جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامگوساله (جلد دوم)
مقدمه
حمد و ستایش تنها از آنِ خداوند، پروردگار جهانیان است؛ که میفرماید: (و زندگان و مردگان یکسان نيستند. خدا هر که را خواهد شنوا سازد، و تو نمیتوانی شنوا کنندهی آن کس باشی که در گور فرو رفته * تو بيمدهندهای بیش نيستی * ما تو را به حق، مژده دهنده و بیمدهندهای فرستاديم، و هيچ امتی نبوده مگر آنکه در ميانشان بيمدهندهای بوده است * اگر تو را تکذيب میکنند، کسانی هم که پيش از اينان بودهاند نیز تکذیب کردند؛ فرستادگانشان دلایل آشکار، نوشتهها و کتابی روشنايیبخش برایشان آورده بودند)[436].
و صلوات خداوند بر انبیا و فرستادگان و بر آخرینشان، آن برانگیخته شده، رحمتی بر عالمیان؛ و بر اهل بیت او، آن سپید رویان با برکت، و بر آخرینشان که ـنقمت و عذابی است بر کافرانـ و برانگیخته خواهد شد.
در جلد اول گفتم که این کتاب: نگاهی از میان داستانهای پیامبران، فرستادگان و امتهای پیشین تا وضعیت مسلمانان در حال حاضر و آیندهای که انتظار ظهور امام مهدی (ع) در آن وجود دارد، میباشد. این کتاب فراخوانی جهت اصلاح و بازگشت به مسیر میباشد؛ به خصوص برای آنان که ادعای نمایندگی امام مهدی را دارند. فراخوانی است جهت آمادگی برای یاری دادن امام مهدی (ع) و پرهیز از جبههگیری علیه ایشان، چه به همراه طاغوتهایی نظیر سفیانی و چه همراه علمای بد نهادی چون سامریها! و در این فراخوان، در پِی استوار ساختن جانب رفق و مدارا و رحمت میباشم؛ که حق تعالی میفرماید:« (به سبب رحمتی از جانب خدا است که تو با آنها اينچنين نرمخوی و مهربان هستی. اگر تندخو و سختدل میبودی قطعاً از گِرد تو پراکنده میشدند. پس بر آنها ببخشای و برايشان آمرزش بخواه و در کارها با ايشان مشورت کن و چون قصد کاری کنی بر خدای توکل کن، که خداوند توکلکنندگان را دوست دارد)[438].
اسلام امروز در وضعیتی شرمآور، تلخ و تأسفبار به سر میبرد و از اصلاح گریزی نیست؛ از اینکه مؤمنانی به این اصلاحگری اقدام کنند، گریزی نیست، و طبیعی است که در صفهای سِیرکنندگان بر این طریق و آیین شریف، قربانیانی وجود خواهد داشت؛ طریقی که همچون رفتن بر روی اخگر گداخته است!
از امام باقر (ع) روایت شده است که فرمود: «روزی رسول خدا (ص) در حالی که اصحابش نزدش بودند، دو بار فرمود: خداوندا! مرا به ملاقات برادرانم نایل گردان! اصحاب که اطراف ایشان بودند پرسیدند: یا رسول الله! آیا ما برادران شما نیستیم؟! حضرت فرمود: خیر، شما اصحاب من هستید. برادران من گروهی در آخرالزماناند که بدون اینکه مرا دیده باشند به من ایمان میآورند. خداوند اسم خودشان و پدرانشان را به من معرفی کرده است، پیش از آنکه آنها را از اصلاب پدران و ارحام مادرانشان بیرون آورد. هر یک از ایشان بیش از (کسی که بر زجرِ) پوست کندن درخت خار[441] با دست خالی در شب تاریک یا نگهداری آتش سوزان چوب درخت تاغ[442] در کف دست (صبر میکند) در دینداری خود استقامت میورزد. به راستی که آنها چراغهای هدایتاند و خدا ایشان را از هر فتنهی سختِ تیره و تاریک نجات میبخشد»[443].
کاری است بس دشوار که در مقابل طاغوتیان و علمای بد نهاد سامری بایستی و در حالی که دستت خالی از قطعه سنگی باشد تا از خود دفاع کنی و هیچ یار و یاوری نداشته باشی، با آنها مبارزه و پیکار نمایی؛ و در مقابل، آنها انواع سلاح، تانک، موشک و بنگاههای عظیم تبلیغاتی و آوازههایی بلند در هالهای از قداستهای دروغین که ثروتهای فراوان برای به دست آوردنشان هزینه شده و همچنین عطایای بسیاری که به کسانی که آنها را به جای خداوند عبادت میکنند، برایشان مدیحهسرایی میکنند و آنها را بزرگان و علمای دین نام مینهد، صرف میشود را در اختیار داشته باشد.
اما برای من و برادارن مؤمنم، اسوهای همچون موسی و هارون وجود دارد، که با فرعون، هامان، قارون، سامری و بلعم بن باعورا ـکه لعنت خدا بر او بادـ در پوشش عالمِ عابدِ زاهد بود به مبارزه برخاستند.
همچنین اسوهای چون عیسی (ع) وجود دارد که با قیصر، پیلاطس، سپاهیان رومی و علمای گمراه بنی اسرائیل جنگید؛ و اسوه و الگویی چون محمد (ص) که با طاغوتها و علمای بد نهاد به مبارزه برخاست؛ و همچنین الگویی همچون آل محمد (ص) که با طاغوتهای بنی امیه و بنی عباس و علمای بد نهاد سامری، پیکار کردن.
به خدا سوگند اگر نبود که خداوند بر مؤمنان انکار منکر را نوشته است و اگر نبود که من بر بسیاری حقایق که جگرم را به درد میآورد آگاه بودم، چه در مورد حاکمان مفسد یا علمای فاسد شرور و بیعمل ـ(اگر حال ایشان آگاه میشدی گريزان بازمیگشتی و از آنها سخت میترسيدی)[446] ـ افسارش را بر پشتش میافکندم. من این رویارویی دایمی با هزاران ترکیب تسلیحاتی شامل تمام انواع اسلحههای مادی، نظامی و تبلیغاتی را برگزیدم، در حالی که هیچ چیزی ندارم جز اینکه بگویم: (من مغلوب شدهام؛ پس یاریام کن)[447].
ای عزیزان! هنگامی که در وصیت امیر المؤمنین (ع) بسیار اندیشیدم، دریافتم که ایشان میفرماید: «وَ اللهِ مَا فَجَأَنِي مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ كَرِهْتُهُ وَ لَا طَالِعٌ أَنْكَرْتُهُ وَ مَا كُنْتُ إِلَّا كَقَارِبٍ وَرَدَ وَ طَالِبٍ وَجَدَ، وَ ما عِنْدَ اللهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرارِ»[450] (به خدا سوگند مرگ ناگهانی بر من روی نیاورده است که از آن خوشنود نباشم، و نشانهای نیست که آن را زشت بدانم، بلكه من چونان جویندهی آب در شب هستم كه ناگهان بر آن وارد شود، یا كسی كه گمشدهاش را بیاید، و آنچه نزد خدا است برای نيکان بهتر است).
و دریافتم که مرگ برای انسانِ عاقلِ فهیمِ مطیعِ خداوند، دوست داشتنیتر از زندگانی است، و آنچه نزد خداوند است برای ابرار و نیکوکاران، بهتر است. خداوند منِ حقیرِ مسکین را از کسانی قرار داد که از خاک پای اهل بیت (ص)، پاکی میجوید، و از کسانی که آن راه مستقیمی که آنها پیمودند را میپیماید. وقتی به وضعیت پیامبران، اوصیا و بندگان مخلص خداوند در قرآن، و راه و روش آنها بسیار اندیشیدم، آنان را افرادی غیرتمند، با حمیّت و با تعصبی گرانقدر یافتم، که از پذیرفتن اطاعت طاغوت و کُرنش در برابر آنها، سر باز زدند؛ و حتی آنها را چنین دیدم که کشته میشوند، قطعه قطعه میگردند و با عزّت و کرامت به صلیب کشیده میشوند بدون لحظهای خضوع، سازش یا متمایل شدن به سوی ظالم.
ابراهیم (ع) را اینگونه یافتم که تبری در دست میگیرد و بتها را درهم میشکند و از اینکه طاغوتیان و علمای بد نهاد چه بر سرش خواهند آورد، هیچ واهمهای ندارد؛ حتی اگر او را در آتش بیفکنند!
یحیی (ع) را چنین دیدم که رو در روی هیــرودس فریاد برمیآورد: تو پست و خبیث هستی؛ تا اینکه او سر از بدنش جدا میکند.
و حسین (ع) را چنین یافتم که رویارو با یزید ـکه خداوند لعنتش کندـ بانگ برمیآورد: تو کافِری! تا اینکه یاران، پسرعموها، برادران و فرزندانش به قتل رسیدند؛ بی آنکه تسلیم شود یا در برابر ظالم سر خم کند؛ تا آنجا که خود نیز کُشته شد، سرش بر نیزه رفت و اهل بیتش به اسارت؛ و هنگامی که او دین خدا را در زمینش یاری نمود، خداوند نیز او را یاری فرمود.
و موسی بن جعفر (ع) را دیدم که در برابر طاغوتهای گمراه بنی عباس، مهدی، هادی و رشید فریاد میزند: شماها کافرید؛ تا آنجا که آنها او را از زندانی به زندان دیگر و از سلولی به سلولی دیگر منتقل میکنند، بدون اینکه کُرنش کند و یا تسلیم شود؛ تا اینکه رشید لعنت الله او را در زندان به وسیلهی سم به قتل میرساند.
موسی بن عمران (ع) را دیدم که با فرعون ـکه خداوند لعنتش کندـ و نیروهایش که به انواع سلاحهای آن روزگار مجهز بودند، به مبارزه برمیخیزد؛ در حالی که به همراهش چیزی جز یک عصا نبود؛ که خداوند چنین اراده فرمود آن عصا را آیه و نشانهای از نشانههایش قرار دهد.
و امیر المؤمنین (ع) را چنین یافتم که زخمها و جراحتها در احد، او را ضعیف و ناتوان میکند، اما چیزی جز یقین و استواری در دین خداوند بر وی نمیافزاید، و آنچنان نیرو و توانی در بدنش افزون میکند، که بزرگان و قهرمانان قریش را بر زمین میافکند.
و حبیب خدا حضرت محمد (ص) را دیدم، پس از آن جراحاتی که در معرکهی احد دید و دندانهای رباعیاش شکست، بازمیگردد و با جمعی از یارانش بر مشرکان یورش میبرد؛ یارانی که عمدتاً به قدری جراحت دیده بودند که بر غلاف شمشیرها و نیزههایشان تکیه کرده بودند، و خداوند سبحان بر آنها رحم آورد و ترس و وحشت را در صفوف مشرکان افکند، و مشرکان پس از آنکه مصمم به ریشهکن کردن پیامبر (ص) و یارانش شده بودن، پشت کرده، فرار کردند؛ خداوند آنها را پیروز گرداند، بی آنکه نبردی کنند.
سپس به وضعیت امروزمان نگریستم. طاغوتهای مسلّط و خودکامهای را بر این امّت دیدم، که از دین جز اسمش، و از قرآن جز خطش را باقی نگذاشتهاند و ای کاش آن را به حال خودش رها میکردند، بلکه قصدش نمودند، به آن اهانت کردند و برای نزدیک شدن به شیطان رانده شده، با گردن نهادن با دستورات ساحران و کاهنان ـکه خداوند لعنتشان کند و خوارشان گرداندـ آن را نجس نمودند؛ در حالی که مسلمانان و عالمان، ساکت و بیصدا ماندند؛ آنچنان که گویی بر سرشان پرندهای نشسته، و گویی قرآن هیچ چیزی را برایشان تداعی نمیکند[452].
وای بر شما ای سکوتپیشگان! این کتابی است که جز پاکان بر آن دست نیازند، یکی از دو ثقل است! رسول خدا شما را چگونه در خصوص آن سفارش فرمود؟ چگونه در برابر کسی که آن را با خون کثیفش نجس میکند، سکوت پیشه میکنید؟ آیا به خاطر ترس از مرگ یا کشته شدن؟! که در این صورت، بهرهای نخواهید برد، جز اندکی!
و یا شاید بگویید از روی تقیّه؛ این در حالی است که یحیی بن زکریا (ع) به خاطر چیزی بسیار کمتر از این، به قتل رسید و سر از بدنش جدا گردید؛ به خاطر زنا با محرم[454]!
شما ای علمای اسلام! شمایی که ادعای نمایندگی پیامبران را دارید! پس از این خوار و خفیف کردن کتاب خدا و نجس کردنش، دیگر چه باقی میماند؟! (آيا نديدی کسانی را که به آنها گفته شد اکنون از جنگ بازايستيد و نماز را بر پا دارید و زکات بدهيد. ولی چون جنگيدن بر آنان مقرّر شد، به ناگاه گروهی از آنان چنان از مردم ترسيدند که بايد از خدا میترسيدند، حتی ترسی بيشتر از آن، و گفتند: ای پروردگار ما! چرا جنگ را بر ما مقرّر نمودی؟ چرا ما را تا مدتی کوتاه مهلت ندادی؟ بگو: متاع اين دنیا اندک است و آخرت برای آنکه پرهیزگاری پیشه کند برتر است و به شما حتی به قدر رشتهای در ميان هستهی خرما، ستم روا نمیشود * هر کجا که باشید، مرگ شما را درمییابد؛ حتی اگر در برجهای استوار باشید؛ و اگر خيری به آنها رسد، گويند: این از جانب خداوند است، و اگر شرّی به آنها رسد، گويند: این از جانب تو بود. بگو: همه از جانب خداوند است. چه بر سر اين قوم آمده است که نمیخواهند هيچ سخنی را دریابند؟)[456].
عیسی (ع) میفرماید: «شما ای علمای بیعمل! مزد را میگیرید و عمل را ضایع میکنید؟ نزدیک است صاحب عمل، عملش را مطالبه کند و نزدیک است شما از دنیای فراخ به ظلمت قبر تاریک خارج شوید»[458].
حاملان کتاب به کناری نهاده شدند و حافظانش فراموشش کردند و به آن کفر ورزیدند؛ پس به زودی خواهند فهمید! یادگیری علم منطق و علم نحو و تدریس آن، آنها را از یادگیری و تدریس کتاب خدا بازداشت؛ و مقدّس شمردن علم منطق، آنها را از کتب خدا و مقدّس شمردنش، بازداشت: (فرستاده گفت: ای پروردگار من! قوم من این قرآن را ترک گفتند)[460].
فردا با کدام بهانه در برابر خداوند برای یاری نکردن کتاب خدا عذر خواهید آورد؟ با تقیه؟! بنابراین اگر در کربلا میبودید قطعاً با سپاه عمر بن سعد (لعنت الله) همراه میشدید، امام حسین (ع) را به قتل میرساندید و با تقیه عذر میآوردید! و یا حداقل به کناری میایستادید و پیکار را ترک میگفتید و با این عمل قبیه، عذر میآوردید! آری، قاتلان حسین ادعا میکردند شیعه هستند، برای امام حسین (ع) نامه مینوشتند و ادعا میکردند که آنها او را یاری خواهند نمود؛ ولی به محض اینکه دانستند یاری دادن حسین (ع) زندگی مادی آنها را از آنها میگیرد، او را به قتل رسانیدند و زنا زادگان را یاری نمودند، و از سرِ پستی و ترس و خباثتی که جانهایشان در بر گرفته بود، فرزند فاطمه (س) را وا نهادند. شما نیز چنین خواهید بود؛ اگر امروز کتاب خدا را یاری نکردید، به طور حتم فردا فرزند حسین (ع)، امام مهدی (ع) را تنها خواهید گذاشت.
به نام خداوند بخشندهی بخشایشگر (الف، لام، ميم، را؛ اينها آيات اين کتاب است و آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است حق است؛ ولی بيشتر مردم ايمان نمیآورند)[463] . به حق ایمان نمیآورند؛ چرا که تلخ است. و مسیر حق را نمیپیمایند؛ چرا که به خاطر اندک بودن پیمایندگانش به وحشت میافتند، و خبیث و ناپاک به خاطر کثرت و فراوانیشان آنها را به شگفت وامیدارد؛ گویی این سخن حق تعالی را نشنیدهاند که میفرماید: (بگو: ناپاک و پاک با هم برابر نيستند؛ هر چند فراوانی ناپاک تو را به شگفت وادارد. پس ای خردمندان! از خدای بترسيد، باشد که رستگار گرديد)[464].
آری، آن را شنیدند و درک کردند؛ ولی آنها همانطور که امیر المؤمنین (ع) میفرماید: «دنیا در برابر دیدگانشان زیبا جلوه کرد و زینتش آنها را فریفــت»[467]. بر لاشهی مرداری جمع و باخوردن آن رسوا شدند، و هر کس که چیزی در دیدگانش زیبا جلوه کند، پردهای روی دیدگانش کشیده و آن را نابینا ساخته است[468].
حق تعالی میفرماید: (مَثَل آنان، مَثَل آن کسی است که آتشی برافروخت، چون پيرامونش را روشن ساخت، خداوند روشنايیشان را بازگرفت و در حالی که نمیبینند، در تاريکی رهايشان نمود)[470].
آری، مَثَل آنان همچون منافقین صدر اسلام است؛ همراه با رسول خدا (ص) شعلهی اسلام را برافروختند و آنگاه که مردم اسلام آوردند، آنها نفاق پیشه کردند و دنیا را درخواست نمودند؛ پس خداوند نیز پوستههای دینیشان را که باطنهای سیاهشان را پوشانیده بود، زدود.
فاطر : 22 - 25.
[436] - فاطر: 22 تا 25.
[437]- آل عمران : 159.
[438] - آل عمران: 159.
[439]- شجرة جمرها شديد الحرارة ويبقى فترة طويلة لا ينطفئ.
[440]- بصائر الدرجات: ص104، بحار الأنوار: ج52 ص124، مكيال المكارم : ج1 ص346.
[441] - «خرط القتاد» یا «خرط الشوک»: پوست کندن درخت خار.
[442] - اصل عبارت: «کالقابض علی جمر الغضا» (مترجم). الغضا: درخت تنومندی است که آتش آن دیرزمانی بماند و خاموش نگردد.
[443] - بصائر الدرجات: ص 104 ؛ بحار الانوار: ج 52 ص 123 ؛ مکیال المکارم: ج 1 ص 346
[444]- الكهف : 18.
[445]- القمر : 10.
[446] - کهف: 18.
[447] - قمر: 10.
[448]- قارب ورد: يقال لطالب الماء ليلاً، ولا يقال لمن طلبه بالنهار.
[449]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج3 ص21.
[450] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 3 ص 21.
[451]- يشير (ع) إلى ما فعله الطاغية صدام حسين حاكم العراق لعنه الله وأخزاه، حيث إنّه نجس القرآن الكريم، وذلك حينما كتب القرآن بدّمه النجس القذر. فلم يدافع المسلمون عن حرمة قرآنهم، كما لم يدافع العلماء عن حرمة القرآن الكريم الذي جعله الله تعالى هادياً للأمة ويمثل هويتهم الإسلامية، فانسلخوا عن مسؤوليتهم خوفاً من شوكة الطاغية الملعون، سواء في ذلك علماء السنة أم علماء الشيعة، فلم يعترض أحد منهم على هذه الجناية العظيمة بحق القرآن، بل أصبحوا لا يرغبون فيمن يعترض على ذلك!! فلم يقف أحد يدافع عن القرآن إلاّ السيد أحمد الحسن (ع) .... وأنزل بياناً في ذلك، وكان بتاريخ:20 / جمادي الأول / 1425هـ . ق، مما جعل علماء السوء الذين يلهثون خلف الدنيا يبتعدون عنه أبعدهم الله عن رضوانه، بل طرده بعضهم كما ذكر (ع) ذلك في كتاب الجواب المنير الجزء الثاني في جواب السؤال الثالث والعشرين من قسم الأسئلة العقائدية.
[452] - ایشان (ع) به آنچه صدام حسین حاکم عراق که خداوند لعنتش کند و خوارش گرداند، انجام داد، اشاره میفرماید؛ هنگامی که قرآن کریم را نجس نمود؛ و این واقعه هنگامی بود که قرآن را با خون نجسِ کثیفش به نگارش درآورد، و مسلمانان از حریم قرآن دفاع نکردند، همان طور که علما از حریم قرآن کریمی که خداوند متعال آن را هدایتگری برا امّت قرار داد و هویت اسلامی آنها را به تصویر میکشد، به دفاع برنخواستند. از مسؤولیتشان به خاطر ترس از شوکت طاغوت ملعون شانه خالی کردند ـچه علمای سنی و چه علمای شیعهـ و نه تنها هیچ یک از آنها بر این جنایت عظیمی که در حق قرآن روا شد، اعتراضی نکرد، بلکه بر کسی که اعتراض نمود نیز متعرّض شدند!! هیچ کس هیچ موضعگیری در دفاع از قرآن نکرد مگر سید احمد الحسن (ع).... و ایشان بیانیهای در این خصوص صادر فرمود، بیانیهای در تاریخ 20 جمادی الاول 1425 هـ.ق (معادل 18 تیر 1383 هـ. ش ـ مترجم)؛ که این بیانیه علمای بد نهادی که پشت سر این دنیا لَه لَه میزنند تا آن حدی که خداوند آنها را از رضوان خودش دور میکند، از وی دوری جستندو حتی برخی از آنها وی را طرد نمودند؛ همان طور که ایشان (ع) این واقعه را در کتاب پاسخ روشنگر جلد دوم در پاسخ پرسش بیست و سوم بخش پرسشهای عقایدی مطرح میفرمایند.
[453]- روى ابن شهر آشوب في المناقب: عن مقاتل، عن زين العابدين (ع)، عن أبيه الحسين (ع): (إنّ امرأة ملك بني إسرائيل كبرت وأرادت أن تزوج بنتها للملك فاستشار الملك يحيى بن زكريا فنهاه عن ذلك، فعرفت المرأة ذلك وزينت بنتها وبعثتها إلى الملك فذهبت ولعبت بين يديه، فقال لها الملك: ما حاجتك؟ قالت: رأس يحيى بن زكريا، فقال الملك: يا بنية حاجة غير هذه، قالت: ما أريد غيره، وكان الملك إذا كذب فيهم عزل عن ملكه فخير بين ملكه وبين قتل يحيى فقتله، ثم بعث برأسه إليها في طشت من ذهب فأمرت الأرض فأخذتها، وسلط الله عليهم بخت نصر فجعل يرمي عليهم بالمجانيق ولا تعمل شيئاً، فخرجت عليه عجوز من المدينة فقالت: أيها الملك إنّ هذه مدينة الأنبياء لا ننفتح إلاّ بما أدلك عليه، قال: لك ما سألت، قالت: ارمها بالخبث والعذرة، ففعل فتقطعت فدخلها فقال: عليّ بالعجوز، فقال لها: ما حاجتك؟ قالت: في المدينة دم يغلي فاقتل عليه حتى يسكن، فقتل عليه سبعين ألفاً حتى سكن، يا ولدي يا علي والله لا يسكن دمي حتى يبعث المهدي الله فيقتل على دمي من المنافقين الكفرة الفسقة سبعين ألفاً) مناقب آل أبي طالب: ج3 ص237.
[454] - ابن شهر اشوب در کتاب مناقب روایت میکند: از مقاتل از زین العابدین (ع) از پدرش امام حسین (ع) روایت میکند که فرمود: «همسر پادشاه بنی اسرائیل به کهنسالی رسید و خواست دخترش را به عقد پادشاه درآورد. از یحی بن زکریا مشورت خواست و او آن زن را از این کار بازداشت. آن زن که این را فهمید، دخترش را آرایش نمود و او را نزد پادشاه فرستاد و شروع به طنازی برای پادشاه نمود. پادشان به او گفت: چه میخواهی؟ گفت: سر یحیی پسر زکریا را. پادشاه گفت: ای دختر، چیز دیگری جز این بخواه! در پاسخ گفت: چیزی جز این نمیخواهم. در آن روزگار چنین رسم بود که اگر پادشاه دروغ میگفت، از سلطنت خلع میشد. پس پادشاه بین سلطنتش و کشتن ذکریا قرار گرفت. او یحیی را به قتل رسانید. سپس سر او را در طشتی از طلا نزد آن دختر فرستاد. آنگاه زمین مأمور شد و دختر را در خود فروگرفت. خداوند بخت النصر را بر آنها مسلّط نمود و او هم منجنیقها را به سوی آنها روانه کرد ولی چیزی عایدش نشد. پیر زنی از شهر بر او وارد شد و به او گفت: ای پادشاه! اینجا شهر پیامبران است و با آنچه تو علیه آن استفاده کردی فتح نمیشود. به او گفت: هر چه بخواهی به تو میدهم. پیر زن گفت: کثافات و نجاست را بر آن بریز. پادشاه چنین کرد، شهر فرو ریخت و پادشاه به آن وارد شد. پیر زن را خواست و به او گفت: حاجت تو چیست؟ پیر زن گفت: در این شهر خونی است که میجوشد، آن قدر بکش تا این جوشش آرام گیرد. بخت النصر هفتاد هزار نفر را کشت تا آن جوشش آرام گرفت. (امام حسین رو به فرزندش فرمود) پس ای فرندم، ای علی! خون من آرام نمیگیرد تا خداوند مهدی را مبعوث فرماید و او به خونخواهی من هفتاد هزار نفر از منافقانِ کافرِ فاسق را خواهد کشت». مناقب آل ابی طالب: ج 3 ص 237.
[455]- النساء : 77 - 78.
[456] - نسا: 77 و 78.
[457] - بحار الأنوار: ج2 ص39، منية المريد: ص141، سنن الدارمي: ج1 ص103، الدر المنثور: ج2 ص29.
[458] - بحار الانوار: ج 2 ص 39 ؛ منیة المرید: ص 141 ؛ سنن دارمی: ج 1 ص 103 ؛ دار المنثور:ج2 ص29.
[459]- الفرقان :30.
[460] - فرقان: 30.
[461]- الرعد : 1.
[462]- المائدة :100.
[463] - رعد: 1.
[464] - مائده: 100.
[465]- نهج البلاغة بشرح محمد عبده : ج1 ص36.
[466]- قال أمير المؤمنين علي بن أبي طالب (ع): (أقبلوا على جيفة افتضحوا بأكلها، واصطلحوا على حبها، ومن عشق شيئاً أعشى بصره وأمرض قلبه، فهو ينظر بعين غير صحيحة ويسمع بأذن غير سميعة، قد خرقت الشهوات عقله وأماتت الدنيا قلبه، وولهت عليها نفسه، فهو عبد لها، ولمن في يده شيء منها، حيثما زالت زال إليها وحيثما أقبلت أقبل عليها. ولا يزدجر من الله بزاجر، ولا يتعظ منه بواعظ) نهج البلاغة بشرح محمد عبده: ج1 ص 211.
[467] - نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج 1 ص 36.
[468] - امیر المؤمنین علی بن ابی طالب (ع) میفرماید: «أَقْبَلُوا عَلَى جِيفَةٍ قَدِ افْتَضَحُوا بِأَكْلِهَا وَ اصْطَلَحُوا عَلَى حُبِّهَا وَ مَنْ عَشِقَ شَيْئاً أَعْشَى بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحِيحَةٍ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْيَا قَلْبَهُ وَ وَلِهَتْ عَلَيْهَا نَفْسُهُ فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا وَ لِمَنْ فِي يَدَيْهِ شَيْءٌ مِنْهَا حَيْثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَيْهَا وَ حَيْثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَيْهَا لَا يَنْزَجِرُ مِنَ اللهِ بِزَاجِرٍ وَ لَا يَتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ» (روی نهادند به سوی مرداری که با خوردنش رسوا شدند، و بر عشق آن همداستان شدند، و هر کس عاشق چیزی شد دیدگانش را پوشاند، و قلبش را بیمار کرد، پس او با چشمی ناسالم مینگرد و با گوشی ناشنوا میشنود. به راستی که خواستها و شهوات، عقلش را تباه نمود و دنیا قلبش را میراند، و حرص و ولعش او را دربرگرفت، پس او بندهای برای دنیا و برای هر کس که بهرهای از آن داشت، گردید؛ به هر طرف که بگردد، او هم میگردد و به هر طرف رو کند، او نیز رو میکند، و با پندهای بازدارنده از جانب خدا بازنمیایستد و از موعظهها پند نمیپذیرد». نهج البلاغه با شرح محمد عبده: ج1ص211.
[469]- البقرة : 17.
[470] - بقره: 17.