هجرت به سوى خدا
هنگامی که قریش و اهل مکه بر آزار و اذیت رسول خدا (ص) پافشاری کردند، آن حضرت ناگزیر به هجرت شد. در ابتدا به سوی طائف، قبیلهی ثقیف که امید داشت گروهی از ایشان به او ایمان میآورند و یاریش میکنند، هجرت نمود، اما آنها نه تنها یاریش نکردند و دعوتش را نپذیرفتند بلکه حضرت را آزار و اذیت نیز نمودند. آن حضرت به گوشهای نشست و به حال قومش افسوس میخورد؛ قومی که آنها را به آنچه زندگی میبخشیدشان دعوت مینمود، در حالی که آنها هلاکت و نابودی او را خواستار بودند. سر به آسمان برداشت و این جملات مملو از درد را بر زبان راند:
خداوندا! تنها به تو شکایت میکنم از اندک بودن نیروی خود و کوتاه بودن چاره اندیشیام و ناتوانیام در برابر مردم. ای پروردگار ضعیفان! مرا به کِه وامیگذاری، درحالی که تویی پروردگار من؟ به فردی دور که بر من روی در هم کشد؟ یا به دشمن تا امر مرا مالک شود؟ اگر تو بر من خشمگین نباشی، هیچ هراسی ندارم، لیکن نعمت عافیت تو بر من وسیعتر است. خدایا! به روشنیِ رویت که تاریکیها را زدوده و کار دنیا و آخرت را به سامان رسانیده است، پناه میبرم، که مبادا غضبت را بر من فرود آوری یا خشمت را بر من رها سازی. عتاب و سرزنش من تنها از آنِ تو است تا تو خوشنود و راضی گردی، و هیچ تبدیل و تغییر و هیچ قوّتی نیست مگر به وسیلهی تو.[264].
پس از این مدت خداوند گروهی از اوس و خزرج را برای رسول خدا (ص) مقدّر فرمود، تا آن حضرت را به یثرب ببرند؛ به شهری که برای انتظار او بنا شده بود؛ شهر یهودیانی که چشمانتظار ظهور و قیامش بودند.
این شهر را یهودیان تأسیس کردند تا در آن، پیامبر خاتمی را که پیامبرانشان به او بشارت داده بودند، به انتظار بنشینند و به گمان خویش وی را یاری نمایند. آنها از سرزمین شام به جزیرة العرب مهاجرت نموده بودند تا آن مکان موعودی را که برایشان توصیف شده و منطقهای بود میان دو کوه احد و ایر، جستوجو کنند و در نهایت آن را یافتند، در آنجا مستقر شدند و شهر یثرب را بنیان نهادند. وقتی تُبَع، پادشاه یمن به همراه سپاهیانش به آنجا آمد، علت مهاجرتشان را پرسید؛ آنها وی را مطلع ساختند که در انتظار پیامبری هستند که مبعوث میشود و در این مکان مستقر خواهد گردید. پادشاه، برخی از فرزندان خود را در یثرب ساکن نمود تا هنگام بعثت آن پیامبر (ص)، او را یاری رسانند؛ که اینان، همان اوس و خزرج هستند. هر گاه اختلافی میان یهودیان و اوس و خزرج پدید میآمد یهودیان ایشان را با پیامبر امّی که به زودی برانگیخته خواهد شد، تهدید میکردند. آنها به پندار خود انتظار آن حضرت را میکشیدند و خود را از پیروان و یاوران و حواریّون وی میدانستند.
حق تعالی میفرماید: (و چون ايشان را از جانب خداوند کتابی آمد که آنچه نزدشان بود را تصديق میکرد، و با آنکه پيش از آن خواستار پيروزی بر کافران بودند، به او ايمان نياوردند، که لعنت خدا بر کافران باد)[266].
مسلمانان پس از مرحلهی رنج و سختی طولانی که در مکه بر آنها گذشت، به مدینه مهاجرت کردند و پیامبر (ص) نیز در پِی ایشان رهسپار شد در حالی که تصویری دردناک و تأسّفبار از اهل مکه را با خود به همراه داشت؛ از قوم خودش؛ کسانی که او و ایمان آورندگان به او را تکذیب کردند و آزار و اذیت نمودند و در پایان، وی را نگران و ترسان اخراجش کردند و او به سوی مدینه گریخت. آنچه انتظار میرفت این بود که یهودیان، اولین استقبال کنندگان از وی و خیر مقدم گویندگان قدوم مبارکش به شهرشان که برای استقبال از او تأسیس کرده بودند، میبودند. همچنین آنها میبایست نخستین گروندگان و یاری کنندگان آن حضرت میبودند؛ اما آنها وی را یاری نکردند و عالمانشان او را تکذیب و سعی در منحرف کردن مردم نمودند و درصدد برآمدند تا مردم را به کفر به او و نبوتش وادارند. آنها نه تنها از علمی که نزدشان بود بهرهای نبردند، بلکه آن را وسیلهای برای تکبر و برتری جوییشان بر پیامبر (ص) قرار دادند. خداوند در قرآن بلعم بن باعورا را به عنوان مثلی برایشان بیان داشت[268] تا باز ایستند و از هدایت خویش بهرهمند گردند و به سوی پروردگار خود بازگردند؛ اما آنها همچون لاشهی بد بویی که چون باران پاک بر آن ببارد بوی تعفّن و عفونتش بیشتر میگردد، دشمنی و تکبرشان فزونی یافت.
اگر در وضعیت یهودیان دقت نظر به خرج دهیم درخواهیم یافت که آنها با چند نکته غافلگیر شدند:
اول: پیامبر (ص) از بنی اسرائیل نبود. وقتی یهودیان بر طالوت به این بهانه که نه از فرزندان یوسف ـمحل پادشاهیـ بود و و نه از نسل لاوی ـمحل نبوت[271]ـ بود اعتراض کردند با وجود اینکه وی از فرزندان بنیامین برادر تَنی یوسف بود، یعنی به هر حال از بنی اسرائیل بود، اعتراضشان بر پیامبر (ص) دور از انتظار نبود. حق تعالی میفرماید: (و اهل کتاب راه خلاف نرفتند مگر از آن پس که علم برایشان حاصل شد، و به دلیل حسدی که در بینشان بود)[272].
دوم: برخی عقاید و احکام شرعی که رسول خدا (ص) آورده بود با عقاید و احکام شرعی تحریف شدهای که آنها مدعی بودند شریعت موسی (ع) است متفاوت بود؛ با اینکه عالمان ایشان بسیاری از عقاید و احکام را حتی پیش از بعثت عیسی (ع) تحریف کرده بودند.
سوم: رسول خدا (ص) جایگاه اجتماعی و زعامت دینی دروغین و باطل را از علمای بنی اسرائیل میگرفت؛ همچنان که عدالت وی در توزیع اموال، آنها را از ویژگی خاصی که از آن بهرهمند بودند محروم میساخت. بنابراین اگر از وی پیروی میکردند دیگر نمیتوانستند وجوهات و صدقات را مختصّ خود گردانند. در تفسیر آیهی (آیا مردم را به نيکی فرمان میدهيد و خود را فراموش میکنيد، با اینکه شما کتاب را میخوانيد؟! آيا هیچ به عقل درنمیآیيد؟!)[274] آمده است:
از امام حسن عسکری (ع) روایت شده است که فرمود: «مخاطب آیه، گروهی از رؤسا و علمای یهود بودند که وجوهات و صدقات را از مردم پنهان مینمودند و خود از آن استفاده میکردند، آنگاه در حالی که عامهی یهودیان گرداگرد ایشان بودند نزد رسول خدا (ص) حاضر میشدند و میگفتند: محمد (ص) پای از گلیم خویش فراتر نهاده و چیزی را ادعا کرده که از آن بهرهای ندارد....
سپس امام حسن عسکری (ع) ادامه میدهد: رسول خدا (ص) به یهود و عالمان آنها فرمود: ای جماعت یهود! این سردمداران شما کافرند، اموال شما را برای خود برمیدارند، حق شما را ادا نمیکنند و در آنچه بهرهی شما است در حالی که آنها آن را از آنِ خود ساختهاند، ظلم میکنند، از آن میکاهند و بر آن میافزایند. رؤسای یهود به حضرت گفتند: برای پیامبری خود و جانشینی برادرت دلیل بیاور و ادعاهای باطل و اینکه قوم ما را علیه ما تحریک کنی را رها کن. رسول خدا (ص) فرمود: هرگز ساکت نمینشینم، بلکه خداوند عزوجل به پیامبر خویش اجازه داد تا خواستار بازگرداندن اموالی که شما در آن خیانت نمودهاید، به ضعیفان و وابستگان ایشان باشد»[276].
نتیجه این شد که منیّت و پیروی از هوای نفس سراسر وجود علمای بنی اسرائیل را فراگرفت و تکبّر، ایشان را از پیروی از پیامبر امّی (ص) بازداشت و از ایشان، جز عدهای اندک به آن حضرت ایمان نیاورد. به این ترتیب، منتظران، بار دیگر در انتظار شکست خوردند؛ همانطور که پیش از این در انتظار عيسى و موسی (علیهما السلام) ناکام و شکست خورده بودند.
حقیقتی که باید به آن توجه نماییم این است که این یهودیانی که در انتظار حضرت محمد (ص) شکست خوردند، فرزندان همان کسانی هستند که در راه خدا مهاجرت نمودند و شهر یثرب را به انتظار پیامبر خاتم (ص) بنیان نهادند. حق تعالی میفرماید: (آنگاه پس از آنان، جانشینانی بر جای ماندند که نماز را تباه ساختند و از هوسها پیروی کردند، و به زودی به گمراهی درخواهند افتاد)[278].
اما در مورد مسیحیان، عاملی که آنان را بازداشت، غلو کردن آنها در مورد حضرت عیسی (ع) و همچنین تحریفی که در سیرت و تعالیم آن حضرت یا آنچه «انجیل و عهد جدید» از آن نام برده میشود بود. فهم و درک اشتباه آنها از برخی فرمایشات عیسی (ع) نیز بیتأثیر نبود؛ پیامبران الهی (علیهم السلام) گاهی با استفاده از رمزها و مَثَلها و از روی حکمت سخن میگویند تا برخی حقایق را برای مردمان قابل فهم سازند.
به نظر من همهی این عوامل دست به دست هم دادند تا این قوم در اندرون خود راههایی را برای خارج شدن از راه راست، خداوند خواندن عیسی (ع)، و سپس ایمان نیاوردن به نبوت محمد (ص) و وصایت علی (ع) بیابند، با وجود اینکه برخی از آنها به آن حضرت ایمان آوردند؛ چنانکه پیشتر گذشت اولین گروهی که به پیامبر (ص) ایمان آوردند هیأتی از مسیحیان حبشه بودند. در تورات و انجیلهای چهارگانهای که امروز موجود و مورد قبول مسیحیان است، برخی اشارات به پیامبر اکرم (ص) و علی (ع) و همچنین اشارات بسیاری در مورد مهدی (ع) از فرزندان ایشان وجود دارد.
اما در انجیل برنابا، از جانب حضرت عیسی (ع) تصریح شده است که وی آمده تا به محمد (ص) بشارت دهد، و مردی دیگر که رمزگونه از وی با لفظ «برگزیده» یا «یکی از برگزیدگان» و «کسی که دین محمد (ص) را آشکار خواهد ساخت» یاد شده است. همان طور که خود آن حضرت (ع) میفرماید که او برای زمینهسازی راه محمد (ص) و شریعت او که در زمان فرود آمدن عیسی (ع) شریعت تمامی اهل زمین خواهد بود، آمده است.
حق تعالی میفرماید: (او کسی است که فرستادهی خود را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر همهی دينها پيروز گرداند، هر چند مشرکان را خوش نيايد)[282] ، (او کسی است که فرستادهاش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن دين را بر همهی اديان پيروز گرداند و خداوند برای شهادت کافی است)[283] ، (میخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش کنند ولی خدا کامل کنندهی نورخويش است، اگر چه کافران را ناخوش آيد * او کسی است که فرستادهی خود را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر همهی دينها پيروز گرداند، هر چند مشرکان را خوش نيايد)[284].
باقی ماندن حضرت عیسی (ع) تا امروز تنها برای آن است که وقتی در زمان ظهور امام مهدی (ع) فرود میآید دین خدا را یاری کند و پشت آن حضرت نماز بگزارد و شریعت آن حضرت، اسلامِ حنیفِ سهل و آسان، خوانده شود؛ همان گونه که دو گروه (شیعه و سنی) از صاحب شریعت (ص) روایت نمودهاند.
* * *
]- مناقب ابن شهر آشوب: ج1 ص61، وعنه : بحار الانوار: ج19 ص22، مجمع الزوائد للهيثمي: ج6 ص35.
[264] - مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 61 ؛ بحار الانوار: ج 19 ص 22 ؛ مجمع الزواید هیثمی: ج 6 ص35.
[265]- البقرة : 89 .
[266] - بقره: 89.
[267]- يشير (ع) إلى قول الله تبارك وتعالى في عالم بني إسرائيل بلعم ابن باعورا الذي جاء ذكره في سورة الأعراف: ﴿وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ الأعراف: 175 ـ 176.
[268] - سید (ع) به سخن خداوند تبارک و تعالی در مورد عالم بنی اسرائیل بلعم بن باعورا که در سورهی اعراف آمده است، اشاره میفرماید: «(خبر آن مرد را برايشان بخوان که آيات خويش را به او عطا کرده بوديم و او از آن علم عاری گشت و شيطان در پِیاش افتاد و در زمرهی گمراهان درآمد * اگر خواسته بوديم به سبب آن علم که به او داده بوديم به آسمانش میبرديم، ولی او در زمين بماند و از پی هوای خويش رفت. مَثَل او چون مثل آن سگ است که اگر به او حمله کنی زبان از دهان بيرون آرد و اگر رهايش کنی باز هم زبان از دهان بيرون آرد؛ مثل آنان که آيات را دروغ انگاشتند نيز چنين است. پس این داستانها را حکایت کن، شايد به انديشه درآیند)». اعراف: 175 و 176.
[269]- روى الشيخ الكليني: عن أبي بصير، عن أبي جعفر (ع) في قول الله عز وجل: ﴿إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكاً قَالُوَاْ أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ﴾ قال : (لم يكن من سبط النبوة ولا من سبط المملكة،...) الكافي:ج8 ص316.
[270]- آل عمران : 19.
[271] - کلینی روایت کرده است: از ابو بصیر از ابا عبد الله (ع) دربارهی سخن خداوند عزوجل «(خداوند طالوت را به عنوان پادشاه شما برگماشت. گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی باشد؟! در حالی که ما سزاوارتر از او به پادشاهی هستيم)» روایت شده است که فرمود: «یعنی او نه از ذریهی نبوت است و نه از نسل پادشاهی....». کافی: ج 8 ص 316.
[272] - آل عمران: 19.
-[273] البقرة : 44.
[274] - بقره: 44.
[275]- تفسير الإمام العسكري: ص235 ، بحار الأنوار: ج9 ص309.
[276] - تفسیر امام عسکری: ص 235 ؛ بحار الانوار: ج 9 ص 309.
[277]- مريم : 59.
[278] - مریم: 59.
[279]- التوبة : 33.
[280]- الفتح : 28.
[281]- الصف : 8 - 9.
[282] - توبه: 33.
[283] - فتح: 28.
[284] - صف: 8 و 9.