اسلام، احیایی برای شریعت ابراهيم (ع)
حق تعالی میفرماید: (بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدايت کرده است، به دينی همواره استوار، آیین حنيف (یکتاپرستی) ابراهيم، و او از مشرکان نبود * بگو: نماز من، زهد و عبادتهای من، زندگانی من و مرگ من تنها برای خداوند، آن پروردگار جهانيان است * او را شريکی نيست؛ به این، فرمان داده شدهام، و من نخستينِ مسلمانانم)[215].
پیش از بعثت حضرت محمد (علیهم السلام) به نبوّت، سه دین آسمانی در جزیرة العرب رواج داشت: دین حنیف ابراهیمی، دین یهود و دین نصرانیت؛ و هر سه از صراط مستقیم منحرف شده و در نتیجه پیروانشان نیز از راه راست منحرف شده بودند، مگر گروه اندکی که پاسداران حق بودند؛ کسانی که زمین هرگز و در هیچ زمانی از آنها خالی نیست. بیشتر اهل مکه پیرو دین حنیف بودند که البته توسط برخی پیشوایان گمراهی تحریف شده بود؛ به این صورت که تندیسهای سنگی را رواج داده بودند و ادعا میکردند این تندیسها صورتهایی از فرشتگان هستند، و مردم را به انحراف کشیده، آنها را وادار به تقدیس آنها و نزدیک شدن به آنها به روشهای مختلف میکردند. به مردم چنین قبولانیده بودند که خداوند از ایشان میخواهد از طریق این تندیسها به او نزدیکی جویند و چنین اعتقادی برایشان ایجاد کرده بودند که اینها بدون هیچ دخالتی از جانب خداوند، ضرر و نفع میرسانند و حتی آنها را معبودهایی در کنار خداوند قرار داده بودند؛ سبحانه و تعالی علواً کبیراً (خداوند سبحان و متعال بسی منزّه و بلند مرتبهتر است).
همانطور که عقاید در آیین حنیف تحریف شده بود، احکام شرعی نیز تحریف شده بودند؛ چرا که تحریفشان آسانتر و امکانپذیرتر بود.
روایت شده است که رسول خدا (ص) به اکثم بن جون فرمود: «عمر (بن عامر خزاعی) را دیدم که چون نِی در آتش کشیده میشد. او اولین کسی بود که دین ابراهیم را تغییر داد. او اولین کسی بود در مورد حمی، سوائب، بحیره، وصیله قانون وضع کرد و بتها را نصب نمود و دین اسماعیل را تغییر داد؛ و من کسی را از تو به او شبیهتر نیافتم». اکثم گفت: ای رسول خدا! آیا این (شباهت) به من ضرری میرساند؟ حضرت فرمود: «نه چون تو مؤمنی و او کافر بود»[217].
از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: «عمر بن عامر خزاعی را دیدم که همچون نی در آتش کشیده میشد، و او اولین کسی بود که سوائب را مهمل گذاشت»[219].
البته همهی پیروان دین حنیف در مکه منحرف نشده بودند بلکه گروه اندکی باقی مانده بودند که از حق پاسداری میکردند که عبد المطلب ـجدّ پیامبر (ص)ـ عبد الله و ابو طالب ـپدر و عموی ایشان (ص)ـ از این جمله بودند. در وصیت نبی اکرم (ص) به علی (ع) آمده است: «ای علی! عبدالمطلب پنج سنّت در جاهلیت وضع نمود که خداوند آنها را در اسلام رایج فرمود: حرام بودن زنان پدران بر فرزندان که خداوند عزّوجل نازل فرمود: (با زنانی که پدرانتان به عقد خويش در آوردهاند زناشويی مکنيد)[222]... ای علی! عبدالمطلب با تیرهای قرعه (الزام) گوشت تقسیم نمیکرد و بتها را نمیپرستید و از ذبح شده به دست ناصبی، نمیخورد و میگفت: من بر دین پدرم، ابراهیم (ع) میباشم....»[223].
در تاریخ آمده است که حضرت عبد المطلب مکان آب زمزم را پس از آنکه ناپدید گردیده بود به وسیلهی وحی الهی و از طریق رؤیا دریافت و در همان مکانی که در رویا دیده بود حفاری نمود و آب زمزم هویدا شد[225]. اما ابو طالب نیز آقا و بزرگ پیروان حنیف و از اوصیای حضرت ابراهیم (ع) بود؛ او آخرین آنها و پیش از آنکه پیامبر مبعوث شود، بر او حجت بود، و پس از بعثت، از پیروان رسول خدا (ص) گردید. او در مکه سید مسلمانان بود و روایات بسیاری در فضایل ایشان آمده، و اشعار بسیاری از ایشان مانده که بر مسلمان بودن وی دلالت دارد، و در یاری رسانیدن به اسلام فعالیتهای بسیاری از ایشان نقل شده است، اما با این همه میگویند ابو طالب کافر مُرد! بی هیچ دلیلی و تنها به خاطر بغض و کینه نسبت به فرزندش علی (ع)! کسی که از او با فروتنی یاد میشود و هیچ چیزی که بتوانند با آن از او، از کردارش، اخلاقش یا دینش، خرده بگیرند، نیافتند. اگر از او به جز همین یک بیت چیز دیگری به ما نمیرسید:
آیا نمیبینید ما محمد را چنین یافتهایم پیامبری چون موسی، خطی در کتابهای پیشین[226]
برای اثبات مسلمان بودنش کافی میبود؛ حال آنکه فعالیتهای او در یاری رسانیدن به دین اسلام آشکارتر از خورشید میان روز است! هر چند وی همانند مؤمن آل فرعون مدت زمانی اسلام آوردنش را مخفی مینمود[228].
* * *
الأنعام : 161 - 163.
[215] - انعام: 161 تا 163.
[216]- الأوائل لأحمد بن أبي عاصم: ص40، ولاحظ : مسند أحمد: ج2 ص366، صحيح البخاري: ج4 ص160.
[217] - اوائل الاحمد بن ابی عاصم: ص 40؛ و مراجعه کنید به: مسند احمد: ج 2 ص 366 و صحیح بخاری: ج 4 ص 160.
[218]- الأوائل لأحمد بن أبي عاصم: ص26، ولاحظ المصادر في الهامش السابق.
[219] - اوائل الاحمد بن ابی عاصم: ص 26؛ و مراجعه کنید به منابع پیشین.
[220]- النساء : 22.
[221]- من لا يحضره الفقية: ج4 ص366، مكارم الأخلاق: ص440.
[222] - نسا: 22.
[223] - من لا یحضره الفقیه: ج 4 ص 366 ؛ مکارم الاخلاق: ص 440.
[224]- روى الشيخ الكليني، قال : علي بن إبراهيم وغيره رفعوه، قال: (كان في الكعبة غزالان من ذهب وخمسة أسياف، فلما غلبت خزاعة جرهم على الحرم ألقت جرهم الأسياف والغزالين في بئر زمزم وألقوا فيها الحجارة وطموها وعموا أثرها، فلما غلب قصي على خزاعة لم يعرفوا موضع زمزم وعمي عليهم موضعها، فلما غلب عبد المطلب وكان يفرش له في فناء الكعبة ولم يكن يفرش لأحد هناك غيره فبينما هو نائم في ظل الكعبة فرأى في منامه أتاه آت، فقال له: احفر برة، قال : وما برة؟ ثم أتاه في اليوم الثاني، فقال: احفر طيبة، ثم أتاه في اليوم الثالث، فقال : احفر المصونة، قال: وما المصونة؟ ثم أتاه في اليوم الرابع، فقال : احفر زمزم لا تنزح ولا تذم سقي الحجيج الأعظم عند الغراب الأعصم عند قرية النمل، وكان عند زمزم حجر يخرج منه النمل فيقع عليه الغراب الأعصم في كل يوم يلتقط النمل، فلما رأى عبد المطلب هذا عرف موضع زمزم، فقال لقريش: إني أمرت في أربع ليال في حفر زمزم وهي مأثرتنا وعزنا فهلموا نحفرها، فلم يجيبوه إلى ذلك، فأقبل يحفرها هو بنفسه وكان له ابن واحد وهو الحارث وكان يعينه على الحفر، فلما صعب ذلك عليه تقدم إلى باب الكعبة ثم رفع يديه و دعا الله عز وجل ونذر له إن رزقه عشر بنين أن ينحر أحبهم إليه تقرباً إلى الله عز وجل، فلما حفر وبلغ الطوى طوى إسماعيل وعلم أنه قد وقع على الماء كبر وكبرت قريش، وقالوا: يا أبا الحارث هذه مأثرتنا ولنا فيها نصيب، قال لهم: لم تعينوني على حفرها هي لي ولولدي إلى آخر الأبد) الكافي: ج 4 ص 219.
[225] - شیخ کلینی روایت میکند: علی بن ابراهیم و سایرین نقل کردهاند: «در کعبه دو ریسمان طلایی و پنج شمشیر وجود داشت. وقتی خزاعة بن جرهم بر حرم استیلا یافت، جرهم شمشیرها و دو ریسمان را در چاه زمزم انداختند و در آن سنگهایی انداختند و آن را پر کردند و آثارش را از بین بردند. وقتی قصی بر خزاعه غالب شد مکان زمزم را پیدا نکرد و موضعش از دید آنها پنهان ماند. وقتی عبد المطلب غالب شد در حیاط کعبه برایش زیرانداز پهن میکردند و برای کسی غیر از او چنین نمیکردند. یک روز هنگامی که زیر سایهی کعبه در خواب بود در خواب دید کسی به سویش آمد و به او گفت: چاه را حفر کن. پرسید: کدام چاه؟ سپس در روز دوم آمد و گفت: آن پاکیزه را حفر کن. سپس در روز سوم آمد و گفت: آن حفظ شده را حفر کن. پرسید: کدام حفظ شده؟ سپس در روز چهارم آمد و گفت: زمزم را حفر کن؛ چرا برای آب دادن به حجاج بزرگ در موضع کلاغ سفید و سیاه در مکان لانهی مورچه آبی برنمیداری؟!؛ و در موضع زمزم سنگی بود که مورچه از آن خارج میشد و آنجا هر روز کلاغ سیاه و سفیدی مورچه برمیداشت. هنگامی که عبد المطلب چنین دید مکان زمزم را دریافت. به قریش گفت: به من در چهار شب دستور داده شد تا چاه زمزم را حفر کنم، این میراث ما و مایهی عزّت و افتخار ما است، پس یاری کنید تا بکَنیم؛ و کسی در این کار او را اجابت نکرد. بنابراین به تنهایی اقدام به کندن نمود. او یک پسر به نام حارث داشت که در حفر کردن به او کمک مینمود. وقتی این کار بر او سخت و دشوار آمد جلوی درب کعبه رفت، سپس دستهایش را بلند کرد و خداوند عزوجل را دعا نمود که اگر ده پسر به او روزی عطا فرماید برای نزدیکی و تقرب به خداوند عزوجل آنکه از همه بیشتر دوست میدارد را به درگاه الهی قربانی کند. هنگامی که حفر نمود و به آن گودال ـگودال چاه اسماعیلـ رسید و دانست که به آب رسیده است، تکبیر گفت و قریش نیز تکبیر سر دادند و به او گفتند: ای ابا حارث! این میراث ما است و ما نیز از آن بهرهای داریم. به آنها گفت: در کندن آن مرا یاری نرساندید. این چاه از آنِ من است و تا ابد از آنِ فرزندان من میباشد». کافی: ج 4 ص 219.
[226] - ألم تعلموا آنا وجدنا محمدا نبیاً کموسی خط في أول الکتب
[227]- عن الإمام الحسن بن علي العسكري عن آبائه : (إن الله تبارك وتعالى أوحى إلى رسوله إني قد أيدتك بشيعتين: شيعة تنصرك سراً، وشيعة تنصرك علانية، فأما التي تنصرك سراً فسيدهم وأفضلهم عمك أبو طالب، وأما التي تنصرك علانية فسيدهم وأفضلهم ابنه علي بن أبي طالب. ثم قال: وإن أبا طالب كمؤمن آل فرعون يكتم إيمانه) الغدير: ج7 ص 395، وراجع الكافي: ج1 ص448، بحار الأنوار: ج17 ص141، وغيرها.
[228] - از امام حسن بن علی عسکری از پدرانش روایت شده است: «خداوند تبارک و تعالی به فرستادهاش (ص) وحی فرمود که من تو را با دو گروه یاری میدهم: گروهی که تو را پنهانی یاری میدهند و گروهی که آشکارا یاریات میکنند. اما آن گروهی که پنهانی یاریات میکنند، آقای و برترینشان عمویت عبد المطلب است و آن گروهی که آشکارا یاریات میکنند، آقا و برترینشان فرزندش علی بن ابی طالب میباشد» سپس فرمود: «جز اینکه ابو طالب همانند مؤمن آل فرعون ایمانش را پنهان میداشت». الغدیر: ج 7 ص 395؛ و مراجعه نمایید به: کافی: ج 1 ص 448 ؛ بحار الانوار: ج 17 ص 141 و سایر منابع.