جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلاممکلفانی که با هر فرستادهای (خلیفه) مواجه میشوند که قبل از او زمان فترت بوده، به شناخت حال مردم گذشته، در زمان فترت قبل از این خلیفه مرسَل زمان خودشان مکلّف نیستند، یا اینکه عاقبت آنها چه شده و جهنمی شدهاند یا بهشتی، و اینکه باید چه چیزهایی را یاد میگرفتند؛ زیرا آن زمان گذشته است و آنها قومی بودند که از دنیا رفتند و زمان تکلیفشان سپری شد. تکلیف کسانیکه با فرستاده خدا مواجه میشوند، این است که درباره دلیل ادعای او جستجو کنند، نه اینکه مشغول به سؤال از حال گذشتگان و عاقبت آنها شوند و اینکه چه چیزهایی را باید میدانستند و آیا مقصر بودند یا نه، یا اینکه آیا تقصیرشان آنها را اهل جهنم کرده بود یا نه؟
و به همين خاطر است كه خداوند متعال در جواب فرعون به زبان موسى ع ميفرمايد : (علم آن نزد پروردگار من است).
ففرعون ﴿قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى﴾ [طه: 51].
فرعون هنگامیکه دعوت حضرت موسی (ع) را شنید، چنین سؤال و اشکالی مطرح کرد: «گفت: پس حال امتهاى پيشين چگونه است؟»([142]).
پاسخی که خداوند بر زبان موسی (ع) جاری کرد این است که: «موسى گفت: علم به [حال] آنان در كتابى نزد پروردگار من است، كه پروردگارم نه اشتباه مىكند و نه از ياد مىبرد»([143]).
این پاسخ الهی به فرعون که بر زبان موسی (ع) جاری شد، معنایش این است که تو به قصد سبکشماری قوم خودت به وسیله این اشکال، از امتهای گذشته سؤال نکن، چون در حال حاضر سؤال از آن اقوام، هیچ ارتباطی با موضوع طرح شده کنونی یعنی صحت بعثت موسی (ع) و بطلان عقیده فرعون و قومش ندارد.
سؤال (تکلیف امتهای گذشته چه میشود؟ یا اینکه مردم قبل از آمدن تو باید چه میکردند؟) پرسش یا اشکالی است که علمای گمراه، همیشه برای تأیید روش باطل خودشان به کار میگرفتند تا بگویند که امر دین منحصر به روش آنها بوده و لاغیر، به گونهای که هیچ جایگزینی از سوی خدا قبل از بعثت رسول، وجود ندارد!
و اگر خطایی در این میان بود، چرا خداوند قبل از تو رسولانی را برای اصلاح این خطا یا گمراهی نفرستاد؟
چرا اصلاح دینی در همه این مدت تأخیر افتاد و گناه گذشتگان چه بوده که از این اصلاح دینی محروم شدند؟
احناف و یهودیان و مسیحیان نیز دقیقاً به همین روش و با همین اشکال با محمد (ص) به ستیز برخاستند؛ یعنی اگر روش مرجعیّت علما باطل بوده، پس جایگزین الهی در زمانهای گذشته چیست؟ چرا قبل از تو در این مدت طولانی هیچ رسولی فرستاده نشد؟ اصلاً چرا زمان فترت وجود دارد؟ «اى اهل كتاب! بىترديد رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پيامبران به سوى شما آمد، براى شما بيان مىكند كه نگوييد: براى ما هيچ مژدهدهنده و بيمرسانى نيامد، يقيناً مژدهدهنده و بيمرسان بهسويتان آمد؛ و خدا بر هر كارى تواناست»([144]). «تا مردمى را بيم دهى كه پدرانشان را بيم ندادهاند و به اين علت بىخبرند»([145]).
همین اشکالات امروز هم تکرار شدهاند.
بنابراین با وجود این، اشکالی ندارد که معنای فترت و علت (سبب) آن و همچنین حال مردمان گذشته که پیش از ارسال رسولان در زمان فترتها بودند را بیان کنیم.
فترت: زمانی است که فرستادهای که مأمور به تبلیغ رسالت برای مردم باشد وجود نداشته است. در زمان فترت ممکن است رسولی منصوب از سوی خدا موجود باشد که او را با علم مهیا کرده باشد، اما بهسبب عدم وجود قابل، خداوند او را امر به تبلیغِ دعوت نمیکند: «تا مردمى را بيم دهى كه پدرانشان را بيم ندادهاند و به اين علت بىخبرند... براي آنان يکسان است چه انذارشان کني يا نکني، ايمان نميآورند!»([147]). تبلیغ چنین کسانی که هیچ قابلی در بین آنها وجود ندارد و هیچ نتیجه امیدبخشی از تبلیغ به دست نمیآید، حکیمانه نیست. وجود رسول در چنین حالتی موافق حکمت است، چون فرستادن رسول، اقامه حجت بر مردم است و مردم با وجود رسول حجتی ندارند. به این زمان، زمان فترت میگویند که رسول در آن وجود دارد، و او همان خلیفه خدا در زمین و حجتش بر مردم، یا فرد منصوب از طرف او در زمان غیبت یا رفع او میباشد،([148]) اما مأمور به تبلیغ نیست، هرچند این فترت بسیار طولانی بوده و بیش از یک رسول در آن زمان وجود داشته باشد. خداوند سبحان به همین زمان فترت اشاره کرده و میفرماید: «اى اهل كتاب! بىترديد رسول ما پس از روزگار فترت و خلأ پيامبران به سوى شما آمد؛ براى شما بيان مىكند كه نگوييد براى ما هيچ مژدهدهنده و بيمرسانى نيامد، يقيناً مژده دهنده و بيمرسان بهسويتان آمد؛ و خدا بر هر كارى تواناست»([149]).
کلمه فترت در این آیه به معنای انقطاع تام نیست، بلکه به معنای ضعف و سستی است، یعنی رسولان در زمان فترت موجود هستند، اما فترت و سکونی در وظیفه رسالت آنها وجود دارد که در عدم تکلیف به تبلیغ رسالت الهی آشکار میشود؛ به این معنا که لااقل روشن شود که این رسولان حجت بر بقیه مردم و بیانگر اراده خداوند متعال هستند. سبب و علت عدم تکلیف آنها به تبلیغ، علاوه بر عدم وجود قابل، رحمت و ترحم بر مردم نیز بوده است، یعنی اینکه مؤمنان بیشتر حق را قبول دارند و اندکی به باطل گرایش دارند و متأسفانه در استقبال فرستادگان از غیب نیز کوتاهی کردند، مستلزم این نیست که حتما در آتش جهنم ابدی باشند؛ بلکه مقتضای رحمت الهی در گذشته این بوده که چون قابلی برای رسالت و دعوت رسول وجود نداشته، خداوند به آنها رحم کرده و رسول آماده را مأمور تبلیغ آنها نکرده و اجازه نداده که دعوت خویش را برای عامه مردم علنی کند، چون اگر آنها را تبلیغ کرده بود و قبول نمیکردند، نتیجه این میشد که مستحق جهنم میشدند و به همین علت، خداوند آنها را به سبب رحمتش رها کرده و رسول خود را امر به تبلیغ ننموده است و مردم نیز به این سبب، در زمان فترت منتظر و امیدوار به امر خدا هستند.
«و گروهى ديگر كارشان موقوف به مشيّت خداست، يا آنان را عذاب مىكند يا توبه آنان را مىپذيرد؛ و خدا دانا و حكيم است»([150]).
یعنی سبب و علت فترت همانا عدم وجود قابل بوده است همچنین این فترت نشاندهنده رحمت و ترحم خداوند نسبت به مردم بوده است.
میبینیم که خدای سبحان به روشنی تمام، در جای دیگری از قرآن کریم، مسئله فترت و حالت مردم در آن زمان، و اینکه چرا رسولانی به سمت آنها نفرستاده و اینکه حال آنها در صورت ارسال رسولان چه میشد، را بیان نموده است. «تا مردمى را بيم دهى كه پدرانشان را بيم ندادهاند و به اين علت [از حقايق] بىخبرند * يقيناً آن سخن بر بيشترشان ثابت شدهاست، پس ايمان نمىآورند * مسلماً ما غلهايى بر گردنشان نهادهايم كه تا چانههايشان قرار دارد به طورى كه سرهايشان بالا مانده است * و از پيش رويشان حايلى و از پشت سرشان حايلى قرار دادهايم، و به صورت فراگير ديدگانشان را فرو پوشاندهايم، به اين خاطر حقايق را نمىبينند * و براى آنان يكسان است چه بيمشان دهى يا بيمشان ندهى، ايمان نمىآورند * بيم دادنت فقط براى كسى ثمربخش است كه از قرآن پيروى كند و در نهان از خداى رحمان بترسد، پس او را به آمرزش و پاداشى نيكو و با ارزش مژده ده * بىترديد ما مردگان را زنده مىكنيم و آنچه را پيش فرستادهاند و [خوبىها و بدىهاى] بر جا مانده از ايشان را ثبت مىكنيم و همه چيز را در امامی روشن برشمردهايم»([151]).
این آیات همچنانکه فترت و علت آن و عدم وجود قابل را بیان میکند، همچنین به روشنی بیان میکند که علت اینکه اکنون پس از آن فترت گذشته رسولی را مأموریت داده و به سمت آنها فرستاده این است که اکنون قابلی برای دعوت رسول الهی وجود دارد: ﴿إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ﴾. در هر دو حالت، عامل اصلی ارسال و تبلیغ یا عدم ارسال و تبلیغ، همانا رحمت مطلق الهی و علم او به حال بندگانش بود: (إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾. برای همین، مقتضای رحمت الهی این است که هنگامیکه قابلی وجود ندارد، فرستاده خود را امر به بیم دادن و تبلیغ نکند، بلکه بندگانش را به سبب رحمتش رها کند که منتظر امر خدا باشند، در حالیکه وقتی که قابل پیدا شود، بیمدهنده و مبلغی را میفرستد تا اولیاء او بالاترین درجات را کسب کنند و رسولان و امر خدا و حاکمیت خدا را یاری کنند. از سویی قرآن کریم بیان میکند آن رسولانی که دعوتهایشان را تبلیغ و اعلام میکنند، برگزیدگانی از عموم رسل بودند. «خدا بر آن نيست كه مؤمنان را بر اين [وضعى] كه شما بر آن قرار داريد [كه منافق از مؤمن، و خوب از بد مشخص و معلوم نيست] واگذارد، [بر آن است] تا پليد را از پاك [به سبب آزمايشهاى مختلف] جدا سازد. و خدا بر آن نيست كه شما را بر غيب آگاه كند؛ ولى خدا از ميان فرستادگانش هركس را بخواهد برمىگزيند، پس به خدا و فرستادگانش ايمان آوريد. و اگر ايمان آوريد و تقوا پيشه كنيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود»([153]).
مسئله رها کردن مردم بهصورت مرجون لأمر الله (منتظران امر و تصمیم خدا)، صرفاً به زمان فترتی که رسول هیچ اعلانی نسبت به رسالتش برای مردم نداشتهاست اختصاص ندارد، بلکه گاهی رسولی، بعضی از مردم را از رسالتش با خبر میکند، اما آن رسالت را به برخی از مردم به سبب مصلحت یا فایده بزرگتری مثل تقیه یا محافظت از جان آنها یا هر امر دیگری که خدا اراده فرموده علنی نمیکند .
و این امر حتی برای برخی از فرزندان ائمه (ع) نیز اتفاق افتاده است.([155])
در ذیل، روایتی([157]) درباره مناقشه زید بن علی و مؤمن الطاق و اقرار امام صادق (ع) برای مؤمن الطاق که بیان میکند که امام سجاد (ع) پسرش زید را منتظر امر خدا رها کرد و امکان برخورداری از شفاعت امام را برایش باقی گذاشت:
مؤمن الطاق (که نامش ابوجعفر احول، محمد بن علی بن نعمان) بود میگوید: (نزد امام صادق (ع) بودم؛ پس زید بن علی بر حضرت وارد شد و به من گفت: ای محمد بن علی، تو همان کسی هستی که گمان میکنی که در بین آل محمد امام واجبالاطاعه معروف و معینی هست؟ گفتم: بله؛ پدرت یکی از آنها بود. زید گفت: وای بر تو. پس چهچیزی مانع او میشد که این حقیقت را به من بگوید؟ پس به خدا قسم در کودکی، غذای داغ به او داده میشد؛ پس مرا روی پای خود مینشاند و لقمه میگرفت و آن را سرد میکرد و سپس به دهان من میگذاشت. آیا گمان میکنی که او در مورد داغی غذا بر من شفقت داشت و در مورد داغی آتش جهنم نسبت به من هیچ عنایتی نداشته است؟ مؤمن الطاق میگوید به او گفتم: پدرت دوست نداشته که این را به تو بگوید که کافر شوی و عذاب خدا بر تو واجب شود و دیگر نتواند تو را شفاعت کند. به همین سبب تو را منتظر امر و تصمیم خدا رها کرد و میتواند تو را شفاعت کند)).([159]).
همچنین از مؤمن الطاق روایت شده که گفت: (زید بن علی به من گفت: (ای محمد بن علی، به من خبر رسیده که تو گمان میکنی که در آل محمد امام واجبالاطاعه وجود دارد؟ گفتم: بله و پدرت علی بن الحسین (ع) یکی از آنها بود. زید گفت: پس چگونه چنین چیزی ممکن است، در حالیکه لقمه غذای داغ را خودش سرد میکرد و سپس به دهان من میگذاشت؟ آیا گمان میکنی که او درباره داغی لقمه غذا بر من عطوفت داشت و نسبت به داغی آتش جهنم عطوفت نداشت؟ مؤمن الطاق میگوید به او گفتم: پدرت دوست نداشت که تو را خبر کند پس تو کفر بورزی و دیگر نتواند تو را شفاعت کند. نه به خدا قسم، تو فقط به اراده خدا واگذار شدهای. امام صادق (ع) فرمود: از هر طرف راه او را بستی و راه فراری برایش باقی نگذاشتی)).([161]).
همچنین در روایت دیگری در كافي آمده:
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ ابان بن تغلب میگوید: (مؤمن الطاق خبرم داد که زید بن علی (ع) کسی را به سمتش فرستاد در حالیکه مخفی بود. مؤمن الطاق میگوید به نزد زید رفتم؛ پس به من گفت: ای اباجعفر، چه میگویی اگر کسی از ما آل محمد (ع) در شما را بکوبد و شما را به یاری بطلبد، آیا با او خروج میکنی؟ گفت به او گفتم: اگر پدرت (امام سجاد) یا برادرت (امام باقر) باشد، با او خروج میکنم. زید گفت: پس من میخواهم خروج کنم و با این جماعت بجنگم. آیا با من خارج میشوی؟ مؤمن الطاق میگوید گفتم: نه، فدایت شوم چنین کاری نمیکنم. زید گفت: آیا جان خودت را بر من ترجیح میدهی؟ گفتم: من فقط یک جان دارم؛ پس اگر خداوند در زمین خلیفهای داشته باشد، کسیکه از تو تخلف کند نجات پیدا کرده و کسیکه با تو خارج شود هلاک شده است، اما اگر در زمین حجتی نباشد، پس آنکه از تو تخلف کند و آنکه با تو خروج کند فرقی ندارند. زید گفت: ای اباجعفر، من با پدرم کنار سفرهها مینشستم؛ پس از روی عطوفت و شفقتش لقمههای چرب را به من میداد و لقمههای داغ را برایم سرد میکرد تا خنک شود، اما اگر تو را از امر دین خبر داده باشد و به من خبر نداده باشد، یعنی در مورد داغی آتش جهنم به من عطوفت و شفقت نداشته است. مؤمن الطاق میگوید به زید گفتم: فدایت شوم، این هم به سبب شفقت او نسبت به شما از آتش جهنم بوده که تو را خبر نداده، چون بر تو ترسیده که قبولش نکنی؛ پس وارد جهنم شوی. پدرت این امر را به من خبر داد، در حالیکه اگر قبول میکردم نجات مییافتم و اگر قبول نمیکردم برایش مهم نبود که من داخل جهنم باشم. سپس به زید گفتم: فدایت شوم، آیا شما برترید یا انبیاء؟ زید گفت: بلکه انبیاء برترند. گفتم: یعقوب به فرزندش یوسف گفت: «ای پسرکم، رؤیایت را بر برادرانت بازگو مکن، چون با تو مکر می ورزند»([163]). چرا یعقوب فرزندانش را مطلع نکرد تا با یوسف مکر نورزند، بلکه این امر را از آنها کتمان کرد؟ پس پدر تو نیز همینطور امر امامت امام باقر را بر تو پنهان کرد، چون بر تو میترسید. زید گفت: اگر تو این را به من میگویی، به خدا قسم صاحبت (امام باقر) به من در مدینه گفت که من کشته میشوم و در کُناسه به دار آویخته میشوم و نزد او صحیفهای است که در آن خبر کشته شدن و به دار آویخته شدن من نوشته شده است. مؤمن الطاق میگوید: پس من به حج رفتم و با امام صادق (ع) درباره گفتگوی خودم با زید سخن گفتم. حضرت فرمود: از همه طرف راه را بر او بستی و راهی برایش نگذاشتی)).([164]).