جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامپیوست ۱
الله
الله: هذا الاسم الذي يعرفه الناس إسماً للذات الإلهية - بل هو بالفعل يطلق عليها فقط إذا كان يراد به الألوهية المطلقة - هل يمكن أن يطلق - إذا لم يُرَد به الألوهية المطلقة - على غير الذات الإلهية المقدسة؟
الله: اسمی است که مردم آن را به عنوان اسم ذات الهی میشناسند؛ البته در عمل، اگر منظور فقط اولوهیت مطلق باشد، بر آن اطلاق میگردد. اگر منظور از آن الوهیّت مطلق نباشد، آیا میتواند بر غیر از ذات مقدس الهی نیز اطلاق گردد؟
وقبل معرفة هذا الأمر لابد من بيان هل أن اسم الله علم جامد أم أنه مشتق؛ لأن الجواب يعتمد على هذا البيان، وكما قال رسول الله : إنا معاشر الأنبياء أمرنا أن نكلم الناس على قدر عقولهم، فعن أبي عبد الله (ع)، قال: (ما كلّم رسول الله العباد بكنه عقله قط، وقال: قال رسول الله : إنا معاشر الأنبياء أمرنا أن نكلم الناس على قدر عقولهم) ([532]).
قبل از پاسخ دادن به این پرسش، باید مشخص شود که آیا اسم الله عَلَم جامد است یا مشتق؛ زیرا پاسخ، وابسته به جواب این سؤال میباشد. همانطور که پیامبر خدا (ص) فرموده است که به ما انبیا امر شده است که با مردم در حدّ فهمشان سخن بگوییم. از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: «هیچگاه رسول خدا (ص) با هیچ بندهای با کُنه عقلش سخن نگفت». و همچنین ایشان (ع) فرمود: «پیامبر خدا (ص) فرموده است: به ما پیامبران امر شده است که با مردم در حدّ فهمشان سخن بگوییم»[533].
والرأي الأول إن اسم الله علم جامد: واختاره السيد الخوئي (رحمه الله)، واستدل عليه بأمور سأعرضها وأبين بطلانها، فيتبين بطلان هذا الرأي.
نظریهی اول میگوید اسم الله عَلَم جامد است: سید خویی(رحمة الله علیه) این نظر را برگزیده و چندین دلیل بر آن آورده است که من آنها را بیان و باطل این نظر را آشکار مینمایم.
قال السيد الخوئي في كتاب البيان: (ومن توهم أنه اسم جنس فقد أخطأ ودليلنا على ذلك أمور: الأول: التبادر، فإن لفظ الجلالة ينصرف بلا قرينة إلى الذات المقدسة ولا يشك في ذلك أحد. وبأصالة عدم النقل يثبت أنه كذلك في اللغة وقد حققت حجيتها في علم الأصول)([534]).
کلام سید خویی: سید خویی در کتاب البیان گفته است: «کسی که متوهّم شده الله اسم جنس است به خطا رفته و دلیل ما بر این مطلب چند چیز است: اول، تبادر: لفظ جلاله بدون قرینه، انصراف (اشاره) به ذات مقدس دارد و کسی در این قضیه تردید ندارد. و با قاعدهی «اصالت عدم نقل» ثابت میشود که این کلمه در اصل لغت و از ابتدا به همان معنی بوده و حجت بودن این قاعده نیز در علم اصول ثابت گردیده است»[535].
أقول: الانصراف الى الذات المقدسة بلا قرينة ليس دليلاً على أنه علم جامد، فاسم الرحمن ينصرف إلى الذات المقدسة بلا قرينة ولا أحد يقول إنه علم جامد، وإذا قال أحد لا يلتفت إلى قوله؛ لأنه مشتق وإنما هذا الانصراف بسبب الاستعمال.
میگویم: انصراف به ذات مقدس بدون قرینه، دلیلی بر عَلَم جامد بودن الله نیست؛ اسم الرحمن نیز بدون قرینه، انصراف به ذات مقدس دارد ولی کسی آن را عَلَم جامد به شمار نمیآورد، و اگر هم کسی چنین عقیدهای داشته باشد، گفتارش مورد اعتنا نیست. الله مشتق است و این انصراف به دلیل استعمال آن است.
ولا أدري لم تشبث السيد الخوئي بظنون وأوهام كقاعدته المتقدمة التي بنيت على ما جمع بالاستقراء الناقص، مع أن قاعدته من نسج العقول الناقصة غير المعصومة واستقراءهم ناقص، وأعرض عن نص المعصوم فقد جاء عنهم نص أو أكثر تدل على الاشتقاق.
من نمیدانم چرا سید خویی به اوهام و خیالاتی مانند قاعدهای که گفته شد که بر اساس استقرای ناقص پایهگذاری شده، چنگ زده است، و حال آن که این قاعدهی وی زاییدهی عقلهای ناقص و غیرمعصوم و استقرای آنها نیز ناقص میباشد. ایشان از نص معصوم روی برگردانیده و این در حالی است که از معصومین(ع) یک یا چند نص که بر اشتقاق دلالت میکند، وارد شده است.
قال أمير المؤمنين (ع): (الله معناه: المعبود الذي يأله فيه الخلق ويؤله إليه، والله هو المستور عن درك الأبصار، المحجوب عن الأوهام والخطرات) ([536]).
امیرالمؤمنین (ع) فرموده است: «الله مفهومش معبودی است که خلق در او حیرانند و به سوی او حیرتزده میشوند. الله کسی است که از درک چشمها مستور و از افکار و عقول، محجوب و پنهان است»[537].
قال الباقر (ع): (الله معناه: المعبود الذي أله الخلق عن درك ماهيته، والإحاطة بكيفيته، وتقول العرب: أله الرجل إذا تحير في الشيء فلم يحط به علماً، ووله إذا فزع إلى شيء مما يحذره و يخافه فالإله هو المستور عن حواس الخلق) ([538]).
امام باقر (ع) میفرماید: «معنای الله عبارت است از معبودی که مخلوقات از درک ماهیت او و تسلط بر کیفیتش، متحیر هستند؛ و عرب میگوید: زمانی که مردی در چیزی سرگردان و نسبت به آن از نظر علمی و آگاهی، احاطه نداشته باشد، گفته میشود «ألَهَ الرجل» یعنی مرد متحیر شد، و زمانی که از چیزی دوری کرده و از آن بترسد، گفته میشود «وَلَهَ الرجل» یعنی مرد دچار سختی و ترس شد. پس پروردگار همان موجودی است که از حواس پنجگانهی مخلوقات مستور است»[539].
هذا مع أنّ الأئمة حثوا خاصة أصحابهم على عدم نقل ورواية الجواهر التي خصوهم بها:
این در حالی است که ائمه(ع) به اصحاب خاصّ خود تأکید کردهاند که چنین روایاتی را و روایت جواهر را که ویژهی ایشان است، نقل نکنند.
فعن حفص بن نسيب فرعان، قال: دخلت على أبي عبد الله (ع) أيام قتل المعلى بن خنيس مولاه فقال (ع) لي: (يا حفص حدثت المعلى بأشياء فأذاعها فابتلي بالحديد إني قلت له إن لنا حديثاً من حفظه علينا حفظه الله وحفظ عليه دينه ودنياه، ومن أذاعه علينا سلبه الله دينه ودنياه، يا معلى إنه من كتم الصعب من حديثنا جعله الله نوراً بين عينيه ورزقه العز في الناس، ومن أذاع الصعب من حديثنا لم يمت حتى يعضه السلاح أو يموت متحيراً).
حفص بن نسیب فرعان میگوید: در ایام قتل معلی بن خنیس دوستدار امام صادق (ع) به محضر امام شرفیاب شدم. حضرت (ع) فرمود: «ای حفص! به معلی حدیث گفتم و او آن را نشر داد و بر اثر آن گرفتار عذاب شمشیر گردید. من به او گفتم ما را حدیثی است که هر کس آنها را حفظ کند خدا دین و دنیای او را حفظ میکند و هر کس آن را به زیان ما منتشر کند خداوند دین و دنیای او را میگیرد. ای معلی! هر کس حدیث مشکل ما را پنهان کند خداوند آن را به صورت نوری در بین دو چشمش قرار میدهد و به او عزت در میان مردم میبخشد و هر کس حدیث مشکل ما را افشا کند نخواهد مُرد مگر این که گرفتار سلاح میشود یا سرگشته و متحیر جان میدهد».
وعن أبي بصير قال سمعت أبا جعفر (ع) يقول: (سر أسره الله إلى جبرئيل، وأسره جبرئيل إلى محمد، وأسره محمد إلى علي، وأسره علي إلى من شاء الله واحداً بعد واحد، وأنتم تتكلمون به في الطرق).
ابو بصیر به نقل از ابوجعفر امام باقر (ع) نقل کرده است که آن حضرت فرمود: «سرّی که خداوند به جبرئیل سپرد و جبرئیل به محمد و محمد به علی و علی به کسی که خدا میخواست یکی پس از دیگری سپرده است، شما در راهها از آن صحبت میکنید!».
وقال أبو عبد الله (ع): (من أذاع علينا حديثنا هو بمنزلة من جحدنا حقنا).
امام ابوعبدالله (ع) فرمود: «کسی که حدیث ما را به زیانمان فاش سازد، به منزلهی کسی است که حق ما را انکار کند».
وقال أبو عبد الله (ع): (إني لأحدث الرجل الحديث فينطلق فيحدث به عني كما سمعه فأستحل به لعنه و البراءة منه) ([540]).
ابو عبدالله (ع) میفرماید: «من حدیثی را به مردی میگویم. میرود و آن را از من بازگو میکند همانگونه که شنیده است. پس مستحق لعنت و برائت میشود»[541].
فلم لا تكفي بعض الروايات - إن كان قد اطلع عليها السيد الخوئي - لإثبات أن اسم الله مشتق، وبالتالي رد الظنون والتخرصات العقلية غير المعصومـة عند السيد الخوئي، وهل يعتقد (رحمه الله) أو من يتبنى رأيه أن هؤلاء الأولياء الذين هم خاصة شيعة آل محمد وأصحابهم قد خالفوا الأئمة ونقلوا كل ما سمعوا منهم حتى ما نهاهم الأئمة عن نقله ؟ وهم الذين أخلصوا غاية الإخلاص في طاعـة الأئمـة والتزموا الحدود التي بينها لهم أئمتهم .
برای اثبات این که اسم الله مشتق است، آیا برخی روایات (که سید خویی از آنها مطلع بوده است) و به دنبال آن رد ظنّیات و اتهامات عقلی غیرمعصوم برای سید خویی کفایت نمیکند؟ و آیا ایشان(رحمة الله علیه) معتقد است یا این نظر را قبول کرده است که این اولیایی که از خاصّهی شیعیان و اصحاب آل محمد(ع) هستند، با ائمه(ع) مخالفت کردهاند و هر آن چه را که از ایشان(ع) شنیدهاند حتی چیزهایی که ائمه نقلشان را بر ایشان ممنوع کردهاند بازگو نمودهاند؟ و حال آن که اینها در فرمانبرداری از ائمه(ع) و التزام به حدودی که آنها برایشان ترسیم کردهاند، به منتهی درجهی اخلاص رسیدهاند.
ثم إنّ هذه القاعدة التي تبناها السيد الخوئي (رحمه الله) وطرحها كأنها من اليقينيات المسلمة بقوله: (بأصالة عدم النقل يثبت أنه كذلك) هي قاعدة عقلية وظنية في أحسن أحوالها وهي عند السيد الخوئي كذلك، وإلا فإن بعض الفقهاء (السنة والشيعة) ينفيها جملة وتفصيلاً. وعلى القول بأنها ظنية فإن الكلام هنا في العقائد، والظن لا يغني عن الحق شيئاً في العقائد، قال تعالى: ﴿وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾ ([542])، فلابد من اليقين في العقائد.
علاوه بر این، قاعدهی «با اصالت عدم نقل ثابت میشود که چنین است» که سید خویی(رحمة الله علیه) استوار میکند و آن را چنان مطرح مینماید که گویی از یقینیّات مسلّم است، در بهترین حالت یک قاعدهی عقلی و ظنّی میباشد و خود سید خویی نیز این را قبول دارد. بماند که برخی فقها (چه سنی و چه شیعه) آن را به صورت کلی و جزئی نفی میکنند. با توجه به این که این قاعده ظنی است و از سوی دیگر اینجا صحبت از عقاید است و ظن و گمان در عقاید نمیتواند جای حق را بگیرد. خداوند متعال میفرماید: «بیشترشان فقط تابع گمانند، و گمان نمیتواند جای حق را بگیرد، هر آینه خداوند به کاری که میکنند آگاه است»[543] ؛ پس در مسایل اعتقادی باید علم و یقین حاصل شود.
وكأن السيد الخوئي (رحمه الله) نسي قوله في كتابه هذا نفسه (البيان) عندما رد خبر الآحاد صحيح السند بقوله: (إن أخبار الآحاد لا تفيد علماً ولا عملاً) البيان ([544])، فبربكم أيهما أولى أن يعتمد عليه ظن يستند إلى قول معصوم، أم ظن يستند إلى عقول بعض بني آدم الناقصة ؟
گویی سید خویی(رحمة الله علیه) کلام خودش در همین کتاب (البیان) را فراموش کرده است؛ آنگاه که یک خبر واحد صحیح السّند را با عبارت «خبر واحد اطمینانآور و مفید علم و عملی نیست» رد میکند[545]. شما را به خدایتان سوگند، کدام یک سزاوارتر است که بر آن تکیه شود: گمانی که به قول معصوم مستند است، یا گمانی که به عقول ناقص برخی انسانها استناد دارد؟
فإذا كان السيد الخوئي (رحمه الله) لا يعتمد على ما يعتبره ظناً مستنداً إلى قول معصوم في العقائد، فالأولى به أن لا يعتمد على ظن مستند إلى دليل عقلي ظنـي، فرد هكذا ظن أولى وأحجى، وإن لم يعتبر السيد الخوئي نتيجة هذا البحث عبارة عن إرساء قانون ستبنى عليها اعتقادات تتعلق بالتوحيد، ومن ثم قال بقبول الظن هنا فكان عليه الالتفات إلى أن ما تصوره ظناً مستنداً إلى قول الباقر (ع) المتقدم أولى أن يأخذ به من ظن يستند إلى قاعدة واستنتاج عقول ناقصة غير معصومة.
اگر سید خویی(رحمة الله علیه) در عقاید، آنچه را که گمانی مستند به قول معصوم برمیشمارد، قابل اعتماد نمیداند پس اولی آن است که بر گمان مستند به دلیل عقلی ظنی هم اعتماد نورزد و نپذیرفتن چنین ظنّی، شایستهتر و عاقلانهتر است و اگر سید خویی نتیجهی چنین تحقیقی را که عبارت از تحکیم پایههایی برای قانونی است که براساس آن بنا میشود برای اعتقادات توحیدی معتبر نمیداند، از چه روی در اینجا به قبول ظن و گمان نظر داده است در حالی که برحسب تصور وی نظر ظنی مستند به قول امام باقر (ع) که پیشتر اشاره شد وجود داشته است، ایا اولی نبوده است که آن را در مقابل ظنّی که مستند بر قاعده و استنتاج عقلهای ناقص غیرمعصوم است، ترجیح دهد؟!
قول السيد الخوئي: (الثاني: إن لفظ الجلالة لما له من معنى لا يستعمل وصفاً، فلا يقال العالم اله، الخالق الله. على أن يراد بذلك توصيف العالم والخالق بصفة كونه الله وهذه آية كون لفظ الجلالة جامداً. وإذا كان جامداً كان علماً لا محالة، فان الذاهب إلى إنه اسم جنس فسّره بالمعنى الاشتقاقي) ([546]).
کلام سید خویی: «دوم: لفظ جلاله به هر معنایی که در نظر بگیرید، به صورت وصف استعمال نمیشود، مثلاً نمیتوان العالم الله و الخالق الله گفت و به این صورت عالم و خالق را با کلمهی الله توصیف نمود و وصف قرار نگرفتن کلمهی الله دلیل بر جامد بودن لفظ جلاله است و چون جامد بودن آن ثابت گردید، به ناچار باید عَلَم و نام اختصاصی باشد و کسانی آن را اسم جنس میدانند، تلویحاً آن را مشتق فرض گرفتهاند»[547].
أقول: الوصف هو توضيح وبيان وتعريف ، والسيد الخوئي (رحمه الله) استخدم المغالطة في هذا المقام، فصحيح أنّ الله لا يقع وصفاً لاسم الخالق أو العالم ولكنه يقع وصفاً لـ (هو) قال تعالى: ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ﴾؛ وذلك لأنّ العالم والخالق هي توضيح وبيان وتعريف للذات الإلهيـة أو (الله)، ولكن الذات الإلهية أو (الله) توضيح وبيان وتعريف لـ (هو) أو الإسم الأعظم أو الكنه والحقيقة ، حيث إن الكنه والحقيقة تجلت بالذات الإلهية أو الله لمواجهة الخلق أي ليعرف سبحانه وتعالى ، ولذلك قال تعالى :
میگویم: وصف یعنی توضیح و شرح و تعریف، و سید خویی(رحمة الله علیه) در این مقام از مغالطه استفاده کرده است. درست آن است که گفته شود الله وصفی برای اسم خالق یا عالم نیست، لیکن وصفی برای «هو» به شمار میرود. خدای تعالی میفرماید: «بگو: او است خدای یکتا» و این از آن رو است که عالِم و خالِق، توضیح و شرح و تعریفی برای ذات الهی یا «الله» میباشند ولی ذات الهی یا «الله» توضیح و شرح و تعریفِ «هو» یا اسم اعظم یا کُنه و حقیقت است، زیرا کُنه و حقیقت برای مواجه شدن با خلق، با ذات الهی یا الله جلوهگر شده است تا از این طریق خداوند سبحان شناخته شود؛ لذا حق تعالی میفرماید:
- ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾([548]).
«بگو او است خدای یکتا»[549].
- ﴿لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً لاصْطَفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ سُبْحَانَهُ هُوَ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ﴾([550]).
«اگر خدا میخواست برای خود فرزندی برگیرد، از میان مخلوقات خود هر چه را که میخواست برمیگزید، منزّه است، او است خدای یکتای قهار»[551].
- ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ ﴾([552]).
«او است خدای یگانه. هیچ خدایی جز او نیست. دانای نهان و آشکار است. او بخشاینده و مهربان است»[553].
- ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ ﴾([554]).
«او است خدای یگانه که هیچ خدای دیگری جز او نیست، فرمانروا است، پاک است، عاری از هر عیب است، ایمنیبخش است، نگهبان است، پیروزمند است، باجبروت است و بزرگوار است و از هر چه برای او شریک قرار میدهند منزّه است»[555].
- ﴿هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾([556]).
«او است خدایی که آفریدگار است، صورتبخش است، اسمهای نیکو از آنِ او است، هر چه در آسمانها و زمین است تسبیحگوی او است و او پیروزمند و حکیم است»[557].
أي من أراد أن يعرف الحقيقة والكنه فليتوجه إلى تجليها وهي الذات المقدسة أي الله، وقد تبين أن إسم الله وقع وصفاً في كل الآيات المتقدمة، والأصح أن يقال في كل أسماء الله أنها بمقام الوصف وليست وصفاً كسواها.
یعنی کسی که میخواهد حقیقت و کُنه را بشناسد، باید به تجلی آن، که ذات مقدس یا الله است روی آورد. پیشتر روشن شد که اسم الله وصفی در کل آیات قبلی است، و صحیحتر آن است که این مطلب دربارهی تمام اسما الهی گفته شود که در مقام چنین توصیفی هستند و وصفی مانند سایر وصفها نمیباشند.
قول السيد الخوئي: (الثالث: إن لفظ الجلالة لو لم يكن علماً لما كانت كلمة (لا إله إلا الله) كلمة توحيد، فإنها لا تدل على التوحيد بنفسها حين إذ كما لايدل عليه قول لا اله إلا الرزاق، أو الخالق، أو غيرهما من الألفاظ التي تطلق على الله سبحانه، ولذلك لا يقبل إسلام من قال بإحدى هذه الكلمات) ([558]).
سید خویی گفته است: «سوم: اگر لفظ جلاله عَلَم (و نام اختصاصی خدا) نبود، «لا اله الا الله» کلمهی توحید نامیده نمیشد و نمیتوانست به تنهایی بر توحید و یگانگی خداوند دلالت کند، چنان که جملات «لا اله الا الرزاق» و «لا اله الا الخالق» و امثال اینها که به خداوند سبحان اطلاق میشوند، به توحید خداوند دلالت ندارند و از این رو است که کسی که (فقط) یکی از این جملات را بگوید، اسلامش پذیرفته نیست»[559].
أقول: إنه لو كان إسم الله علماً جامداً لم تكن كلمة (لا إله إلا الله) كلمة التوحيد، فالسيد الخوئي (رحمه الله) قلب الأمور رأساً على عقب وذلك لأن كل معاني كلمة إله - وهي المستثنى منه - تحتمل غيره سبحانه وتعالى وتشمل غيره، وإليك هذه المعاني:
میگویم: اگر اسم خدا عَلَم جامد بود، «لا اله الا الله» کلمهی توحید نمیبود. سید خویی(رحمة الله علیه) قضایا را کاملاً برعکس کرده است زیرا تمام معانی کلمه «اله» ـکه مستثنیمنه استـ غیر خدای سبحان و متعال را نیز شامل میشود و دربرمیگیرد. به این معانی دقت نمایید:
١- الخفاء (حقيقة محمد خفية عن الخلق لا يعرفه تمام المعرفة إلا الله).
۱- خفا: حقیقت حضرت محمد (ص) از خلق پوشیده و مخفی است و هیچ کس جز خدا او را تمام و کمال نمیشناسد.
٢- التحير (وحقيقة محمد تحيرت فيها العقول).
۲- سرگشتگی (التحیّر): عقلها در حقیقت حضرت محمد (ص) حیران و سرگشتهاند.
٣- الغيبة عن الأبصار (والأرواح غائبة عن الأبصار).
۳- نهان ماندن از دیدگان: ارواح از دیدهها مخفی هستند.
٤- التعبد (وهو الخضوع إلى الغير والائتمار بأمره ، والملائكة أيضاً مأمورون بالخضوع للأنبياء والمرسلين والائتمار بأمرهم ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا﴾([560]) ).
۴- بندگی: خضوع در برابر غیر و فرمانبرداری نمودن امر او است، و فرشتگان نیز به خضوع در برابر انبیا و فرستادگان و اطاعت از اوامر آنها مأمور و مکلفاند: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ»[561] (و به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید، پس سجده کردند).
٥- الإقامة في المكان (والحقيقة المحمدية متجلية في كل مكان لأن الخلق خلقوا من نوره ).
۵- جای گزیدن در یک مکان: حقیقت محمدی در همه جا متجلی است زیرا خلایق از نور آن حضرت (ص) آفریده شدهاند.
٦- الارتفاع (ومحمد أيضاً مرتفع نسبة إلى الخلق).
۶- رفعت: حضرت محمد (ص) نسبت به خلایق در ارتفاع بالاتری قرار دارد.
۷- الوله أو الأله (وبمحمد أيضاً ولهت قلوب الأولياء).
۷- سرگشتگی یا تحیّر (الوله و الأله): به حضرت محمد (ص) نیز قلوب اولیا سرگشته و حیران شده است.
۸- الرجوع والفزع في الحوائج (وإلى محمد أيضاً يفزع في الحوائج ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً﴾([562]) ).
۸- رو کردن و فزع در نیازها: در حوایج به سوی حضرت محمد (ص) نیز میشتابند: «و اگر به هنگامی که مرتکب گناهی شدند نزد تو آمده بودند و از خدا آمرزش خواسته بودند و پیامبر برایشان آمرزش خواسته بود، خدا را توبهپذیر و مهربان مییافتند»[563].
۹- السكون (وإلى محمد تسكن النفوس ﴿وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾([564]) ).
۹- آرامش: به سوی حضرت محمد (ص) جانها آرامش مییابد و ساکن میشود: «و برایشان دعا کن، زیرا دعای تو مایهی آرامش آنها است، و خدا شنوا و دانا است»[565].
فالحق، إن معنى كلمة التوحيد أنه لا إله إلا الإله الكامل المستغرق لكل الكمالات الإلهية، الذي لا يعتريه نقص أو الإله الذي هو نور لا ظلمة فيه، وهو الله سبحانه وتعالى فالألف واللام لاستغراق الكمالات الإلهية، أي أنّ كلمة التوحيد نظير من يقول لا إنسان إلا الإنسان أي الإنسان الكامل، أي أنّ التعريف بالألف واللام يراد منها استغراق كل الكمالات الإنسانية.
حق آن است که معنای کلمه توحید این است که «لا اله الا الاله» کامل است و دربرگیرندهی تمام کلمات الهی است، که هیچ نقصی به آن راه ندارد یا خدایی است که نور بیظلمت میباشد و او همان الله سبحانه و تعالی است. الف و لام (ال) برای استغراق (کلیت و شامل بودن) کلمات الهی است یعنی کلمهی توحید مانند این است که گفته شود «لا انسان الا الانسان» (انسانی نیست مگر انسان) که مراد انسان کامل است؛ یعنی معرفه کردن با «الف و لام»، بیان استغراق و شمول تمام کمالات انسانی را میرساند.
وعلى هذا فإن كلمة التوحيد لا إله إلا الله تبين بوضوح أنّ الألوهية المطلقة محصورة به سبحانه وتعالى.
بر این اساس کلمهی توحید یعنی «لا اله الا الله» به وضوح بیان میدارد که الوهیّتِ مطلق، منحصر به خداوند سبحان و متعال است.
وأيضاً: تبين ضمناً أن الاتصاف بصفة الألوهية المقيدة بالافتقار إليه سبحانه وتعالى تشمل خاصة من خلقه يفزع إليهم في الحوائج أي يؤله إليهم، فهم يقضون الحوائج بإذن الله ويخلقون بإذن الله ويشفعون بإذن الله سبحانه وتعالى ﴿وَرَسُولاً إِلَى بَنِي إِسْرائيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾([566]).
همچنین آشکار میسازد که اتصاف به صفت الوهیّتِ مقیّد به فقر و نیازمندی نسبت به خدای سبحان و متعال، گروه خاصی از خلق خدا را شامل میشود که (دیگران) در حوایج به آنها رو میکنند یعنی سرگشتهی ایشاناند، و این عده به اذن خدا حوایج و نیازها را برآورده میسازند، و به اذن خدا میآفرینند، و به اذن خدا شفاعت میکنند: «و فرستادهای به جانب بنی اسرائیل که: من با معجزهای از پروردگارتان نزد شما آمدهام برایتان از گل چیزی چون پرنده میسازم و در آن میدمم، به اذن خدا پرندهای شود، و کور مادرزاد را و برصگرفته را شفا میدهم و به فرمان خدا مرده را زنده میکنم و به شما میگویم که چه خوردهاید و در خانههای خود چه ذخیره کردهاید، اگر از مؤمنان باشید، اینها برای شما نشانههای حقانیت من است»[567].
﴿إِذْ قَالَ اللَّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْأِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ﴾([568]).
«خدا به عیسی بن مریم گفت: نعمتی را که به تو و مادرت ارزانی داشتهام یاد کن، آن زمان که با روح القدس یاریت کردم تا تو چه در گهواره و چه در بزرگسالی سخن گویی، و به تو کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم و آنگاه که به امر من از گل چیزی چون پرنده ساختی و در آن دمیدی و به امر من پرندهای شد و کور مادرزاد و پیسیگرفته را به فرمان من شفا دادی و مردگان را به فرمان من از گور بیرون آوردی و چون با این دلایل روشن نزد بنی اسرائیل آمدی، من آنان را از آسیب رساندن به تو بازداشتم و از میانشان کسانی که کافر بودند گفتند این جز سحر و جادویی آشکار نیست»[569].
وقال تعالى: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ([570])، أي إنه يوجد خالقون غيره سبحانه وتعالى يخلقون بحوله وقوته وهو أحسنهم ؛ لأنه غني وهم فقراء إليه سبحانه.
و خدای متعال میفرماید: «در خور تعظیم است خداوند، آن بهترینِ آفرینندگان»[571] ؛ یعنی غیر از خداوند سبحان و متعال آفرینندگان دیگری هم وجود دارند که به حول و قوهی الهی میآفرینند و او برترین آنها است، چرا که او غنی است و ایشان نسبت به او سبحان و متعال فقیر و نیازمندند.
وقال تعالى: ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ﴾ ([572])، والآيات الدالة على ذلك كثيرة.
و نیز خداوند متعال میفرماید: «میداند هر چه در برابر آنها است و هر چه پشت سر آنها است و آنان جز کسانی را که خداوند از آنها خوشنود است شفاعت نمیکنند و از بیم او هراسانند»[573] ؛ و آیاتی که بر این مطلب دلالت میکنند فراوان است.
فعلى ما تقدم تبين أنه على القول بأن اسم الله علم جامد تكون كلمة (لا إله إلا الله) ليست كلمة التوحيد؛ لأنه يقال لك هذا يفزع إليه في الحوائج فهو إله يؤله إليه فكلامك غير مستقيم؛ لأن من يؤله إليهم في الحوائج كثير إلا أن تقدر كلمة كامل مطلق أو غني مطلق فتقول لا إله كامل مطلق إلا الله، وفي هذه الحالة نرد كلمة السيد الخوئي (رحمه الله) عليه فنقول: (إن لفظ الجلالة لو كان علماً جامداً لما كانت كلمة لا إله إلا الله كلمة التوحيد فإنها لا تدل على التوحيد بنفسها حينئذ).
بنا بر آنچه بیان شد، روشن شد این گفته که اسم الله عَلَمِ جامد است، باعث میشود کلمهی «لا اله الا الله» کلمهی توحید نباشد؛ زیرا به شما گفته میشود که در حوایج به او پناه برده میشود پس او الهی است که سرگشتهی او میشوند؛ پس کلام شما غیرمستقیم است؛ چرا که به کسی در حوایج بسیار به او پناه برده نمیشود مگر اینکه کلمهی کامل مطلق یا غنی مطلق تقدیر شود؛ پس باید بگویی «لا اله کامل مطلق الا الله» (هیچ خدای کامل مطلقی نیست مگر الله). در این حالت ما به سخن سید خویی(رحمة الله علیه) پاسخ میدهیم و میگوییم: «اگر لفظ جلاله عَلَم جامد باشد، کلمهی لا اله الا الله کلمهی توحید نخواهد بود زیرا در این صورت این کلمه به تنهایی بر توحید دلالت نمیکند».
قال الإمام الرضا (ع): (حدثنا أبي العبد الصالح موسى بن جعفر، قال: حدثني أبي الصادق جعفر بن محمد، قال: حدثني أبي أبو جعفر بن علي باقر علوم الأنبياء، قال: حدثني أبي علي بن الحسين سيد العابدين، حدثني أبي سيد شباب أهل الجنة الحسين، قال: حدثني أبي علي بن أبي طالب ، قال: سمعت النبي يقول: سمعت جبرائيل يقول: قال الله جل جلاله: إنى أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدوني، من جاء منكم بشهادة أن لا إله إلا الله بالإخلاص دخل في حصني، ومن دخل في حصني أمن من عذابي) ([574]).
امام رضا (ع) فرمود: «پدرم عبد صالح موسی بن جعفر (ع) به من گفت: پدرم صادق جعفر بن محمد (ع) به من گفت: پدرم ابو جعفر بن علی باقر علوم انبیا (ع) به من گفت: پدرم علی بن حسین (ع) سید العابدین به من گفت: پدرم سید جوانان بهشت حسین (ع) گفت: پدرم علی بن ابی طالب (ع) به من گفت: شنیدم پیامبر (ص) میگوید: شنیدم جبرئیل میگوید: خداوند جل جلاله فرمود: من آن خدای یکتایی هستم که جز من خدایی نیست؛ پس تنها مرا پرستش کنید. هر کس از شما به اخلاص، یکتایی مرا گواهی دهد (لا اله الا الله) در دژ من جای خواهد گرفت و آن کس که در دژ من داخل شود از کیفر من ایمن خواهد بود»[575].
وقال (ع): (سمعت أبي موسى بن جعفر يقول: سمعت أبي جعفر بن محمد يقول: سمعت أبي محمد بن علي يقول: سمعت أبي علي بن الحسين يقول: سمعت أبي الحسين بن علي يقول: سمعت أبي أمير المؤمنين علي بن أبي طالب يقول: سمعت النبي يقول: سمعت الله عز وجل يقول: لا إله إلا الله حصني فمن دخل حصني أمن من عذابي، قال: فلما مرت الراحلة نادانا: بشروطها وأنا من شروطها) ([576]).
و همچنین (ع) فرمود: «شنیدم پدرم موسی بن جعفر (ع) میگوید: شنیدم پدرم جعفر بن محمد (ع) میگوید: شنیدم محمد بن علی (ع) میگوید: شنیدم پدرم علی بن حسین (ع) میگوید: شنیدم پدرم حسین بن علی (ع) میگوید: شنیدم پدرم علی بن ابی طالب (ع) میگوید: شنیدم پیامبر (ص) میگوید: شنیدم خداوند عزّوجلّ میفرماید: «لا اله الا الله دژ من است. پس هر کس در دژ من جای گیرد، از عذاب من ایمن خوهد شد». (راوی) گفت: هنگامی که مرکب راه افتاد، ما را ندا داد و فرمود: «بشروطها و انا من شروطها» (با شرایطی و من از جمله شروط آن هستم»[577].
يعني قالها بالعمل أي أن يكون ممن شملهم الحديث القدسي: (من تقرب إلي بالفرائض كان يدي وعيني ...)، وممن شملهم الحديث القدسي: (عبدي أطعني تكن مثلي تقل للشيء كن فيكون). ويكون ممن يخاطبهم الجليل كما في الحديث القدسي: (أنا حي لا أموت وقد جعلتك حياً لا تموت أنا أقول للشيء كن فيكون وقد جعلتك تقول للشيء كن فيكون).
یعنی کسی که این عبارت را با عمل بگوید، یعنی جزو کسانی باشد که مشمول این حدیث قدسی هستند: «کسی که با انجام واجبات به من نزدیک شود، دست من و چشم من است....» و کسانی که مشمول این حدیث قدسی هم هستند: «بندهام! مرا اطاعت کن تا همانند من شوی، به چیزی میگویی باش، میشود» و جزو کسانی باشند که خدای جلیل آنها را طبق حدیث قدسی خطاب قرار میدهد: «من زندهای هستم که نمیمیرم و تو را نیز زندهای که نمیمیرد گردانیدهام. من به چیزی میگویم باش، میشود، و تو را نیز چنین کردهام که به چیزی میگویی باش و میشود».
فالمطلوب من العبد أن يكون صورة لولي الله وخليفته في أرضه فنقص مرتبة أو مقام أكيد إنه عذاب من الله وإن كان العبد من أهل الجنة؛ لأنه نسبة إلى من فوقه معذب وفاقد لكمال كان ممكناً أن يتحصله، فالأمن من العذاب يتحقق بأن يكون العبد مثل الله ويد الله وعين الله ويقول للشيء كن فيكون وحي لا يموت، قال تعالى: ﴿وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنْظُرُونَ﴾([578]).
آنچه از بنده خواسته شده این است که صورت ولیّ خدا و جانشین خدا در زمینش باشد. نقصِ مرتبه و مقام قطعاً عذابی از جانب خدا است، حتی اگر بنده از اهل بهشت باشد زیرا وی نسبت به مافوقش معذّب است و کمالی را از دست داده است که میتوانسته آن را تحصیل کند. ایمن ماندن از عذاب، این گونه محقق میشود که بنده مانند خدا، دست خدا و چشم خدا باشد و به چیزی بگوید باش بشود و زندهای نامیرا گردد. حق تعالی میفرماید: «و در صور دمیده شود پس هر که در آسمانها و هر که در زمین است جز آنها که خداوند بخواهد، بیهوش میشوند و بار دیگر در آن دمیده شود، ناگهان از جای برمیخیزند و مینگرند»[579].
وقال تعالى: ﴿لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ﴾([580]).
و نیز فرموده است: «در آنجا طعم مرگ را نمیچشند، مگر همان مرگ نخستین، و آنها را خدا از عذاب جهنم نگه داشته است»[581].
وهذه تتحقق بأن يقول العبد بالفعل والعمل لا إله إلا الله، وقولها يكون بمتابعة ولي الله وخليفته في أرضه في كل حركة وسكنة وكما قال الإمام الرضا (ع): (بشرطها وشروطها وأنا من شروطها).
و این هنگامی محقق میشود که بنده با کردار و گفتار «لا اله الا الله» بگوید و این گفتن با پیروی در تمام حرکات و سکنات از ولیّ خدا و جانشین او در زمینش صورت میبندد؛ همانطور که امام رضا (ع) فرمود: «با شرایط آن، و من از شرطهای آن هستم».
فتبين أن قول لا إله إلا الله يكون بتحصيل أسماء الله الحسنى أي أن يتحلى بها العبد أي أن يكون هو أسماء الله الحسنى، أي أن يكون العبد الله في الخلق، فيكون مصداقاً لمن أحصى أسماء الله الحسنى ودخل الجنة، جنة الحق وجنة أسماء الله وجنة إسم الله، فتبين إن خير ما قال رسول الله والنبيون من قبله لا إله إلا الله، وتبين إن إسم الله ليس علماً جامداً كما توهم السيد الخوئي (رحمه الله) ومن تابعه في قوله، بل وتبين أن لا إله إلا الرازق، ولا إله إلا الخالق كلمات توحيد؛ لأنه سبحانه الخالق والرازق المطلق الذي لا يحتاج إلى غيره، ولكن لا إله إلا الله أكملها وخيرها ؛ لأنها توحيد من كل الجهات كما قال : (خير ما قلت والنبيون من قبلي لا إله إلا الله).
روشن شد که عبارت لا اله الا الله با به دست آوردن نامهای نیکوی خداوند عملی میگردد، یعنی این که بنده به این اسامی نیکو آراسته شود، یعنی او خودش نامهای نیکوی خداوند شود، یعنی این که بنده «الله فی الخلق» (خدا در خلق) باشد و درنتیجه مصداق کسی گردد که نامهای نیکوی خداوند را به دست آورده و به بهشت وارد شده است؛ بهشتِ حق و بهشتِ اسماء الله و بهشتِ اسم الله. پس مشخص شد که لا اله الا الله برترین چیزی است که پیامبر خدا (ص) و پیامبران قبل از او بر زبان راندهاند و نیز آشکار شد که بر خلاف پندار سید خویی(رحمة الله علیه) و کسانی که پیرو عقیدهی اویند، اسم الله عَلَم جامد نیست، و نیز روشن شد که «لا اله الا الرزاق» و «لا اله الا الخالق» نیز کلمات توحیدند زیرا خدای سبحان خالق و رازق مطلقی است که به غیر خود نیاز ندارد؛ ولی «لا اله الا الله» کاملترین و برترین آنها میباشد؛ زیرا از همهی جهات، توحید است. همان گونه که پیامبر (ص) فرمود: «بهترین چیزی که من و پیامبران قبل از من گفتهایم لا اله الا الله است».
قول السيد الخوئي (رحمه الله) (الرابع: إن حكمة الوضع تقتضي وضع لفظ للذات المقدسـة ،كما تقتضي الوضع بازاء سائر المفاهيم. وليس في لغة العرب لفظ موضوع لها غير لفظ الجلالة ، فيتعين أن يكون هو اللفظ الموضوع لها.
Ÿ کلام سید خویی(رحمة الله علیه): «چهارم: حکمت در وضع (اسما و الفاظ) اقتضا مىکند همانطور که براى هر مفهومی نامى معين شده است، براى ذات مقدس پروردگار نيز اسم خاص و مشخصى معين گردد و مىدانيم که در زبان عرب لفظ ديگرى غیر از لفظ جلاله براى ذات مقدس، وضع و منظور نگرديده است. از اين جا معلوم مىشود که لفظ «اللّه» به اين منظور وضع گرديده است و نام اختصاصى خداوند مىباشد.
إن قلت: إن وضع لمعنى يتوقف على تصور كل منهما، وذات الله سبحانه يستحيل تصورها، لإستحالة إحاطة الممكن بالواجب، فيمتنع وضع لفظ لها.
شايد گفته شود که وضع و تعيين يک لفظ در برابر يک معنى متوقف و مشروط بر اين است که واضع و تعيين کننده، لفظ و معنى را مستقلاً در ذهن خود حاضر و تصور کند، ولى تصور معنى ذات الله سبحان امکان پذير نيست، زيرا بشر (که يک موجود ممکن و محدود است)، نمىتواند به وجود خدا که واجب و بىپايان است احاطه داشته باشد و آن را در ذهن خود تصور کند تا نامى براى او وضع کند؛ به این ترتیب نمیتوان لفظی برای آن وضع نمود.
ولو قلنا بأنّ الواضع هو الله - ولا يستحيل عليه أن يضع اسماً لذاته لأنه محيط بها - لما كانت لهذا الوضع فائدة؛ لإستحالة أن يستعمله المخلوق في معناه، فإن الإستعمال أيضاً يتوقف على تصور المعنى كالوضع على إن هذا القول باطل في نفسه.
و اگر گفته شود که واضع لفظ «اللّه» به معناى ذات اقدس خداوند، خود خداوند است ـکه این محال است که بتواند برای ذات خودش اسمی وضع کند چون او محیط به آن استـ در این صورت چه فایدهای خواهد داشت؟ (علاوه بر مرحلهی وضع و تعيين) در مرحلهی استعمال هم بايد معنى در ذهن گوينده، تصوّر و حاضر گردد و کاربرد آن نیز مشروط به تصوّر معنی خواهد شد درست مانند وضع آن و بر این اساس، این گفته به خودی خود باطل میشود.
قلت: وضع اللفظ بازاء المعنى يتوقف على تصوره في الجملة، ولو بالإشارة إليه. وهذا أمر ممكن في الواجب وغيره. والمستحيل هو تصور الواجب بكنهه وحقيقته. وهذا لايعتبر في الوضع ولا في الاستعمال. ولو اعتبر ذلك امتنع الوضع والاستعمال في الموجودات الممكنة التي لا يمكن الإحاطة بكنهها: كالروح والملك والجن . ومما لايرتاب فيه أحد انه يصح استعمال اسم الإشارة أو الضمير ويقصد به الذات المقدسة، فكذلك يمكن قصدها من اللفظ الموضوع لها. وبما ان الذات المقدسة مستجمعة لجميع صفات الكمال، ولم يلحظ فيها - في مرحلة الوضع - جهة من كمالاتها دون جهة صح أن يقال: لفظ الجلالة موضوع للذات المستجمعة صفات الكمال …) ([582])، انتهى كلام السيد الخوئي.
میگویم: وضع نمودن لفظى در برابر معنا، متوقف بر اين است که آن معنى اجمالاً ولو به وسيلهی اشاره و تقريبى در ذهن گوينده، تصوير و حاضر شود و اين نوع تصوّر اجمالى، هم از واجب الوجود و ذات اقدس الهى امکان پذير است و هم از غير او. و اما آنچه تصورش محال مىباشد، تصور حقيقى از کُنه و حقیقت او است، در صورتى که چنين تصور دقيقی نه در وضع و تعيين الفاظ لازم است و نه در استعمال و اگر چنين تصور دقيق و همه جانبه لازم بود، مسألهی نامگذارى نه تنها در خداوند به اشکال برمىخورد بلکه تعيين الفاظ و نامگذارى در تمام موجودات و حقايقى که چگونگى و حقيقت هستى آنها براى بشر کاملا روشن و قابل درک نيست، مانند فرشته، جن و روح نیز محال مىگرديد. نکته ديگر اين است که هيچ کس نمىتواند شک و ترديد داشته باشد در اين که به کار بردن اسم اشاره و ضمير برای اشاره به ذات مقدس پروردگار صحيح و درست است و مىتوان اسم اشاره و ضميرى را تلفظ نمود و از آنها خدا را قصد کرد. بنابراين، چه اشکال دارد که ما لفظى را بگوييم و از آن، ذات اقدس خدا را قصد کنيم و اين لفظ را عَلَم و نام خصوصى او بدانيم و چون ذات اقدس پروردگار تمام صفات کمال و عظمت را دارا مىباشد و در مرحلهی وضع و نامگذارى هم همهی آن صفات کمال ملحوظ و منظور مىباشد بدون در نظر گرفتن هیچ جهت خاصی. اين است که بايد گفت: لفظ «اللّه» نام خاص آن وجود مطلقى است که تمام صفات کمال و جمال را دارا است....»[583] پایان کلام سید خوئی.
أقول: وفيه:
میگویم: در این خصوص چند نکته را متذکر میشوم:
١- إن السيد الخوئي (رحمه الله) استخدم قياس التمثيل وهو باطل، بل ومن أساليب المغالطة فلا يمكن أن يقاس سبحانه وتعالى بخلقه.
۱- سید خویی(رحمة الله علیه) قیاس تمثیلی به کار برده که باطل است، و بلکه از اسلوبهای مغالطه محسوب میشود؛ خداوند سبحان را نمیتوان با خلقش قیاس نمود.
٢- إن مفهوم الألوهية موضوع له لفظ إله، والذات المقدسة واقعة ضمن هذا المفهوم فهي مصداق له في الخارج، ولو لم تكن الذات المقدسة مصداقاً لمفهوم الألوهـية لما وقع الشرك أصلاً، فالإنسان لما حصل على مفهوم الألوهية أخذ في البحث عن مصداق له في الخارج فوقع الخطأ في المصداق وانحرف أناس في اعتقادهم فألَّهوا الحجر والشجر واتخذوا الأصنام آلهة تعبد من دون الله سبحانه، ولا أحد يقول إنه يجب أن يوضع لفظ إزاء كل مصداق، فالسيد الخوئي رحمه الله الظاهر أنه خلط بين المفهوم والمصداق.
۲- لفظ «اله» موضوع مفهوم الوهیّت است و ذات اقدس خدا در این مفهوم مندرج و مصداق خارجی آن میباشد، و اگر ذات مقدس مصداق مفهوم الوهیّت نبود، اساساً شرک به وجود نمیآمد. انسان وقتی مفهوم الوهیّت را درک کرد، به جستوجوی مصداق آن در خارج برآمد ولی در تعیین مصداق راه خطا پیمود و مردم در اعتقادات خود منحرف گشتند و به عبادت سنگ و درخت روی آوردند و بتهایی را که به جای خدای سبحان و متعال پرستش میشدند، به عنوان معبود خود برگزیدند. هیچ کس نمیگوید که باید به ازای هر مصداق، لفظی وضع کرد. به نظر میرسد سید خویی(رحمة الله علیه) منظور از مفهوم و مصداق را خلط کرده است.
ولم أعرّض لباقي كلام السيد الخوئي؛ لأنه انتقض من أصله وقد بناه السيد (رحمه الله) على وهم تبين بطلانه.
من متعرض باقی کلام سید خویی(رحمة الله علیه) نمیشوم زیرا بیاعتباری آن از اساس مشخص است و سید(رحمة الله علیه) این عقیده را بر اساس پنداری که باطل بودنش آشکار گشته بنا نهاده است.
والحق، إنّ إسم الله ليس علماً جامداً كما توهم السيد الخوئي (رحمه الله)، وقـد روي عنهم ما يبين أنه مشتق كما تقدم، كما وإن القرآن استخدم للذات إسم الله كما استخدم إله، قال تعالى: ﴿وَمَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا إِلَهٌ وَاحِدٌ﴾([584])، وهذه الآية نظير لا إله إلا الله أي إن القرآن استخدم إله واحد في كلمة التوحيد.
حق آن است که بر خلاف گمان سید خویی(رحمة الله علیه)، اسم الله علم جامد نیست و همانطور که پیشتر گذشت، روایاتی از ائمه(ع) روایت شده است که نشان میدهد الله مشتق است. قرآن نیز «الله» را برای (اشاره به) ذات به کار برده همانطور که «اله» را به این منظور استفاده نموده است. خدای متعال میفرماید: «و هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست»[585]. این آیه نظیر «لا اله الا الله» است، یعنی قرآن یک اله واحد را در کلمهی توحید به کار برده است.
كما استخدم القرآن اسم الله بمعنى إله، قال تعالى: ﴿وَهُوَ اللَّهُ فِي السَّمَـاوَاتِ وَفِي الْأَرْض﴾([586])، وفي الآية القرآنية اسم الله بمعنى إله، ولا داعي للعناء الذي تجشمه السيد الخوئي (رحمه الله) في تفسير هذه الآية، فقد تخبط العشواء وخاض في مقام أجنبي عن موضوع البحث، فأكيد أنّ الله سبحانه وتعالى محيط بالمكان والزمان ويعلم سركم وجهركم، ولكن الآية القرآنية استخدمت (الله) بمعنى إله، وهذا يفهمه كل عربي دون عناء، وكفة هذا المعنى راجحة لدى كل صاحب فهم مستقيم، وأكتفي بهذا القدر فقد تبين أن اسم الله ليس علماً جامداً.
قرآن اسم الله را به معنی اله نیز استفاده کرده است. حق تعالی میفرماید: «در آسمانها و زمین او است که خداوند است»[587]. در این آیهی قرآن، اسم الله به معنی خداوند و اله آمده است و به زحمت و مشقتی که سید خویی(رحمة الله علیه) برای تفسیر آیه متحمل شده است نیازی نیست. ایشان همچون نابینایی به خطا و بیراهه رفته و به یک موضوع دیگری که ربطی به موضوع بحث ندارد پرداخته است. تأکید میکنم که خدای سبحان و متعال به مکان و زمان محیط است و نهان و آشکارتان را میداند ولی آیهی قرآنی کلمه «الله» را به معنای اله به کار برده است و هر عرب زبانی بدون زحمت و کندوکار این را میفهمد و هر کسی که صاحب فهم درستی است، کفهی این معنی را ترجیح میدهد و همین قدر اکتفا میکنم که آشکار شد که اسم الله، اسم علم جامد نیست.
الآن نعود إلى إجابة السؤال: (الله: هذا الاسم الذي يعرفه الناس إسماً للذات الإلهية - بل هو بالفعل يطلق عليها فقط إذا كان يراد به الألوهية المطلقة - هل يمكن أن يطلق - إذا لم يُرَد به الألوهية المطلقة - على غير الذات الإلهية المقدسة ؟ ).
اکنون به پاسخ سؤال برمیگردیم: الله: این اسمی است که مردم آن را به عنوان اسم ذات الهی میشناسند؛ البته در عمل اگر منظور فقط اولوهیت مطلق باشد، بر آن اطلاق میگردد. اگر منظور از آن الوهیّت مطلق نباشد، آیا میتواند بر غیر از ذات مقدس الهی نیز اطلاق گردد؟
ويكون الجواب بحسب ما تقدم: نعم يمكن أن يطلق ولكن ما يمنع إطلاقه هو الاستعمال تماماً كما يمنع إطلاق الرحمن على غيره سبحانه وتعالى الاستعمال، ولكن هذا المنع يمكن أن يرتفع بوضع قيد أو وصف إضافي يميزه عند الإطلاق على غير الذات الإلهية كالقول: (الله في الخلق)، أي بمعنى صورة الله ([588]) كما ورد في الحديث، وبمعنى روح الله ([589]) كما ورد في القـرآن ، أوكالقول: ﴿يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ﴾([590])، أوكالقول: ﴿هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَامِ﴾([591]).
طبق آنچه گذشت، پاسخ از این قرار است: آری، ممکن است که اطلاق شود ولی مانعی در این میان وجود دارد، که (همان) بهکارگیری مطلق است؛ همانطور که در اطلاق الرحمن به غیر خدای سبحان منع هست. البته امکان دارد که این ممنوعیت برطرف شود، به این صورت که یک قید یا وصف اضافی که به هنگام اطلاق بر غیر ذات الهی، او را متمایز سازد، گنجانده شود. مانند این عبارت: «الله فی الخلق» (خدای در خلق) یعنی به معنای «صورت خدا»[592] همانطور که در حدیث آمده است و به معنای «روح خدا»[593] همانطور که در قرآن ذکر شده است، یا مانند این عبارت: «دست خدا بالای دستهایشان است»[594] یا «آیا اینان منتظر آن هستند که خدا در زیر سایبانی از ابر نزدشان بیاید»[595].
* * *
[532]- الكافي : ج1 ص23.
[533] - کافی: ج 1 ص 23.
[534]- البيان : ص450.
[535] - البیان: ص 450.
[536]- التوحيد : ص89 ، البرهان : مج8 ج30 ص430.
[537] - توحید: ص 89 ؛ البرهان: مج 8 ج 30 ص 430.
[538]- المصدر السابق.
[539] - توحید: ص 89 ؛ البرهان: مج 8 ج 30 ص 430.
[540]- غيبة النعماني : باب ما روي في صون سر آل محمد .
[541] - غیبت نعمانی: باب آنچه در رازداری سرّ آل محمد(ع) روایت شده است.
[542]- يونس : 36.
[543] - یونس: 36.
[544]- قال ذلك في كتابه البيان في تفسير القرآن : ص221 ، ص313.
[545] - این عبارت را در کتابش البیان در تفسیر قرآن گفته است: ص 221 و ص 313.
[546]- البيان : ص450.
[547] - البیان: ص 450.
[548]- الإخلاص : 1.
[549] - اخلاص: 1.
[550]- الزمر : 4.
[551] - زمر: 4.
[552]- الحشر : 22.
[553] - حشر: 22.
[554]- الحشر : 23.
[555] - حشر: 23.
[556]- الحشر : 24.
[557] - حشر: 24.
[558]- البيان : ص450.
[559] - البیان: ص 450.
[560]- البقرة : 34.
[561] - بقره: 34.
[562]- النساء : 64.
[563] - نسا: 64.
[564]- التوبة : 103.
[565] - توبخ: 103.
[566]- آل عمران : 49.
[567] - آل عمران: 49.
[568]- المائدة : 110.
[569] - مائده: 110.
[570]- المؤمنون : 14.
[571] - مؤمنون: 14.
[572]- الأنبياء : 28.
[573] - انبیا: 28.
[574]- عيون أخبار الرضا (ع) : ص143.
[575] - عیون اخبار الرضا (ع): ص 143.
[576]- عيون أخبار الرضا (ع) : ص145.
[577] - عیون اخبار الرضا (ع): ص 145.
[578]- الزمر : 68.
[579] - زمر: 68.
[580]- الدخان : 56.
[581] - دخان: 56.
[582]- البيان : ص451.
[583] - البیان: ص 451.
[584]- المائدة : 73.
[585] - مائده: 73.
[586]- الأنعام : 3.
[587] - انعام: 3.
[588]- أن الله خلق آدم على صورته.
[589]- قال تعالى : (فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ) صّ :72.
[590]- (إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ) الفتح :10.
[591]- قال تعالى : (هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فِي ظُلَلٍ مِّنَ الْغَمَـامِ وَالْمَلآئِكَـةُ وَقُضِيَ الأَمْرُ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُـورُ) البقرة : 210.
[592] - «ان الله خلق آدم علی صورته» (خداوند آدم را بر صورت خود خلق نمود).
[593] - خداوند متعال میفرماید: «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» (چون آفرینشش را به پایان بردم و از روح خود در آن دمیدم، در برابر او به سجده بیفتید) (ص: 72).
[594] - «إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللهَ يَدُ اللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ» (آنان که با تو بیعت میکنند جز این نیست که با خدا بیعت میکنند، دست خدا بالای دستهایشان است) (فتح: 10).
[595] - «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ یَأْتِیَهُمُ اللهُ فِی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَ الْمَلَائِكَةُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ إِلَى اللهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» (آیا اینان منتظر هستند که خداوند با فرشتگان در زیر سایبانی از ابر نزدشان بیاید و کار یکسره شود؟ حال آن همهی امور به خداوند بازگردانیده میشود!) (بقره: 210).