جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامبسم الله الرحمن الرحیم
والحمدُ للهِ ربِ العالمين
وصَلَى اللهُ على محمدٍ وآلِ محمدٍ الأئمةِ والمهديينَ وسَلَمَ تَسْليماً
اصل دین یا عقیده الهی در این زمین، همان استخلاف (خلافت الهی) است؛ از آن هنگامیکه خداوند حضرت آدم (ع)، اولین انسان زمینی را آفرید، او را خلیفه خود در زمین قرار داد.
«و هنگامیکه پروردگارت به فرشتگان فرمود: من در زمین خلیفهای قرار میدهم. فرشتگان گفتند: آيا کسي را در آن قرار ميدهي که فساد و خونريزي کند؟! در حالیکه ما بهوسیله حمد تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم؟ فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید»([1]).
«و خداوند به آدم آن نامها را آموخت؛ سپس آن نامها را بر فرشتگان عرضه کرد؛ پس فرمود: مرا به نامهای اینان خبر دهید اگر در گفتار خود صادق هستید»([2]).
«فرشتگان گفتند: تو منزهی؛ ما هیچ علمی نداریم مگر آنکه تو به ما آموختی. تو دانای حکیمی»([3]).
«خداوند فرمود: ای آدم، به فرشتگان از نامهای آنها خبر ده. هنگامیکه آدم (ع) به فرشتگان از نامهایشان خبر داد، خداوند فرمود: مگر به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را میدانم و آنچه شما آشکار کنید و پنهان کنید را میدانم»([4])؟
این همان چیزی است که بین آدم (ع) و فرشتگان و جنیّان بود؛ چون فرشتگان و جنیّان بهخودی خود قادر به تحصیل معرفتی که آدم به دست میآورد نبودند؛ لذا اینکه آدم (ع) خلیفه شود امری محتوم بود؛ زیرا او فقط قادر بود که آنها را به آنچه نمیدانند آشنا کند. انسان به بعضی از آن قابلیت و استعدادی که خداوند در او ودیعه نهاده بود، عمل کرد. چون او انسان بود و انسان دارای قابلیتی وسیعتر و عظیمتر بود؛ وی بر صورت خدا خلق شده، یعنی بر معرفت اسماء خدا سرشته شده و قابلیت آشکار کردن نامهای خداوند برای خلق در او به ودیعه نهاده شده است: ((خداوند آدم را بر شکل و صورت خودش آفرید))،([6]).
اما در میان مردم یا خود فرزندان آدم، قطعاً آنها در عمل و اخلاص یکسان نیستند، علاوه بر اینکه بیشترشان از عمل کردن غافلاند؛ در نتیجه لازم شد آنکس که عالم و عارف به خداست بر کسی که نسبت به او جاهل است خلیفه گردد؛ بنابراین نخستین خلیفه حقیقی -در عوالم بالا- محمد (ص) و سپس آل محمد (ع) سپس اشخاصی مانند آنها هستند؛ اما در این عالم جسمانی، محمد (ص) عالمترین خلق و خداشناسترین آنها در هر زمانی است.
بنابراین در اینجا سه موضوع مطرح میشود: مستخلِف (خدایی که خلیفه را قرار داده)، مستخلَف (آنکه به خلافت خداوند برگزیده شده) و علمی که نزد خلیفه خدا به ودیعه نهاده میشود. به اعتبار صفات خلیفه و شایستگی عملش یا تکلیفش از ناحیه خدا، میتوانیم او و آنچه که حمل میکند و همچنین مستخلِف او را وصف کنیم، یعنی بگوییم: به اعتبار اینکه او اخبار غیب را میگیرد، نبی است، یعنی خبرهایی دریافت میکند و در اصل، فردی که به او وحی میکند، به او خبر میدهد و به این خاطر که حامل رسالتی است، پس او رسول و فرستادهای است که رسالتی را از مرسِل (فرستندهاش) به دوش میکشد؛ در نتیجه اصل دین (استخلاف) سه اصل را در برمیگیرد: مستخلِف (خدا)، خلیفه (نبی و رسول)، علم؛ و به بیان دیگر: مُنبِئ و خبردهنده (خدا)، نبی (صاحب و حامل نبأ و خبر غیبی)، نبأها و اخبار غیبی؛ یا به تعبیر دیگر: مرسِل و فرستنده (خدا)، رسول و فرستاده، رسالت و پیام الهی؛ و نیز اگر این رسول دارای مقام امامت باشد، میتوانیم او را امام نیز بنامیم.
این اصل (استخلاف)، اصل دین و ستون و محور آن است که هرکس آن را نقض کند دین الهی را نقض کرده و چیزی از دین را باقی نگذاشته است. به همین سبب ائمه اطهار (ع) و امام صادق (ع) تأکید کردند کسانی که حق امیرالمؤمنین (ع) را غصب کنند، بیشترین سهم را در شکستن و نقض اسلام دارند، نه فقط به خاطر غصب حق امیرالمؤمنین (ع)، بلکه به این سبب که این غصب، عبارت است از نقض همان اصلی که همه دین بر محور آن میگردد و آنهمان خلافت الهی است؛ و باعث شدند مردم از این اصل که همان دین الهی از الف آن تا یاء آن میباشد، منحرف شوند.
امام جعفر بن محمد صادق (ع) فرمود:
((دین و اصل دین، مردی است و این مرد، همان یقین است و او همان ایمان است و او همان امام امت و اهل زمانش است. هر فردی که او را بشناسد، خداوند را شناخته است و هر فردی که او را انکار کند، خداوند و دینش را انکار کرده است و هر فردی که نسبت به او ناآگاهی داشته باشد -بدون این امام- نسبت به خداوند و دین و حدود و شرایع او ناآگاهی دارد. اینچنین است که شناخت مردان، دین خداست و شناخت به شکل آن، شناخت ثابت و با بصیرتی است که به واسطهاش، دین خداوند شناخته میشود و به واسطهاش به شناخت خداوند رسیده میشود)).([9]).
رسولالله(ص) بر همین امر در حدیث فرقه ناجیه، که در کتب اهل سنت مشهور است، تأکید کردند:
((این امت بر هفتاد و سه فرقه متفرق میشوند که همگی در آتش هستند به جز یک فرقه. گفته شد: ای رسول خدا آن فرقه کدام است؟ فرمود: آنها که بر همان روشی هستند که امروز من و اصحابم بر آن هستیم))..
((امتم بر هفتاد و سه گروه متفرّق میشوند که همگی در آتش هستند به جز یکی. گفتند ای رسول خدا و آن کدام است؟ فرمود: آنها که به طریقهای مثل آنچه که امروز من و اصحابم بر آن هستیم، باشند)).([11])
بنابراین، در حقیقت رسولالله (ص) صفت فرقه ناجیه را اینگونه معین کرده که این فرقه، همان گروهی است که رهبری برگزیده شده، از سوی خدا مانند رسولالله (ص) داشته باشد و به این رهبری الهی که معرّف خدا و حاکمیت خداست، مانند اصحاب رسولالله (ص) ایمان داشته باشند.
بنابراین حق، آنگونه که رسولالله (ص) بیان فرمودند، همان فرقهای است که در آن ارتباطی مانند ارتباط بین پیامبر (ص) و اصحابش وجود داشته باشد، یعنی ایمان به خلافت الهی. در واقع آنجا خلیفهای است که از سوی خدا منصوب شده باشد و مؤمنانی به این خلیفه و به این اصل خلافت که اصل دین الهی است وجود دارند.
شیخ صدوق (رحمت الله عليه) نیز نزدیک به همین مضمون را اینگونه روایت کرده است:
رسول خدا (ص) فرمود: بهزودی بر امتم مانند آنچه که بر بنیاسرائیل رخداده است، موبهمو اتفاق خواهد افتاد، همانا بنیاسرائیل بر هفتاد و دو ملت تقسیم شدند و بهزودی امت من بر هفتاد و سه ملت تقسیم میشوند که یک فرقه بیش از بنیاسرائیل هستند، همگی آنها در آتش هستند جز یک فرقه. به رسولالله (ص) عرض شد: ای رسول خدا و آن یک فرقه کدام است؟ فرمود: همان فرقهای که به طریقتی است که امروز من و اصحابم بر آن هستیم).([13]).