اعتقاد در مورد صفات خداوند سبحان
نخستین صفت برای خداوند سبحان و متعال -یعنی کُنه و حقیقت او (هو)- همان لاهوت مطلق است؛ به این خاطر که علت آفرینش، همان شناخت یا معرفت است؛ و به این دلیل که معرفت برای موجود ناقص منحصر در به دست آوردن کمال است، خداوند سبحان باید حتماً برای آنان با کمال مطلق یا لاهوت مطلق تجلّی کند تا مطلوب که همان معرفت باشد، محقق شود. نام (الله) که به لاهوت مطلق اطلاق میشود، مشتق است و علت اختصاص داشتن آن به ذات الهی، همان استعمال و استفادهی آن است.([545]) مثال آن، مانند نام (رحمان) است.
این صفت یا این نام، صفاتی دارد که در حقیقت کمالاتی است که تنها قسمتی از آن را درک میکنیم؛ آن هم به خاطر تجلی آن صفات در ما یا تجلی آن صفات در فردی که برتر از ماست و به این خاطر که آن صفت، کمال و بینیازی مطلق در مقابل کمبود و فقر ماست. این صفات در انسان تجلی میکند؛ به این خاطر که انسان بهصورت خداوند آفریده شده است. یعنی انسان تجلی لاهوت در مخلوقات است و فطرت انسان، این قابلیت را به او میدهد که الله در خلق شود.
محمد (ص) فرمود: (خداوند آدم را بهصورت خودش آفرید).([547])
در عهد قدیم آمده است:
(و خداوند فرمود: انسان را بهصورت خودمان و مشابه خودمان به عمل میآوریم).([550])
(خداوند انسان را بهصورت و تصویر خودش آفرید. او را بهصورت خداوند آفرید).([551])
این صورت همان صورت آفریده شده است و منظور از آن، محمد (ص) است که تجلی لاهوت در خلق است و انسان اول، برزخ و فاصلهی بین لاهوت و آفریدههاست.
محمد بن مسلم گوید: از امام باقر (ع) در مورد روایت (خداوند انسان را بهصورت خودش آفرید). پرسیدم. ایشان فرمود: (آن صورت و تصویر ایجاد و آفریده شده بود و خداوند آن را برگزید و آن را از میان صورتهای مختلف انتخاب نمود و آن را به خودش افزود، همانطور که کعبه و روح را به خودش اضافه کرد. فرمود: ﴿بَیتِیَ﴾ (خانهام) «و از روح خود در او دمیدم» ).([553])
بنابراین صفات لاهوت: رحمت، علم، قدرت، زندگی، برپا بودن و ... وقتیکه این صفات را به خداوند سبحان نسبت میدهیم، منظور ما این است که این صفات مطلق هستند؛ یعنی رحمت مطلق، علم مطلق، قدرت مطلق و ... و قید و حد و حدود ذاتی یا خارجی برای این صفات وجود ندارد. شناخت ما نسبت به این صفات، به اندازهی توجه ما به خداوند سبحان و تجلی آنها در ماست.
این صفات در ما نمیتواند مطلق باشد. بلکه با کمبود و نیاز و فقر ما و در کل با ظلمت و تاریکی ما، محدود میشود. زندگی ما از خداوند سبحان است و قائم به اوست. و رحمت ما به هر جایی برسد، کامل نیست و به کمبود ما محدود است. و علم و قدرت ما به فقر ما و به نیاز ما به خداوند سبحان مقید است.
انسان زنده است و مرگ و فنا، یا ظلمت و تاریکی را با خود حمل میکند. ولی خداوند سبحان زندهای است که مرگ یا ظلمت و تاریکی را حمل نمیکند. او زندهای است که نمیمیرد؛ چرا که او نوری است که ظلمت و تاریکی در او نیست. ولی انسان میداند و نادانی دارد؛ به این خاطر که با ظلمت و تاریکی مخلوط است. ولی خداوند میداند و نادانی ندارد؛ به این خاطر که نوری است که ظلمت و تاریکی در او راه ندارد. انسان نسبت به اموری توانایی دارد و نسبت به اموری دیگر ناتوان است. ولی خداوند توانایی است که ناتوان نمیشود؛ زیرا نوری است که ظلمت و تاریکی در او نیست.
در کتاب توحید، صفاتی را که امکان شناختش وجود دارد، بیان نمودهام:
طبق آنچه گذشت، روشن شد که توحید در تسبیح است، نه در وصف؛([555]) یعنی توحید حقیقی عبارت است از تنزیه خدای سبحان از دستیابی به شناخت کُنه و حقیقت او، و اینکه نهایت شناخت و معرفت خدا تنها در عجز و ناتوانی از رسیدن به معرفت او میباشد. لذا غایت آنچه انسان از وصف یا اسماء ذاتی کمال به دست میآورد، رسیدن به این درجه از شناخت، یعنی شناخت عجز و ناتوانی از دستیابی به معرفت، میباشد و از لابهلای این (شناخت) انسان بهوضوح درمییابد که توحید حقیقی، در تسبیح است. خدای تعالی میفرماید: «خداوند منزّه است از آنچه توصیف میکنند. مگر بندگان خالصشدهی خدا»([556]) ؛ از آن رو که بندگان مُخلَص خدا میدانند صفات در واقع به تنزیه از نقص یا تسبیح و تقدیس بازمیگردد، یعنی ساحت خداوند سبحان و متعال از نقص و عیب بری و بهعبارتدیگر خدای سبحان و متعال نوری است بدون ظلمت.
از امام ابوعبدالله (ع) نقل شده است که فرمود: (خداوند دانشی است که جهل در آن راه ندارد، و حیاتی است که مرگ در آن راه ندارد، و نوری است که ظلمت در آن راه ندارد).([558])
یونس بن عبدالرحمن میگوید: به ابوالحسن رضا (ع) عرضه داشتم: برای ما روایت شده است که خداوند دانشی است بدون جهل، و حیاتی است بدون مرگ، و نوری است بدون ظلمت. حضرت فرمود: (او همینگونه است).([560])
واقعیت آن است که شناختِ (ناتوانی ما از شناخت لاهوت)، چیزی است که برای ما ممکن و شدنی است و ما از طریق آن، به عجز خویش از دستیابی به معرفت حقیقی پی میبریم، زیرا ما نمیتوانیم به ناتوانی خویش در معرفت حقیقت خدای سبحان برسیم، مگر از طریق کسب شناخت بر اینکه از معرفت به لاهوت مطلق، عاجزیم. این موضوع از آنجا ناشی میشود که لاهوت مطلق رویارو و مقابل ماست و با حال و احوال ما نیز تناسب دارد، و ما میتوانیم در ساحت معرفت او از طریق نقصی که آن را میشناسیم، غوطهور شویم([562]) زیرا لاهوت مطلق همان کمال مطلقی است که ما رو بهسوی او میآوریم تا نقصمان را برطرف سازد، ولیکن آیا بهعنوانمثال امکان دارد که ما به معرفتِ عجز در شناخت رحمت مطلق برسیم، بدون اینکه اصلاً بدانیم رحمت چیست؟ پاسخ قطعی این است: خیر!
لذا ما برای اینکه عجز خویش از رسیدن به معرفت رحمتِ مطلق یا (خدای رحمان رحیم) را درک کنیم، ناگزیر باید بدانیم رحمت چیست. هرچه این رحمتی که ما نسبت به آن شناخت پیدا کردهایم، بزرگتر باشد و هر چه شناخت ما نسبت به آن عظیمتر باشد، معرفت ناتوانی ما از شناخت رحمت مطلق بزرگتر خواهد بود؛ و به دنبال آن معرفت ما از ناتوانیمان در شناخت حقیقتی که از خلال آن با رحمت مطلق روبهرو شدهایم، عظیمترمیگردد. شناخت رحمت مطلق، از طریق شناخت تجلی آن در خلق صورت میگیرد، و شناخت لاهوت مطلق نیز همینگونه است، یعنی با تجلی آن در خلق، انجام میشود؛ همانطور که شناخت حقیقت از طریق شناخت لاهوت مطلق شدنی است.
بنابراین ما ناگزیر باید جانشینان خدا بر زمینش را بشناسیم و نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم، زیرا اینها تجلی خدا در خلق هستند و از طریق شناخت آنها، خدا شناخته میشود یعنی عجز از شناخت او حاصل میگردد. و به دنبال آن، عجز از معرفت حقیقت شناخته و دانسته میشود و این همان توحیدی است که از فرزند آدم خواسته شده است؛ و این همان دلیل و راز حقیقی بعثت پیامبران و فرستادگان (ع) است؛ یعنی بعثت آنها لازم و ضروری است؛ زیرا معرفت به وسیلهی آنها و از طریق آنها صورت میگیرد.
اینجا حقیقت توحید پنهان میماند؛ اینکه: خدای سبحان و متعال با لاهوت مطلق بر خلقش تجلی یافته است تا صرفاً او را بشناسند، و این کار را متناسب با وضعیت و حال خلق انجام داده است؛ چرا که آنها موجوداتی فقیر و نیازمندند و برای رفع نقص خود به غنی مطلق روی میآورند؛ یعنی لاهوت، حقیقت نیست بلکه صورت حقیقت است که متناسب با خلق میباشد؛ و در واقع ظهور خدای سبحان و متعال برای ماست تا بتوانیم او را بشناسیم. بنابراین لاهوت، حقیقت نیست بلکه راه رسیدن به حقیقت است. البته این سخن به آن معنا نیست که لاهوت مطلق چیزی غیر از خداوند متعال است؛ زیرا در واقع اگر خلایق وجود نداشتند، چیزی به نام لاهوت نیز وجود نمیداشت. خدای تعالی نسبت به ما لاهوت است زیرا ما فقیریم و احتیاج داریم که نقص و نیازمان برطرف شود؛ لذا رو بهسوی حضرت سبحان و متعالش میآوریم. بهعبارتدیگر تجلی خدای سبحان با لاهوت مطلق برای خلق، چیزی نیست جز ظهور خدا برای خلق، طبق آنچه مقتضی حال آنهاست؛ یعنی اینطور نیست که لاهوت، کاشف واقعی و تام حقیقت باشد بلکه لاهوت، فقط شناسانندهی حقیقت میباشد، آن هم متناسب با حال و نیاز خلایق.
ابن سنان میگوید از امام رضا (ع) پرسیدم: (آیا خدای عزوجل پیش از آنکه مخلوق را بیافریند به ذات خود عارف بود؟) فرمود: (آری). عرض کردم: (آیا آن را میدید و میشنید؟) فرمود: (نیازی به آن نداشت؛ زیرا نه از آن پرسشی داشت و نه درخواستی، او، خودش بود و خودش، او بود، قدرتش نفوذ داشت؛ پس بینیاز بود از اینکه ذات خود را نام ببرد. ولی برای خود نامهایی برگزید تا دیگران او را به آن نامها بخوانند؛ زیرا اگر او به نامش خوانده نمیشد، شناخته نمیشد. و نخستین نامی که برای خود برگزید: (علی عظیم) بود زیرا او برتر از همهچیز است؛ معنای آن (الله) است و اسمش (علی عظیم) که اولین نامهای اوست که او برتر از همهچیز است).([564])
پیشتر اشارهای شد که هشام بن حکم میگوید که از امام صادق (ع) دربارهی نامهای خدا و اشتقاق آنها پرسیدم که (الله) از چه مشتق شده است؟ حضرت (ع) فرمود: (ای هشام! الله از (اله) مشتق است و اله، مألوهی (پرستش شونده) لازم دارد و نام، غیر صاحبِ نام میباشد. پس کسی که نام را بدون صاحب نام بپرستد، بهطور قطع کافر است و چیزی را نپرستیده است و کسی که نام و صاحب نام را بپرستد شرک ورزیده و دو چیز را پرستیده است و هر که صاحب نام (معنی) و نه نام را بپرستد، این یگانهپرستی است).([566])
در روایات، سخن ائمه (ع) بهوضوح بیان شده است؛ فقط آدمی باید لختی در سخن امام رضا (ع) تدبر و اندیشه کند: (قدرتش نفوذ داشت پس بینیاز بود از اینکه ذات خود را نام ببرد ولی برای خود نامهایی برگزید تا دیگران او را به آن نامها بخوانند؛ زیرا اگر او به نامش خوانده نمیشد شناخته نمیشد). و نیز در سخن امام صادق (ع) که فرمود: (ای هشام! الله از (اله) مشتق است و اله، مألوهی (پرستش شونده) لازم دارد).
برای توضیح بیشتر مطلب، باید بدانیم که دستیابی به شناخت تام و واقعی خداوند سبحان و متعال از طریق صفاتش، غیرممکن است، به دو دلیل:
اول: تمام صفات الهی و حتی جامع آنها یعنی لاهوت (الله) صرفاً صورتی است که خدا با آن با ما رویارو شده است، به طریقی که مقتضای حال ماست. پس لاهوت، حقیقت نیست بلکه راهی برای رسیدن به معرفت حقیقی است؛ بنابراین توقف در لاهوت و (شناختِ آن) را (شناختِ حقیقت) گمان کردن، دقیقاً مانند این است که کسی در میانهی راهی که به مقصد میرود، بایستد و ادعا کند که به هدف رسیده است.
دوم: وقتی صفات به خدای سبحان و متعال نسبت داده میشود، مطلق میگردد، پس چگونه غیر مطلق میتواند نسبت به مطلق، معرفت کامل به دست آورد، و حال آنکه معرفت کامل به این معناست که شخص بر آن چیز محیط شود و نسبت به آن احاطهی کامل بیابد؛ احاطه یافتن بر چیزی هم ممکن نیست، مگر برای کسی که برتر و بالاتر یا حداقل برابر با او باشد. در نتیجه امکان ادعای شناخت صفات الهی به شکل کامل، مانند ادعای متعدد بودن لاهوت مطلق است و مانند قراردادن شناسنده که مخلوق میباشد، به عنوان لاهوت مطلق است که این مسئله باطل است. بنابراین آنچه ما میتوانیم از صفات بشناسیم و به آن معرفت یابیم، تجلیات آن در خلق است، و قطعاً نزدیکترین تجلیات صفات، حجتهای الهی بر خلق و جانشینان خدا بر زمینش هستند.([568])
اگر بهعنوان مثال، صفت رحمت را در نظر بگیریم و بخواهیم هر چیزِ ممکن دربارهی رحمت را بدانیم، میتوانیم از طریق رابطه و نحوهی تعامل پیامبران و اوصیاء با سایر انسانها به این هدف دست یابیم. اگر این رابطه را بهمقتضای وضعیت هریک از پیامبران و اوصیاء بین ۸۰ تا ۹۹ درصد فرض بگیریم، (باید بدانیم) که در هیچیک از انبیا و اوصیاء (ع)، این عدد به صددرصد نخواهد رسید، زیرا در این حالت کسی که چنین وصفی داشته باشد، کمالی بینقص و غنایی بی فقر خواهد بود، یعنی او نوری است بدون هیچ ظلمتی و چنین کسی، همان خداوند سبحان میباشد، نه خلق او؛ لذا معرفت ما به رحمت، به هرجایی که برسیم، باز هم ناتمام است و غایت آنچه به آن دست مییابیم، شناخت عجز از معرفت رحمت مطلق خواهد بود.
و این یعنی بهاختصار، شناختی است که بر نفی نقص استوار میباشد،([570]) یعنی این معرفتی است که بر تنزیه یا تسبیح متکی بوده و به همین جهت گفتم و بیان نمودم که توحید، در تسبیح است، نه در وصف.
همچنین این معرفت برای عموم خلایقی است که با جانشینان خدا در زمینش ارتباط دارند. با آنها خدا شناخته میشود و توحید موجودیت خواهد یافت و با رحمت آنها، رحمت مطلق شناخته میگردد و با ربوبیّت آنها در خلق، ربوبیّت مطلق شناخته میشود و با لاهوت آنها در خلق، لاهوت مطلق، سبحانه و تعالی، شناخته میگردد و بدون ایشان، برای سایر خلایق، معرفت و توحیدی وجود نخواهند داشت.
بنابراین توحید، ارتباط تنگاتنگی با جانشینان خدا دارد، و اگر ما به این قضیه دقیقتر نگاه کنیم، طبق آنچه پیشتر گفته شد، در مییابیم که اگر مخلوق اول یا عقل اول یا حضرت محمد (ص) که خدای سبحان و متعال را به خلایق شناساند، وجود نمیداشت، معرفت و توحید، برای سایر انسانها غیرممکن میگشت.
از عبدالسلام بن هروی از امام رضا (ع) از پدرش موسی بن جعفر (ع) از پدرش جعفر بن محمد (ع) از پدرش محمد بن علی (ع) از پدرش علی بن حسین (ع) از پدرش حسین بن علی (ع) از پدرش علی بن ابیطالب (ع) روایت شده است که فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: (خداوند خلقی که بهتر از من و نزد او گرامیتر از من باشد نیافریده است). علی (ع) گوید به پیامبر اکرم (ص) عرض کردم: (ای رسول خدا، شما بهتری یا جبرئیل؟) فرمود: (ای علی! خدای تبارک و تعالی انبیای مرسَل را بر ملائکهی مقرب برتری داد و مرا بر جمیع انبیاء و رسولان فضیلت بخشید و پس از آن، ای علی! برتری از آنِ تو و امامان پس از توست و فرشتگان، خادمان ما و خادمان دوستداران ما هستند.
ای علی! حاملان عرش و کسانی که گرداگرد عرش هستند به واسطهی ولایت ما حمد پروردگارشان را بهجا میآورند و برای مؤمنان طلب مغفرت میکنند. ای علی! اگر ما نبودیم خداوند آدم و حوا و جنّت و نار و آسمان و زمین را نمیآفرید و چگونه از ملائکه برتر نباشیم در حالی که در توحید و معرفتِ پروردگارمان و تسبیح و تقدیس و تهلیل او بر آنها سبقت گرفتهایم، زیرا اولین چیزی که خداوند عزوجل خلق فرمود، ارواح ما بود، پس ما را به توحید و حمد خود گویا ساخت؛
سپس ملائکه را آفرید و هنگامی که آنها ارواح ما را در حالی که نور واحدی بودند مشاهده کردند، امر ما را بزرگ دیدند؛ ما تسبیح گفتیم تا ملائکه بدانند که ما مخلوقاتی آفریده شدهایم و خداوند از صفات ما منزه است، و ملائکه با تسبیح ما تسبیح گفتند و خدا را از صفات ما منزه دانستند. هنگامی که ملائکه بزرگی شأن ما را دیدند ما را تهلیل گفتند، ما تهلیل گفتیم تا ملائکه بدانند که هیچ معبودی جز الله (لا اله الا الله) نیست و بدانند که ما بندگانی کوچک هستیم و نه خدایانی که باید با او و یا در کنار او پرستیده شویم، پس آنها گفتند: لا اله الا الله؛ و چون بزرگی منزلت ما را مشاهده کردند، خدا را تکبیر گفتیم تا ملائکه بدانند که خداوند بزرگتر از آن است (اللهاکبر) که (نسبت) بزرگی و عظمت، کسی جز او را نسزد. و چون عزت و قوتی که خداوند به ما عطا کرده بود را دیدند، گفتیم (لا حول و لا قوة الا بالله) تا ملائکه بدانند که ما هیچ قدرت و قوتی نداریم جز به واسطهی خداوند و چون نعمتی که خداوند به ما داده و آن را در برابر واجب نمودن طاعت و عبادت بر ما واجب نموده بود، دیدند، گفتیم (الحمد لله) تا ملائکه بدانند که خداوند در برابر نعمتهایی که بر ما ارزانی داشته است، حقوقی دارد و ملائکه نیز گفتند (الحمد لله). پس به واسطهی ما به معرفتِ توحید خدای تعالی و تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجید او رهنمون شدند.
سپس خدای تعالی آدم (ع) را آفرید و ما را در صلب او به ودیعه نهاد و به ملائکه فرمان داد که به دلیل تعظیم و اکرام ما بر او سجده کنند. سجدهی آنها برای خدای عزوجل، عبودیت و بندگی برای آدم، اکرام و طاعت ما بود؛ زیرا ما در صلب او بودیم. چگونه ما از ملائکه برتر نباشیم در حالی که همهی آنها به آدم سجده کردند. چون مرا به آسمانها به معراج بردند جبرئیل دو تا دو تا اذان و اقامه گفت، سپس گفت: ای محمد، پیش بایست. گفتم: ای جبرئیل! آیا بر تو پیشی بگیرم؟ گفت: آری، زیرا خدای تبارک و تعالی پیامبرانش را و علیالخصوص تو را بر همهی ملائکه برتری داده است. من پیش ایستادم و با ایشان نماز خواندم در حالی که این، مایهی هیچ فخری نیست، و چون حجابهای نور را به پایان رساندم، جبرئیل (ع) گفت: ای محمد، پیش برو و از من عقب ماند. گفتم: ای جبرئیل! آیا در چنین جایی از من جدا میشوی؟ گفت: ای محمد، نهایت حدی که خدای تعالی برای من مقرر فرموده، همینجاست و اگر از آن بگذرم به سبب تجاوز از حدودی که پروردگار بزرگوارم مقرر فرموده است، بالهایم میسوزد.
من بهشدت در نور شدید افکنده شدم، تا به آنجا که خدای تعالی از ملکوتش اراده فرموده بود رسیدم و ندا رسید: ای محمد، گفتم: لبیک و سعدیک ای پروردگار من! تو را مبارک و متعالی داشتم (تبارکتُ و تعالیتُ). ندا رسید: ای محمد، تو بندهی من و من پروردگار توأم؛ پس فقط مرا پرستش کن و بر من توکل نما. تو نور من در میان بندگان من و فرستادهی من بهسوی خلقم و حجتم بر مردمانی. برای تو و کسی که از تو پیروی کند، بهشتم را خلق نمودم و آتش من برای کسی است که با تو مخالفت ورزد، و برای اوصیای تو کرامتم را لازم گردانیدم و برای شیعیانشان ثوابم را مقرر داشتم.
گفتم: پروردگارا! اوصیای من چه کسانی هستند؟ ندا رسید: ای محمد، اوصیایت آناناند که نامشان بر ساق عرش من نگاشته شده است و من در حالی که در پیشگاه پروردگار جلّ و جَلالم بودم، به ساق عرش نگریستم و دوازده نور دیدم و در هر نوری سطری سبز بود که نام هریک از اوصیای من بر آن نوشته شده بود. اول ایشان علی بن ابیطالب و آخر آنها مهدی امتم بود. گفتم: پروردگارا! آیا آنها اوصیای من هستند؟ ندا آمد: ای محمد، آنها اولیا و دوستان و برگزیدگان و حجتهای من بر خلایق، پس از تو هستند و آنها اوصیاء و خلفای تو و بهترین خلق پس از تو میباشند. به عزت و جلالم سوگند که به واسطهی ایشان دینم را چیره و کلمهام را بلند مینمایم و توسط آخرین آنها زمین را از دشمنانم پاک میگردانم و مشرق و مغرب زمین را به تملک او در میآورم و باد را مسخر او میکنم و گردنکشان سخت را رام او میسازم و او را بر نردبان ترقی بالا میبرم و با لشکریان خود یاریاش میکنم و با فرشتگانم به او مدد میرسانم تا آنکه دعوتم را آشکار کند و مردمان گرد توحیدم آیند، سپس دولتش را پایدار میسازم، و تا روز قیامت روزگار و ایام حکمرانی را میان اولیای خود (دستبهدست) میگردانم).([573]) ([574])
[544]. يعني كلمة "الله" مجردة من أي قيد أصبحت تستعمل للذات الإلهية فقط، ولكن لو جاءت في سياق كلام لا يمكن معه صرفها للذات الإلهية فهي تعود لأصلها باعتبارها اسماً مشتقاً وصفة، فلا يمكن مثلاً أن نفهم من جملة "رأيت الله يمشي" أن المراد هنا الله سبحانه وتعالى، كما لا يمكن قبول أن المراد من قوله تعالى: "هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ" [البقرة: 210] بأن المراد هنا هو الله سبحانه وتعالى؛ لأنه مقيد هنا بالإتيان وفي ظلل من الغمام، وتعالى الله عن هذه الأوصاف التجسيمية، بل هو سبحانه منزه عن أي حد.
[545]. کلمهی «الله» بدون هیچ قیدی، تنها برای ذات الهی استفاده میشود؛ اما اگر قیدی در سیاق کلام بیاید نمیتوان این کلمه را برای ذات الهی به کار برد. در این حالت این کلمه به اصل خود که اسم مشتق و صفت است بازمیگردد. مثلاً از جملهی «دیدم الله راه میرود» نمیتوان برداشت کرد که مقصود الله سبحانه و تعالی است. همانطور که از آیهی ﴿(مگر انتظار آنان غیر از این است كه خدا و فرشتگان در [زیر] سایبانهایی از ابر سپید بهسوی آنان بیایند و كار [داوری] یكسره شود و كارها بهسوی خدا بازگردانده میشود» (بقره، ۲۱۰). نمیتوان برداشت کرد که مقصود الله سبحانه و تعالی است. چرا که الله مقید به آمدن، آن هم در سایبانهایی از ابر سپید شده است، و خداوند نهتنها از این اوصاف جسمی بالاتر است، بلکه از هر حدی منزه است.
[546]. الكافي - الكليني: ج1 ص134؛ التوحيد - الصدوق: ص103.
[547]. كافی، كلینی، ج ۱، ص ۱۳۴؛ توحید، صدوق، ص ۱۰۳.
[548]. التوراة: سفر التكوين - الأصحاح الأول.
[549]. التوراة: سفر التكوين - الأصحاح الأول.
[550]. عهد قدیم، سفر پیدایش، باب اول.
[551]. عهد قدیم، سفر پیدایش، باب اول.
[552]. الكافي - الكليني: ج1 ص134؛ التوحيد - الصدوق: ص103.
[553]. کافی، کلینی، ج۱، ص ۱۳۴؛ توحید، صدوق، ص ۱۰۳.
[554]. تقدم كلامي في "الصمد" وإنه تنزيه وتسبيح للذات وبيان لكمالها المطلق من خلال نفي النقص عنها.
[555]. طبق آنچه در توضیح «صمد» گفته شد که تنزیه و تسبیح برای ذات و بیان کمال مطلق آن از طریق نفی نقص از آن حاصل میشود.
[556]. قرآن کریم، سورهی صافات، آیات ۱۵۹ و ۱۶۰.
[557]. التوحيد - الصدوق: ص137.
[558]. توحید، شیخ صدوق، ص ۱۳۷.
[559]. التوحيد - الصدوق: ص138.
[560]. توحید، شیخ صدوق، ص ۱۳۸.
[561]. قال الصادق (عليه السلام): "العبودية جوهر كنهها الربوبية" مصباح الشريعة - عبدالرزاق كيلاني: ص7؛ التفسير الصافي - الفيض الكاشاني: ج6 ص348، وفيه "جوهرة" وغير ذلك من المصادر.
[562]. امام صادق(ع) میفرماید: العبودیة جوهر کُنهها الربوبیة (بندگی گوهری است که عمق آن ربوبیت است). (مصباح الشریعة، ص ۷؛ تفسیر صافی، ج ۶، ص ۳۴۸ با اختلاف کمی).
[563]. الكافي - الكليني: ج1 ص113.
[564]. کافی، کلینی، ج ۱، ص ۱۱۳.
[565]. الكافي - الكليني: ج1 ص87 ح2.
[566]. کافی، کلینی، ج ۱، ص ۸۷، ح ۲.
[567]. تقدم القول: "أي أن بعثهم ضروريٌ؛ لأن المعرفة تتم بهم ومن خلالهم".
[568]. همانطور که پیشتر بیان شد: بعثت آنها لازم و ضروری است زیرا معرفت به وسیلهی آنها و از طریق آنها صورت میگیرد.
[569]. فلو فرضنا أن العدل يقابله الظلم، وفرضنا أن أحد خلفاء الله في أرضه مثلاً تجلي العدل فيه بنسبة 99 بالمئة ويبقى الواحد بالمئة هي نسبة الظلم في صفحة وجوده، وأننا تمكنا من معرفة هذا الخليفة من خلفاء الله في أرضه معرفة تامة، فنكون قد عرفنا العدل بنسبة 99 بالمئة وعرفنا الظلم المتضمن في صفحة وجوده، فالآن إذا أردنا أن نصف العدل المطلق اعتماداً على معرفتنا هذه فلا يسعنا أن نقول عن العدل المطلق غير أنه عدل لا ظلم فيه، أي أننا اعتمدنا في معرفتنا العدل المطلق على نفي الظلم عن ساحة العدل المطلق، وهذا النفي للظلم بين لنا بوضوح تام عجزنا عن معرفة العدل المطلق.
[570]. اگر فرض بگیریم که عدل نقطهی مقابل ظلم است و فرض کنیم که عدل در یکی از جانشینان خداوند در زمینش ۹۹ درصد باشد، یک درصد باقیمانده ظلمی است که در صفحهی وجودش میباشد و اگر ما قادر باشیم به شناخت کامل از این خلیفه دست یابیم، ۹۹ درصد عدل را شناختهایم و ظلم موجود در صفحهی وجودش را نیز شناختهایم. حال اگر بخواهیم با تکیه بر شناخت خود، عدل مطلق را توصیف نماییم، نمیتوانیم چنین کاری را انجام دهیم و از عدل مطلق سخن بگوییم، جز اینکه عدلی است که هیچ ظلمی در آن راه ندارد؛ بهعبارتدیگر ما میتوانیم با تکیه بر شناخت خودمان از عدل مطلق فقط به نفی ظلم از میدان عدل مطلق بپردازیم و این نفی ظلم بهوضوح تمام از عجز ما از شناخت عدل مطلق، پرده بر میدارد.
[571]. علل الشرائع - الصدوق: ج1 ص5؛ كمال الدين وتمام النعمة - الصدوق: ص255.
[572]. كتاب التوحيد.
[573]. علل الشرایع، صدوق، ج ۱، ص ۵؛ کمالالدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص ۲۵۵.
[574]. کتاب «توحید».