جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامحق تعالی میفرماید: (جز اين نيست که محمد، فرستادهای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بودهاند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما به آيين پيشين خود بازمیگرديد؟ هر کس که به پیشینِ خود بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد)[304].
بهترین کسی که حوادث پس از وفات پیامبر (ص) را توصیف مینماید حضرت زهرا (س) ـنزدیکترین مردمان به رسول خدا (ص)ـ است؛ آنجا که در خطبهاش در مسجد النبی (ص) پس از وفات آن حضرت (ص) میفرماید:
.... تا آنگاه که خداوند برای پیامبرش سرای پیامبران و جایگاه برگزیدگانش را اختیار فرمود، در میان شما خار کینهی نفاق آشکار شد، و ردای دین فرسوده گردید، و ساکتِ گمراهان گویا گشت، و گمنامترین اراذل سر برآورد، و شتر باطلپیشگان به صدا درآمد و در میان شما دُم برافراشت، و شیطان از سوراخ خویش سر برون کرد و شما را ندا داد و دید دعوتش را اجابت میکنید، و فریبش را میپذیرید، پس آنگاه شما را تحریک کرد و دریافت که شتابان به سویش میروید، و شما را برافروخت و مشاهده کرد که به آسانی به فرمانش خشمگین میشوید، پس آنگاه شتر دیگران را داغ زدید و تصاحب کردید، و به آبشخور دیگران درآمدید، و اینچنین کردید در حالی که هنوز از زمان پیامبر چیزی نگذشته بود، و هنوز ما از خستگی مصیبت نیاسوده و زخم ما التیام نیافته بود، و رسول خدا هنوز به خاک سپرده نشده بود، و با حیلهسازی و به بهانهی اینکه از فتنه میترسیم، اینچنین کردید و خلافت را غصب نمودید: «آگاه باشید که در فتنه سقوط کردند و همانا دوزخ دربرگیرندهی کافران است»
و چون زنان مهاجرین و انصار به عیادت آن حضرت رفتند و گفتند: چگونه صُبح کردی؟! حضرت (س) فرمود:
صبح کردم ـبه خدا سوگندـ در حالتی که دنیای شما را نخواهم و از مردان شما بیزارم، پیش از آزمودنشان امیدی نداشتم و پِی از امتحان بر آنها خشمگینم. زشت باد شمشیری که برای خدا نَبُرد و نیزهای که بر سینهی باطل فرو نرود و اندیشهای که راه فساد را هموار سازد.
چه زشت است آنچه برای خود پیش فرستادند، (که خداوند بر آنان خشم گرفت و آنها در عذاب جاودانهاند). ناچار گناهش را به گردن آنها انداختم و رسواییشان را بر آنان ریختم، پس مرگ و نابودی و بیچارگی بر ستمگران باد! چه بیچاره مردمی! خلافت را از ریشهگاه رسالت و تکیهگاه نبوت و فرودگاه وحی پروردگار و آزمودهکار دنیا و دین، کجا بردند؟ بدانید که این همان زیان آشکار است. به خدا سوگند، ابو الحسن را عیبی جز این نبود که در راه خداوند، شمشیرش برهنه و برنده و قدمش ثابت و حملهاش خطرناک و مرگبار بود، و جز خداوند عزوجل از چیزی باک نداشت.
به خدا سوگند، اگر امّت دست از مهاری که رسول خدا به علی سپرد، بازمیداشتند، علی آن را در میان پای و رکاب خویش میگرفت و به آسانی بیرنج و تعب آنان را به چشمهی جوشندهی سعادت میبرد و شاداب و کامیاب بازمیگردانید، بی آنکه خود زیوری از دنیا و جز جرعه آبی و لقمه نانی برگیرد. برکات آسمان و زمین بر مردم گشوده میگشت، ولی اکنون چیزی نخواهد گذشت که خداوند آنها را به آنچه میکنند، خواهد گرفت.
هان! بیا و بشنو و تا زنده باشی از روزگار شگفتی ببین، و هم اکنون جای شگفت است، به کدام تکیهگاه تکیه کردند و به چه دستآویزی چنگ زدند؟ به خدا سوگند سافل را به جای عالی گرفتند و عقب مانده را به جای جلوتاز پذیرفتند، پس خوار باد آن مردم گنهکاری که خود را نیکو پندارند، آنان تَبَهکارانند ولی نمیدانند. (آيا آن که به حق راه مینمايد به متابعت سزاوارتر است يا آن که به حق راه نمینمايد و خود نيز نيازمند هدايت است؟ شما را چه میشود؟ چگونه حکم میکنيد؟)
به خدا سوگند که فتنهی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیانگذار پیشینیان را خواهند شناخت، سپس از دنیای خود درگذرید و مطمئن باشید که گرفتار فتنه خواهید شد، مژده باد شما را به شمشیری برنده و ظلمی قوی و به فتنهای عمومی و استبدادی از ستمکاران که اندکی شما را واگذار مینماید، آنگاه هستی شما را به یغما میبرد، واحسرتا بر شما! به کجا هدایت میشوید؟ در صورتی که هدایت از شما ناپدید شد، آیا ما میتوانیم شما را ملزم و مجبور نماییم، در حالی که شما از راه راست بیزارید!؟[308]
به این ترتیب پس از وفات پیامبر (ص)، پسافتاده، پیش افتاد و آنکه پیشتاز بود به کناری نهاده شد. ابوبکر، عمر و پیروانشان بر حکومت مستولی شدند و وصیّ رسول خدا (ص) علی بن ابی طالب (ع) به کناری گذاشته شد، و او و زهرا (علیهما السلام) را بسیار آزردند تا آنجا که زهرا (علیهما السلام) بر اثر هجوم آوردن عمر و عدهای از منافقان به خانهاش برای وادار کردن امام علی (ع) به بیعت با ابوبکر، به شهادت رسید. او را با تازیانه مضروب ساخت، و میان در و دیوار فشرد تا پهلویش شکست و میخ در سینهاش فرو نشست و جنینش را سقط نمود. مظلوم و از پای درآمده از قومی که میشنیدند پیامبر چنین معنایی را میفرمود که «خداوند با خشم فاطمه، خشم میگیرد»[310] بر پدر خویش وارد شد.
تیرهروزی و نابودی بر قومی که از حرمهای خدا، حرمی را شکستند و بهترین بندگانش را خوار و خفیف نمودند: (مَثَل آنان، مَثَل آن کسی است که آتشی برافروخت، چون پيرامونش را روشن ساخت، خداوند روشنايیشان را بازگرفت و در حالی که نمیبینند، در تاريکی رهايشان نمود)[312].
به این ترتیب، پیامبر (ص) در هنگام زندگانی خود، مسلمانان را بدون اینکه متوجه رهبری بعد از خودش و اوصیا از فرزندانش (علیهم السلام) ـآنگونه که خداوند سبحان به آن فرمان داده بودـ کند، رها نفرمود؛ اما از فتنه و آزمایش دشوار برای پالایش، گریزی نیست، و از سامری و از گوساله نیز گریزی نیست. حق تعالی میفرماید: (آيا مردم پنداشتهاند که چون گويند ايمان آورديم، رها میشوند و آزموده نمیگردند؟ * به یقین کسانی را که پيش از آنها بودند آزموديم، تا خداوند کسانی را که راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگويان را معلوم بدارد * آيا آنان که مرتکب کارهای ناپسند میشوند پنداشتهاند بر ما پیشی میگیرند؟ چه بد داوری میکنند!)[314].
وقتی میخواستم برخی روایات نبوی دالّ بر اینکه آن حضرت مسلمانان را به صراط مستقیم و اوصیای پس از خود و خلفای الهی در زمینش هدایت و ارشاد نموده است برگزینم حیران ماندم؛ زیرا نمیدانستم در میان انبوه روایات چه در کتابهای شیعه و چه در کتابهای اهل سنت، کدام را برگزینم. به هر حال با اینکه به اندکی از آن روایات بسنده نمودم اما از خداوند درخواست میکنم که در همین اندک، یاری برای دین، بهرهمندی برای مسلمانان و تأییدی برای مؤمنان قرار دهد!
حافظ محب الدین احمد طبری ـیکی از علما و محدثین اهل سنتـ در کتاب «ذخائر العقبي فی مناقب ذوی القربی» از اَنَس روایت کرده است: «پرندهای نزد نبی اکرم (ص) بود. حضرت فرمود: خداوندا! محبوبترین بندگانت را نزدم بفرست تا با من این پرنده را بخورد؛ علی بن ابی طالب (ع) آمد و با هم مشغول خوردن شدند»[316].
از معاذهی غفاری نقل شده است که گفت: در خانهی عایشه به محضر رسول خدا (ص) رسیدم در حالی که علی (ع) از نزد ایشان خارج میشد شنیدم؛ که میفرمود: «ای عایشه! این مرد محبوبترین مردان و گرامیترین آنان نزد من است؛ پس حق وی را بشناس و جایگاه او را گرامی بدار»[318].
از براء بن عازب روایت شده است: پیامبر (ص) فرمود: «علی نسبت به من همچون سرم به پیکرم میباشد»[320].
از عبد المطلب بن عبد الله بن حنطب نقل شده است: رسول خدا (ص) به هیأتی که از سوی قبیلهی ثقیف آمده بودند، فرمود: «یا اسلام میآورید و یا مردی از خودم ـیا فرمود: همچون خودمـ را به سوی شما گسیل میدارم تا گردنهای شما را بزند، فرزندانتان را به اسارت بگیرد و اموالتان را تصاحب کند». عمر گفت: به خدا سوگند هرگز آرزوی فرماندهی نداشتم مگر همین روز. بنابراین سر خود را بالا میگرفتم به امید اینکه پیامبر (ص) بگوید این مرد، همان است. گوید: آنگاه حضرت (ص) به علی (ع) متوجه شد، دستش را گرفت و فرمود: «این مرد همان است، این مرد همان است»[322].
انس بن مالک میگوید: رسول خدا (ص) فرمود: «هیچ پیامبری نیست مگر آنکه همتایی در امتش داشته باشد، و نظیر و همتای من، علی است»[324].
ابو ایوب میگوید: «رسول خدا (ص) فرمود: «به راستی ملائکه بر من و بر علی درود فرستادند؛ زیرا ما هر دو نماز میخواندیم؛ زیرا هیچ کس دیگری غیر از ما همراه با ما نبود که نماز بخواند»[326].
از ابوذر روایت شده است: پیامبر (ص) فرمود: «وقتی به معراج برده شدم، به فرشتهای برخوردم که بر تختی از نور نشسته و یک پایش در مشرق و پای دیگرش در مغرب بود و میان دستانش لوحی بود که بر آن مینگریست و همهی دنیا در مقابلش بود و تمام آفریدگان میان دو زانویش قرار داشتند و دستش به مشرق و مغرب می رسید. گفتم: ای جبرئیل! این کیست؟ گفت: عزرائیل است. پیش برو و بر او اسلام کن. پیش رفتم و بر او سلام کردم. گفت: و علیک السلام ای احمد! پسر عمویت علی چه میکند؟ گفتم: آیا تو پسر عمویم علی را میشناسی؟ گفت: چگونه نشناسم در حالی که خداوند مرا مأمور قبض روح همهی آفریدگان به جز تو و پسر عمویت علی ابن ابی طالب فرموده است و شما را با مشیت خویش قبض روح میفرماید»[328].
از امّ سلمه از رسول خدا (ص) روایت شده است که فرمود: «هر کس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که مرا دوست بدار خدا را دوست داشته است، و هر کس علی را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر که مرا دشمن بدارد خداوند عزوجل را دشمن داشته است»[330].
ابن عباس میگوید: من و عباس نزد رسول خدا (ص) نشسته بودیم که علی بن ابی طالب (ع) داخل شد و سلام کرد. رسول خدا (ص) سلامش را پاسخ گفت، به سویش برخاست، او را در آغوش گرفت، میان دو دیدهاش را بوسید و سمت راست خودش نشانید. عباس گفت: ای رسول خدا! آیا او را دوست میداری؟ فرمود: «ای عمو! به خدا سوگند، به خدا سوگند که او را بسیار دوست میدارم. خداوند ذریهی هر پیامبری را در پشت خودش قرار داد و ذریهی مرا در پشت این مرد نهاد»[332].
عمران بن حصین از پیامبر (ص) روایت میکند که فرمود: «علی از من است و من از اویم، و او پس از من ولیّ هر مؤمنی است»[334].
بو رافع میگوید: وقتی علی در روز اُحُد پرچمداران را به قتل رسانید، جبریل (ع) گفت: «ای رسول خدا! این مواسات (غمخواری و یاری رسانیدن) است». رسول خدا (ص) فرمود: «او از من است و من از اویم». جبرئیل گفت: «و من نیز از شما دو تن هستم، ای رسول خدا![336]».
ابو الخمیس از پیامبر (ص) روایت میکند که فرمود: «مرا به آسمان بردند؛ پس چون به ساق راست عرش نگاه کردم، نوشتهای دیدم؛ از آن چنان فهمیدم که محمد فرستادهی خدا است، او را با علی تأیید و با او یاریاش نمودم»[338].
بریده از پیامبر (ص) نقل میکند که فرمود: «هر پیامبری، وصی و وارثی دارد و علی وصی و وارث من است»[340].
طبری بر این حدیث تعلیق زده و با روایاتی استدلال کرده که در اینجا مقصود از وصایت آن است که پیامبر (ص) به علی وصیت فرمود که علی ایشان را غسل بدهد[342]!
از این جماعت در شگفتم؛ همهی این روایات را نقل میکنند اما باز به چپ و راست متمایل میگردند؟!
انس میگوید: نزد پیامبر (ص) بودم. ایشان علی (ع) را دید که به نزدش میآید. فرمود: «ای انس!» عرض کردم: لبیک! فرمود: «این که میآید حجت من بر امتم در روز قیامت است»[344].
از براء بن عازب روایت شده است: در سفری خدمت پیامبر (ص) بودیم. در غدیر خم فرود آمدیم و برای نماز جماعت ندا داده شد. زیر درختی برای پیامبر (ص) جارو زده و تمیز شد و ایشان نماز ظهر را به جا آورد، دست علی را گرفت و فرمود: «آیا نمیدانید که من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر هستم؟» گفتند: چنین است. پس دست علی را گرفت و فرمود: «خدایا! هر کس من مولای او هستم، علی مولای او است. خدایا! دوستدارانش را دوست بدار و دشمانش را دشمن بدار». براء میگوید: پس از این، عمر، علی را دید و گفت: گوارا باد بر تو ای پسر ابو طالب! تو امروز مولا و سرپرست تمام مردان و زنان مؤمن شدی[346].
و در کتاب مناقب، این مطلب بر آن افزون شده است: «هر که یاریش میکند را یاری کن و هر که دوستش میدارد را دوست بدار»[348].
این همان حدیث غدیر است که از روز روشنتر و از شیعه و سنی به تواتر نقل شده است اما مردم ولایت را تأویل میکنند با وجود اینکه رسول خدا (ص) ولایت علی (ع) را به ولایت خودش (ص) و ولایت خداوند سبحان متّصل فرمود.
طبری از عمر نقل میکند: به مردی گفت: «وای بر تو! میدانی این شخص کیست؟ او مولای من و مولای هر مؤمنی است و هر که ولایت او را نداشته باشد مؤمن نیست»[350].
ای کاش میفهمیدم، اگر تو میدانی که او آقا و سرور تو و مولای تو است، چطور تو و دوستت حق او را غصب نمودید و خواستید خانهاش را به آتش بکشید؟! تا آنجا که از روی حسادتی نظیر حسادتی که سامری به هارون (ع) داشت، و تکبری همانند تکبری که ابلیس نسبت به آدم (ع) داشت، با هم تبانی کردید که او با به قتل برسانید؟! و ای کاش متوجه میشدم، چه کسی تکبر را به ابلیس آموخت و چه کسی گمراهش نمود؟!
طبری از سعد بن ابی و قّاص روایت میکند که پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: «تو از منی، در مقام و منزلت هارون نسبت به موسی؛ جز اینکه پس از من، پیامبری نیست»[352]؛ و این حدیث همچون آفتاب روز روشنتر و معروفتر میباشد!
میگویم: حال که شما میبینید جایگاه و منزلت او همانند منزلت هارون نسبت به موسی است، آیا جایگاه و منزلت هارون نسبت به موسی بر شما پوشیده است؟! آیا این قرآن نیست که فریاد برمیآورد که هارون، خلیفه و جانشین موسی است؟! (و سی شب با موسی وعده نهاديم و آن را با ده شب ديگر تمام کردیم تا وعدهی دیدار پروردگارش (به چهل شب) کامل شد؛ و موسی به برادرش هارون گفت : بر قوم من جانشين من باش و راه صلاح پيش گير و طريق مفسدان را پیروی مکن)[354].
به خدا سوگند وصایت او و وصایت فرزندانش پس از خودش، و جانشینی آنها برای رسول خدا (ص) در آنچه اهل سنت از رسول خدا روایت میکنند از خورشید روشنتر است؛ چه رسد به آنچه شیعیان روایت مینمایند. این موضوعی است که قرآن در آیاتی متعدد به آن تصریح میفرماید و یاد آنها حتی در همین تورات و انجیل موجود امروزی نیز وجود دارد؛ هر چند یهود و نصاری در گذشته کوشیدهاند یاد آنها را محو کنند؛ همان طور که با تأسف بسیار برخی مسلمانان در گذشته کوشیدند و امروز نیز چنین میکوشند، با اینکه هم قرآن به آنها سفارش کرده و هم رسول خدا (ص) به آنها وصیت فرموده است. اما ای قوم! آیا ما شما را به این موضوع وادار کنیم در حالی که خود از آن رویگردانید؟! پس در انتظار بمانید که ما نیز منتظریم.
هر کس خواهان مطالب بیشتری از کتب اهل سنت موجود میباشد میتواند به کتابهای ذخایر عقبی طبری، ینابیع المودة, مسند بخاری و مسند مسلم یا آن گونه که نامش نهادهاند صحیحین، سنن ابی داوود، نسائی، ابن ماجه و حاکم نیشابوری، و کفایة الطالب و سایر منابع مراجعه نماید.
علامهی فقیه محمد بن علی بن عثمان کراجکی (رحمة الله علیه) یکی از بزرگان علمای شیعهی امامی و از معاصران شیخ محقق طوسی (رحمة الله علیه) میباشد و نزد علمای شیعه از علمای طراز اول به حساب میآید در کتابش استنصار مینویسد: شیخ مفید به من خبر داد و سند را تا ابو جعفر ثانی (ع) و از پدرانش به امیر المؤمنین (ع) رسانید که امیر المؤمنین (ع) فرمود: پیامبر خدا (ص) فرمود: «به شب قدر ایمان بیاورید که در آن امر آن سال نازل میگردد و آن امر پس از من والیانی خواهند داشت، که علی بن ابی طالب و یازده فرزند او (علیهم السلام) میباشند»[356].
همچنین با رسانیدن سند به ابا جعفر امام محمد باقر (ع) از جابر بن عبد الله انصاری روایت میکند که رسول خدا (ص) فرمود: «به شب قدر متمسک شوید و آن پس از من برای علی بن ابی طالب و یازده فرزندش (علیهم السلام) بعد او خواهد بود»[358].
از ابو جعفر اول یعنی امام باقر (ع) و ایشان از پدرش و جدّش روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود: «من و دوازده نفر از اهل بیتم که اولینشان علی بن ابی طالب است میخهای زمین هستیم که خداوند به وسیلهی آنها زمین را نگه داشته تا اهالی خود را در خود فرو نبرد. وقتی دوازده نفر از فرزندان من رفتند، زمین اهل خود را فرو میبرد و به آنها فرصت داده نمیشود»[360].
ابو جعفر امام باقر (ع) فرمود: رسول الله (ص) فرمود: «از اهل بیت من، دوازده نَقیبِ (پیشوا) مُحدّثِ فهیم هستند. از جملهی آنها قائم به حق است که (زمین را) پر از عدل میکند همان طور که از ستم پر شده است»[362].
از ابا عبد الله (ع) از پدارنش روایت شده است: رسول خدا (ص) فرمود: «خداوند از میان روزها، روز جمعه و از شبها، شب قدر و از ماهها، ماه رمضان را اختیار کرد؛
و از میان مردم، انبیا و از انبیا، فرستادگان و از فرستادگان، من و از من، علی و از علی، حسن و حسین (علیهما السلام) و از حسین، اوصیا را برگزید که آنها نه تَن از فرزندان حسین هستند که ایشان این دین را از تحریف غلوکنندگان، و جعل فریبکاران، و تأویل جاهلان در امان نگه میدارند؛ نهمینشان، ظاهرشان، ناطقشان و قائمشان است و او برترینشان میباشد»[364].
امام صادق (ع) از پدرانش از رسول خدا (ص) روایت میکند که فرمود: «بشارت بر شما، سپس بشارت بر شما، سپس بشارت بر شما ـسه مرتبهـ مَثَل امّت من مَثَل باران است که دانسته نمیشود اولش خیر است یا پایان آن. مَثَل امّت من مَثَل باغی است که گروهی از آن میخورند و بهرهمند میگردند و چه بسا گروهی دیگر بیایند و آن را عریضتر، طویلتر با شاخههایی بلندتر و میوهها و ثمراتی نیکوتر بیابند و چگونه امتی هلاک گردد در حالی که من در اولش باشم و دوازده تن از فرزندانم از سعیدان و خردمندان باشند و مسیح پسر مریم آخرشان باشد؛ ولی در این میان مردم در نتیجهی هرج و مرج هلاک میگردند؛ کسانی که از من نیستند و من نیز از آنها نیستم»[366].
علامه ابن عیاش (رحمة الله علیه) در کتاب خود مقتضب الاثر با رسانیدن سند به سلمان فارسی روایت کرده است: همراه رسول الله (ص) بودیم و حسین بن علی (ع) بر ران ایشان نشسته بود. پیامبر در صورت حسین (ع) با فراست نگریست و به او فرمود: «ای ابا عبدا! تو بزرگواری هستی از بزرگواران، و امامی فرزند امام، برادر امام و پدر نُه امام که نهمین ایشان قائمشان، امامشان، عالمترینشان، حکیمترینشان و افضل ایشان میباشد»[368].
دلایل بر امامت علی و فرزندان یازدهگانهاش (علیهم السلام) و جانشین بودن آنها برای رسول خدا (ص) به واقع بسیار است و چه بسا محکمترین آنها سورهی قدر باشد: (به راستی ما آن را در شب قدر نازل کرديم).
این سوره دلالت دارد بر اینکه ملائکه و روح پس از پیامبر (ص) برای امر بر جانشینان معصومش فرود میآیند و اگر به این صورت نبود چنین گفته میشد که (این سوره) به همراه پیامبر (ص) از بین میرفت؛ در حالی که جمیع مسلمانان بر این باورند که این عمل ادامه دارد و همگی در دههی آخر ماه رمضان هر سال در طلب شب قدر برمیآیند؛ و کسی از این سربازنمیزند مگر از روی لجاجت و سرکشی که در این صورت: بگذار به حال خودش باشد!!
امام باقر (ع) فرمود: «ای جماعت شیعه! در مناظره با دشمن با سورهی قدر استدلال کنید که پیروز خواهید شد: (به راستی ما آن را در شب قدر نازل کرديم). به خدا سوگند که این سوره پس از پیامبر (ص) حجت خداوند تبارک و تعالی است بر خلایق، و سرور دین شما و غایت علم ما است. ای گروه شیعه! ای گروه شیعه! با دشمن به وسیلهی (حا ميم * سوگند به اين کتاب روشنگر) احتجاج کنید که به طور خاص از آنِ والیان امر پس از رسول خدا (ص) میباشد....»[370].
از امام صادق (ع) از پدرانش از پیامبر اکرم (ص) روایت شده است که فرمود: « وقتی مرا به آسمان بردند خداوند جل جلاله به من وحی فرمود: .... و حدیث را تا آنجا ادامه میدهد که فرمود: سرم را بالا گرفتم و خود را در برابر انوار علی، فاطمه، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد، جعفر، موسی، علی، محمد، علی، حسن و حجت بن الحسن قائم که در وسط آنها همچون ستارهای درخشان بود دیدم. عرض کردم: پروردگارا! اینان چه کسانی هستند؟ فرمود: اینها امامان هستند و این قائمی است که حلالم را حلال و حرامم را حرام میکند و با او از دشمنانم انتقام میگیرم. او آرامش و آسودگی اولیای من است و او همان کسی است قلبهای شیعیان تو را از ظالمان، منکران و کافران بهبود میدهد؛ لات و عزّی را تر و تازه خارج میکند ـیعنی اولی و دومیـ و میسوزاندشان. فتنهی مردم با آن دو در آن زمان شدیدتر از فتنهی گوساله و سامری است»[372].
شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین و همچنین در عیون اخبار الرضا (ع) روایت نموده است: هم از پدرم و هم از ابن ولید با سند حدیث که به امام صادق میرسید (ع)، از امام باقر (ع) از جابر بن عبد الله انصاری روایت کرده است که او لوحی در دست فاطمه (س) دید که خداوند عزوجل آن را به پیامبر اکرم (ص) اهدا کرد و پیامبر (ص) آن را به فاطمه (س) بخشید. در آن لوح نوشته شده بود:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
این کتابی است از سوی خداوند شکستناپذیر دانا به محمد (ص) نورش و فرستادهاش و حجاب و دلیل و آیتش. این نوشته را جبرئیل روح الامین از جانب رب العالمین فرود آورده است.
ای محمد! اسماء من را بزرگ شمار، نعمتهایم را شکرگزار باش، هرگز نعمت و برکات مرا انکار نکن. من الله، هستم که هیچ معبودی جز من نیست؛ درهم کوبندهی جباران و خوار کنندهی ستمگران و حسابرس روز جزا هستم. من همان الله و معبود شمایم که جز من هیچ معبودی نیست. هر که به فضل کسی جز من امیدوار باشد یا از چیزی جز عدل من خوف داشته باشد، او را به عذابی سخت گرفتار خواهم ساخت که احدی از جهانیان آن را نچشیده باشد. پس فقط مرا پرستش کن و فقط بر من توکّل کن. من هیچ پیامبری را مبعوث نکردم و ایامش را تکمیل ننمودم و دوران او را به پایان نرسانیدم مگر اینکه برایش وصی قرار دادم. تو را بر تمام پیامبران برتری بخشیدم؛ و وصیّ تو را نیز بر تمام اوصیا برتری دادم. پس از وصیّ و جانشینت، تو را به وجود دو فرزند دلاور، حسن و حسین گرامی داشتم. حسن را پس از پایان دوران پدرش معدن علم خود، و حسین را نگهبان و حافظ وحی خود قرار دادم و او را با نعمت شهادت اکرام نمودم و پایانش را سعادت خواستم. حسین با فضیلتترین کسی است که شهید شد و در بین شهیدان بالاترین درجه و مقام را دارا است؛ کلمهی تامّهام را با او همراه کردم، و حجت بالغهام را نزد او قرار دادم؛ با عترت و اهل بیت او پاداش میدهم و مجازات میکنم. اولینشان (عترت حسین) علی سید و سرور عبادتکنندگان و زینت دوستان پیشین من است. پس از او فرزندش که همنام جدّ محمودش (ستایششدهاش) است محمد، شکافندهی علم من و معدن حکمت من است. به زودی تردید کنندگان در جعفر هلاک خواهند شد؛ بازگشت کننده به او، بازگشت کننده به من است. سخن حق از من است؛ که منزلت جعفر را گرامی بدارم، و محبت و عشق به او را در دل دوستان، شیعیان، پیروان و یارانش قرار خواهم داد. پس از او موسی را برگزیدم؛ و پس از او فتنهی کور شب تاریک را برگزیدم؛ چرا که سِیر فرمان و اطاعت من هرگز منقطع نخواهد شد و حجت و دلیل من از دید مردم پنهان نخواهد ماند و دوستانم هرگز تیرهبخت نخواهند گردید. بدان که اگر کسی یکی از حُجتهای مرا انکار کند، نعمتی را که دادهام انکار نموده است و هر که آیهای از کتابم را تغییر دهد بر من افترا بسته است. وای بر افترازنندگانِ انکارگر! آن زمان که دوران امامت بنده، دوست و برگزیدهام موسی به پایان رسد. آگاه باشید! هر که هشتمین حجت مرا دروغ شمارد، همهی اولیای مرا انکار نموده است. علیّ، دوست و یاور من است و کسی است که ثِقلِ نبوت را در او قرار دادم و توانمندی با آن را به او ارزانی داشتم . عفریت ستمگر و متکبر او را میکشد و در شهری که عبد صالح آن را بنا نهاد دفن میگردد؛ در کنار شریرترین خلقم. سخن حق از آنِ من است، که دیدگان او را به فرزندش محمد و جانشین پس از او، و وارث علمم، و معدن علمم، و جایگاه رازم و حجّتم بر بندگانم، روشنی بخشم. (هیچ بندهای به او ایمان نمیآورد مگر اینکه) بهشت را جایگاهش قرار دادم و او را شفیع هفتاد (هزار) نفر از افراد اهل بیتش که همگی جهنم بر آنان واجب شده است، و او را به سعادتی از فرزندش علی، دوست و یاورم، و شاهد من در میان خَلقَم، و امین وحیم، ختم نمودم. مدعی توسط او به راه راست درخواهد آمد؛ و معدن و خازن علمم حسن. سپس حجت خویش را با فرزندش که رحمتی فراگیر برای جهانیان است تکمیل خواهم نمود. او کمال موسوی، عظمت عیسی و صبر ایوب را دارد.
در زمان او دوستان من خوار و خفیف خواهند شد و سرهایشان چون سرهای ترک و دیلم، هدیه داده میشود، و کشته و به آتش کشیده میشوند. ترسان، وحشتزده و لرزان میشوند. زمین از خون آنان رنگین و هلاکت و فریاد و شیون در بین زنانشان همهگیر میشود. آنان به حقیقت اولیای من هستند. به واسطهی اینان هر فتنهی کور و تاریک را از خلق دور خواهم ساخت و با آنها حرکتهای ظریف و پنهان را آشکار مینمایم و قید و بندها را برمیدارم. «بر ایشان صلوات و رحمتی از پروردگارشان باد، و آنها هدايت يافتگاناند»
عبد الرحمن بن سالم میگوید: ابو بصیر گفت: «اگر در تمام عمرت جز این حدیث را نشنوی برای تو کافی است؛ پس آن را حفظ کن و جز به اهلش مرسان»[397].
همانند این حدیث از رسول خدا (ص) به خط امیر المؤمنین (ع) در بحار روایت شده است[399].
با وجود همهی آنچه صحابه شنیده و از پیامبر (ص) روایت کرده بودند و با وجود تمام موضعگیریهای ایشان (ص) به همراه علی (ع) و تأکیدهای ایشان (ع) در پیروی از علی (ع) و یازده تن از فرزندانش ـاوصیای پس از ویـ، بیشتر مسلمانان پیروی از پیشوایان گمراهی را برگزیدند، در فتنهی گوساله فرو افتادند و پیرو سامری شدند!! و با علی (ع) پس از درگذشت پیامبر (ص) همان کردند که بنی اسرائیل در زمان غیبت موسی (ع) با هارون (ع) نمودند و اینچنین ارتداد و بازگشتی که خداوند آنها را از مبتلا شدن به آن بر حذر داشته بود، اتفاق افتاد. حق تعالی میفرماید: (جز اين نيست که محمد، فرستادهای است که پيش از او فرستادگانی ديگر بودهاند. آيا اگر او بميرد يا کشته شود، شما به آيين پيشين خود بازمیگرديد؟ هر کس که به عقب بازگردد هيچ زيانی به خدا نخواهد رسانيد و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد)[402]. همگان به پیشینیان خود بازگشتند مگر تعدادی اندک از اصحاب پیامبر؛ یعنی عمار، ابوذر، مقداد، سلمان. سپس بیشتر صحابه شروع به بازگشت به حق و یاری دادن علی (ع) نمودند؛ پس از آنکه وی را در ابتدا تنها گذاشتند و حقش را یاری ننمودند؛ پس از آنکه ظلمی که روز به روز در حال ازدیاد و گسترش بود را مشاهده نمودند؛ ظلمی که ثمرهی تسلّط جبت و طاغوت بر سکان رهبری مسلمانان و جانشینی پیامبر (ص) بود. ناداوریها در تقسیم بیت المال آغاز شد تا آنجا که کار به جایی رسید که عثمان خمس آفریقا را به مروان بن حکم میپردازد[403]، معاویه ـدشمن آزاد شدهی اسلامـ در زمان عمر والی سرزمین شام میشود، ابوذر (رحمة الله علیه) را مورد ظلم و توهین و آزار و ستم قرار میدهد و از سرزمین شام تعبید مینماید، پس از آنکه ابوذر خوشگذرانیهای معاویه و چنگاندازیاش بر اموال مسلمین رسوا نموده بود، و در پایان، عثمان، ابوذر (رحمة الله علیه) را به رَبَذِه تبعید میکند و او در آنجا تنها، بیچیز، مقهور و در قفر و گرسنگی جان میبازد؛ این در حالی بود که ماتَرَک طلاهای عبد الرحمن بن عوف با تبر شکسته میشد، و طلحه، عثمان، سعد و دیگران اموال بی حد و حصری در تملّک خود داشتند و اگر نگویم همهی این اموال، بیشترشان از بیت المال مسلمین بود.
کسانی که خوهان اطلاعات بیشتری هستند به کتابهای تاریخ مراجعه نمایند[405].
اگر از ابوذر (رحمة الله علیه) بپرسیم این همه درد و مصیبتها که در طول زندگی با آن مواجه بودی از چه رو بود؟
به این معنا خواهد گفت: حبیبم رسول خدا (ص) به من فرمود: ای ابوذر! حق را بگو! من حق را گفتم و حق برایم هیچ دوستی باقی نگذاشت[407].
خوشا به حالت ای ابوذر! زندانبانهایت خوار و ذلیل شدند. آنها تو را نکشتند بلکه تو ایشان را کشتی. آنها در زندگی، مردگانی متحرک بودند اما تو تا امروز در قلبهای مؤمنان زندهای، تو همراه مایی و حتی الگو و نمونهای عالی در قلب هر انسان آزادهی شریفی هستی که حقوق فقرا، مسکینان و مستضعفان را مطالبه میکند؛ هر جا میخواهد باشد.
و این گفتهی سرور توحیدگویان پس از رسول خدا (ص)، علی بن ابی طالب (ع) تو را کفایت میکند: «ای ابوذر! تو برای خدا به خشم آمدی؛ پس امید به کسی ببند که به خاطر او خشم گرفتی. این مردم بر دنیای خود از تو ترسیدند و تو بر دین خویش از ایشان بیمناک شدی؛ پس آن را که به خاطرش از تو ترسیدند، به ایشان واگذار و آنچه را که از آنان بر آن ترسیدی، برگیر و بگریز. اینان چقدر نیازمندند به آن چیزی که تو آنها را از آن منع میکردی، و تو چه بینیازی از آنچه تو را از آن منع کردهاند. فردا خواهی دانست چه کسی سود برده، و چه کسی فراوان رَشک میبرد. اگر درهای آسمان و زمین را به روی بندهای از بندگان خدا ببندند و سپس آن بنده از خدا هراسان باشد، قطعاً خداوند برایش راه خروجی خواهد گشود. پس جز حق، تو را مونسی نباشد، و جز باطل، تو را به وحشت نیفکند. اگر دنیایشان را میپذیرفتی تو را دوست میگرفتند، و اگر از دنیا چیزی برمی گرفتی تو را ایمن میداشتند»[409].
پیش از این رویداد، حوادث و مصیبتهایی گریبانگیر اسلام و مسلمین شده بود. ابوبکر، خالد بن ولید پست و فرومایه و تند خو را فرستاد تا مالک بن نویره (رضی الله عنه) را به قتل برساند و در همان شب که وی را به قتل میرساند، به همسرش تجاوز کند! چرا؟ چون مالک از پرداخت زکات بنی تمیم به ابوبکر خودداری نمود؛ چرا که او غصب کنندهی جانشینی رسول خدا از صاحبش بود؛ کسی که مسلمانان او را میشناختند، و دیده بودند و شنیده بودند که رسول خدا (ص) او را در غدیر خم و در سایر مناسبات به خلاف و جانشینی خودش منصوب فرموده بود؛ یعنی علی بن ابی طالب. عجیب این است که وقتی عباس محمود عقاد به این شعر مالک بن نویره برخورد میکند:
گفتم اموالتان را بی هیچ نگرانی برگیرید * و نهراسید از آنچه فردا پیش خواهد آمد
اگر کسی علیهمان با فرمانی ترسناک به پا خیزد * منعش کنیم و گوییم این دین، دین محمد است[411]
می گوید: «به احتمال زیاد مالک در زمان حیات خود آنچه از صدقات جمع شده بوده را صرف خوشگذرانی و لهو و لعب نموده بود. سپس در این خصوص مورد سرزنش قرار گرفت، و او با این ابیات سرزنشکنندهاش را پاسخ میگوید»!!
ای کاش میدانستم این اشعار را چگونه خواندی تا به چنین معنایی رسیدی؟!!! در حالی که این مرد میگوید: «اموالتان را برگیرید» و این به آن معنا است که او اموالشان را به ایشان بازگردانیده است. سپس عقاد تلاش میکند جنایت قتل مالک بن نویره و تجاوز به همسرش را مبهم جلوه دهد تا در این واقعه ابوبکر و خالد بن ولید فرومایه و تند خو رسوا و مفتضَح نشوند تا پس از آن بتواند خالد بن ولید را نابغهای بیهمتا معرفی کند؛ کسی که جهاد، وی را حتی از حفظ کردن یک سوره از قرآن که بتواند وقتی برای مسلمانان امام جماعت میشود، قرائت کند، بازداشته است! این چه انصافی است، ای عقاد؟ «ای سعد! شترها را اینچنین آب نمیدهند»[412]!
خداوند ما را کافی است و او چه نیکو وکیلی است؛ و کسانی که مردم را بر دوش آل محمد (ص) سوار میکنند به زودی خواهند دانست به چه بازگشتگاهی باز خواهند گشت، و سرانجام نیک از آنِ پرهیزکاران است.
به هر حال اعمال ناگوار بسیار و فعالیتهای نامشروع و ظالمانهی بسیاری پس از وفات پیامبر (ص) روی داد. برای کسی که گوش شنوا دارد و بر حق گواهی میدهد، همین حادثهی قتل مالک بن نویره کافی است؛ واقعهای که در آن به جان و مال و ناموس مسلمانان تجاوز شد. آیا چیز دیگری هم باقی میماند؟!
خواننده حق دارد بپرسد: چرا علی بن ابی طالب (ع) شمشیر برنکشید؟! و چرا رسول خدا (ص) از ایشان خواست بر ظلمهایی که پس از او روا میشود، صبر پیشه کند؟!
هر چند این پرسش در آنچه پیشتر ارایه شد و در فرمایش امیر المؤمنین (ع)، پاسخ داده شده است: «فَإِنْ أَقُلْ، يَقُولُوا: حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ، وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ، هَيْهاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِى وَ اللهِ لَابْنُ أَبِىطالِبٍ انَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمُ اضْطِرابَ الاَرْشِيَةِ فِى الطَّوِىّ الْبَعِيدَةِ»[414] (اگر سخن بگويم، مىگويند: بر حكومت حريص است، و اگر خاموش باشم، مىگويند: از مرگ ترسيد!! هرگز! من و ترس از مرگ؟! پس از آن همه (جنگها و حوادث)؟! به خدا سوگند، اُنس و علاقهی فرزند ابي طالب به مرگ، از علاقهی طفل به پستان مادر بيشتر است، بلکه من از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر بازگویم به لرزه میافتید، چون لرزیدن ریسمان در چاههای عمیق!).
اما مانعی ندارد قدری مطلب را توضیح دهیم. در اینجا دو علت را متذکر میشوم:
اول: اسلام هنوز در جان مردم ریشه ندوانیده بود. اسلام آنها ظاهری بود و ایمانِ حقیقیِ راسخی نداشتند و بیم آن میرفت که به ارتداد کشیده شوند و وضعیتشان مانند آن زنی گردد که پشمی ریسیده، سپس بافتههایش را از هم بگسلاند! مگر عدهای اندک که استوار بودند. حق تعالی میفرماید: (اعراب گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياوردهايد، بلکه بگوييد: اسلام آوردیم)[416].
و همچنین میفرماید: (و اگر از اطرافِ آن بر آنها وارد میشدند و سپس از آنها خواسته میشد که مرتد شوند، قطعاً میپذیرفتند و جز اندکی در آن، درنگ نمیکردند)[418].
آیات بسیاری در قرآن وجود دارد که نشان میدهد بیشتر مسلمانان در دین خود متزلزل بودند و علاوه بر این، وجود منافقان را نیز نباید از نظر دور داشت. نتیجه مشخص است؛ در چنین شرایطی جانشین پیامبر باید به حفظ ظاهر رضایت دهد و صبر پیشه کند همان طور که پیامبر (ص) به ظاهر رضایت داد و بر اعمال منافقین و پیروانشان شکیبایی ورزید؛ کیست که از سخنان ایشان بهرهای گیرد! اگر چنین نمیکردند شالودهی بنایی که رسول خدا (ص) و جانشینش (ع) بیش بیست سال برای آن زحمت کشیده بودند منهدم میشد؛ در حالی که بهره و ثمرهی عظیمی از این دین انتظار میرود: پرتو افکنی کامل نور خدا بر زمینش، عبادت اهل زمین برای خداوند و انتشار کلمهی لا اله الا الله.
برافراشته شدن پرچم الله اکبر در هر نقطهای از این زمین در زمان پیامبر (ص) یا وصیّ او محقق نشد بلکه در زمان آخرین وصی، مهدی (ع) واقع خواهد شد و این سنتی است الهی که در امتهای پیشین نیز بر قرار بوده است. موسی به سوی قومی از بنی اسرائیل فرستاده شد که به همراه وی از دریا گذشتند اما در صحرای سینا از او سر پیچی نمودند و از جنگیدن با ستمگران سرباز زدند.
حق تعالی میفرماید: (گفتند: ای موسی! تا وقتی در آنجا هستند هرگز به آن داخل نشویم. ما اينجا مینشينيم، تو و پروردگارت برويد و با آنها نبرد کنيد)[420] ؛ در نتیجه از به دوش کشیدن کلمهی لا اله الا الله به سوی مردم، سرباز زدند و خداوند سبحان و متعال نیز ایشان را با چهل سال سرگردانی در صحرای سینا عقوبت نمود.
نتیجهی این سرگردانی، مجازاتی اصلاحگرایانه برای پرورش یافتن امتی ربّانی و صالح بود. این امت، فرزندان و نوههای همین گروه نافرمان بودند و کلمهی لا اله الا الله را همراه با یوشع بن نون وصیّ موسی (ع) بر دوش کشیدند و با ستمگران و طاغوتها پیکار کردند و دین خدا را در زمینش یاری نمودند.
بنابراین نتیجهی مورد انتظار از این امّت در آخر الزمان حاصل خواهد شد؛ یعنی در زمان ظهور مهدی (ع) که از خداوند میخواهیم زمان ما باشد، چنانکه بسیاری از روایات چنین چیزی را نشان میدهند؛ و خداوند آگاهتر است.
پیشتر از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمود: «.... مَثَل امّت من مَثَل باغی است که گروهی از آن میخورند و بهرهمند میگردند و چه بسا گروهی دیگر بیایند و آن را عریضتر، طویلتر با شاخههایی بلندتر و میوهها و ثمراتی نیکوتر بیابند....»[422].
بنابراین پیامبر انتظار دارد آخرین گروه از امتش برترینشان باشد و چه بسا این امّت یعنی اصحاب و انصار مهدی هیچ شباهتی به پیشینیان نداشته باشند؛ چه پیشینیان این امّت و چه همهی آنها که در طول تاریخ بشریت قدم بر این زمین نهادند. پیشتر توصیف آنها در حدیث قدسی ارایه گردید: «برای آن زمان بندگانی را انتخاب نمودهام که قلبهایشان را برای ایمان آزمودهام و آن را انباشتهام از ورع، اخلاص، یقین، تقوی، خشوع، صدق، حلم، صبر، وقار، بیاعتنایی به دنیا و آرزومندی به آنچه نزد من است. ایشان را دعوتکنندگان به خورشید و ماه قرار میدهم و در زمین جانشینشان میگردانم.... آناناند اولیای من. برایشان پیامبری برگزیده و جانشینی پسندیده اختیار نمودهام. وی را برایشان نبی و رسول قرار دادم و ایشان را برای او دوستان و یاران. ایناناند امتی که برگزیدم....»[424].
و روایاتی که از اهل بیت عصمت و طهارت در مورد فضیلت اصحاب مهدی (ع) وارد شده بسیار است و اگر از فضیلتهای آنها جز اعتلای کلمهی الله و گسترش توحید در جای جای این زمین نمیبود، ایشان را کفایت مینمود.
دوم: صبر امیر المؤمنین (ع) حجتی بالغه و رسا برای او بود؛ چرا که ایشان (ع) حق خود را تبیین نمود و سپس از منازعات و کشمکشها برای دستیابی به ریاست و حکومت روی گردانید؛ تا روشن شود که او (ع) به این ریاست اعتنایی ندارد و اگر درخواست آن را دارد تنها برای بر پا داشتن حق، گسترش عدالت و یاری دین میباشد. امیر المؤمنین (ع) با عبور از میان قرنها، آیندگان این امّت و فرزندان ایشان را دید و دانست که آنها آنچه از کنار زدن وصی پیامبر از حکومت و غصب نمودن حقش توسط جبت و طاغوت، بر آنها خواهد رفت را خواهند دانست؛ که در نهایت به سلطه یافتن فرزندان سرکشان و زناکاران بر این امّت خواهد انجامید. چنین معنایی در خطبهی حضرت زهرا (س) که پیشتر ارایه گردید، آمده است؛ آنجا که حضرت (س) میفرماید: «به خدا سوگند که فتنهی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیانگزار پیشینیان را خواهند شناخت»[426].
در نهایت پس از چنین و چنانها خلافت به امام علی (ع) بازگشت. او مردم را به حق واداشت و آنها را رو به سوی قبله و صراط مستقیم نمود؛ اما ایشان تلخی حق را تاب نیاوردند و پس از آنکه مدتی در مسیری منحرف به کامیابی پرداخته بودند نتوانستند عدالت علی (ع) و مساواتش در بخشیدن را تحمل کنند؛ آن هم پس از آنکه به تبعیض و خودکامگی در زمان پیشینیان عادت کرده بودند؛ پس از آنکه به عبادت گوساله و اطاعت سامری عادت کرده بودند، دیگر نمیتوانستند به اطاعت از علی و عبادت خداوند یکتای یگانه بپردازند و در جامعهای که فسادِ پیشینیان آن را از هم پاشیده بود، شریعتی که علی (ع) در پِی عمل به آن بود را پذیرا شوند. با این وجود آن حضرت پرچمی برای حق برافراشت و مردم را به پیروی از آن راهنمایی و هدایت نمود، ولی آنها او را و پس از او فرزندان معصومش را نیز تنها نهادند؛ همان کسانی را که در راه امر به معروف و نهی از منکر در راه ارشاد مسلمانان به راه راست، از هیچ کوششی فروگذار نکردند، تا اینکه همگی با زهر یا با شمشیر به شهادت نایل شدند.
ابو هیثم بن تیهان میگوید: امیر المؤمنین (ع) در مدینه برای مردم خطبه خواند و فرمود:
حمد و ستایش تنها از آنِ خداوندی است که هیچ معبودی جز او نیست.
اى امتى كه فریبش دادند و فریب خورد، نیرنگ مکاران را دریافت اما بر آنچه دریافته بود پای فشرد، از هوای نفسش پیروی نمود و در سایهی گمراهیاش کورکورانه قدم برداشت، و حق برایش آشکار شد اما از آن روی برتافت و راه مشخص شد، اما آن را نپیمود. سوگند به آن كه دانه را شكافت، و انسان را آفريد، اگر علم را از معدنش برمیگرفتید، و از آب گوارای آن مینوشیدید و نیکی را از جایگاهش ذخیره میکردید و راه آشکار را برمیگرفتید و از حق، مسیرش را میپیمودید، راههای حقیقت در برابرتان قرار میگرفت و نشانهها برایتان آشکار میشد و اسلام بر شما پرتو میافکند، روزیتان فراخ میشد و هیچ کدامتان دچار فقر و تهیدستی نمیشدید و هیچ مسلمان یا همپیمانی از شما مورد ستم واقع نمیشد؛ اما راه تاریکی را برگزیدید و دنیا با همهی وسعتش برایتان تیره و تار شد. درهای علم به رویتان بسته شد، پس به دلخواه خود سخن گفتید و در دین خود پراکنده شدید، بدون دانش در دین خدا نظر دادید و از گمراهان پیروی کردید، آنها نیز گمراهتان کردند، و امامان را رها نمودند، آنها نیز رهایتان کردند؛ پس به آنجا رسیدید که به دلخواه خود حکم میکنید. چون مطلبی پیش آید آن را از اهل ذکر میپرسید و چون پاسختان را میدهند میگویید این همان حقیقت علم است. عجبا! چگونه اینچنین میگویید حال آنکه ایشان را رها کرده، پشت سر نهاده، با ایشان به مخالفت پرداختهاید؟! لختی درنگ کنید؛ دیری نمیگذرد که آنچه کاشتهاید را درو خواهید کرد و عاقبت دردناک جرمهایی که مرتکب شدهاید و آنچه حاصر آوردهاید را درخواهید یافت.
سوگند به آن که دانه را شکافت و انسان را آفرید، که شما میدانید من آقای شما و آن کس که به فرمانبرداری از او فرمان داده شدهاید، هستم. من دانای شما هستم و همان که نجات شما به دست او است و وصی پیامبرتان، برگزیدهی پروردگارتان، زبان نورتان و آگاه به مصالحتان. قدری درنگ کنید! به زودی آنچه به شما وعده داده شده است بر شما فرود خواهد آمد، چنانکه بر امتهای پیشین فرود آمد، و خداوند عزوجل از شما دربارهی امامانتان خواهد پرسید، با ایشان محشور خواهید شد و فردا به همراهشان به پیشگاه خداوند عزوجل حاضر خواهید شد. به خدا سوگند اگر به شمارِ اصحاب طالوت یا اصحاب بدر ـکه با شمارِ گروهی از شما برابر استـ یارانی داشتم با شمشیر با شما کارزار میکردم تا آنجا که به سوی حق و جایگاه صدق بازمیگشتید، که این برای اصلاح گذشته شایستهتر بود و آنگاه به مدارا عمل میشد. خدایا به حق در میان ما حکم کن که تو بهترین حکمکنندگانی![428]
* * *
آل عمران : 144.
[304] - آل عمران: 144.
[305]- الاحتجاج : ج1 ص136.
[306] - احتجاج: ج 1 ص 136.
[307]- معاني الأخبار: ص355، دلائل الإمامة للطبري: ص128، أمالي الطوسي: ص376، الاحتجاج: ج1 ص149، بحار الأنوار: ج 43 ص159.
[308] - معانی الاخبار: ص 355 ؛ دلایل الامامه طبری: ص 128 ؛ امالی طوسی: ص 376 ؛ احتجاج: ج 1 ص 149 ؛ بحار الانوار: ج 43 ص 159.
[309]- ينابيع المودة للقندوزي: ج2 ص56، ذخائر العقبى: ص39، أمالي الشيخ الصدوق: ص467.
[310] - ینابع المودة قندوزی: ج 2 ص 56 ؛ ذخایر عقبی: ص 39 ؛ امالی شیخ صدوق: ص 467.
[311]- البقرة : 17.
[312] - بقره: 17.
[313]- العنكبوت : 2 - 4.
[314] - عنکبوت: 2 تا 4.
[315]- ذخائر العقبى: ص61، سنن الترمذي: ج5 ص300، تحفة الأحوذي: ج10 ص153.
[316] - ذخایر عقبی: ص 61 ؛ سنن ترمذی: ج 5 ص 300 ؛ تحفة الأخوذی: ج 10 ص 153.
[317]- ذخائر العقبى: ص62، ينابيع المودة : ج1 ص245، أسد الغابة: ج5 ص548.
[318] - ذخایر عقبی: ص 62 ؛ ینابیع المودة: ج 1 ص 245 ؛ اسد الغابة: ج 5 ص 548.
[319]- ذخائر العقبى: ص63، ينابيع المودة: ج2 ص152.
[320] - ذخایر عقبی: ص 63 ؛ ینابیع المودة: ج 2 ص 152.
[321]- ذخائر العقبى: ص64، المصنف لعبد الرزاق الصنعاني: ج11 ص226، بحار الأنوار: ج38 ص308، أعيان الشيعة: ج1 ص354، وغيرها.
[322] - ذخایر عقبی: ص 64 ؛ مصنف عبد الرزاق اصفهانی: ج 11 ص 226 ؛ بحار الانوار: ج 38 ص 308 ؛ اعیان الشیعه: ج 1 ص 3546 و سایر منابع.
[323]- ذخائر العقبى: ص64، الغدير: ج3 ص23، جواهر المطالب في مناقب الإمام علي (ع) : ج1 ص61.
[324] - ذخایر عقبی: ص 64 ؛ الغدیر: ج 3 ص 23 ؛ جواهر مطالب در مناقب امام علی (ع): ج 1 ص 61.
[325]- ذخائر العقبى: ص64، الغدير: ج3 ص220، تاريخ دمشق: ج42 ص39.
[326] - ذخایر عقبی: ص 64 ؛ الغدیر: ج 3 ص 220 ؛ تاریخ دمشق: ج 42 ص 39.
[327]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص75، ذخائر العقبى: ص65.
[328] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 75 ؛ ذخایر عقبی: ص 65.
[329]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص217، وراجع المستدرك للحاكم: ج3 ص130، وغيره.
[330] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 217 ؛ و رجوع نمایید به: مسترک حاکم: ج 3 ص 130 و سایر منابع.
[331]- نيل الأوطار للشوكاني: ج6 ص139، تاريخ بغداد: ج1 ص333، تاريخ دمشق: ج42 ص259، ميزان الاعتدال: ج2 ص586.
[332] - نیل اوطار شوکانی: ج 6 ص 139 ؛ تاریخ بغداد: ج 1 ص 333 ؛ تاریخ دمشق: ج 42 ص 259 ؛ میزان الاعتدال: ج 2 ص 586.
[333]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص59، ذخائر العقبى: ص68.
[334] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 59 ؛ ذخایر عقبی: ص 68.
[335]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص316، ذخائر العقبى: ص86.
[336] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 316 ؛ ذخایر عقبی: ص 86.
[337]- ذخائر العقبى: ص69، مناقب أبن شهر أشوب: ج1 ص254،مجمع الزوائد: ج9 ص121، المعجم الكبير للطبراني: ج22 ص200.
[338] - ذخایر عقبی: ص 69 ؛ مناقب ابن شهر آشوب: ج 1 ص 254 ؛ مجمع الزواید: ج 9 ص 121 ؛ معجم کبیر طیرانی: ج 22 ص 200.
[339]- ذخائر العقبى: ص71، مناقب آل أبي طالب: ج2 ص35، ينابيع المودة: ج2 ص163.
[340] - ذخایر عقبی: ص 71 ؛ مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 35 ؛ ینابیع المودة: ج 2 ص 163.
[341]- قال أحمد بن عبدالله الطبري في ذخائر العقبى بعد أن أورد الحديث المتقدم: وإن صح هذا الحديث فالتوريث محمول على ما رواه معاذ بن جبل رضي الله عنه، قال: قال علي: (يا رسول الله ما أرث منك؟ قال: ما يرث النبيون بعضهم من بعض كتاب الله وسنة نبيه). والوصية محمولة على ما رواه أنس: أن النبي قال: (وصيي ووارثي يقضى ديني وينجز موعدي علي بن أبي طالب رضي الله عنه). أخرجه أحمد في المناقب .... أخرجه أحمد في المناقب وخرجه ابن السراج، أو على ما رواه حسين بن علي عن أبيه عن جده قال: أوصى النبي عليا أن يغسله، فقال علي: (يا رسول الله أخشى أن لا أطيق ذلك، قال : إنك ستعان عليّ، فقال علي رضي الله عنه : والله ما أردت أن أقلب من رسول الله عضواً إلاّ قلب لي). ويعضد هذا التأويل بما ورد من الأحاديث الصحيحة في نفى التوريث والايصاء، وإنه لم يعهد إليهم عهداً غير ما في كتاب الله وما في صحيفة فيها شئ من أسنان الإبل ومن العقل على ما قررناه في كتاب الرياض النضرة في فضائل العشرة رضي الله عنهم . ذخائر العقبى: ص71.
[342] - احمد بن عبد الله طبری در ذخایر عقبی پس از آوردن این حدیث میگوید: و اگر این حدیث صحیح باشد، منظور از وراثت آن چیزی است که معاذ بن جبل روایت میکند: علی گفت: «ای رسول خدا! از شما چه به ارث میبرم؟» فرمود: «آنچه انبیا به یکدیگر میراث میدهند، کتاب خدا و سنت پیامبرش»؛ و وصیت نیز به معنای آنچه اَنَس روایت میکند میباشد، که پیامبر (ص) فرمود: «وصی و وارث من. دِینم را ادا میکند و وعدههایم را به انجام میرساند، علی بن ابی طالب». این را احمد در مناقب آورده.... احمد در مناقب آورده و همینطور ابن سراج، یا آنچه حسین بن علی از پدرش از جدش روایت میکند: پیامبر (ص) علی را وصیت نمود تا غسلش دهد؛ علی گفت: «ای رسول خدا! میترسم از عهدهی این کار برنیایم». فرمود: «تو یاری میشوی». علی میگوید: «به خدا سوگند عضوی از رسول خدا (ص) را نخواستم بگردانم مگر اینکه آن عضو برایم گردانیده شد» و این معنی با آنچه در احادیث صحیح در نفی ارثبری و توصیه کردن آمده، تقویت میشود و او با آنها هیچ عهدی غیر از آنچه در کتاب خدا وجود دارد و صحیفهای که ما در کتاب «الریاض النضرة فی فضائل الشعرة» بیان کردیم، نگذاشت. ذخایر عقبی: ص 71.
[343]- ذخائر العقبى: ص77، ينابيع المودة: ج2 ص170، جواهر الإمام علي بن أبي طالب (ع) : ج1 ص193.
[344] - ذخایر عقبی: ص 77 ؛ ینابیع المودة: ج 2 ص 170 ؛ جواهر امام علی بن ابی طالب (ع): ج 1ص193.
[345]- مسند أحمد: ج4 ص281، ذخائر العقبى: ص76.
[346] - مسند احمد: ج 4 ص 281 ؛ ذخایر عقبی: ص 76.
[347]- مناقب آل أبي طالب: ج2 ص236.
[348] - مناقب آل ابی طالب: ج 2 ص 236.
[349]- بشارة المصطفى للطبري: ص362، ذخائر العقبى: ص68، شواهد التنـزيل للحاكم: ج1 ص349، وفيه : ويلك بدل ويحك.
[350] - بشارت مصطفی طبری: ص 362 ؛ ذخایر عقبی: ص 68 ؛ شواهد تنزیل حاکم: ج 1 ص 349.
[351]- ذخائر العقبى: ص63، صحيح ابن حبان: ج15 ص371، المعجم الأوسط للطبراني: ج5 ص287، المعجم الصغير: ج2 ص22.
[352] - ذخایر عقبی: ص 63 ؛ صحیح ابن حیان: ج 15 ص 371 ؛ معجم اوسط طبرانی: ج 5 ص 287 ؛ معجم صغیر: ج 2 ص 22.
[353]- الأعراف : 142.
[354] - اعراف: 142.
[355]- الاستنصار: ص8، الارشاد للمفيد: ج2 ص346، الكافي: ج1 ص533، مناقب آل أبي طالب: ج1 ص257
[356] - استنصار: ص 8 ؛ ارشاد مفید: ج 2 ص 346 ؛ کافی: ج 1 ص 533 ؛ مناقب آل ابی طالب:ج1ص257.
[357]- الاستنصار: ص8.
[358] - استنصار: ص 8.
[359]- الاستنصار: ص8، تقريب المعارف للحلبي: ص419.
[360] - استنصار: ص 8 ؛ تقریب معارف حلبی: ص 419.
[361]- الكافي: ج1 ص534، الاستنصار: ص8.
[362] - کافی: ج 1 ص 534 ؛ استنصار: ص 8.
[363]- كمال الدين: ص281، مقتضب الأثر: ص10، الاستنصار: ص8.
[364] - کمال الدین: ص 281 ؛ مقتضب الاثر: ص 10 ؛ استنصار: ص 8.
[365]- الخصال: ص476، عيون أخبار الرضا (ع) : ج2 ص56، كمال الدين: ص269.
[366] - خصال: ص 476 ؛ عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 56 ؛ کمال الدین: ص 269.
[367]- مقتضب الأثر: ص11، بحار الأنوار: ج36 ص372، وجاء في الخصال باختلاف يسير: ص475، ولاحظ عيون أخبار الرضا (ع) : ج2 ص56.
[368] - مقتضب الاثر: ص 11 ؛ بحار الانوار: ج 36 ص 372 و با اختلافی اندک در صفحهی 475؛ همچنین عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 56.
[369]- الكافي: ج1 ص294، بحار الأنوار: ج25 ص72.
[370] - کافی: ج 1 ص 294 ؛ بحار الانوار: ج 25 ص 72.
[371]- كمال الدين: ص253، غيبة الطوسي : ص173، بحار الأنوار: ج52 ص379، إلزام الناصب: ج1 ص169.
[372] - کمال الدین:ص253 ؛ غیبت طوسی:ص173 ؛ بحار الانوار: ج52ص379 ؛ الزام الناصب:ج1ص169.
[373] - در کافی: مدیل المظلومین و دیان الدین.
[374] - در برخی نسخههای کافی: لا أعذب به.
[375] - در برخی نسخههای کافی: بسلیک.
[376] - در کافی: حسن و حسین.
[377] - در غیبت نعمانی: فهو أفضل من استشهد فی و أرفع الشهداء درجة عندی، ....، و حجتی البالغة عنده.
[378] - در برخی نسخههای کافی: و زین اولیاء الله الماضین.
[379] - در برخی نسخههای کافی: شبیه جدّه.
[380] - در کافی: أبیحت؛ و در برخی نسخهها: أتیحت، و این در غیبت نعمانی موجود است.
[381] - در برخی نسخههای اکمال الدین: لأن خیط وصیتی؛ و در برخی نسخههای غیبت نعمانی: ألا إن خیط فرضي.
[382] - اینگونه در کمال الدین آمده است.
[383] - در غیبت طوسی: و أمتعه؛ و در عوالم: و أمنحنه.
[384] - بابنه: «م ح م د».
[385] - این عبارت در شرح اصول کافی مازندرانی: ج 7 ص 363 آمده است.
[386] - این عبارت در غیبت طوسی ص 146 و غیبت نعمانی ص 71 آمده است.
[387] - در هدایة الکبری خصیبی: علیه إکمال صفوة آدم و رفعة إدریس و سکینة نوح و حلم إبراهیم و شدة موسی و بهاء عیسی و صبر أیوب.
[388]- في الكافي: الرنا. والرنة : هي الصياح في المصيبة.
[389]- في بعض نسخ كمال الدين: القيود .
[390]- البقرة : 157.
[391]- إكمال الدين: ص308، عيون أخبار الرضا (ع) : ج2 ص48، الكافي: ج1 ص527، الاختصاص للمفيد: ص211، الاحتجاج: ج1 ص84، غيبة الطوسي: ص145، غيبة النعماني: ص71، مناقب آل أبي طالب: ج1 ص255.
[392] - در کافی: الرنا. الرنة: فریاد زدن در مصیبت.
[393] - در برخی نسخههای کمال الدین: القیود.
[394] - بقره: 157.
[395] - اکمال الدین: ص 308 ؛ عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 48 ؛ کافی: ج 1 ص 527 ؛ اختصاص مفید: ص 211 ؛ احتجاج: ج 1 ص 84 ؛ غیبت طوسی: ص 145 ؛ غیبت نعمانی: ص 71 ؛ مناقب آل ابی طالب: ج 1 ص 255.
[396]- عيون أخبار الرضا: ج2 ص50، كمال الدين: ص311، الكافي: ج1 ص529.
[397] - عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 50 ؛ کمال الدین: ص 311 ؛ کافی: ج 1 ص 529.
[398]- بحار الأنوار: ج36 ص200.
[399] - بحار الانوار: ج 36 ص 200.
[400]- آل عمران: 144.
[401]- قال ابن أبي الحديد في شرح النهج: (وثالث القوم هو عثمان بن عفان بن أبي العاص بن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف، كنيته أبو عمرو، وأمه أروى بنت كريز بن ربيعة بن حبيب بن عبد شمس. بايعه الناس بعد انقضاء الشورى واستقرار الأمر له، وصحت فيه فراسة عمر، فإنه أوطأ بنى أمية رقاب الناس، وولاهم الولايات وأقطعهم القطائع، وافتتحت إفريقية في أيامه، فأخذ الخمس كله فوهبه لمروان، فقال عبد الرحمن بن حنبل الجمحي : ......
وأعطيت مروان خمس البلاد . . . فهيهات سعيك ممن سعى !) شرح نهج البلاغة: ج1 ص198.
[402] - آل عمران: 144.
[403] - ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه میگوید: «و سومین آنها عثمان بن عفان بن ابی العاص بن امیة بن عبد شمس بن عبد مناف بود. کنیهاش ابو عمرو و مادرش أُروی دختر کریز بن ربیعة بن حبیب بن عبد شمس بود. پس از خاتمهی شورا، مردم با وی بیعت کردند و امارت وی مستقر گردید و کاردانی عمر دربارهی او استوار شد. او بنی امیه را بر مردم مسلّط کرد، به آنها ولایتها را داد و خراجها را به آنها واگذار نمود. آفریقا در ایام او فتح شد و او خمس تمامی آن را به مروان بخشید. عبد الرحمن بن حنبل جمحی میگوید:.... و به مروان خمس سرزمینها داده شد.... هیهات از این کار تو در حق چه کسی!». شرح نهج البلاغه: ج 1 ص198.
[404]- راجع كتاب الغدير للشيخ الأميني: ج8 ص292 وما بعدها، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد المعتزلي: ج3 ص54، وغيرهما.
[405] - مراجعه کنید به: غدیر شیخ الامینی: ج 8 ص 292 و پس از آن، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی: ج 3 ص 54 و سایر منابع.
[406]- روي في وصايا الرسول محمد لأبي ذر (ع): (... قلت: يا رسول الله، زدني. قال: قل الحق وإن كان مراً. قلت: يا رسول الله، زدني . قال: لا تخف في الله لومة لائم ...) الأمالي للطوسي: ص539 - 541.
[407] - در وصیتهای فرستادهی خدا حضرت محمد (ص) به ابوذر (ع) آمده است: .... عرض کردم: ای رسول خدا! بر من بیفزای. فرمود: «حق را بگو، حتی اگر تلخ باشد». گفتم: ای رسول خدا! بر من بیفزای. فرمود: «در راه خدا از ملامت ملامتگر مَهَراس....». امالی طوسی: ص 539 تا 541.
[408]- نهج البلاغة : ج2 ص17.
[409] - نهج البلاغه: ج 2 ص 17.
[410]- راجع ترجمة مالك بن نويرة في الإصابة: ج5 ص560، ووفيات الأعيان لابن خلكان: ج6 ص14، معالم المدرستين: ج2 ص82.
[411] - فقلت خذوا أموالکم غیر ناظر ولا خائف فیما یجيء من الغد
فان قام بالأمر المخوف قائم منعنا و قلنا الدین دین محمد
مراجعه کنید به برگردان مالک بن نویره در اصابت: ج 5 ص 560 و «وفیات الأعیان» ابن خلکان: ج 6 ص 14 و معالم المدرستین: ج 2 ص 82.
[412] - ضرب المثلی عربی (مترجم).
[413]- نهج البلاغة: ج1 ص36.
[414] - نهج البلاغه: ج 1 ص 36.
[415]- الحجرات : 14.
[416] - حجرات: 14.
[417]- الأحزاب : 14.
[418] - احزاب: 14.
[419]- المائدة : 24.
[420] - مائده: 24.
[421]- الخصال: ص476، عيون أخبار الرضا (ع): ج2 ص56، كمال الدين: 269.
[422] - خصال: ص 476 ؛ عیون اخبار الرضا (ع): ج 2 ص 56 ؛ کمال الدین: ص 269.
[423]- سعد السعود لابن طاووس: ص34، بحار الأنوار: ج52 ص384، إلزام الناصب: ج2 ص259.
[424] - سعد السعود سید بن طاووس: ص 34 ؛ بحار الانوار: ج 52 ص 385 ؛ الزام الناصب: ج 2 ص 259.
[425]- معاني الأخبار: ص355، دلائل الإمامة للطبري: ص128، أمالي الطوسي: ص376، الاحتجاج: ج1 ص149.
[426] - معانی الاخبار: ص 355 ؛ دلایل الامامه طبری: ص 128 ؛ امالی طوسی: ص 376 ؛ احتجاج: ج 1 ص 149.
[427]- الكافي: ج8 ص32.
[428] - کافی: ج 8 ص 32.