جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامخلیفهی خداوند و یادآوری و سهو و نسیان
در مورد ارتباط خلیفه و جانشین خداوند با یادآوری و سهو و نسیان، چندین فرض را میتوان در نظر گرفت:
فرض اول: اینکه در خلیفهی خداوند، مطلقاً و از ذات خود، به هیچ وجه نسیان و سهو راه ندارد. بطلان این فرض روشن است؛ چرا که فرد معصوم بدنی مادی دارد که از مواد شیمیایی ترکیب شده است و تواناییش محدود است. در نتیجه او از لحاظ بدنی به گونهای است که مانند سایر انسانها سهو دارد. علاوه بر این، لازمه این فرض این است که فرد معصوم نوری باشد که ظلمت و تاریکی در آن راه نداشته باشد؛ و این یعنی کمال مطلق که نقصی در آن راه ندارد. این سخن غلو و بطلان آن واضح است و لازمهی آن تعدد لاهوت مطلق است.
فرض دوم: اینکه خلیفهی خداوند، گاهی اوقات مواردی را یادآوری میکند و اوقاتی دیگر غفلت میورزد. این موضوعی است که همهی مردم در آن مشترک هستند. اگر چنین باشد و بخواهیم بگوییم که خلیفهی خداوند مطلقاً و در هیچ چیز سهو و نسیان ندارد یا در موضوع مشخصی سهو ندارد، لزوماً باید یادآوریکنندهی خارجی داشته باشد. این یادآوری توسط وحی مستقیم از سوی خداوند یا فرشتهای که واسطه میشود و به او یادآوری کند یا هر راه دیگری که خداوند برای یادآوریش بخواهد، انجام میشود. برای این یادآوری کننده بیرونی دو فرض وجود دارد: یا مطلقاً هرگونه سهو و نسیانی را از او باز میدارد و یا بر اساس حکمت، او را از برخی از انواع سهو و نسیان نگاه میدارد.
در نتیجه و با توجه به مطالب پیشین، چهار احتمال در مورد سهو و نسیان خلیفهی خداوند وجود دارد، که عبارتند از:
خلیفهی خداوند مطلقاً و از ذات خود نسیان و سهو ندارد.
خلیفهی خداوند، به خاطر یادآوریکنندهی خارجی، مطلقاً نسیان و سهو ندارد.
خلیفهی خداوند مانند هر انسان دیگری نسیان و سهو دارد.
خلیفهی خداوند مانند هر انسان دیگری، میتواند در مواردی نسیان و سهو داشته باشد؛ و در مواردی دیگر، به خاطر حکمتی امکان نسیان و سهو برایش وجود نداشته باشد و در آن موارد از نسیان و سهو، معصوم باشد.
فرض اول
طبق این فرض، خلیفهی خداوند مطلقاً و از ذات خود نسیان و سهو ندارد. این باطل و غلو است؛ به این خاطر که لازمهی این فرض آن است که خلیفه خداوند در زمین، نوری باشد که ظلمت و تاریکی در آن راه نداشته باشد و کمال مطلق باشد. این سخن باطلی است، به این دلیل که نوری که ظلمتی در آن نیست، همان لاهوت مطلق سبحانه، میباشد و غیر او کسی دارای این صفت نیست. به همین ترتیب، عقیده به عصمت از سهو و نسیان به صورت ذاتی امکان ندارد که فقط شامل یک جهت شود، تا بگوییم که معصوم به صورت ذاتی از سهو در تبلیغ و عبادت، معصوم باشد و در مسائل دنیوی معصوم نباشد؛ چرا که معنای این قول این است که ذات معصوم، نگاهدارنده و بازدارنده است. اگر بتوان عقیده داشت که عصمت ذاتی از سهو و نسیان از یک جهت (مثلاً از جهت موارد دنیوی) وجود نداشته باشد، این مسئله که ذات فرد معصوم، عاصم و بازدارنده است، از بین میرود. و در نتیجه هر نوع عصمت ذاتی از سهو و نسیان از بین میرود. به همین خاطر باید به سخن برخی از آنان توجه شود؛ در مورد این که قائل نبودن به عصمت ذاتی از سهو از یک جهت، به معنای قائل نبودن به عصمت ذاتی از همهی جهات است. این برداشت تنها در صورتی قابل طرح است که عصمت معصوم از نسیان و سهو ذاتی باشد. پس این فرض باطل است؛ چرا که فردی که معصوم به ذات و دارای عصمت مطلق است، همان کامل مطلق به ذات است و او فقط خداوند سبحان میباشد.
فرض دوم
طبق این فرض، خلیفهی خداوند مطلقاً نسیان و سهو ندارد؛ به خاطر این که یادآوریکنندهای دارد که او را مطلقاً از سهو و نسیان بازمیدارد. البته معمولاً منکران سهو و نسیان معصوم بین فرض اول و دوم تفاوتی قائل نمیشوند. ولی فرض میکنیم که مقصود آنان از عصمت معصوم از سهو و نسیان، فرض دوم است؛ تا آنان را در دایرهی متهم شدن به غلو قرار ندهیم. به عنوان نتیجه عرض میکنم که این یک فرض عقیدتی است و به همین خاطر نیاز به آوردن دلیل قطعی و یقینی دارد. در حالی که در سخنان آنان، دلیل عقلی یا نقلی کاملی نمیبینیم که بتوان در عقاید به آن تکیه نمود.([639]) حداکثر اینکه آنان برای اثبات این عقیدهی خودشان، نسبت به عقاید مخالف خود اشکالاتی را مطرح میکنند. آنان معمولاً اشکالاتی را نسبت به آیاتی که نسیان برخی پیامبران(ع) را ذکر کرده است، مطرح میکنند و در مورد روایاتی که سهو پیامبر(ص) یا امامان(ع) را ذکر میکند، اشکال وارد میکنند و به دنبال آن، اشکالات عقلی بر مسئلهی سهو معصوم در عبادت میآورند. ما دلایل رد این اشکالات را بیان خواهیم نمود و روشن خواهیم کرد که این مقدمات برای اثبات عقیدهی آنان کافی نیست.
فرض سوم
بر مبنای این فرض خلیفهی خداوند مانند هر انسان دیگری سهو و نسیان دارد. معنای این فرض این است که امکان دارد که در تبلیغِ قسمتی از دین الهی، نسیان و سهو داشته باشد و موردی را به عنوان این که جزو دین است، تبلیغ کند. ولی آن مورد جزو دین نباشد؛ یا اینکه بخواهد چیزی را که جزو دین الهی است، تبلیغ کند؛ و در راه آن تبلیغ دچار سهو شود و یادآوریکنندهای اعم از وحی مستقیمی از سوی خداوند یا وساطت فرشتگان یا هر چیزی که خداوند بخواهد برای منتقل کردن وحی از آن استفاده کند، وجود نداشته باشد. این سخن با قرآن تناقض دارد؛ به این خاطر که خداوند در قرآن به روشنی، به وجود یادآوریکنندهی الهی، که رساندن رسالت الهی را به صورت صحیح و کامل به مکلفین تضمین نموده، را تصریح کرده است. «جز پیامبری را كه از او خشنود باشد، كه [در این صورت] برای او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانی بر خواهد گماشت، تا معلوم بدارد كه پیامهای پروردگار خود را رسانیدهاند؛ و [خدا] به آنچه نزد ایشان است، احاطه دارد و هر چیزی را به تعداد، شماره كرده است»([640]).
این عقیدهی فاسد، عقیده برخی وهابیهای سلفی است. آنان این سخن را اتّخاذ کردهاند تا مخصوصاً از عمر و تابعان آن در متهم نمودن رسولالله (ص) به هذیان دفاع نمایند. آنان میخواهند که دلیلی برای کار عمر بیاورند، هرچند با نص صریح قرآن مخالفت داشته باشد؛ هر چند این عقیده همراه با طعنه زدن در دین اسلام یا با طعنه زدن نسبت به محمد رسولالله (ص) باشد. آنان میگویند: اشکالی ندارد که محمد (ص) هذیان بگوید یا سخنش را نفهمد؛ در حالتی که ایشان (ص) میخواهند امت را با وصیتی که آنان را از گمراهی تا روز قیامت باز میدارد، تبلیغ نمایند؛ چرا که به عقیدهی آنان سهو و نسیان در هر مسئلهای برای محمد (ص) جایز میباشد؛ حتی در تبلیغ دین خداوند سبحان و متعال. بر اساس عقیدهی آنان، حضرت محمد (ص) میتواند در بستر مرگ باشد و بگوید: نوشتاری بیاورید تا برای شما وصیتم را بنویسم که شما را تا روز قیامت از گمراهی باز میدارد؛ ولی در عین حال، ایشان سهو و اشتباه میکند و نمیداند چه میگوید و عقلش از بین رفته است و هذیان میگوید و بیماری بر او غلبه یافته است؛ این سخنی است که عمر و همراهانش گفتند.
ابن عباس گوید: روز پنجشنبه و چه پنجشنبهای. سپس اشکهایش روان شد، تا اینکه بر گونههایش رسید، گویا مانند دانههای مروارید است. گفت: رسولالله (ص) فرمود: (کتف و دواتی یا لوح و دواتی بیاورید تا برای شما نوشتاری بنویسم که پس از آن هرگز تا ابد گمراه نشوید). گفتند: «رسولالله هذیان میگوید».([642])
[637]. يمكن أنْ تسميه تسديداً إلهياً، أو عصمة من السهو والنسيان، أو أي اسم يؤدي إلى المعنى المراد.
[638]. بل حتى الإجماع الذي يدّعونه على قولهم إنما هو إجماع مُتوَهَم لا حقيقة له، فقد خالفه بعض كبار علماء الشيعة كالصدوق وشيخه محمد بن الحسن بن الوليد والشيخ الطبرسي.
[639]. حتی اجماعی که معتقدان به این عقیده مدعی آن هستند، توهم است و حقیقت ندارد. به طوری که بعضی از بزرگان علمای شیعه مانند صدوق و استادش محمد بن حسن بن ولید و نیز شیخ طبرسی با این عقیده، مخالف بودند.
[640]. قرآن کریم، سورهی جن، آیات ۲۷ و ۲۸.
[641]. صحيح مسلم - كتاب الوصية.
[642]. صحیح مسلم، کتاب وصیت.