جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامخلیفهی خداوند در زمین و زبانها
«و اگر این [كتاب] را قرآنی غیرعربی قرار داده بودیم، قطعاً میگفتند: چرا آیههای آن روشن بیان نشده است؟ كتابی غیر عربی و [مخاطب آن] عرب زبان؟ بگو: این [كتاب] برای كسانی كه ایمان آوردهاند، رهنمود و درمانی است و كسانی كه ایمان نمیآورند در گوشهایشان سنگینی است و قرآن برایشان نامفهوم است و [گویی] آنان را از جایی دور ندا میدهند»([600]).
برخی افراد اعتقاد دارند که شناخت همهی زبانها، خصوصیتی همیشگی برای خلیفهی خداوند در زمین است. این عقیدهی باطلی است که هیچ دلیلی ندارد.
حجت خداوند در این عالَم جسمانی، در مسئلهی شناخت زبانها مانند بقیهی مردم است. امکان ندارد که او در این عالم جسمانی همهی زبانها را بداند، مگر با معجزه، که البته این مسئلهی دیگری است. ما از معجزهای سخن نمیگوییم که براساس حکمت الهی، گاهی اتفاق میافتد و گاهی اتفاق نمیافتد. بلکه از صفت معجزهآسایی سخن میگوییم که همیشگی است. یعنی این که هر حجتی باید همهی زبانها را در این عالم جسمانی و در همهی زمانها بداند. چه بسا برخی از نادانان و غُلوکنندگان به این موضوع نادرست اعتقاد دارند. به علاوه اینکه این موضوع فاقد دلیل است؛ چرا که با واقعیت تاریخی و عقل و قرآن مخالف است. برای بیان این موضوع به این نکات توجه فرمایید:
اول: اگر حجتها به همهی زبانها سخن میگفتند، به افرادی که با ایشان مُواجه میشدند، به آن احتجاج میکردند تا به ایشان ایمان بیاورند؛ و با دلیل قطعی ثابت نشده است که خلفای خداوند، به واسطهی شناخت زبانهای انسانی دیگر بر اقوامشان استدلال میکردند تا به آنان ایمان بیاورند. علاوه بر این اگر همهی زبانهای انسانی را میدانستند، چه نیازی به معجزات دیگر داشتند؟ اگر موسی (ع) بدون هیچ یادگیری به چند زبان سخن میگفت، پس چه نیازی به عصا داشته است؟!
دوم: همانطور که در قرآن واضح است، خلیفهی خداوند حضرت موسی(ع) نمیتوانست به هیچ زبانی به شکل صحیح و زیبا سخن بگوید؛ خداوند متعال فرمود: «و برادرم هارون از من زبانآورتر است پس او را با من به دستیاری گسیل دار، تا مرا تصدیق كند. زیرا میترسم مرا تكذیب كنند»([601]). «و سینهام تنگ میگردد و زبانم باز نمیشود. پس به سوی هارون بفرست»([602]). «و از زبانم گره بگشای. تا سخنم را بفهمند»([603]).
در تورات، عهد قدیم آمده است:
* موسی گفت: خداوندا، من هرگز سخنور خوبی نبودهام، نه در سابق و نه اکنون که با من سخن گفتهای، بلكه لكنت زبان دارم. خداوند فرمود: کیست که به انسان زبان داده است؟ گنگ و کر و بینا و نابینا را چه کسی آفریده است؟ آیا نه من که خداوند هستم؟ بنابراین برو و من به تو قدرت بیان خواهم داد و هر آنچه باید بگویی به تو خواهم آموخت. اما موسی گفت: خداوندا، تمنا میکنم کس دیگری را به جای من بفرست. پس خداوند بر موسی خشمگین شد و فرمود: برادرت هارون سخنور خوبی است و اکنون میآید تا تو را ببیند و از دیدنت خوشحال خواهد شد. آنچه را که باید بیان کنی به هارون بگو تا از طرف تو بگوید. من به هر دوی شما قدرت بیان خواهم بخشید و به شما خواهم گفت که چه باید کرد. او در برابر مردم سخنگوی تو خواهد بود و تو برای او چون خدا خواهی بود و هر چه را که به او بگویی بیان خواهد کرد.([605])
موسی در جواب خداوند گفت: وقتی قوم اسرائیل به گفتههایم اعتنا نمیکنند، چطور انتظار داشته باشم که پادشاه مصر به سخنانم گوش دهد؟ من سخنور خوبی نیستم.([607])
اما موسی به خداوند گفت: من سخنور خوبی نیستم؛ چگونه انتظار داشته باشم پادشاه مصر به سخنانم گوش دهد؟([609])
مشکل زبان موسی در تورات حل نشده است، مگر با برانگیخته شدن برادرش هارون (ع). پس از اینکه موسی(ع) سخن پیشین را بیان کرد، پاسخ داده شد که هارون برانگیخته میشود تا به نیابت از موسی(ع) سخنی را که میخواهد، بگوید.
خداوند به موسی فرمود: تو فرستادهی من نزد فرعون هستی و برادرت هارون سخنگوی توست. هرچه به تو میگویم به هارون بگو تا آن را به فرعون بازگوید و از او بخواهد تا قوم اسرائیل را رها کند.([611])
این حضرت موسی (ع) است که خلیفهای از خلفای خداوند در زمین و جزو پیامبران اولوالعزم است و قرآن و تورات، به صراحت، اتفاق نظر دارند که لکنت در زبان داشت که او را از بیان کردن الفاظ روشن، به شکل واضح و قابل فهم برای مخاطب، باز میداشت؛ ولی با این حال، خداوند سبحان و متعال او را فرستاد و مشکل گره زبانش را کاملاً از بین نبرد؛ بلکه راه حل این مشکل را، که مانع تبلیغ رسالت الهی به مخاطب میشود، در فرستادن کمککنندهای برای موسی(ع) قرار داد، که همان برادرش هارون بود. به همین خاطر دعای موسی اجابت و مشکل لکنت زبانش حل شد. «گفت: پروردگارا سینهام را گشاده گردان. و كارم را برای من آسان ساز و از زبانم گره بگشای تا سخنم را بفهمند و برای من دستیاری از كسانم قرار ده، برادرم هارون را، پشتم را به او استوار كن و او را شریك كارم گردان، تا تو را فراوان تسبیح گوییم و بسیار به یاد تو باشیم؛ زیرا تو همواره به [حال] ما بینایی. فرمود: ای موسی خواستهات به تو داده شد»([612]). قرآن باقی ماندن سنگینی زبان موسی(ع) را حتی پس از رسالتش به روشنی نقل میکند. این موضوع در سخن فرعون و انتقاد او نسبت به سنگینی زبان موسی و عدم توانایی او برای بیان معنا به صورت واضح و روشن، نمایان است: «و فرعون در [میان] قوم خود ندا در داد [و] گفت: ای مردم [كشور] من، آیا پادشاهی مصر و این نهرها كه از زیر [كاخهای] من روان است، از آن من نیست؟ پس مگر نمیبینید؟ آیا [نه] من از این كس كه خود بیمقدار است و نمیتواند درست بیان كند بهترم؟ پس چرا بر او دستبندهایی زرین آویخته نشده است یا همراه با او فرشتگانی نیامدهاند؟ پس قوم خود را تحقیر کرد، پس اطاعتش كردند. چرا كه آنها مردمی بدکار بودند. و چون ما را به خشم درآوردند، از آنان انتقام گرفتیم و همهی آنان را غرق كردیم و آنان را پیشینهای [بد] و عبرتی برای آیندگان گردانیدیم»([613]).
متأسفانه فرعون قومش را با پستترین اشکالاتی که همیشه تکرار میکرد، خوار نمود و دائماً این اشکالات را مطرح میکرد تا به موسی(ع) کافر شوند. اشکالات فرعون بر موسی(ع) این بود که سخن موسی(ع) فصیح و روشن نیست و معجزهی روشنی را نیاورده است که شبههای در آن نباشد. «او نمیتواند درست بیان كند. پس چرا بر او دستبندهایی زرین آویخته نشده است یا با او فرشتگانی همراه نیامدهاند؟» او دو اشکال را مطرح کرده است، که اگر همهی رسالتهای آسمانی را ورق بزنید، این دو اشکال را مییابید و اگر همهی انکارکنندگان رسالتها را جستجو کنید، میبینید که همین دو اشکال را مطرح میکنند. سبحان الله! افرادی هستند که دلهایشان مشابه یکدیگر است: «افراد نادان گفتند چرا خدا با ما سخن نمیگوید یا برای ما معجزهای نمیآید؟ كسانی كه پیش از اینان بودند [نیز] مثل همین گفتهی ایشان را میگفتند. دلها [و افكار]شان به هم میماند. ما نشانهها[ی خود] را برای گروهی كه یقین دارند، نیك روشن گردانیدهایم»([614]). اینها اشکالاتی است که همیشه امامان گمراهی و فقهای سوء، آن را تکرار میکنند و با استفاده از آن، قومشان را خوار مینمایند و آنان را وارد هلاکت میکنند. اگر در زبان موسی سنگینی بود و فرعون نسبت به آن اشکال گرفت، آیا محمد (ص) که در زبانش سنگینی نبود، نجات مییابد؟ و آیا قرآنی که حضرت محمد (ص) آن را آورده است، از این اشکال که همواره همراه امامان گمراهی بود نجات پیدا کرد؟ به خدا قسم! خیر. مسیحیان و دیگرانکه تا امروز بر قرآن اشکال میگیرند که مخالف قواعد زبان عربی و نحو و بلاغت است...
سوم: اگر خلفای خداوند همهی زبانها را میدانستند، کتب آسمانی به همهی زبانها بر آنان فرستاده میشد. او تواناست و این مسئله با حکمت موافقت دارد. در نتیجه تنها مشکلی که باقی میماند این است که مانعی، در تواناییِ قابل و پذیرنده باشد. آن مانع هم این است که فرستادگان، فقط زبان قوم خودشان را میدانستند. اگر محمد (ص) تعدادی از زبانها را میدانست، قرآن باید با چند زبان بر او فرستاده میشد. ایشان به قرآنی با زبانهای پادشاهانی نیازمند بود که نامههایی به آنان فرستاد و آنان را به ایمان دعوت نمود. این کار حداقل برای این است که به بخشی از کلامی که به محمد (ص) وحی نموده است، آگاه شوند؛ همانطور که عرب در آن زمان، آگاه شده بود. قطعاً این ترجمه از قرآن بسیار بهتر از ترجمهای میبود که بعدها آمد و این میتوانست موجب نیرومند نمودن حجت و دلیل باشد و دارای سود بیشتری میبود. در ترجمهی افراد غیرمعصوم، واقعاً مشکلات بسیاری هست. به عنوان مثال، ترجمهی آنها معانی را آنطور که خواننده و مترجم میفهمد، منتقل میکند، نه براساس مقصود گویندهی اصلی آن.
در حال حاضر ترجمههای فراوانی برای قرآن، به زبان انگلیسی هست و در بین آنها اختلافات بسیاری در الفاظ و معانی وجود دارد. عقل میگوید: تا زمانیکه وضعیت چنین است، از بین رفتن فرصت فرستادن قرآن به زبان انگلیسی بر محمد، که انگلیسی میداند، مخالف حکمت است. درحالی که خداوند کاری که مخالف حکمت است، انجام نمیدهد. بنابراین تنها حالت ممکن این است که محمد (ص) عربی را با لهجهی قومش میدانست و انگلیسی و بقیهی زبانها را نمیدانست؛ به همین دلیل قرآن به لهجهی محمد (ص) و قومش قریش، فرستاده شد. و حتی به لهجههای دیگر عرب که در زمان محمد رسولالله (ص) وجود داشت، فرستاده نشد.
چهارم: محمد (ص) نامههایش را به پادشاهان جهان، به عربی فرستاد. اگر محمد (ص) غیر از عربی را میدانست، نامههایش را به آن پادشاهان به زبان خودشان میفرستاد. این کار در آنها و برای اقامهی حجت و دلیل بر آنان تأثیرگذارتر بود؛ مخصوصاً با وجود اندک بودن مترجمین در آن زمان، شناخت ایشان (ص) نسبت به زبانها، معجزهای روشن برای پادشاهان و دلیل روشنی برای آنان بود.
پنجم: اگر امامان زبانها را میدانستند، حداقل باید برخی از آیات قرآن را ترجمه میکردند؛ البته اگر نگوییم که بر آنان لازم بود که همهی قرآن را به همه زبانها ترجمه کنند. آنان خلفای خداوند هستند و منظور متکلم، سبحانه و تعالی را بهتر از بقیهی مخلوقات میدانند. اگر امام صادق (ع) فارسی میدانست و در حالی که نزد ایشان هزاران شیعه از ایرانیان بودند که به حق ایمان داشتند، چه چیزی مانع میشد که ایشان حداقل برخی از آیات قرآن را برایشان به فارسی ترجمه کند؟ البته اگر نگوییم که بر ایشان لازم بود که همهی قرآن را برایشان ترجمه کند؛ به این خاطر که به آن نیازمند بودند!
پاسخی نیست به غیر از اینکه ایشان فارسی نمیدانست وگرنه سر باز زدن ایشان از ترجمهی قرآن، با وجود اینکه نسبت به زبان فارسی آگاهی داشت، مخالف حکمت بود. ایشان(ع) بهتر از همهی مردم، منظور متکلم سبحان را میدانست.
با این وجود میتوان گفت که ارواح آنان، همهی زبانها را میداند و از زبان هر حیوان و پرندهای آگاهی دارد؛ ولی این موضوع ربطی به وضعیت آنان در عالَمی که در آن زندگی میکنیم ندارد؛ زیرا بدنهایشان، آنان را در حجاب این عالم جسمانی قرار داده است. آنان در این عالم، زبان دیگری جز زبان اقوامشان را که یاد گرفتهاند، نمیدانند. به همین دلیل خداوند آنان را به غیر از زبانشان نفرستاده است. «و ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم تا [حقایق را] برای آنان بیان كند. پس خدا هركه را بخواهد بیراه میگذارد و هر كه را بخواهد هدایت میكند و اوست ارجمند حكیم»([615]). آنان هر زبانی را با کمک آموزش فرا میگرفتند و این امر، طبیعی است و یا با معجزه که در این صورت بیهوده نبوده، بلکه معجزهای برای حکمت و فایده معینی صورت میگیرد. مانند شناخت زبان جن، به این خاطر که آنان مکلّف هستند، یا شناخت زبان خاصی برای احتجاج بر مخالفان به کمک آن زبان تا ایمان بیاورند. همانطور که وقتی خداوند سخن گفتن با پرندگان را به سلیمان آموخت، چنین کرد. ایشان با شناخت زبان پرندگان بر مخالفانش استدلال نمود تا به او ایمان بیاورند. «و سلیمان از داوود میراث یافت و گفت: ای مردم، ما زبان پرندگان را تعلیم یافتهایم و از هر چیزی به ما داده شده است. بهراستی كه این همان امتیاز آشكار است»([616]).
نتیجهی مطالب پیشین: فردی که اعتقاد دارد خلیفهی خداوند باید قادر به شناخت همهی زبانهای انسانی در این عالم جسمانی در هر زمانی باشد، نیازمند دلیل قطعی بر این اعتقاد است و دلیلی نیز وجود ندارد. بالاترین چیزی که به آن استناد میکنند، اگر نگوییم خیال است، گمانها و تخمینهایی است که منبع آن در بسیاری از اوقات، روایات غُلو کنندگان است و دلیل قرآنی و عقل و حکمت و واقع با آن مخالفت دارد. همانطور که روشن شد، دلایل بر ضد این ادعا هستند و با آن موافقت ندارند.
این برخی از روایاتی است که از آن، عکس اعتقاد این افراد قابل استفاده است:
حبة بن جوین عرنی میگوید: از امیرالمؤمنین علی(ع) شنیدم که فرمود: (یوشع بن نون، وصی موسی بن عمران بود و الواح موسی از زمرد سبز بود. وقتی موسی خشمگین شد، الواح را از دستانش گرفت. برخی از آنها شکسته شد و برخی از آنها باقی ماند. و برخی از آنها بالا برده شد. وقتی خشم از موسی برداشته شد، یوشع بن نون عرض کرد: آیا بیان آنچه در الواح است، نزد شماست؟ ایشان فرمود: بله. گروهی پس از گروه دیگر، آن را به ارث بردند تا اینکه در دست چهار گروه از یمنیها افتاد و محمد(ص) در تهامه برانگیخته شد و خبر به آنان رسید و عرض کردند: این پیامبر (ص) چه میگوید؟ گفته شد: از خمر و زنا باز میدارد و به اخلاق نیکو و خوش همسایگی دستور میدهد. عرض کردند: این نسبت به آنچه در دستان ماست، از ما سزاوارتر است. اتفاق نظر کردند که در فلان ماه نزد او بروند. خداوند به جبرئیل وحی نمود که نزد پیامبر (ص) برود و او را با خبر کند. او نزد ایشان آمد و عرض کرد: فلانی و فلانی و فلانی و فلانی، الواح موسی را به ارث بردند و در فلان ماه و فلان شب نزد تو میآیند. ایشان در آن شب برای دیدار آنان بیدار ماند. کاروان آمدند و درب زدند و عرض کردند: ای محمد، فرمود: بله ای فلان بن فلان و فلان بن فلان و فلان بن فلان و فلان بن فلان. کتابی که از یوشع بن نون، وصی موسی بن عمران به ارث بردید، کجاست؟ عرض کردند: گواهی میدهیم که خدایی جز الله نیست و یکتاست و شریکی برای او نیست و تو محمد (ص) فرستادهی خداوند هستی. به خدا قسم! از زمانی که الواح نزد ما بود، پیش از تو هیچ فردی نسبت به آن آگاهی نداشت. حضرت فرمود: پیامبر (ص) آن را گرفت و نوشتار دقیق عبرانی بود و آن را به من داد. من آن را کنار سرم گذاشتم و صبح وقتی کتاب را دیدم، کتاب عربی با عظمتی بود که در آن، علم آفرینش خداوند از زمان برپاشدن آسمانها و زمین، تا برپاشدن قیامت بود. من نسبت به آن آگاهی پیدا کردم).([618])
امام صادق(ع) فرمود: (در جفر است که خداوند تبارک و تعالی وقتی الواح موسی (ع) را برایش فرستاد، در حالی آن را برایش فرستاد که بیان هر چیزی در آن بود و هر آنچه تا برپا شدن ساعت اتفاق میافتد. وقتی روزگار موسی به پایان رسید، خداوند به او وحی نمود که الواح را در کوه به امانت بگذارد و این الواح زبرجد و از بهشت بود. موسی نزد کوه آمد و کوه برایش شکافته شد و الواح را پیچیده شده در آن نهاد. وقتی آن را در آنجا قرار داد، کوه آن را پوشاند. اینها همیشه در کوه بودند تا اینکه خداوند پیامبرش محمد را برانگیخت. کاروانی از یمن که قصد پیامبر را نموده بودند، رو نمودند. وقتی به کوه رسیدند، کوه گشوده شد و الواح به صورت پیچیده شده و همانطور که موسی قرار داده بود، بیرون آمد. آن گروه آن را گرفتند. وقتی در دستانشان افتاد، در دلشان افتاد که به آن نگاه نکنند و از آن میترسیدند تا اینکه آن را نزد رسولالله (ص) آوردند و خداوند جبرئیل را بر پیامبرش فرستاد و ایشان را از کار این گروه و چیزی که به آن دچار شدند، با خبر نمود. وقتی نزد پیامبر (ص) رسیدند، پیامبر شروع نمود و از آنان در مورد چیزی که یافتند، پرسید. آنان عرض کردند: از کجا به چیزی که یافتیم، خبر دارید؟ ایشان فرمود: پروردگارم مرا با خبر نمود و آن الواح بود. عرض کردند: گواهی میدهیم که شما رسولالله هستید. آن را بیرون آوردند و به ایشان تحویل دادند. ایشان به آن نگاه کرد و خواند و نوشتارش به عبرانی بود. سپس امیرالمؤمنین (ع) را فراخواند و فرمود: این را بگیر. در این، علم اولین و علم آخرین است. این الواح موسی است. پروردگارم به من دستور داد که آن را به تو تحویل دهم. عرض کرد: ای رسولالله! من نمیتوانم آن را به خوبی بخوانم. فرمود: جبرئیل به من دستور داد که آن را امشب زیر سرت قرار دهی. چرا که تو صبح بیدار میشوی و خواندن آن را میدانی. ایشان آن را زیر سرشان قرار دادند و صبح بیدار شدند و خداوند ایشان را به هر چیزی که در آن بود، آگاه نمود. رسولالله (ص) به او دستور داد تا از آن نسخهای بنویسد. ایشان آن را در پوست گوسفندی نسخهبرداری کرد و این جفر است و در آن، علم اولین و آخرین است و آن نزد ماست. و الواح و عصای موسی نزد ماست و ما وارثان پیامبر (ص) هستیم).([620])
امام صادق(ع) فرمود: (در جفر است که خداوند تبارک و تعالی وقتی الواح موسی (ع) را برایش فرستاد، در حالی آن را برایش فرستاد که بیان هر چیزی در آن بود و هر آنچه تا برپاشدن ساعت اتفاق میافتد. وقتی روزگار موسی به پایان رسید، خداوند به او وحی نمود که الواح را در کوه به امانت بگذارد و این الواح، زبرجد و از بهشت بود و به آن زینت میگفتند. موسی نزد کوه آمد و کوه برایش شکافته شد و الواح را پیچیده شده در آن نهاد. وقتی آن را در آنجا قرار داد، کوه آن را پوشاند. اینها همیشه در کوه بودند، تا اینکه خداوند پیامبرش محمد را برانگیخت. کاروانی از یمن که قصد پیامبر را نموده بودند، رو نمودند. وقتی به کوه رسیدند، کوه گشوده شد و الواح به صورت پیچیده شده و همانطور که موسی قرار داده بود، بیرون آمد. آن گروه آن را گرفتند. وقتی در دستانشان افتاد، در دلشان ترس افتاد که به آن نگاه نکنند و از آن میترسیدند تا اینکه آن را نزد رسولالله (ص) آوردند و خداوند جبرئیل را بر پیامبرش فرستاد و ایشان را از کار این گروه و چیزی که به آن دچار شدند، با خبر نمود. وقتی نزد پیامبر (ص) رسیدند، پیامبر شروع نمود و از آنان در مورد چیزی که یافتند، پرسید. آنان عرض کردند: از کجا به چیزی که یافتیم، خبر دارید؟ ایشان فرمود: پروردگارم مرا با خبر نمود و آن الواح بود. عرض کردند: گواهی میدهیم که شما رسولالله هستید. آن را بیرون آوردند و به ایشان تحویل دادند. ایشان به آن نگاه کرد و خواند و نوشتارش به عبرانی بود. سپس امیرالمؤمنین (ع) را فراخواند و فرمود: این را بگیر. در این، علم اولین و علم آخرین است. این الواح موسی است. پروردگارم به من دستور داد که آن را به تو تحویل دهم. عرض کرد: ای رسولالله! من نمیتوانم آن را خوب بخوانم. فرمود: جبرئیل به من دستور داد که آن را امشب زیر سرت قرار دهی. چرا که تو صبح بیدار میشوی و خواندن آن را میدانی. ایشان آن را زیر سرشان قرار دادند و صبح بیدار شدند و خداوند ایشان را به هر چیزی که در آن بود، آگاه نمود. رسولالله (ص) به او دستور داد تا از آن نسخه ای بنویسد. ایشان آن را در پوست گوسفندی نسخهبرداری کرد و این جفر است و در آن، علم اولین و آخرین است و آن نزد ماست. و الواح و عصای موسی نزد ماست و ما وارثان پیامبران هستیم. سپس فرمود: امام باقر(ع) فرمود: صخرهای که الواح موسی را محافظت نمود، زیر درختی در سرزمینی است که این چنین شناخته میشود).([622])
[600]. قرآن کریم، سورهی فصلت، آیهی ۴۴.
[601]. قرآن کریم، سورهی قصص، آیهی ۳۴.
[602]. قرآن کریم، سورهی شعراء، آیهی ۱۳.
[603]. قرآن کریم، سورهی طه، آیات ۲۷ و ۲۸.
[604]. خروج 4- (10 - 16).
[605]. عهد قدیم، سفر خروج، باب ۴، ۱۰ تا ۱۶.
[606]. خروج 6 - 12.
[607]. عهد قدیم، سفر خروج، باب ۶، ۱۲.
[608]. خروج 6 - 30.
[609]. عهد قدیم، سفر خروج، باب ۶، ۳۰.
[610]. خروج 7 - (1 - 2).
[611]. عهد قدیم، سفر خروج، باب ۷، ۱ تا ۲.
[612]. قرآن کریم، سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۳۶.
[613]. قرآن کریم، سورهی زخرف، آیات ۵۱ تا ۵۶.
[614]. قرآن کریم، سورهی بقره، آیهی ۱۱۸.
[615]. قرآن کریم، سورهی ابراهیم، آیهی ۴.
[616]. قرآن کریم، سورهی نمل، آیهی ۱۶.
[617]. بصائر الدرجات - الصفار: ص6 14.
[618]. بصائر الدرجات، صفار، ص ۱۴۶.
[619]. بصائر الدرجات - الصفار: ص140.
[620]. بصائر الدرجات، صفار، ص ۱۴۰.
[621]. تفسير العياشي: ج2 ص77.
[622]. تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۷۷.