جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامموسی (ع)پیامبری از پیامبران اولوالعزم است و با این حال شکست میخورد؟!
Musa (pbuh) is a prophet from among the Messengers of determination, yet he fails
بنابراین موسی(ع)آمد تا عبد صالح را ملاقات کند زیرا وی بر این گمان بود که با نفس خود مبارزه کرده و منیت درون خویش را کشته است؛ لذا وظیفهی او این بود که صبر پیشه سازد و با نفس خود بجنگد و با عبد صالح مصاحبت کند، و به او نگوید ای کاش چنین میکردی و ای کاش فلان کار از تو سرنمیزد؛ اما وقتی موسی(ع)با کسی که مقامش از او بالاتر است این گونه سخن بگوید، منیتّی که درونش وجود دارد به وضوح در برابر کسی که مأمور به تبعیت از او و خضوع در برابر اوامرش است، ظهور و بروز مییابد.
واقعیت آن است که این قضیه به رویارویی موسی(ع)با خداوند سبحان بازمیگردد. هر بار که موسی در مقابل عبد صالح «من» میگوید، یعنی در مقابل حق تعالی «من» میگوید؛ و این همان امتحان توحیدی است که بسیاری از پویندگان راه خدا در آن ناکام مانده و شکست خوردهاند. یعنی چه بسا آنها وقتی در مقابل امر خلفای الهی، نظر خود را مطرح میکنند، این سخن را که من در برابر خلیفهی الله یا در برابر سخنان او قرار گرفتهام بیاهمیت و سبک میشمارند در حالی که آنها به واقع، در برابر خدای تعالی ایستادهاند. آنها آمدند تا امتحان شوند و به این ترتیب، در امتحان شکست خوردند بدون اینکه حتی متوجه باشند که شکست خوردهاند!
موسی(ع)در برابر عبد صالح ناکام ماند ولی در امتحان الهی شکست نخورد، بلکه پیروزی عظیمی به دست آورد ولی این پیروزی به همان زمان محدود بود و هر موقع بیش از توان خود درخواست نماید، شکست میخورد.
عبد صالح به موسی(ع)میگفت تو با من همراه خواهی شد و میدانی که من حجتی بر تو هستم و خدا تو را به اطاعت از من دستور داده است، لیکن آن گونه که خدا فرمانت داده است نخواهی بود و آن گونه که قول دادهای عمل نخواهی کرد، بلکه منیت از ژرفای درونت بروز خواهد یافت و با این که من بر تو حجتم و تو خود به صبر متعهد شدهای، باز زبان به اعتراض بر من خواهی گشود. عبد صالح این معنی را به صورتِ «إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا» بیان داشت؛ زیرا مبارزه با منیت دارای درجات و مراتبی است و اگر کسی که در یک جایگاه با نفس خود نبرد کرده است، در مرحلهای که بالاتر از جایگاه او است مورد آزمون و امتحان قرار گیرد، قطعاً شکست میخورد.
«قَالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا»: عبد صالح برخورد شدید و عتابآمیزی با موسی داشت و هر گاه که موسی عهد و پیمانی که بین این دو برقرار شد را میشکست، از او حسابکشی مینمود و موسی(ع)از این که وی خودش قول و قراری که پیشتر بسته بود را نقض کرده بود به گریه میافتاد.
در همهی این موارد عبد صالح به موسی متذکر میشد که وی داناتر از او است و موسی به متابعت و یادگیری از او مأمور است، تا موسی(ع)به نادانی خویش پی ببرد و هلاک نگردد. با این حال موسی(ع)نتوانست صبر کند و زبان به اعتراض و مخالفت گشود. عبد صالح در همهی سخنان خود این مطلب را تکرار میکرد که ای موسی در تو نقص و ایرادی هست، پس به هوش باش: «(گفت: تو را شکیبایی همراهی با من نیست.... گفت: نگفتم که تو را شکیبایی همراهی با من نیست؟.... گفت: نگفتم که تو را شکیبایی همراهی با من نیست؟.... گفت: اکنون زمان جدایی میان من و تو است و تو را از راز آن کارها که تحملشان را نداشتی آگاه میکنم.... من این کار را به میل خود نکردم. این است راز آن سخن که گفتم: تو را شکیبایی آن نیست)».
آیا دقت کردهای که عبد صالح در هر گفت و شنودی که با موسی دارد، به وی میگوید تو نمیتوانی با من صبر پیشه کنی؟
حقیقتی که عبد صالح میخواست موسی(ع)را به آن برساند این بود که ای موسی، مراتبی بالاتر و برتر از آنچه تو به آن رسیدهای و ارتقا یافتهای، وجود دارد. این به آن جهت است که مخلوقی که از کمال معین و محدودی برخوردار میشود، یا آن را به دست میآورد، یا آن کمال را میشناسد، ممکن است چنین بپندارد که این، نهایت کمال است و کمالی جز آن وجود ندارد.
مثالی میزنم: پرندهای حداکثر میتواند ۱۰۰ متر پرواز کند، پرندهی دیگر قادر است حداکثر به ارتفاع ۲۰۰ متری برسد و بیشترین ارتفاعی که پرندهی سوم میتواند اوج بگیرد، ۱۰۰۰ متر است. آن پرندهای که در ارتفاع ۲۰۰ متری پرواز میکند، پرندگانی که در ارتفاع ۱۰۰ متری هستند را پایینتر از خود میبیند ولی اگر گمان کند که او به اوج و قله دست یافته است، در آستانهی هلاکت قرار میگیرد. این همان چیزی است که برای موسی(ع)روی داد و به همین جهت، خداوند به جبرئیل دستور داد که او را دریابد و برای ملاقات با عبد صالح روانه سازد.
همچنین، پرندهای که در ارتفاع ۱۰۰۰ متری پرواز میکند، اگر بخواهد پرندگانی که در ارتفاع ۱۰۰ یا ۲۰۰ متری پرواز میکنند را بیازماید تا ناتوانی و نقص آنها را آشکار کند، آنها به همراه او شکست میخورند؛ زیرا به عنوان مثال او پرواز در ارتفاع ۳۰۰ متری را بر آنها تحمیل میکند در حالی که حداکثر توان پرواز آنها ۱۰۰ یا ۲۰۰ متر میباشد.
حق است و حق را میگویم: ما باید به بالا چشم بدوزیم تا عجز خود را بشناسیم و ارتقا یابیم، نه این که به پایینتر از خود نظر بیاندازیم تا به کمال خود فخر بفروشیم و هلاک گردیم.
حقیقت آن است که بسیاری از افراد بر این پندار و گماناند که آنها در اوج قرار دارند، اما هیچ کدام از آنها در اوج جای ندارند و کسانی که واقعاً بین مردم در قله هستند، خود را در اوج نمیبینند یا چنین عقیدهای ندارند؛ زیرا آنها به سادگی دریافتهاند که این، یک اوج و قلّهی موهومی است و فاقد حقیقت میباشد، لذا چطور میتوان آن را اوج نام نهاد و حال آن که وضعیتش نسبت به مافوقش، صفر است، چرا که او مطلق و نامتناهی است؛ چطور ممکن است آنها خود را در اوج ببینند و یا چنین باوری داشته باشند، در حالی که در نگاهشان اینها جملگی ننگ و عار است چرا که این، به معنی آن است که آنها «من» بگویند و در کمال جسارت و گستاخی، در برابر خداوند سبحان و متعال قرار بگیرند.
کسی که سخن مرا میخواند گمان نبرد که این قضیه فقط به مافوق آنها مربوط میشود؛ به عبارت دیگر این گونه نیست که اگر آنها به پایینتر از خود و کسانی که در رتبه و مقام از آنها کمترند، بنگرند، خویشتن را در اوج میبینند، بلکه آنها بر این باورند که اصلاً در اوج نیستند؛ زیرا آنها به سادگی، حقیقتی که سایر خلق آن را ضایع کردهاند، شناختهاند. سایر افراد اگر این اولیا(ع) را با دیدهی همراه با اخلاص بنگرند، آنها را نوری ربانی خواهند دید، در حالی که خود این اولیا(ع) به کسی که ایشان را آفریده است را نظاره میکنند که او سبحان و تعالی، نوری است بدون ظلمت، و درنتیجه این اولیا(ع) خود را ظلمت میبینند و هویت خویش را ظلمتی میدانند که آنها را از خدای سبحان و متعال، متمایز میسازد. همین موضوع ایشان را در محاسبهی دایمی از نفس خود کشانده و ایشان همواره از آنچه در کنار خداوند کوتاهی کردهاند، حسرت میخورند؛ چرا که به خود نگاه کردند و به وجود خودشان توجه نمودند و در برابر وجود و بقای خداوند سبحان و تعالی، وجود و بقای خویش را خواستار شدند.
امیرالمؤمنین علی(ع)میفرماید: «(خدایا! من در توجهم به نفس خود، بر خویش ستم کردم، پس ای وای بر نفس من، اگر تو او را نیامرزی)»[113]. آمرزشی که علی(ع)طلبد میکند، همانی است که برای محمد(ص) تحقق یافت، که عبارت است از مغفرت حاصل از فتح: «(ما برای تو پیروزی نمایانی را مقرر کردهایم * تا خدا گناه تو را آنچه پیش از این بود و آنچه پس از این باشد، برای تو بیامرزد و نعمت خود را بر تو تمام کند و تو را به صراط مستقیم راه نماید)»[114].
* * *
[111]- من المناجاة الشعبانية لأمير المؤمنين (ع) ، بحار الأنوار : ج 91 : ص 97.
[112]- راجع الملحق3 وكتاب النبوة الخاتمة، وأيضاً في شيء من تفسير سورة الفاتحة والمتشابهات تجد تفصيلاً .
[113] - فرازی از مناجات شعبانیهی امیر المؤمنین ع: بحار الانوار: ج 91 ص 97.
[114] - به پیوست 3 و کتاب «نبوت خاتم» و همچنین به کتاب «گزیدهای از تفسیر سورهی فاتحه» و «متشابهات» رجوع نمایید.