جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام
سید احمد الحسن (عليه السلام) سخنانش را در مورد بعضی از گفتههای دشمنان دعوت حق، برای کسی که از وی سؤال کرده بود، کامل نمود و فرمود:
«همچنین: از جمله دروغهایی که به مردم میگویند این است که: راویان وصیت مجهولاند و به همین دلیل، سند وصیت ضعیف است. این در حالی است که ما صحت صدور وصیت را با تواتر و قرائن اثبات کردیم و انصار نیز این موضوع را تشریح کرده و روشن ساختند که وصیت جزو اقسام چهارگانهی حدیث نیست تا به ضعیف بودن توصیف شود. علم رجالی که آنها به آن شادمان و مفتخراند، دروغ بزرگی است که مردم را با آن میفریبند؛ و اصولاً دست آنها از هر مادهی رجالی معتبر و کافی خالی است ولی با آنها پایین آمدم تا شاید دروغ آنها بر مردم مظلوم فریبخورده کارگر نباشد. بیان داشتیم که سند وصیت صحیح است و همین بس که شیخ طوسی (رحمت الله) گواهی داده که راویان حدیث، از خاصه یعنی از شیعهی امامیهاند. شما در رجال بر گفتار طوسی اعتماد میکنید حال چه شده که از حرف خود بازگشتهاید و چرا کلام طوسی در اینجا برای شما بیارزش شده است؟ یا نکند هوی و هوس شما را به زمین زده و به حقیقتی که با تمایلات شما سازگار نیست دست رد زدهاید
چندی پیش این سؤال از من پرسیده شد و من بر آن پاسخ گفتم. سؤال و جواب را برای شما نقل میکنم:
سؤال: برادر جعفر الشبیب از معنای سخن امام (عليه السلام) در این که روایت وصیت با سند صحیح به ما رسیده سؤال میکند. ابوزینب
جواب: بسم الله الرحمان الرحیم
و الحمد لله رب العالمین
و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً
قبل از جواب، باید متذکر شوم که حجت الهی برای اثبات حق، به روشهای جعلی و منحرف از حق نیاز ندارد ولی از روی شفقت بر مردم، بر بعضی از منحرفین به شیوه و اسلوب خودشان احتجاج مینماید و آن را مورد مناقشه قرار میدهد تا وهن و سستی آن را روشن سازد و قول صحیح از سقیم را تبیین نماید و آنها را با حجت و دلیل ملزم سازد، باشد که به سوی حق بازگردند.
از نظر آنها، اگر راویان روایت، شیعهی عادل یا راستگو باشند، آن روایت را صحیح السند به شمار میآورند.
بنابراین برای صحت سند کافی است ثابت کنیم که:
١. راویان آن شیعهاند.
٢. آنها راستگویند.
برای اثبات این که راویان وصیت، شیعهاند، همین بس که شیخ طوسی وصیت را ضمن روایات خاصه روایت کرده یعنی شیخ طوسی راویان آن را از خاصه (شیعه) به شمار آورده است. طوسی در کتاب الغیبة گفته است: «و اما آنچه از ناحیهی خاصه روایت شده بیش از آن است که به شمار آید، ولی ما بخشی از آن را ذکر میکنیم ....» (غیبت طوسی: ص۱۳۷). سپس بعد از برشمردن روایات خاصه و از جمله وصیت، بر آن چنین تعلیق زده است: «اما آنچه بر صحت این اخبار دلالت میکند این است که شیعهی امامیه این موضوع و روایات آن را نسل به نسل به صورت تواتر نقل و روایت کردهاند و طریق صحیح بودن این دسته از اخبار در کتب امامیه و نصوص و تصریحات بر ولایت امیرالمؤمنین (عليه السلام) موجود میباشد و طریقه این روایات هم یکی است» (غیبت طوسی: ص ۱۵۶ و ۱۵۷).
همچنین میتوانید به کتاب «انتصاراً للوصیة» نوشتهی شیخ ناظم العقیلی (خداوند حفظش کند) که در آن به تفصیل ثابت کرده راویان وصیت، شیعهاند، مراجعه نمایید.
در خصوص حکم به صدق تک تک راویان حدیث ـکه صدق ما را کفایت میکندـ باید بگویم ما به این موضوع نیازی نداریم، زیرا با استناد به دلیل شرعی ثابت نشده که کسی از آنها مقدوح است. مؤمن، در آنچه میگوید صادق به حساب میآید مگر این که خلاف آن به دلیل شرعی محرز شود.
ولی آنها میگویند مؤمن دروغگو است مگر این که راستی و درستیاش ثابت گردد. کسی که به چنین عقیدهای قائل است، در واقع پیروان خود را به فسق متهم کرده و آنها را دروغگو به شمار آورده، مگر این که صدق تک تک آنها اثبات شود!
برخی از آنها میگویند: مؤمن در ظاهر مجهول الحال است تا آن گاه که صدق و راستیاش ثابت شود. میخواهند بگویند وضعیت ظاهری مؤمن و این که صادق است یا کاذب، صرفاً به وسیلهی حجت و دلیل شرعی شناخته میشود. این سخن آنها در تعارض با قرآن و شیوهی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم) و قبول کردن حرف مؤمن و تصدیق مؤمن توسط ایشان بدون تحقیق بیشتر در مورد ایمان آنها میباشد. آیهی قرآن به وضوح سیرهی پیامبر در این خصوص را به تصویر میکشد. خدای متعال میفرماید: «(بعضی از ایشان پیامبر را میآزارند و میگویند که او به سخن هر کس گوش میدهد (سادهلوح است). بگو: شنوندهی سخنی (سادهلوحی) که به خدا ایمان دارد و مؤمنان را باور دارد، برای شما بهتر است و رحمتی است برای آنهایی که ایمان آوردهاند و آنان که رسول خدا را بیازارند به عذابی دردآور گرفتار خواهند شد)» (توبه:۶۱)؛ یعنی کسانی که به عملکرد حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلّم) اعتراض میکنند، گفتارشان شبیه گفتار اینها است که میگویند وضعیت مؤمن مجهول است و بر سخن او اعتمادی نیست تا آن گاه که راستیاش با دلیل محرز شود. لذا آنها از شنونده بودن پیامبر و این که حضرت، کلام هر انسان مؤمنی را تصدیق میکند، خرده میگیرند و نسبت به آن انتقاد دارند: «(و میگویند که او به سخن هر کس گوش میدهد (سادهلوح است). بگو: شنوندهی سخنی (سادهلوحی) که به خدا ایمان دارد و مؤمنان را باور دارد، برای شما بهتر است)» ؛ یعنی حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلّم) به سخن هر مؤمنی گوش فرا میدهد و آن را تایید و تصدیق میکند و نمیگوید که «این مؤمن، مجهول الحال یا دروغگو است مگر آن گاه که راستگوییاش ثابت گردد». بلکه برای پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم) همان طور که در آیه آمده است، مؤمن، راستگو است مگر این که کذبش اثبات شود: «(بگو: شنوندهی سخنی (سادهلوحی) که به خدا ایمان دارد و مؤمنان را باور دارد، برای شما بهتر است)» و «وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ» یعنی مؤمنین را باور دارد و تصدیق میکند.
این حکم قرآنی که میگوید مؤمن در ظاهر صادق است و مجهول الحال نمیباشد (برخلاف آنچه که اینها ادعا میکنند) برای ما کافی است. حال از آنجا که راویان وصیت، شیعیان مؤمناند و مؤمن در ظاهر (و بدون نیاز به تفحص) راستگو است، لذا راویان وصیت، در ظاهر شیعیان صادقاند ، و این موضوع صحت سند را برای افرادی که برای موضوع سند روایت و تصحیح آن اهمیت قائلاند و بر این موضوع اعتماد و تکیه دارند، اثبات مینماید. مسالهی باطن مؤمن و این که آیا او واقعاً راستگو یا دروغگو است، موضوعی است که خدا مردم را به آن مکلف ننموده و کسی از آن خبر ندارد، به جز ربّ الارباب عالم که به باطنها، عالِم است، و نیز هر کس که او بخواهد بدانند.
به گمانم آنچه ارائه شد کفایت میکند ولی برای فایدهی بیشتر، این مطلب را نیز اضافه میکنم که سخن آنها مبنی بر این که مؤمن در ظاهر دروغگو یا مجهول الحال است تا صدقش محرز شود، با آسانگیری شریعت اسلام در تعارض است و بر اساس چنین عقیدهای، باید بسیاری از دادگاههای شرعی، قضاوتها، قراردادها و پیمانها تعطیل شود؛ زیرا در ازدواج، طلاق، دادخواهی و مشاجرات نمیتوان شاهدی پیدا کرد، مگر با مشقت جانکاه. تازه این در صورتی است که در شرط ثبوت عدالت و راستگویی برای آنها تسامح ورزیم و گرنه عدالت هیچ کس ثابت نمیشود مگر برای کسی که خودش تفتیش کننده و دقت کننده در موضوع باشد (طبق گفتهی آنها که عدالت و راستگویی فقط با کندوکاو و باریک بینی ثابت میگردد). وانگهی خود مفتش و تحقیقکننده هم به کسی نیاز دارد که بر عدالت و صدقش شهادت بدهد تا بتوان گواهی او در حق دیگران را پذیرفت و این موضوع همچنان ادامه دارد و در نهایت به باطل میرسد. لذا با استفاده از این شیوه، عدالت هیچ کس ثابت نمیشود مگر کسی که حجتی از حجج الهی دربارهی او گواهی دهد که حجیت او با دلیل ثابت شده یا حجیتش فقط بر خود تفحص کننده اثبات گشته باشد. واضح است که قاضی شرعی نمیتواند دربارهی عدالت همهی مردم، خودش دست به کاوش و کنجکاوی بزند که در این صورت گواهی دادن برای قضات در اسلام به تعطیلی کشیده میشود.
بنابراین سخن آنها مبنی بر مجهول بودن وضعیت مؤمن، باعث دشواری تحصیل شهادت و دیگر موارد مشابه از قضایای عقود و ایقاعات، در دادگاهها میشود. لذا این سخن آنها باطل و با سیرهی پیامبر حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلّم) و ائمه (عليهم السلام)، سیرهی اسلام و آسانگیری آن و نیز سیرهی قرآن و اجرای احکام آن در تعارض است.
این مطلب را هم اضافه میکنم که سخن آنها مبنی بر مجهول بودن وضعیت مؤمن، مستلزم بیاعتمادی به بازار مؤمنین میشود، چه برسد به بازار مسلمین؛ و حال آن که در روایات، اعتماد بر بازار مسلمانان جایز شمرده شده است و فقهای آنها به این امر فتوا میدهند.
یعنی روایات وارد شده از ائمه (عليهم السلام) مسلمان را در گفتارش مبنی بر تذکیه (صید صحیح) ماهی و ذبح و مانند آن صادق به شمار میرود، چه برسد به مؤمن!
بنابراین درست آن است که به صدق مؤمن حکم کنیم، مگر آن گاه که دلیلی قطعی بر کذبش به دست آید.
کسانی که پس از این شرح و بیان، باز هم اصرار دارند که مؤمن مجهول الحال یا فاسق است مگر این که عدالت یا راستگوییاش ثابت شود، با خودشان است و نمیتوان این را چیزی جز ستیزهجویی و فریبکاری بدون دلیل نام نهاد. بلکه دلایل کافی موید این مطلب است که مؤمن صادق میباشد و در گفتارش، راستی و درستی پیشه میکند. پیروان آنها سخنانشان را بشنوند و بدانند که آنها از دید فقهای گمراهی، فاسق، ناشناس، مجهول الحال و غیرصادق میباشند، حتی اگر محرز شود که آنها مؤمناند؛ چرا که فقهای گمراه آنها را ملزم میکنند که هر فرد عدالتش را به اثبات برساند و این چیزی است که با روش آنها نمیتوان آن را با دلیل منطقی صحیح ثابت کرد؛ زیرا بر این قولاند که عدالت فرد با گواهی دو یا چند عادل ثابت میگردد و این عادلان نیز خود به گواهی دیگران محتاجاند و این موضوع همین طور پشت سر هم ادامه دارد تا به بطلان و تباهی میرسد.
بالاتر از همهی این موارد پیش گفته شده، این عده که به علم رجال مفتخر و خرسندند، اصولاً هیچ مادهی رجالیای از جرح و تعدیل که بتواند تعداد قابل توجهی از اصحاب محمد (صلی الله علیه وآله وسلّم) و آل محمد(عليهم السلام) را پوشش دهد در دست ندارند فلذا آنها حق ندارند در این باب سخن بگویند. آنها اصولاً از مایهی جرح و تعدیل شایسته و قابل قبول بیبهرهاند، زیرا صدها هزار نفر از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم) و ائمه(عليهم السلام) وجود دارد که جز تعداد بسیار اندکی، از مابقیشان خبر و نشانی در کتابهای رجال پیشینیان نیست. حال اگر قضیه بر این منوال باشد، پس آنها میتوانند هر روایتی را که نمیپسندند و یا هر حدیثی که با خواستههایشان همسو نیست را به آسانی و با این بهانه که این راوی مجهول الحال است یا در کتب رجال پیشینیان نامی از او نیامده، رد کنند؛ و حال آن که از اکثریت، نامی به میان نیامده است. وانگهی حقیقتی که عامهی مردم از آن بیخبرند این است که: این افراد اصولاً از هر نوع مبنای منطقی قابل قبول و محکمه پسند برای توثیق (تعیین وثاقت راویان احادیث) بیبهرهاند. کسی که به دنبال مطالب بیشتر است، میتواند به آنچه شیخ ناظم (که خداوند حفظش کند) در این خصوص تشریح کرده است، مراجعه نماید. و الحمد لله رب العالمین.
بنابراین، خداوند به شما توفیق عنایت فرماید:
ما: حجتِ خود را با دلیل شرعی و عقلی ثابت کردیم که در کتابها منتشر شده است. آخرین این کتاب ها نیز کتاب «وصیت مقدس» است. آنها هیچ ردیهای ندارند جز روی آوردن به دروغ و تلاشهای مذبوحانه و بیثمر که همان طعن در سند وصیت متواتر و مقرون است. بالاتر از همهی اینها، همین که طوسی، رجال وصیت را به خاصه توصیف کرده است، سند آن صحیح شمرده میشود. آنها و تمام علمای متاخر، ریزهخوار گفتههای طوسی در رجال هستند و شایسته نیست که قول طوسی در رجال را به خاطر قول متاخرین رد کنند که در این صورت اندک چیزی که در دست دارند و نام علم رجال بر آن مینهند را به طور کامل ویران میکنند. درحقیقت گفتار متاخرین در مورد رجال برابر با عدم و نابودی آن است زیرا که صرفا گفتاری خالی از هر گونه دلیل شرعی میباشد.
آنها: از ارایهی دلیل شرعی یا عقلی بر عقیدهشان مبنی بر وجوب تقلید که دین مرجعگرای خود را بر پایهی آن بنا میکنند، عاجزند؛ زیرا هیچ آیهی قرآنی محکم الدلاله و هیچ روایت قطعی الصدور و قطعی الدلاله و نیز هیچ دلیل عقلی تامی بر این عقیده در دست ندارند. قاعدهی وجوب رجوع به عالم که از آن دم میزنند، بر ایشان منطبق نیست زیرا آنها در بهترین حالت، عرضه کنندهی ظن و گمان هستند، و لذا جزو گمانبرندگان محسوب میشوند. حقیقت آن است که این عده بعضاً فقط اوهام و خیالات خویش را عرضه میدارند، مثل احکام نماز در مناطق نزدیک به قطب. حتی برخی از این افراد که خویشتن را مرجع نام مینهند، قادر به درک آنچه به آنها گفته میشود نیز نیستند؛ در حالی که ما از آنها اقامهی دلیل بر عقیدهشان بر وجوب تقلید از غیرمعصوم را خواستاریم، میبینیم که آنها دلیل خود در باب رجوع به متخصص را ارائه میکنند! این سخن در بهترین حالتش، صدور جواز است و نه وجوب؛ حتی در همین جواز هم بحث و جدل وجود دارد. این که آنها چنین سخنی را به عنوان دلیل عقلی ارائه میکنند، به این معنا است که یا نمیدانند ما به ایشان چه میگوییم یا خود اذعان دارند که عقیدهشان باطل و بدعت است و دلیلی بر آن ندارند و پس از آن که ما بطلان آن را نمایان ساختیم، از عقیدهی واجب بودنش دست کشیدند و آن را به جواز یا استحباب تنزل دادند. اگر قضیه چنین است، پس باید چشمپوشی از عقیدهی باطلشان را علنی کنند و بگویند که از وجوب به جواز کوچ کردهاند تا ما نیز بحث و مناقشهی خود با ایشان را به همین وادی سوق دهیم و در باب عقیدهی جدیدشان با آنها مباحثه و مناظره کنیم.
تو را به خدا سوگند، چه طور ممکن است فرد عاقلی که بر آخرت خود بیمناک است، این حقیقتی که احمد الحسن به او عرضه نموده را واگذارد و به اوهام و اشتباههایی چنگ زند که از سوی کسانی که خود را مرجع مینماند ارائه گشته است؟ به خدا سوگند، من از سر دلسوزی برای این افرادی که خود را مرجع نام نهادهاند هراسانم، و نیز بر ضعف و ناتوانی آنها در دفاع از عقایدشان که به فضل و توفیقی که خداوند ارزانی ما نموده، از هم گسیخته و متلاشی شده است، نگرانم. آنها را دعوت میکنم که به خود بازگردند. همهی ما به سوی مرگ روانیم و به زودی هم ما و هم آنها مورد سؤال و محاسبه قرار خواهیم گرفت. من گمان نمیکنم منصبها و پیشوایی دینی به همهی این محنتها و مشقتها بیارزد و این که به خاطر آن، آخرت خود را بفروشند و دانسته، راه گمراهی را برگزینند و مردم را به ضلالت بکشانند و به خشم و عذاب الهی گرفتار شوند. دربارهی مردم بیچارهای که آنها را با سخنان واهی بیواقع و بیدلیل مانند عقیدهی دروغینشان در وجوب تقلید از غیرمعصوم به گمراهی میکشانند و از حق دور میسازند، تقوای الهی پیشه کنند».
* * *