علمای بنی اسرائیل دنیا و مال دنیا را دوست میداشتند؛ از همین رو مردم نیز به دنیا و مال دنیا متمایل شده بودند و رفته رفته سفارشات پیامبران را به کناری مینهادند؛ «چون عالِم فاسد شود، عالِم فاسد می شود». هر چه بگندد نمکش میزنند وای به روزی که بگندد نمک!
به این ترتیب در جامعه، طبقاتی مرفه و در ناز و نعمت پدید آمدند که از فرط سیری به حد انفجار رسیده بودند، و در مقابل، بینوایانی که در طول سال از فرط گرسنگی به خود میپیچیدند. مالیاتها کمر کارگران و کشاورزان را شکسته بود؛ با اینکه بسیار کار میکردند جز اندکی نصیبشان نمیشد. گروهی کار میکردند و نمیخوردند و در مقابل، گروهی دیگر میخوردند و کار نمیکردند؛ و عالمان نازپرورده نیز برای تغییر این اوضاع فاسد تلاشی نمیکردند.
در چنین فضای سست و رخوتآلودی عیسی (ع) برانگیخته شد تا به مردم بگوید: هر که میخواهد مرا پیروی آمادهی مرگ و به صلیب کشیده شدن باشد؛ و این، یعنی دعوت به قیام و انقلاب.
از عیسی (ع) روایت شده است که فرمود: «از کسانی که بدنتان را میکُشند و توانایی کشتن نفْس و جانتان را ندارند نهراسید! از کسی بترسید که میتواند جسم و جانتان را با هم در دوزخ هلاک سازد»[187]. آن حضرت (ع) میدانست که در آن زمان نمیتواند بسیاری از امور فاسد را تغییر دهد، اما حداقل میتوانست ضربهای بر آن جامعهی فاسد وارد کند، و حتی بر تاریخ انسانی در روی این زمین، و چشم انتظار نتایجی بزرگ در آینده باشد؛ چه در آیندهی نزدیک یعنی پس از صعودش به آسمان و چه آیندهی دور یعنی پس از بازگشتش در قیامت صغری، یعنی زمان ظهور امام مهدی محمد بن الحسن العسکری (ع).
عیسی (ع) به سوی بنی اسرائیل و سایر مردمان مبعوث شد، ولی دینش فقط شریعت موسی (ع) را منسوخ نمود و این نسخ کردن دلایلی داشت؛
از جمله: برخی از احکام متناسب با شرایطی که یهود در زمان بعثت موسی (ع) تا هنگام بعثت عیسی (ع) داشتند بر آنها واجب شده بودِ همان طور که علّت برخی محرّمات بر بنی اسرائیل، ظلم و ستم آنها و جسارتشان بر پیامبران و کوچک شمردن شریعت بود، و با برانگیخته شدن عیسی (ع) در موردشان تخفیف داده شد: (و بر يهود حرام کرديم هر حيوان ناخنداری را، و از گاو و گوسفند پيه آن دو را جز آنچه بر پشت يا رودهی آنها است يا به استخوانشان چسبيده باشد. به سبب ظلم و ستمکاریشان اينچنين کيفرشان داديم، و به راستی که ما راستگويانيم)[189].
و شاید مهمترین دلیل منسوخ و تجدید شدن شریعت موسی (ع) این بود که عُلمای یهود دین را تغییر داده، آنچه خدا حلال کرده بود را حرام و آنچه خدا حرام کرده بود را حلال نموده بودند؛ و این به سبب پیروی از خواستهای نفسانی و بافتههای عقلیشان و چه بسا در پارهای موارد ـهمان طور که در برخی روایات آمده است[191]ـ برای راضی نگه داشتن طاغوتهایی که بر آنها مسلّط شده بودند، بوده باشد. به این ترتیب سامری و گوساله دوباره پدیدار شدند؛ اما این بار با نام و سیمایی جدید: سامری در قالب علمای بنی اسرائیل و گوساله در قالب تحریف احکام شریعت، بازگشتند.
با وجود اینکه پیامبرانِ بسیاری (علیهم السلام) برای محافظت از شریعت موسی (ع) و جلوگیری از تحریف آن مبعوث شدند اما مکتب انحرافی ـیا همان مکتب سامریـ رفته رفته زمام امور را به دست میگرفت و پیامبران الهی را از صحنه دور میساخت و آنها را به بیابانها و سرزمینهای خشک و بی آب و علف طرد مینمود، و بسیاری از ایشان پیش از بعثت عیسی (ع) را به قتل رسانیدند؛ همچون زکریا (ع) که خودِ یهود وی را کُشتند و یحیی (ع) که آنها با ترک کردن امر به معروف و نهی از منکر و کُرنش در برابر طاغوت و متمایل شدن به سویش به کشتنش دادند؛ حاکم ستمگر (هیرودوس) یحیی (ع) را دستگیر و مدتی طولانی پیش از به قتل رسانیدنش به زندان انداخت؛ اما عالمان یهود هیچ حرکتی نکردند و حتی بسیاری از ایشان با شادی فراوان از این واقعه استقبال نمودند؛ با اینکه آنها آن حاکم ستمگر را طاغوت و نجس میدانستند و اعتقاد داشتند که به محض ورود به قصرش نجس میشوند! اما در عین حال از همکاری با او برای کشتن یکی از انبیا (علیهم السلام) یا عالمانِ عاملِ مجاهد، هیچ اِبایی نداشتند! چرا که اگر شرایط برای پیامبران فراهم میشد جز به ریشه کن کردن طاغوتها و برپایی حکومت الهی بر زمین رضایت نمیدادند، که در نتیجه، از بین رفتن سلطهی طاغوت و حکومتش و از بین رفتن سلطه و جایگاه عُلمای بیعملی که دین و شریعت را تحریف نموده و برای کسب جایگاهی در دلهای مردم، خود را وارثان انبیا و اوصیا جا زده بودند، به دنبال میداشت. پس طبیعی بود که اولین دشمنان عیسی (ع) طاغوتیان و عالمان بیعمل بنی اسرائیل که ادعا میکردند آنها منتظر بعثت او هستند تا یاریاش نمایند، باشند. اما هنگامی که آن حضرت (ع) مبعوث شد، او را چنین دیدند که میفرماید: «خدمتکارم دستانم، مرکبم پاهایم، زمین بسترم، و سنگ بالشم است. گرم کنندهام در زمستان قسمتهای شرقی زمین، چراغم در شب، ماه، نان خورشم، گرسنگی، ،جامهی زیرینم، ترس، لباسم، پشمین، میوه و سبزیام، آنچه زمین برای چهار پایان و وحوش میرویاند، میباشد. شب را به سر میآورم در حالیکه چیزی ندارم و صبح میکنم در حالیکه چیزی ندارم و حال آنکه بر روی زمین کسی از من بینیازتر نیست»[193].
او را چنین دیدند که آنها را به زهد در این دنیا و بر دوش کشیدن دعوت به سوی خدا فرامیخواند؛ که این، آنها را به رویارویی با طاغوتها و اعوان و انصارشان که با دعوت به سوی خدا مخالفت میورزیدند، میکشاند.
او را چنین دیدند که ایشان را به پیروی از خود با آمادگی برای مرگ و تحمل قتل در راه خدا و مصیبتها در راه دعوت به سوی خدا، فرامیخواند.
او را چنین دیدند که با خطاکاران و باجگیران همنشین میشد تا ایشان را اصلاح نماید؛ بنابراین عیسی (ع) نیامده بود تا عالمان بیعمل و سلطهشان را عزّت و منزلتشان را فزونی بخشد و آنها را در طغیان و سرکشیشان یاری دهد، بلکه آمده بود تا با علم خود و زهد و بیرغبتیاش در این دنیا رسوایشان سازد.
پس علمای بنی اسرائیل شروع به بدگویی علیه وی نمودند و به او انواع تهمتهای ناروا را روا داشتند. شاگردان آن حضرت به نزدش میآمدند و میگفتند: «آیا میدانی که علمای یهود چون این گفتار شما را میشنوند رنجیده و دلگیر میگردند؟» وی (ع) ایشان را پاسخ میفرمود: «رهایشان کنید! آنها کورانی هستند پیشوای کورانی دیگر! و چون کوری عصاکش کوری دیگر شود هر دو با هم در چاه سقوط خواهند نمود»[195].
و به این ترتیب جبههی باطل در مواجهه با عیسی (ع) بسیار گسترده بود؛ این جبهه علمای بنی اسرائیل، قوم یهود که با ادعاهای باطل او را کوچک میشمردند، و حاکم کافر پیلاطس و سپاهیانش را شامل میشد. چه بسا برخی متحیر میشدند و حق هم داشتند چرا که درمییافتند دشمنی و عداوت عالمان بیعمل بنی اسرائیل با عیسی (ع) بسیار بیشتر از دشمنی پیلاطس ـحاکم ستمکارـ و سربازانش با آن حضرت بود؛ به همین دلیل عیسی (ع) در برابر دیدگانِ همگان شروع به بیان انحرافات این عالمان بیعمل مینمود.
وی (ع) مردم و شاگردان خود را مخاطب قرار داده، فرمود: «2 کاتبان و فريسيان بر كرسی موسی نشستهاند. 3 پس هرآنچه به شما گويند، نگاه داريد و به جا آوريد، ليكن مثل اعمال ايشان مكنيد؛ زيرا آنها میگويند ولی انجام نمیدهند. 4 زيرا بارهای گران و طاقتفرسا را میبندند و بر دوش مردم مینهند ولی خود نمیخواهند آنها را حتی به يک انگشت حركت دهند. 5 و عملی به جا نمیآورند مگر برای آنکه مردم آنها را ببینند. دستارهای خود را عریض بر پیشانیها و بازوانشان میبندند و دامنهای قبای خود را پهن میسازند، 6 و بالا نشستن در ضيافتها و كرسیهای صدر در کنیسهها را دوست میدارند، 7 و تعظيمها در كوچهها را و اينكه مردم ايشان را استاد و معلم بخوانند.... 13 وای بر شما ای معلمان شریعت و فريسيان رياكار كه درِ ملكوت آسمانها را به روی مردم میبنديد؛ نه خود داخل میشويد و نه داخلشوندگان را رها میکنید تا داخل شوند. 14 وای بر شما ای كاتبان و فريسيان رياكار؛ خانههای بيوهزنان را میبلعيد و از روی ريا نماز را طولانی میكنيد؛ از شديدترین عذابها را خواهيد چشید. 16 وای بر شما ای راهنمايان كور دل! میگوييد: هر كه به هيكل قسم خورد سوگندش را اعتباری نیست، ليكن هر كه به طلای هيكل قسم خورد بايد وفا كند. 17 ای نادانان و نابينايان! كدام برتر است؟ طلا يا هيكلی كه طلا را مقدّس میسازد؟!.... 23 وای بر شما ای كاتبان و فريسيان رياكار! كه نعناع، سَعتر و زيره را عُشر میدهيد، اما مهمترین احكام شريعت، يعنی عدل، رحمت و صدق را اهمال میورزید....»[197].
شایسته است در این جملات تدبر و اندیشه کنیم؛ هر چند روزی روزگاری مخاطب آن بنی اسرائیل و علمایش بوده، اما چه بسا که امروز روی سخنش با ما باشد!
با گذشت روزها پیروان عیسی (ع) بیشتر شدند و آنها همانند پیروان سایر پیامبران، از بینوایان و مستضعفان بودند، یا همان گونه که دشمنان انبیا ایشان را مینامند: (فرومایگان قوم ما، افراد ضعیفالرأی)[199].
علمای بنی اسرائیل شروع به توطئه برای قتل عیسی (ع) نمودند با این بهانه که او مدعی پادشاهی است و پیروانش فراوان شدهاند و این باعث میشود رومیها قوم یهود را مورد هجوم قرار دهند و کار را بر ایشان یکسره نمایند. بنابراین بزرگ علمای یهود چنین مقرّر داشت که کشته شدن عیسی (ع) و هلاکت او بهتر از کشته شدن همهی مردم میباشد؛ پس به دلیل محافظت از مردم، واجب است عیسی (ع) کشته شود!!
این همان میزانِ عدالت است!! در نظر این وارونهشدگان ظلمت و تاریکی به قتل رسانیدن انبیا، حق میباشد؛ همان کسانی که منکر را معروف میبینند. برای اینکه زندگی زیبایشان توسط رومیها تیره و تار و به مصالحشان تعرّضی نگردد و زندگیشان به خطر نیفتد، باید عیسی (ع) کشته شود و حق از بین رود و نورش خاموش گردد و حکومت مستبدانهی طاغوت و ظلم و سیاهی ادامه یابد. آنچه اهمیت دارد، زنده ماندن عالمانِ بیعملِ بنی اسرائیل میباشد: (آنان را آزمندترین مردم به زندگی این جهانی، و حتی از مشرکان حريصتر خواهی يافت، و بعضی از کافران دوست دارند هزار سال در اين دنيا زيست کنند، در حالی که حتی اگر چنین عمری به آنها داده شود، عذاب خدا را از آنان دور نخواهد ساخت، که خدا به آنچه انجام میدهند بينا است)[202]. به هر طریقی که شده قیصر روم و عاملش پیلاطس ملعون و پیروانش را فریفتند تا آن حضرت را به قتل برسانند و از آنجا که جماعتی ضعیف النفس و ترسو بودند تاب مقابلهی مستقیم با شجاعت آن پیامبر بزرگوار را نداشتند. در انجیل آمده است: «15 پس فريسيان رفته، شورا نمودند كه چطور او را با گفتاری گرفتار سازند. 16 و شاگردان خود را با هيروديسیان نزد وی فرستاده، گفتند: استاد! میدانيم كه صادق هستی و طريق خدا را به راستی تعليم مینمايی و از كسی هراسی نداری؛ زيرا كه به ظاهر مردم نمینگری. 17 پس به ما بگو رأی تو چيست: آيا جزيه دادن به قيصر روا است يا نه؟ 18 عيسی خباثت ايشان را درک كرده، گفت: ای رياكاران! چرا مرا وامیدارید؟ 19 سكّهی جزيه را به من بنماييد. ايشان ديناری نزد وی آوردند. 20 به ايشان گفت: اين صورت و نوشته از آنِ كيست؟ 21 به او گفتند: از آنِ قيصر. به ايشان گفت: مال قيصر را به قيصر ادا كنيد و مال خدا را به خدا! 22 چون ايشان شنيدند، متعجّب شدند و او را واگذارده، برفتند»[203].
آنها چنین میخواستند که آن حضرت به صورت صریح و در برابر همگان پرداخت مالیات به قیصر ملعون را تحریم کند تا به این ترتیب وی را در چنگال طاغوت و یاران ملعونش گرفتار سازند. این در حالی بود که آنها خودشان مالیات میدادند و به مردمان نیز فتوای جایز بودن پرداخت مالیات به قیصر را صادر کرده بودند؛ با اینکه این مالیات باعث تقویت حکومت طاغوت میشد. اینان بندگان حقیر طاغوت بودند و به خاطر دنیادوستیشان و حرصی که به دنیا داشتند، وجودشان مالامال از ترس شده بود.
اما معنای فرمایش حضرت عیسی (ع) این بود: به قیصر مالیات ندهید؛ چرا که نقش و نگاشتهای که بر روی سکه است ارزشی ندارد و تنها دلیل ارزشمند بودن سکه، طلایی است که از آن ضرب شده و طلا از آنِ خداوند است. به هر حال، در نهایت، علمای بنی اسرائیل، عیسی (ع) را دستگیر کردند.
در انجیل آمده است که آنها به صورت شریف آن حضرت آب دهان انداختند، او را مضروب ساختند، و به وی اهانت و او را متهم به کفرگویی و دروغ بستن به خدا نمودند و سرانجام به پیلاطس تحویل دادند. آن حضرت را متهم کردند که ادعای پادشاهی دارد و امپراطوری روم را تهدید میکند و از پیلاطس خواستند که وی را بکشد و بر صلیبش کشد، و بر این کار اصرار ورزیدند.
در انجیل آمده است: «1 پس تمام جماعتِ ايشان برخاسته، او را نزد پيلاطس بردند. 2 و اتهام بر او آغاز نموده، گفتند: اين شخص را يافتهايم كه آشوبی در قوم ایجاد میكند و از دادن جزیه به قيصر منع مینمايد و میگويد که خود، مسيحِ پادشاه است. 3 پس پيلاطس از وی پرسيده، گفت: آيا تو پادشاه يهود هستی؟ او در جواب وی گفت: تو اینطور گفتی. 4 آنگاه پيلاطس به رؤسای كهنه و جميع قوم گفت: گناهی در اين شخص نمیيابم. 5 ايشان اصرار نموده، گفتند: او با تعلیماتش مردم را در تمام یهودیّه میشوراند؛ از جليل گرفته تا اينجا»[205]
و هنگامی که پیلاطس ـآن حاکم ستمگرـ در عید فِصَح میخواست آن حضرت را آزاد کند علمای یهود و آن مردمانی که اغوایشان کرده بودن، به مخالفت برخاستند و درخواست کردند تا یکی از قاتلان به جای وی آزاد گردد و بر کشته و به صلیب کشیده شدن آن حضرت پای فشردند. جای شگفتی است که وقتی آنها عیسی (ع) را آوردند تا به پیلاطس تسلیم کنند وارد قصر نشدند؛ زیرا به کفر پیلاطس اعتقاد داشتند و در نتیجه هر که وارد قصر او شود نجس خواهد شد! با این وجود برای یکسره کردن کار عیسی (ع) دست در دست پیلاطس نهادند!!
بنگرید چگونه اهل باطل با وجود همهی اختلافاتها و کشمکشهایی که با هم دارند برای یکسره کردن حق همدست و متحد میگردند!!
بينديشید و از غافلان مباشید! اهل باطل هر چقدر هم که رَویهشان متفاوت، و آرا و عقایدشان در تعارض با یکدیگر باشد، اطاعت از شیطان، آنها را گِرد میآورد و دوست داشتن دنیا متحدشان مینماید.
در هر حال به مکر و حیله میپردازند و خداوند نیز مکر میکند؛ که خدا بهترینِ مکر کنندگان است. خداوند آنها را بر به قتل رسانیدن عیسی (ع) توانایی نبخشید؛ وی را به آسمان بالا برد و امر را بر آنان مشتبه فرمود و آنها چنین گمان کردند که وی را به قتل رسانیدهاند. حق تعالی میفرماید: (و نيز به آن سبب که گفتند: ما مسيح پسر مريم فرستادهی خدا را کشتيم؛ و حال آنکه آنان مسيح را نکشتند و بردارش نکردند بلکه امر بر ايشان مشتبه شد. هر آينه آنان که دربارهی او اختلاف میکردند، خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند جز آنکه تنها پيرو گمان خود بودند و عيسی را به يقين نکشته بودند * بلکه خداوند او را به نزد خود بالا برد، که خداوند پيروزمند حکيم است * و هيچ يک از اهل کتاب نيست مگر آنکه پيش از مرگش به او ايمان آورد و عيسی در روز قيامت به ايمانشان گواهی خواهد داد)[207].
خداوند سبحان عیسی (ع) را تا آخر الزمان زنده ذخیره نمود و آنگاه که خداوند اراده فرماید، آن حضرت برای هدایت مردم به صراط مستقیم از آسمان فرود خواهد آمد و آنگاه که خاتم اوصیای پیامبر (ص) حضرت مهدی (ع) به حق قیام میکند و زمین را از شرک و خداناباوری و ظلم و فساد پاک میسازد و توحید و عدل و رحمت را میان بندگان گسترش میدهد، آن حضرت (ع) وزیر و یاورش خواهد بود.
حال که ما سرگذشت این پیامبران بزرگوار (علیهم السلام) را مورد بررسی قرار میدهیم، باید باور کنیم که باطل هر چقدر هم که برتر باشد همچون کف روی آب است و به کمترین تلاطمی ناپدید خواهد شد و حق هر چقدر هم که باطل سعی در پوشانیدنش داشته باشد، باقی خواهد ماند و همچون آب زیر کف، مردم را بهرهمند خواهد نمود. حق تعالی میفرماید: (و از آسمان آبی فرو فرستاد و هر رودخانه به اندازهی خويش جاری شد، و آب روان کفی بلند بر سر آورد و از آنچه بر آتش میگدازند تا زيور و متاعی سازند نيز کفی همانند آن بر سر آيد. خدا برای حق و باطل چنين مثل زند. اما کف به کناری افتد و نابود شود و آنچه برای مردم سودمند است، در زمين پايدار بماند. خدا اينچنين مَثَل میزند)[210] ، و هر قدر شاخههای درخت باطل بیشتر و انبوهتر گردد و برخی شاخههای درخت حق را بپوشاند و سعی در خفه کردنش نماید، روزی خواهد رسید که درخت باطل ریشهکن و در دوزخ پرتاب خواهد شد؛ چرا که نه اصل و منشائی دارد و نه ریشهای که قرار و ثباتی داشته باشد؛ و درخت حق، حتی اگر تنها یک شاخه از آن باقی مانده باشد در پسِ ابر در دور دست به اهتزاز درمیآید، رشد میکند و شاخههای فراوان و انبوه ایجاد میکند تا آنجا که بر تمامی اهل زمین سایه افکند؛ چرا که اصل و ریشهاش در زمین استوار است و شاخههایش در آسمان به اهتزاز درمیآید. حق تعالی میفرماید: (آيا نديدهای که خداوند چگونه مَثَلی زده است؟ سخنی پاک چون درختی پاک است که اصلش (ريشهاش) استوار و فرعش (تنه و شاخههايش) در آسمان است * که به اذن پروردگارش هر زمان ميوهاش را میدهد. خداوند برای مردم مَثَلها میآورد، باشد که پند گيرند * و مَثَل سخن ناپاک چون درختی ناپاک است، که از زمین کنده شده است و قرار و ثباتی ندارد * خداوند آنان که ایمان آوردهاند را در دنيا و آخرت با سخن استوار پايدار میدارد، و ظالمان را گمراه میسازد، و خداوند هر چه خواهد همان کند)[211].
* * *
مراجعه کنید به تفسیر آلوسی: ج 6 ص 96.
[186]- إنجيل متى الإصحاح : 28.
[187] - انجیل متی: اصحاح 28.
[188]- الأنعام : 46 .
[189] - انعام: ۱46.
[190]- عن محمد بن منصور، قال: (سألته عن قول الله عز وجل: "وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ"، قال، فقال: هل رأيت أحداً زعم أن الله أمر بالزنا وشرب الخمر أو شئ من هذه المحارم؟ فقلت: لا، فقال: ما هذه الفاحشة التي يدعون أن الله أمرهم بها؟ قلت: الله أعلم ووليه، قال: فإن هذا في أئمة الجور، ادعوا أن الله أمرهم بالائتمام بقوم لم يأمرهم آل له بالائتمام بهم، فرد الله ذلك عليهم فأخبر أنهم قد قالوا عليه الكذب وسمى ذلك منهم فاحشة) الكافي: ج1 ص373 باب من ادعى الإمامة وليس لها بأهل ح9.
[191] - از محمد بن منصور روایت شده است: از ایشان (امام صادق) (ع) در مورد این سخن خداوند متعال سؤال کردم: «وَإِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءنَا وَاللهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء أَتَقُولُونَ عَلَى اللهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ» (چون کار زشتی کنند، گويند: پدران خود را نيز چنين يافتهايم و خداوند ما را به آن فرمان داده است. بگو: خدا به زشتکاری فرمان نمیدهد! آیا آنچه از آن آگاهی ندارید به خداوند نسبت میدهید؟!)، فرمود: «آیا تا به حال کسی را دیدهایی که بگوید خدا مرا به نوشیدن شراب و انجام زنا و اعمال حرامی از این دست امر کرده است؟» گفتم: خیر. فرمود: «پس این عمل زشتی که ادعا میکنند خدا آنان را به انجام آن فرمان داده است، چیست؟» گفتم: خدا و ولیّ او داناتر است. فرمود: «این آیه در مورد ائمه جور و ستم است. آنها ادعا میکنند که خدا آنها را به سرپرستی قومی گذاشته، در حالی که آنها را به سرپرستی منصوب نکرده است و خداوند اینگونه جوابشان را میدهد و این عمل آنها را فاحشه (عمل زشت) مینامد». کافی: ج 1 ص 373 باب «کسی که ادعای امامت کند در حالی که شایستهاش نباشد» ح 9.
[192]- قصص الأنبياء للجزائري: ص460، عدة الداعي: ص107، بحار الأنوار: ج14 ص239.
[193] - قصص انبیا جزایری: ص 460 ؛ عدة الداعی: ص 107 ؛ بحار الانوار: ج 14 ص 239.
[194]- إنجيل متى / الإصحاح : 14- 15 .
[195] - انجیل متی ـ اصحاح 14 و 15.
[196]- إصحاح متى : 23.
[197] - انجیل متی ـ اصحاح 23.
[198]- قال تعالى مبيناً ما قيل لعبده ونبيه نوح (ع): ﴿فَقَالَ الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قِوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلاَّ بَشَراً مِّثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ﴾ هود: 27، وقال عزّ وجل: ﴿قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَكَ وَاتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُـونَ ... ﴾ الشعراء : 111.
[199] - حق تعالی آنچه به بنده و پیامبرش نوح (ع) گفته شد را حکایت میفرماید: «(مهتران قومش که کافر بودند گفتند: ما تو را جز انسانی همانند خويش نمیبينيم، و نمیبينيم که جز فرومایگان قوم ما، افراد ضعیفالرأی از تو متابعت کنند، و نمیبينيم که شما را بر ما فضيلتی باشد، بلکه شما را دروغگو پنداريم)» هود: 27. حق تعالی میفرماید: «(گفتند: آيا به تو ايمان بياوريم و حال آنکه فرومايگان از تو پيروی گردهاند؟)» شعرا: 111.
[200]- البقرة : 96.
[201]- إصحاح متى : 22.
[202] - بقره: 96.
[203] - انجیل متی: اصحاح 22.
[204]- إصحاح لوقا : 23.
[205] - انجیل لوقا: اصحاح 23.
[206]- النساء : 157- 159.
[207] - نسا: 157 تا 159.
[208]- الرعد : 17.
[209]- إبراهيم : 24 - 27.
[210] - رعد: 17.
[211] - ابراهیم: 24 تا 27.