (ص) بیان شد([218]) و این همان حجابی است که برای امیرالمؤمنین (ع) برداشته نشد. آن حضرت مطلبی به این مضمون فرموده است: (اگر پرده از برابرم برداشته شود، چیزی بر یقینم افزوده نگردد).([219])
و اما غیب اعلی یا اعظم، از همگان محجوب است و حجاب آن ذات یا اسماء الحسنی (نامهای نیکوتر) میباشد.
از اینجا آشکار میگردد که ایمان به این عوالم یعنی ملکوت، عقل، ذات و حقیقت، همان ایمان به غیب است و این ایمان دارای درجاتی است که با این مثال آن را مختصراً شرح میدهم: فرض کنید یک آتشسوزی در پنج کیلومتری جایی که شما قرار دارید اتفاق افتاده است و شما به وسیلهی یکی از راههای زیر از آن مطلع شدهای:
۱- افراد مورد اعتماد و راستگو خبر آتشسوزی را برای شما آوردهاند.
۲- شما خود به آنجا رفته و آتشسوزی را به چشم دیدهای.
۳- به آنجا رفته و آتشسوزی را دیدهای و دست خود را در آتش گذاشتهای و دستت سوخته است.
۴- در آتش بیفتی و بسوزی به طوری که خود، آتش شده، به جزئی از آن تبدیل شوی.
شاید انسان عجله کند و بگوید: علم حاصل از گواهی دادن پنجاه نفر انسان راستگویی که دروغ نمیگویند، همان علم حاصل از دیدن آتش با چشم است و این همان علم حاصل از دیدن آتش و سوختن دست میباشد.
این اشتباه است؛ چرا که علم نخست ممکن است نقض شود؛ مثلا اگر پنجاه نفر راستگوی دیگر که دروغگو نیستند به شما بگویند آتشسوزی رخ نداده است. علم دوم هم قابل نقض شدن است؛ مثلا اگر شک کنی که این آتشسوزی، سحری است بزرگ مانند سحر جادوگران فرعون که دیدگان مردم را جادو کردند و آنان را ترسانیدند. سومی به دلیل وجود اثر آتش در دستت، ثابت شده و غیرقابل نقض شدن است و در این حالت قلب آرام و مطمئن خواهد بود.
خداوند متعال میفرماید: ﴿ آيا ايمان نداری؟ گفت: بلی، ولی میخواهم دلم آرام گیرد ﴾([222]) . ابراهیم (ع) این درجه از ایمان را خواستار شده بود. بنابراین خداوند پس از آن فرمود: ﴿ به اين ترتیب ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهیم نشان داديم تا از اهل يقين گردد ﴾([223]) .
اما مورد چهارم که از آن چنین تعبیر کردم که فرد در آتش میسوزد تا آنجا که به بخشی از آتش تبدیل میشود، این حادثه برای کسی محقق نشده است مگر برای محمد (ص)؛ همان انسان. او تنها کسی است که حجاب برایش برداشته شد و به قاب قوسین یا نزدیکتر رسید و او (ص) خود به حجاب ذات تبدیل شد، و کسی شد که غیب عظیم یا به عبارت دیگر ذات یا میتوان گفت کمالات الهی که از آن به کلمة الله یاد میشود، برای او کشف گردید.
در حدیث از هشام بن حکم از ابو الحسن موسی (ع) روایت شده است: عرض کردم: به چه علت تکبیر در افتتاح تکبیرات هفتگانه بافضیلتتر است؟ و به چه علت در رکوع سبحان ربی العظیم و بحمده گفته میشود؟ و به چه علت در سجده سبحان ربی الاعلی و بحمده گفته میشود؟
فرمود: (ای هشام! خداوند آسمانها و زمینها و حجابها را هر کدام هفتگانه خلق کرد، پس زمانی که نبی اکرم (ص) را به معراج برد، و مانند دو سر انتهای کمان یا نزدیکتر نسبت به خداوند شد، یک حجاب از حجابها را برای حضرت محمد (ص) برداشت و رسول خدا (ص) یک تکبیر گفت و کلمههایی که در افتتاح گفته میشود را نیز بیان فرمود، و زمانی که دومین حجاب را برای آن بزرگوار برداشت، مجدداً تکبیر گفت، و پیوسته چنین کرد تا هفت حجاب برداشته شد و هفت تکبیر گفت، و هنگامی که آنچه از عظمت خداوند دیده بود را یاد کرد، چهار ستون بدنش به لرزه افتاد، خم شد، دست بر زانو نهاد و گفت: سبحان ربی العظیم و بحمده. هنگامی که از حالت رکوع استوار شد و ایستاد، موضعی بالاتر از آن موضعی که دیده بود را دید، با صورت مبارکش به زمین رفت و گفت: سبحان ربی الأعلی و بحمده و هنگامی که این ذکر را هفت مرتبه را تکرار کرد، آن ترس و وحشت ساکن شد، و اینچنین به صورت سنّت، جاری گشت).([225])
﴿ و نماز را به پا میدارند، و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق میکنند ﴾([227]) : اقامهی نماز یعنی توجّه با نماز به سوی خدا، و با خشوع و حضور قلبی. انفاق هم در اینجا شامل زکات واجب و صدقهی مستحبی است. چه بسا اشاره به این دو عبادت و چشمپوشی از غیر این دو، اشارهای به فضلیت نماز و زکات باشد. احناف، حج میکردند و تلبیه آنها شبیه به تلبیه امروزی مسلمانان بود؛([228]) ولی حج آنها از محتوایش که ولایت ولیّ خدا و حجّت او بر خلقش است، تُهی بود. یهودیان و مسیحیان نیز روزه میگرفتند و خداوند داناتر است.
این توصیف متقین است، هر یک به فراخور حال خود. در زمان پیامبر، حنفی باتقوا نماز خودش و یهودی باتقوا نماز خودش و مسیحی باتقوا نیز نماز خودش را داشته است. شاید کسی اعتراض کند و بگوید: این ادیان در زمان پیامبر (ص) ، به لحاظ اعتقادی منحرف شده بوند، چه برسد به احکام شرعی و تفاصیل عبادات. بنابراین این عبادات همان گونه که شخص آورندهشان آورده بوده است، نبودهاند؛ یعنی ابراهیم و موسی و عیسی (ع) ؟
میگویم: با وجود تحریف، این متقین در تمام ادیان زمان پیامبر (ص) موجود بودهاند. آنها از این تحریف کناره گرفته بودند، همان طور که از پیامبر (ص) در حق جدش عبد المطلب چنین روایت شده است.([230]) حداقل آنها جانب احتیاط را رعایت میکردند و تندیسهایی که قریش بدعت گزارده بودند را مقدس نمیشمردند و بحیره و حام و سائبه را حرام نکردند و به نَسیء (جابهجا کردن ماههای حرام) روی نیاوردند و معتقد نبودند که عیسی (ع)، اله است و چیزی را که خدا حلال کرده، حرام و چیزی را که خدا حرام کرده، حلال ننمودند.
اینها همان یاران محمد (ص) هستند که در قرآن در آخر سورهی فتح، مدح و ثنا شدهاند.([233]) برخی از ایشان به محض دیدن پیامبر (ص) ایمان آوردند و برخی از آنها به محض شنیدن آیات قرآن ایمان آوردند و هنگامی که دانستند این حقی است از جانب پروردگارشان، دیدگانشان پر از اشک شد. این عده پیش از بعثت حضرت محمد (ص) با خدای خود ارتباط داشتهاند؛ بنابراین از او معجزه یا نشانهای نخواستند، بلکه از پروردگارشان درخواست کردند که امر محمد (ص) را به آنها شناسانید و او نیز به آنها شناسنانید: ﴿ کسانی که پيش از اين کتاب، کتابشان داده بوديم، به آن ايمان میآورند * و چون بر آنان تلاوت شد، گفتند: به آن ايمان آورديم، حقی است از جانب پروردگار ما و ما پيش از آن تسليم بودهايم ﴾([234]) . ایشان از هدایتی از جانب پروردگارشان برخوردار بودند و پروردگارشان با محمد (ص) و قرآن بر هدایتشان افزود.
امروز مصیبت مسلمانان مثل زمان بعثت رسول خدا (ص) بازگشته است؛ انحراف در عقاید گروههای بزرگی از مسلمانان بسیار عمیق شده است. اما انحراف در احکام([237]) که بی هیچ تردیدی میگویم: همهی گروههای مسلمانان بلا استثنا در آن گرفتار شدهاند؛ و هر محقق آزادهای که قیدهای تقلید کورکورانه را در هم شکسته و منیّت هوا و هوس را لگد کوب کرده و علم را از اهلش یعنی پیامبر و اهل بیتش (ع) گرفته است، این مطلب را همصدا با من میگوید؛ کسی که از قرآن و احادیثی که از ایشان (ص) وارد شده است پیشی نمیگیرد، در حالی که از پروردگارش و آنچه از قوهی ناطقه به او داده است، یاری میگیرد؛ قوهای که در حقیقت سایهای از عقل است([238]) در حالی که مردم آن را عقل مینامند، به جهت درک آن معانی که خداوند سبحان و معصومین (ع) اراده کردهاند و اینکه از متشابه ـکه بسیار فراوان استـ به شدت برحذر باشند تا مبادا امواج هوا و هوس و منیّت و شیطان آنها را دربرگیرد و شکار کند.
﴿ و آنان که به آنچه بر تو و بر پيامبران پيش از تو نازل شده است ايمان میآورند و به آخرت يقين دارند ﴾([240]) : این توصیف که یعنی (به آنچه بر پیامبران پیش از تو نازل شده است، ایمان میآورند) تاکید دارد بر اینکه متقینی که محمد (ص) آنها را به عنوان پرچم و هادی برایشان نصب نموده ـکسانی که برای ایمان آوردن به او شایستگی دارندـ کسانی نیستند جز ایمانآورندگان به نبوّتهای پیشین از احناف و یهود و نصاری. قرآن آنها را به آنچه بر پیامبر نازل شده است ایمان میآورند توصیف کرده است؛ چرا که سخن دربارهی وضعیت آنها است و آنها کتاب را مشاهده میکنند و برای آنها حکم هدایت را دارد و آنها نیز در وضعیت شروع به اسلام و ایمان آوردن به پیامبر هستند؛ پس ایشان در مسیر هدایت از جانب پروردگارشان میباشند و خداوند با حضرت محمد (ص) بر هدایتشان افزود.
اینان مصداق نخستین این آیهاند؛ در غیر این صورت این آیه با حیات قرآن که تمام زمانها را شامل میشود تا آنگاه که قیامت برپا شود، زنده نخواهد بود.)[242]( به عنوان مثال در زمان ما ایمان به امام مهدی (ع) ایمان به چیزهایی است که بر پیامبر نازل شده و ایمان به عیسی و الیاس و خضر جزو ایمان به چیزهایی است که پیش از او نازل گشتهاند. پس اینها (ع) غیب ذکر شده در آیهی پیشین و مصداق ﴿ آنچه نازل شده است ﴾ در این آیه میباشند.
﴿و به آخرت یقین دارند﴾: غالباً (یقین) از (مشاهده) میآید. اینها در حالی که در دنیا هستند، به خاطر مجاهدهی نفس و اطاعت از آفریدگارشان، چیزی از آخرت را مشاهده کردهاند، پس از آنکه پرده از جلویشان کنار رفت؛ البته این پرده همانی نیست که امیرالمؤمنین (ع) از آن یاد میکند و همان پردهای نیست که برای کسی برداشته نشد جز برای پیامبر (ص). حق تعالی میفرماید: ﴿ به اين ترتیب ملکوت آسمانها و زمين را به ابراهیم نشان داديم تا از اهل يقين گردد ﴾([244]) .
امام متقین موقنین میفرماید: (و همواره چنین بوده و هست که خداوندیکه بخششهایش بیشمار است و نعمتهایش بسیار، در برهههایی از زمان و در زمانهایی که پیامبری در میان مردم نبوده است، بندگانی داشته و دارد که در ضمیر آنان با ایشان راز میگوید و از راه عقلهایشان با آنان تکلم میکند. آنان چراغ هدایت را به نور بیداری گوشها و دیدهها و دلها برافروختهاند. آنان ایام خدا را به یاد مردمان میآورند و ایشان را از بزرگی و جلال او میترسانند. همانند نشانههایند که در بیابانهای بینشان برپا هستند. آن که راه میانه را پیش گیرد، بستایندش و به نجات مژده دهندش و آن که راه راست یا چپ را پیش گیرد، روش وی را زشت شمارند و از تباهیاش برحذر دارند و اینچنین، چراغ ظلمتها بودهاند و راهنما در شبها. و یاد خدا را مردمانی است که آن را جایگزین زندگی فانی کردهاند. نه بازرگانی سرگرمشان ساخته، و نه داد و ستدی یاد خدا را از دل آنان نینداخته است. روزهای زندگی را با آن میگذرانند. نهی و منع خدا را در آنچه حرام فرموده است به گوش بیخبران میخوانند. به داد فرمان میدهند و خود از روی داد کار میکنند و از کار زشت بازمیدارند و خود از زشتکاری برکنارند. گویی دنیا را سپری کرده و به آخرت وارد شدهاند و آنچه از پسِ دنیا است را دیدهاند. گویی بر نهان برزخیان آگاهند که چه مدتی است در آن به سر میبرند و قیامت وعدههایش را برای آنان محقق داشته است و آنان برای مردمِ دنیا پرده از آن برداشتهاند. گویی میبینند آن را که مردم نمیبینند و میشنوند آن را که مردم نمیشنوند....).([246])
از اینجا روشن میگردد که این توصیف، به طور کلی ویژهی ایمان آورندگان به رسالتهای آسمانی و به طور خاص به رسالت حضرت محمد (ص) میباشد. تاریخ اسلام جز تعدادی اندک از اینها را به خود ندیده است و بیشتر آنها همان سیصد و سیزده یار مهدی هستند، سپس صف دوم که همان ده هزار نفر یاران امام مهدی (ع) هستند میآیند.
﴿ايشان از سوی پروردگارشان بر هدایتی هستند، و آنها همان رستگارانند﴾: این هدایت پیش از ایمان آوردن به رسالت جدید میباشد. آنها از سوی پروردگارشان از هدایت یافته اند؛ زیرا او را اطاعت کردهاند. اینها اصحاب سرّ با خدای خویشند و آنها را حالات مختلفی با خالقشان است. بنابراین همان طور که پیشتر اشاره کردم، به معجزه نیاز ندارند بلکه به مجرد دیدن پیامبر یا شنیدن چیزی از قرآن ایمان میآورند؛ چرا که آنها از سوی پروردگارشان هدایت یافته اند و کسی که به آنها فهماند که محمد (ص) صادق است و فرستاده شده، همان خدایی است که حضرت محمد (ص) را ارسال کرده است. از جملهی این افراد از اصحاب محمد (ص) میتوان به سلمان فارسی که قبلاً نصرانی بود اشاره کرد. والحمد لله وحده (و ستایش تنها از آنِ خداوند است).
******
]- البقرة : 1 – 5.
[173]- بقره: 1 تا 5.
[174]- القلم : 4.
[175]- قلم: 4.
[176]- الشيعة والرجعة: ص150، خطبة البيان.
[177]- شیعه و رجعت: ص 150، خطبة البیان.
[178]- فقد احتوت صدورهم الطاهرة كتاب الله وآياته، فصاروا خزان علمه في سمائه وأرضه، عن أبي عبد الله الصادق (ع): (إنّ الله خلقنا فأحسن صورنا وجعلنا عينه في عباده، ولسانه الناطق في خلقه، ويده المبسوطة على عباده بالرأفة والرحمة، ووجهه الذي يؤتى منه ، وبابه الذي يدل عليه، وخزانه في سمائه وأرضه، بنا أثمرت الأشجار وأينعت الثمار، وجرت الأنهار وبنا ينزل غيث السماء وينبت عشب الأرض، وبعبادتنا عبد الله، ولولا نحن ما عبد الله ) الكافي: ج1 ص144 ح5.
[179]- عن أبي عبد الله (ع)، قال: (" الم " هو حرف من حروف اسم الله الأعظم المقطع في القرآن الذي يؤلفه النبي أو الإمام ، فإذا دعا به أجيب) معاني الأخبار : ص23.
[180]- فقد ورد عنهم أنّ لديهم من الاسم الأعظم كل ما أذن الله به أن يخرج لأحد من خلقه سوى ما اختص الله به نفسه عن أبي جعفر (ع) قال: (إن اسم الله الأعظم على ثلاثة وسبعين حرفاً وإنما كان عند آصف منها حرف واحد فتكلم به فخسف بالأرض ما بينه وبين سرير بلقيس حتى تناول السرير بيده ثم عادت الأرض كما كانت أسرع من طرفة عين، ونحن عندنا من الاسم الأعظم اثنان وسبعون حرفاً، وحرف واحد عند الله تعالى استأثر به في علم الغيب عنده، ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم) الكافي : ج1 ص339 ح1.
[181]- سینههای پاک این بزرگوارانکتاب خدا و آیاتش را دربرگرفتهاند تا آنجا که خزاین علم او در آسمان و زمینش شدند. از ابو عبدالله امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود: (به راستى خدا ما را آفريد و ما را به نیکویی صورتگرى كرد، و ما را در ميان بندگان ديدگان خود ساخت و زبان گوياى خويش در خلقش نمود، و دست مهرورزى و رحمت كه بر سر بندگانش گشود، ما را وجه خود معرفى كرد كه از سوى آن به وى گرايند، و باب خود ساخت كه بر او رهنما باشد و گنجينهدار خود در آسمان و زمينش مقرّر فرمود. به بركت وجود ما، درختان ميوه دهند و ميوهها برسند و نهرها روان باشند. به بركت ما باران فرو بارد و گياه زمين برويد و به وسيلهی پرستش ما خداوند پرستيده شد و اگر ما نبوديم خداوند پرستیده نمیشد). کافی: ج 1 ص 144 ح 5.
[182]- از ابو عبدالله(ع) روایت شده است که فرمود: (الم، حرفی از حروف اسم اعظم خداوند و در قرآن مقطع میباشند و پیامبر (ص) یا امام آن را تألیف میکند و اگر با آن دعا شود، اجابت خواهد شد). معانی الاخبار: ص 23.
[183]- از ایشان روایت شده است که نزد آنها از اسم اعظم وجود دارد که هر آنچه خداوند اجازه میدهد برای خلقی از خلقش خارج شود از طریق آن انجام میگردد. از ابا جعفر(ع) روایت شده است که فرمود: (اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است كه آصف يک حرف آن را مىدانست و آن را به زبان آورد؛ پس، هر آنچه ميان آصف و تخت بلقيس بود در كام زمين فرو رفت و آصف دست دراز كرد و تخت را برداشت و سپس زمين به حال نخست برگشت و اين همه در يک چشم بر هم زدن رخ داد. هفتاد و دو حرف از اسم اعظم نزد ما است و يک حرف نزد خداوند تبارك و تعالى مىباشد و آن را به علم غيب خود ويژه گردانيده است و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم (و هيچ قدرت و توانى جز از خداى بلند مرتبه بزرگ نيست)». کافی: ج 1 ص 339 ح 1.
[184]- النور : 35.
[185]- عن أبي خالد الكابلي قال : سألت أبا جعفر (ع) عن قول الله عز وجل: "فآمنوا بالله ورسوله والنور الذي أنزلنا" فقال: ( يا أبا خالد النور والله الأئمة من آل محمد إلى يوم القيامة، وهم والله نور الله الذي أنزل، وهم والله نور الله في السماوات وفي الأرض، والله يا أبا خالد لنور الإمام في قلوب المؤمنين أنور من الشمس المضيئة بالنهار، وهم والله ينورون قلوب المؤمنين، ويحجب الله عز وجل نورهم عمن يشاء فتضلهم قلوبهم، والله يا أبا خالد لا يحبنا عبد ويتولانا حتى يطهر الله قلبه، ولا يطهر الله قلب عبد حتى يسلم لنا ويكون سلماً لنا، فإذا كان سلماً لنا سلمه الله من شديد الحساب وآمنه من فزع يوم القيامة الأكبر) الكافي: ج1 ص194 ح1. وحيث إنّ نوره سبحانه يضيء بذاته كانوا هم مَثَل نوره؛ لأنه يضيء بالله لا بذاته (يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ).
[186]- نور: 35.
[187]- از ابا خالد کابلی نقل شده است: از ابا جعفر(ع) دربارهی این سخن خداوند عزّوجل ﴿پس به خدا و پيامبرش و نوری که نازل کردهايم ايمان بياوريد) پرسیدم. فرمود: (ای ابو خالد! به خدا سوگند مقصود از نور ائمه از خاندان محمد ص است تا روز قيامت. به خدا سوگند آنها نور خدا هستند كه فرو فرستاده است و به خدا سوگند آنان نور خدا در آسمانها و زمين هستند. به خدا اى ابا خالد! نور امام در دل مؤمنان از پرتو خورشيد تابان در روز روشنتر است. به خدا آنها دل مؤمنان را نورانى میكنند و خدای عزّوجل نورشان را از هركه خواهد محجوب دارد تا دلشان تاريک گردد. به خدا اى ابا خالد! بندهاى ما را دوست ندارد و پيروى نكند تا اینکه خداوند دلش را پاک كند و خدا دل بندهاى را پاك نكند تا تسليم ما شود و با ما در سازش و صفا باشد و چون با ما در صلح و صفا باشد، خدا او را در سختى حساب سالم دارد و از فزع بزرگ روز قيامت آسودهاش گرداند). کافی: ج 1 ص 194 ح 1 و آنگونه که نور خداوند به خودی خود نورانی میکند، آنها ع مَثَل نور او میباشند؛ چرا که با خداوند نور میدهد و نه به خودی خود ﴿بسیار نزدیک است روغنش روشنی بخشد).
[188]- مختصر بصائر الدرجات : ص125.
[189]- مختصر بصائر الدرجات: ص 125.
[190]- الرحمن : 1 – 4.
[191]- الرحمن: 1 تا 4.
[192]- الرعد : 30.
[193]- رعد: 30.
[194]- الإسراء : 110.
[195]- إسراء: 110.
[196]- الخطبة التطنجية ، إلزام الناصب : ص214.
[197]- خطبه تطنجیه: الزام الناصب: ص 214.
[198]- قال أمير المؤمنين (ع) قبل قضية التحكيم يوم صفين: (أنا القرآن الناطق) ينابيع المودة 1: 214 ح20. وقال (ع) أيضاً: (ذاك القرآن الصامت، وأنا القرآن الناطق) الكاشف : ج1 ص9 – 10.
[199]- امیر المؤمنین(ع) پیش از حکمیت در روز صفین میفرماید: (من قرآن ناطق هستم). ینابع المودة: ج 1 ص 214 ح 20. همچنین میفرماید: (این قرآن، صامت است و من قرآن ناطق هستم). کاشف: ج 1 ص 9 و 10.
[200]- أي : كون الكتاب لا ريب فيه.
[201]- اینکه «کتابی است که هیچ شک و تردیدی در آن نیست».
[202]- مريم : 97.
[203]- مریم: 97.
[204]- البقرة : 3 – 4.
[205]- بقره: 3 و 4.
[206]- طـه : 96.
[207]- الأعراف : 175.
[208]- عن أبي الحسن الرضا (ع): (أنه أعطي بلعم بن باعوراء الاسم الأعظم وكان يدعو به فيستجاب له، فمال إلى فرعون، فلما مر فرعون في طلب موسى (ع) وأصحابه، قال فرعون لبلعم: ادع الله على موسى وأصحابه ليحبسه علينا، فركب حمارته ليمر في طلب موسى وأصحابه، فامتنعت عليه حمارته، فأقبل يضربها، فأنطقها الله عز وجل، فقالت: ويلك، على ماذا تضربني، أتريد أن أجيء معك لتدعو على موسى نبي الله وقوم مؤمنين؟! ولم يزل يضربها حتى قتلها، فانسلخ الاسم من لسانه، وهو قوله: فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ وهو مثل ضربه الله ...) تفسير القمي : ج1 ص248.
[209]- طه: 96.
[210]- اعراف: 175.
[211]- از ابو الحسن امام رضا(ع) روایت شده است که فرمود: «به بلعم بن باعورا، اسم اعظم داده شد. با آن دعا میکرد و مستجاب میشد؛ اما به سمت فرعون تمایل پیدا کرد. وقتی فرعون به دنبال موسی و یارانش افتاد، فرعون به بلعم گفت: خدا را دعا کن تا موسی و یارانش محبوس شوند تا به آنها برسیم. بلعم بن باعورا خرش را سوار شد تا به دنبال موسی برود. خرش از راه رفتن امتناع ورزید. شروع به شلاق زدنش نمود. خداوند عزّوجل زبان خر را گشود و او گفت: وای بر تو! چرا مرا میزنی؟ میخواهی با تو بیایم تا پیامبر خدا و قوم مؤمنان را نفرین کنی؟! او را آن قدر کتک زد تا خر بمُرد. آنگاه اسم اعظم از زبانش گرفته شد. این سخن خداوند متعال است که میفرماید: ﴿و او از آن علم عاری گشت و شيطان در پیاش افتاد و در زمرهی گمراهان درآمد * اگر خواسته بوديم به سبب آن علم که به او داده بوديم به آسمانش میبرديم، ولی او در زمين بماند و از پی هوای خويش رفت. مَثَل او چون مثل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبان از دهان بيرون آرد و اگر رهايش کنی باز هم زبان از دهان بيرون آرد) (و او مصداق همین مثل است). تفسیر قمی: ج 1 ص 248.
[212]- إشارة إلى قوله تعالى : (وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ) القلم : 4.
[213]- إشارة إلى قوله تعالى : (لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى) النجم : 18.
[214]- تحت سؤال رقم (28) من هذا الجزء.
[215]- المناقب لابن شهر اشوب : ج1 ص317.
[216]- اشاره به این سخن خداوند متعال ﴿و تو بر خُلقی عظيم هستی) (قلم: 4).
[217]- اشاره به این سخن خداوند متعال: ﴿هر آينه پارهای از آيات بزرگ پروردگارش را بديد) (نجم: 18).
[218]- در پاسخ پرسش 28 از همین کتاب.
[219]- مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 317.
[220]- البقرة : 260.
[221]- الأنعام : 75.
[222]- بقره: 260.
[223]- انعام: 75.
[224]- علل الشرائع : ج2 ص332.
[225]- علل الشرایع: ج 2 ص 332.
[226]- ذكر السيد (ع) بعض تلك التلبيات في كتاب ( إضاءات من دعوات المرسلين ) الجزء الثالث، فراجع.
[227] - بقره: 3.
[228] - سید(ع) برخی از این تلبیهات را در کتاب «روشنگریهایی از دعوتهای فرستادگان جلد سوم» بیان فرمودهاند.
[229]- عن علي بن أبي طالب (ع)، عن النبي أنه قال في وصيته له: (يا علي إن عبد المطلب سن في الجاهلية خمس سنن أجراها الله له في الإسلام: حرم نساء الآباء على الأبناء فأنزل الله عز وجل: (ولا تنكحوا ما نكح آباؤكم من النساء)، ووجد كنزاً فأخرج منه الخمس وتصدق به فأنزل الله عز وجل: (واعلموا أنما غنمتم من شيء فأن لله خمسه) الآية، ولما حفر زمزم سماها سقاية الحاج فأنزل الله عز وجل: (أجعلتم سقاية الحاج وعمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله واليوم الآخر) الآية، وسن في القتل مائة من الإبل فأجرى الله عز وجل ذلك في الإسلام، ولم يكن للطواف عدد عند قريش فسن فيهم عبد المطلب سبعة أشواط، فأجرى الله ذلك في الإسلام. يا علي إن عبد المطلب كان لا يستقسم بالأزلام، ولا يعبد الأصنام، ولا يأكل ما ذبح على النصب، ويقول: أنا على دين أبي إبراهيم (ع)) الخصال : ج1 ص150.
[230] - از علی بن ابی طالب(ع) از رسول خدا(ص) روایت شده است که در وصیتش به او فرموده است: (ای علی! عبدالمطلب پنج سنّت در جاهلیت وضع نمود که خداوند آنها را در اسلام رایج فرمود: حرام بودن زنان پدران بر فرزندان که خداوند عزّوجل نازل فرمود: ﴿با زنانی که پدرانتان به عقد خويش در آوردهاند زناشويی مکنيد) و خمس گنجی که پیدا شود که خداوند آن را تأیید فرمود و نازل نمود: ﴿بدانيد که هر گاه چيزی به غنيمت گرفتيد خمس آن از آن خداوند است) و هنگامی که چاه زمزم حفر گردید، آن را وقف آب دادن به حجاج نمود؛ پس خداوند عزّوجل نازل فرمود:﴿آيا آب دادن به حاجيان و عمارت مسجدالحرام را با ايمان به خدا و روز قيامت و جهاد در راه خدا برابر میدانيد؟﴾ و سنّت فدیهی صد شتر در برابر قتل که خداوند عزّوجل آن را در اسلام جاری نمود، و قریشان برای طواف تعدادی نداشتند که عبد المطلب هفت طواف را تعیین نمود و خداوند نیز آن را در اسلام جاری ساخت. ای علی! عبدالمطلب با تیرهای قرعه (الزام) گوشت تقسیم نمیکرد و بتها را نمیپرستید و از ذبح شده به دست ناصبی، نمیخورد و میگفت: من بر دین پدرم، ابراهیم(ع) میباشم). خصال: ج 1 ص 150.
[231]- قال تعالى : (مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً) الفتح : 29.
[232]- القصص : 52 – 53.
[233] - حق تعالی میفرماید: ﴿محمد پيامبر خدا، و کسانی که با او هستند بر کافران سختگيرند و با يکديگر مهربان. آنان را بينی که رکوع میکنند، به سجده میآيند و جويای فضل و خوشنودی خدا هستند. نشانشان اثر سجدهای است که بر چهرهی آنها است. اين است وصفشان در تورات و در انجيل، که چون کِشتهای هستند که جوانه بزند و آن جوانه محکم شود و بر پاهای خود بايستد و کشاورزان را به شگفتی وادارد، تا آنجا که کافران را به خشم آورد. خدا از ميان آنها کسانی را که ايمان آوردهاند و کارهای شايسته کردهاند به آمرزش و پاداشی بزرگ وعده داده است﴾. فتح: 29.
[234]- قصص: 52 و 53.
[235]- فصَّل السيد أحمد الحسن (ع) بعض القول في هذا الأمر في كتاب (العجل) بجزئيه، فراجع.
[236]- باعتبار أنّ العقل الكامل هو الذي عند المعصوم فقط، وما عند غيرهم من الخلق ظله ليس إلا، ولذا هم بحاجة الى الحجج المعصومين للاهتداء والنجاة ، وهذا ما ورد في مضامين روايات كثيرة.
[237]- سید احمدالحسن (ع) برخی تفصیلات این مطلب را در کتاب گوساله بیان داشتهاند.
[238]- از این جهت که عقل کامل، فقط آن چیزی است که نزد معصوم میباشد و آنچه نزد سایر مردمان است جز سایهای بیش نیست و از همینرو آنها برای هدایت و رستگاری محتاج به معصومین میباشند که این مطلب در روایات بسیاری نقل شده است.
[239]- البقرة : 4.
[240]- بقره:4.
[241]- عن عبد الرحيم القصير قال: كنت يوماً من الأيام عند أبي جعفر (ع) فقال: يا عبد الرحيم، قلت: لبيك، قال: قول الله (إنما أنت منذر ولكل قوم هاد) إذ قال رسول الله : أنا المنذر وعلي الهادي، من الهادي اليوم؟ قال: فسكت طويلاً ثم رفعت رأسي، فقلت: جعلت فداك هي فيكم توارثونها رجل فرجل حتى انتهت إليك، فأنت - جعلت فداك - الهادي، قال: صدقت يا عبد الرحيم، إنّ القرآن حي لا يموت، والآية حية لا تموت، فلو كانت الآية إذا نزلت في الأقوام ماتوا ماتت الآية لمات القرآن) بحار الأنوار : ج35 ص403.
[242]- عیاشی از عبد الرحیم القصیر روایت کرد که روزی از روزها نزد ابی جعفر (ع) بودم پس فرمود: ای عبد الرحیم! گفتم: لبیک. ابی جعفر (ع) درباره سخن خدا «انّما انت منذر و لکلّ قوم هاد» (همانا تو ترساننده ای و برای هر قومی ترسانندهای ست) فرمود: آنگاه رسول الله a فرمود: (من ترساننده و علی، هادی است)، هادی امروز کیست؟ عبد الرحیم گفت: سکوتی طولانی کردم سپس سر را بلند کردم و عرض کردم: جانم فدایت! آن در میان شماست که مرد به مرد آن را به وراثت بردید تا آنکه به تو رسید. پس تو که جانم فدایت باد! امروز هدایتگری. امام (ع) فرمود: ای عبد الرحیم! راست گفتی. همانا قرآن زندهای است که نمیمیرد و آیه زندهای است که نمیمیرد. پس اگر آیهای در مورد قومی نازل شده باشد، با مرگ آنان، قرآن هم میمیرد ولی آن در میان آیندگان جاری است همانگونه که خورشید و ماه در جریان است و قرآن، بر آخرین ما میگذرد، همانگونه که بر اولین ما گذشت. (تفسیر العیاشی ج 2 ص 203 و بحار الانوار ج 35 ص 403)
[243]- الأنعام : 75.
2- انعام: 75.
[245]- نهج البلاغة : ج2 ص212.
[246]- نهج البلاغه: ج 2 ص 212.