جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلاموقد أخبر رسول الله (صلى الله عليه وآله) أن المهدي خليفة الله، وهذا أمر لا خلاف فيه عند الشيعة والمروي فيه كثير، وأصل المذهب الشيعي أن الأرض لا تخلو من الحجة (خليفة الله).
رسول خدا (ص) خبر داده که مهدی خلیفه خداست و این امری است که در نزد شیعیان هیچ اختلافی در آن نیست و روایات آن بسیار است. اصل مذهب تشیع این است که زمین هیچگاه خالی از حجت (خلیفه خدا) نمیشود.
أما في كتب السنة فأيضاً هذا الأمر مروي بوضوح وبالتالي فهو يلزمهم:
اما در کتب اهل سنت نیز این امر بهروشنی روایتشده و درنتیجه، آنها نیز ملزَم به قبول آن هستند:
سنن ابن ماجة: «حدثنا محمد بن يحيى وأحمد بن يوسف، قالا: حدثنا عبد الرزاق عن سفيان الثوري، عن خالد الحذاء، عن أبي قلابة، عن أبي أسماء الرحبي، عن ثوبان، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: يقتتل عند كنزكم ثلاثة. كلهم ابن خليفة. ثم لا يصير إلى واحد منهم. ثم تطلع الرايات السود من قبل المشرق. فيقتلونكم قتلاً لم يقتله قوم". ثم ذكر شيئاً لا أحفظه. فقال «فإذا رأيتموه فبايعوه ولو حبواً على الثلج. فإنه خليفة الله، المهدي» ([109]).
* در سنن ابن ماجه، محمد بن یحیی و احمد بن یوسف میگویند که عبدالرزاق از سفیان الثوری از خالد الحذاء از ابی قلابة از ابی اسماء رحبی از ثوبان نقل کرد که رسولالله صلی الله علیه و سلم فرمود: ((نزد گنج شما سه نفر کشته میشوند که همگی فرزند خلیفه هستند. سپس خلافت به هیچ یک از آن سه نمیرسد. سپس پرچمهای سیاه از مشرق خارج میشوند و به طرزی شما را میکشند که هیچ گروهی تاکنون اینگونه نکشته است. سپس رسول خدا چیزی فرمود که یادم نیست. سپس فرمود: پس هنگامیکه او را دیدید با او بیعت کنید حتی سینهخیز بر روی برف، زیرا او خلیفه خدا مهدی است))..([110])
وأخرجه الحاكم في المستدرك بسند آخر عن سفيان الثوري: «أخبرنا أبو عبد الله الصفار ثنا محمد بن إبراهيم بن أرومة ثنا الحسين بن حفص ثنا سفيان عن خالد الحذاء عن أبي قلابة عن أبي أسماء عن ثوبان رضي الله عنه قال: قال رسول الله (ص): يقتتل عند كنزكم ثلاثة كلهم ابن خليفة ثم لا يصير إلى واحد منهم ثم تطلع الرايات السود من قبل المشرق فيقاتلونكم قتالاً لم يقاتله قوم ثم ذكر شيئاً فقال إذا رأيتموه فبايعوه ولو حبواً على الثلج فإنه خليفة الله المهدي. هذا حديث صحيح على شرط الشيخين» ([111]).
* حاکم نیشابوری در مستدرک به سند دیگری از سفیان ثوری نقل میکند: ابوعبدالله صفار از محمد بن ابراهیم بن ارومة از حسین بن حفص از سفیان از خالد حذاء از ابی قلابة از ابی اسماء از ثوبان (رض)روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: ((نزد گنج شما سه نفر کشته میشوند که همگی فرزند خلیفه هستند؛ سپس خلافت به هیچ یک نمیرسد؛ سپس پرچمهای سیاه از سمت مشرق خارج میشوند؛ پس با شما بهگونهای میجنگند که هیچ گروهی اینطور نجنگیدهاند. سپس چیزی فرمود و سپس گفت: هنگامیکه او را دیدید با او بیعت کنید حتی سینهخیز بر روی یخ، زیرا او خلیفه خدا مهدی است)). حاکم نیشابوری میگوید: این حدیث طبق معیار شیخین صحیح است.([112]).
المستدرك على الصحيحين، للحاكم: «أخبرنا الحسين بن يعقوب بن يوسف العدل ثنا يحيى بن أبي طالب ثنا عبد الوهاب بن عطاء أنبأ خالد الحذاء عن أبي قلابة عن أبي أسماء عن ثوبان رضي الله عنه قال: إذا رأيتم الرايات السود خرجت من قبل خراسان فاتوها ولو حبوا فإن فيها خليفة الله المهدي. هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه» ([113]).
* حاکم نیشابوری در مستدرک الصحیحین روایت میکند: حسین بن یعقوب بن یوسف عدل از یحیی بن ابیطالب از عبد الوهاب بن عطاء نقل میکند که خالد الحذاء خبر داد از ابی قلابه از ابی اسماء از ثوبان (رض) میگوید: ((هنگامیکه دیدید پرچمهای سیاه از سمت خراسان خارجشده، پس بهسوی آنها بشتابید؛ چون خلیفه خدا مهدی در بین آنهاست)).([114]). حاکم نیشابوری میگوید که این حدیث طبق معیار شیخین صحیح است، اما آن را بیان نکردهاند!
وفي مسند أحمد بن حنبل: «حدثنا عبد الله حدثني أبي ثنا وكيع عن شريك عن علي بن زيد عن أبي قلابة عن ثوبان قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إذا رأيتم الرايات السود قد جاءت من قبل خراسان فائتوها فإن فيها خليفة الله المهدي» ([115]).
* در مسند احمد بن حنبل روایت میکند از عبدالله از ابی ثنا وکیع از شریک از علی بن زید از ابی قلابة از ثوبان که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: ((هنگامیکه دیدید پرچمهای سیاه از سمت خراسان میآیند به سمتش بروید، چون خلیفه خدا مهدی در میان آنهاست)).([116]).
وفي القول المسدد لابن حجر: «عن عبد الله بن مسعود قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إذا أقبلت الرايات السود من خراسان فائتوها فإن فيها خليفة الله المهدي» ([117]).
* ابن حجر عسقلانی در کتاب القول المسدّد از عبدالله بن مسعود روایت میکند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمودند: ((هنگامیکه پرچمهای سیاه از خراسان رو کردند، پس به سمت آنها بروید چون خلیفه خدا مهدی در میان آنهاست)).([118]).
وأخرج أبو نعيم الأصبهاني في (الأربعين حديثاً في المهدي): «الحديث السادس عشر، عن عبد الله بن عمر، قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم): يخرج المهدي وعلى رأسه عمامة، فيها مناد ينادي: هذا المهدي خليفة الله فاتّبعوه» ([119]).
* أبو نعيم الأصبهانی در کتاب الأربعين الحديث في المهدي در حدیث شماره ۱۶ از عبدالله بن عمر نقل میکند که رسول خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: ((مهدی خروج میکند در حالیکه بر روی سرش عمامهای است؛ در آن عمامه ندادهندهای ندا میدهد: این مهدی خلیفه خداست؛ پس از او پیروی کنید)).([120]).
النتيجة من القرآن والسنة النبوية:
بنابراین نتیجه کلی از قرآن و سنت نبوی این است:
أول يوم للبشر على هذه الأرض كان هناك خليفة منصب، وهو آدم (عليه السلام) وداود الذي جاء بعد آدم بسنين طويلة أيضاً ذكر في القرآن أنه خليفة الله، بل الحقيقة لا أعتقد أن مؤمناً بالأنبياء (عليهم السلام) يعترض على كونهم خلفاء الله في أرضه كآدم (عليه السلام)، والمهدي الذي يقع في الختام أيضاً خليفة الله في أرضه.
از نخستین روز برای بشر در این زمین، خلیفه منصوبی از سوی خدا وجود داشت و او همان آدم (ع) بود و داود (ع) بود که سالهای طولانی بعد آدم (ع) آمد و در قرآن کریم او را خلیفه خدا خوانده است؛ بلکه حقیقت این است که من معتقد نیستم که کسی مؤمن به انبیاء (ع) باشد و بر خلیفه خدا بودن آنها مانند آدم (ع)، در زمین اعتراض داشته باشد؛ و مهدی (ع) که در ختام میآید نیز خلیفه خدا در زمین میباشد.
إذن لو تصورنا دين الله كتاباً: وفتحنا أول صفحة فيه فوجدنا مكتوباً فيها آدم خليفة الله، وفتحنا صفحة في وسطه ووجدنا داود خليفة الله، وفتحنا صفحة في آخره فوجدنا المهدي خليفة الله، ماذا يمكن أن نفهم من هذا الكتاب الذي أوله ووسطه وآخره خليفة الله؟ وعن ماذا يتكلم هذا الكتاب؟ أليس من الواضح أن الكتاب كله عن خليفة الله؟ أليس من الواضح الآن أن تنصيب خليفة الله سنة إلهية مستمرة في هذه الأرض؟ وسنة الله لا تتبدل ولا تتغير، ولا يمكن أن يخلو زمان من خليفة الله في أرضه، أليس من الواضح تماماً الآن لمن يطلب الحق أن دين الله هو خليفة الله ؟ كما قال الإمام الصادق (عليه السلام):
بنابراین اگر دین خدا را به شکل کتابی تصور کنیم و صفحه اول آن را باز کنیم و ببینیم که در آن نوشته است: آدم خلیفه خداست؛ اگر صفحه وسطش را باز کنیم و ببینیم که در آن نوشته باشد داود خلیفه خداست؛ و اگر صفحه آخرش را بگشاییم و ببینیم که در آن نوشته باشد مهدی خلیفه خداست؛ از این کتابی که اول و وسط و آخرش خلیفه خدا دیده میشود، چه چیزی میتوانیم بفهمیم؟ این کتاب درباره چه چیزی سخن میگوید؟ آیا واقعاً روشن نیست که همه این کتاب از خلیفه خدا سخن میگوید؟ آیا اکنون واضح نشده که تنصیب خلیفه خدا یک سنت همیشگی الهی در این زمین بوده و هست؟ میدانیم که سنت خداوند تبدیل و تغییر ندارد و امکان ندارد که زمان، از خلیفه خداوند در زمین خالی باشد. اکنون برای کسی که طالب حق باشد آیا کاملاً واضح نیست که دین خدا همان خلیفه خداست؟ همچنان که امام صادق (ع) فرمود:
«إن الدين وأصل الدين هو رجل وذلك الرجل هو اليقين وهو الإيمان وهو إمام أمته وأهل زمانه فمن عرفه عرف الله ومن انكره انكر الله ودينه ومن جهله جهل الله ودينه ولا يعرف الله ودينه وشرايعه بغير ذلك الإمام كذلك جرى بان معرفة الرجال دين الله والمعرفة على وجهه معرفة ثابتة على بصيرة يعرف بها دين الله ويوصل بها إلى معرفة الله» ([121]).
((دین و اصل دین، مردی است و این مرد، همان یقین است و او همان ایمان است و او همان امام امت و اهل زمانش است. هر فردی که او را بشناسد، خداوند را شناخته است و هر فردی که او را انکار کند، خداوند و دینش را انکار کرده است و هر فردی که نسبت به او ناآگاهی داشته باشد - بدون این امام - نسبت به خداوند و دین و حدود و شرایع او ناآگاهی دارد. اینچنین است که شناخت مردان، دین خداست و شناخت به شکل آن، شناخت ثابت و با بصیرتی است که به واسطهاش، دین خداوند شناخته میشود و به واسطهاش به شناخت خداوند رسیده میشود)).([122]).
وقد روى السنة في صحيح مسلم، قال رسول الله محمد (صلى الله عليه وآله):
اهل سنت هم در صحیح مسلم روایت کردهاند که محمد رسولالله (ص) فرمود:
«من خلع يداً من طاعة لقي الله يوم القيامة لا حجة له، ومن مات وليس في عنقه بيعة مات ميتة جاهلية» ([123]).
((آنکه دست از طاعت خدا بکشد، در حالی خداوند را ملاقات میکند که حجت و بهانهای ندارد و آنکه بمیرد در حالیکه در گردنش بیعتی نیست، به مرگ جاهلیت (کفر) از دنیا رفته است))([124]).
وواضح أنّ البيعة إنما تكون لإمام وخليفة، فيكون معنى الحديث؛ من لم يبايع خليفة أو إماماً مات ميتة جاهلية. ومعنى هذا لا ينفعه صوم ولا صلاة ولا عبادة ولا حتى إيمانه بمحمد رسول الله إن لم تكن في عنقه بيعة لرجل معين بعينه. فأصبح الدين يدور حول بيعة رجل وطاعة رجل في كل زمان بحسب صحيح مسلم؛ لأن هذا الحديث موجه لكل فرد مسلم إلى يوم القيامة أنّ عليه مبايعة رجل بعينه أو يموت ميتة جاهلية، وبما أن الولاية لله والحاكمية على الخلق لله سبحانه بالأصل ﴿فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ [طه: 114]، ﴿فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ﴾ [المؤمنون: 116]، فنقل الملك والحكم لغيره واستخلافه يحتاج لدليل قطعي تشخيصي، لذا وجب البحث عمن نقلت له الولاية ونصبه الله خليفة وإماماً لمبايعته وتجنب الميتة الجاهلية. أما تنصيب أيٍّ كان من نفسه أو من الناس أيٍّ كانوا فلا يعدو كونه فضولاً وتطفلاً واعتداء على ملك الله وحاكميته دون إذن منه. وبهذا يبطل أي مذهب يقول بنصب واستخلاف غير المنصب من الله ومبايعته وفرض الطاعة له.
پر واضح است که بیعت مخصوص امام و خلیفه است؛ در نتیجه معنای حدیث این است که: آنکه بیعت نکند به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است، یعنی روزه و نماز و عبادت و حتی ایمانش به محمد رسولالله (ص) هیچ سودی ندارد، اگر در گردنش بیعتی برای شخص معینی وجود نداشته باشد. بنابراین طبق صحیح مسلم همه دین، پیرامون بیعت با یک مرد و اطاعت از او در هر زمان میچرخد؛ زیرا این حدیث، خطاب به هر مسلمانی تا روز قیامت است و بر همه مردم تکلیف میکند که با شخص معینی بیعت کنند یا به مرگ کفر و جاهلیت بمیرند. میدانیم که ولایت و حاکمیت بر خلق، اصالتاً مخصوص و منحصر به خداست: «منزّه است خدای فرمانرواى حق؛ و پيش از آنكه وحى قرآن بر تو پايان گيرد در خواندنش شتاب مكن و بگو: پروردگارا، دانش مرا بيفزاى»([125]). «پس برتر است خداوندي که فرمانرواي حق است؛ هيچ معبودى جز او نيست، پروردگار عرشِ کریم است»([126]). بنابراین انتقال فرمانروایی و حاکمیت به غیرش و خلیفه قرار دادن آن نیز محتاج دلیل قطعی تشخیصی است. بههمین دلیل باید جستجو کنیم که ولایت الهی به چه کسی منتقلشده و خداوند چه کسی را بهعنوان خلیفه و امام برگزیده است تا با او بیعت کنیم و از مرگ جاهلیت و کفر اجتناب نماییم. اما برگزیدن هرکس دیگری از ناحیه خودش یا مردم -هرکه میخواهد باشد- چیزی جز ورود و دخالت بیجا و تجاوز بر حریم فرمانروایی و حاکمیت خدا بدون اجازه از طرف او نیست. بدینسان هر مذهبی که قائل به نصب یا خلافت فردی بهجز شخص منصوب از طرف خدا و بیعت با او و وجوب اطاعت از او باشد، باطل میشود.
أما اعتبار نفس الحديث أعلاه دليلاً على وجوب بيعة وطاعة غير المنصب، وأن الإنسان بدونها يموت ميتة جاهلية، فهذا دون إثباته خرط القتاد.
اما اینکه همین حدیث محل بحث را به عنوان دلیل وجوب بیعت و اطاعت شخص غیرمنصوب بگیرند و اینکه بدون چنین بیعتی (بیعت با شخص غیرمنصوب از سوی خدا) انسان با مرگ جاهلی از دنیا میرود، ادعایی است که دست کشیدن به شاخه پر خار از اثبات آن سادهتر است.
بل الحديث نفسه دال على أن الطاعة والخلافة لا تكون إلا لمنصب ومستخلف من الله، فالحديث أولاً وقبل كل شيء وبحسب واقع الحال الذي قيل فيه يشمل زمن رسول الله محمد، وكانت البيعة للرسول محمد (صلى الله عليه وآله) في زمانه وهو منصب من الله ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً..... لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً﴾ [الفتح: 10 - 18]، والمبايع له هنا منصوب من الله سبحانه وتعالى فمن أراد تغيير شروط المبايع له وحاله عن الأصل عليه أن يأتي بالدليل القطعي، والسنة قد بدلوا وغيروا شروط المبايع له دون دليل، أما من بقي على الأصل فدليله أنه باقٍ على الأصل الذي قيل فيه الحديث، وهو أن البيعة لمنصب، كما كانت لأول من شمله الحديث وهو الرسول محمد (صلى الله عليه وآله) المنصب من الله. وهذا ما نقوله وهو فصل الخطاب.
چراکه همین حدیث نشان میدهد که اطاعت و خلافت برای کسی نخواهد بود، جز برای شخص تعیینشده بهعنوان جانشین؛ بنابراین حدیث مزبور اولاً پیش از هر چیز و طبق واقع حال و شرایطی که حدیث در آن صادرشده، شامل زمان رسولالله محمد (ص) میشود و در آن زمان بیعت مخصوص رسولالله (ص) بوده که از سوی خداوند برگزیده شده بود: «به یقین كسانى كه با تو بيعت مىكنند، جز اين نيست كه با خدا بيعت مىكنند؛ دست خدا بالاى دستان آنهاست. پس كسى كه پيمان مىشكند فقط به زيان خود مىشكند و كسى كه به پيمانى كه با خدا بسته است وفا كند، خدا به زودی پاداشى بزرگ به او مىدهد... يقيناً خدا از مؤمنان هنگامیکه زير آن درخت با تو بيعت مىكردند خشنود شد و خدا آنچه را در دلهایشان بود مىدانست، در نتیجه آرامش را بر آنان نازل كرد و پيروزى نزديكى را به آنان پاداش داد»([127]). در اینجا بیعت شونده از سوی خداوند سبحان برگزیده شده است؛ پس اگر کسی بخواهد شروط بیعت شونده و حالت او را از اصل خود تغییر دهد، باید دلیل قطعی بیاورد. اهل سنت، شروط بیعت شونده را بدون هیچ دلیلی تغییر و تبدیل کردند؛ اما آنان که بر همان اصل نخستین باقی ماندند دلیلشان این است که این بیعت بر همان اصل اولیه که حدیث درباره آن صادر شده، باقی است و آن اصل این است که بیعت مخصوص خلیفه برگزیده شده از سوی خداست، همچنان که این بیعت در آغاز برای اولین کسی بود که حدیث مزبور شامل او میشد و او همان رسولالله محمد (ص) بود که از سوی خداوند برگزیده شده بود. این همان عقیده ماست که به آن قائل هستیم و این همان فصل الخطاب و سخن نهایی است.