جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام
روزی از عبد صالح(علیه السلام) نصیحتی خواستم. گفتم: انسان بر نفس خویش آگاه است؛ صبرم کم است، سینهام زود تنگ میشود و غصههای فراوان دارم! مرا نصیحتی فرما که سخن شما مرهمی است بر زخمهایم.
فرمود: « الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. تعداد شما کم نیست. شما یکدیگر را یاری میکنید و به هم مدد میرسانید. اگر از برادرانت کوتاهی سر بزند، از خداوند برای شما و آنهااخلاص و توفیق کار در راه الهی را مسئلت مینمایم.
حالات انبیاء و اوصیاء پیشین و نیز کمی تعداد کسانی که آنها را یاری رساندند را به یاد آور. آنها راه را برای شما آماده کردند. پاسخ چندین و چند بارهی شما به کسانی که به خویشتن ستم روا داشتند، مشابه انبیاء و اوصیاء و احوال ایشان بوده است. آنها مسیر را برای شما آماده کردند و به مقدار زیادی از زحمتهای شما کاستند، البته با تحمل درد و رنج بسیار!».
گفتم: سلام و درود خدا بر همهی آنها باد! خداوند ما را در حرکت در مسیر هدایت آنها و خدمت به حجتهایش بر مردم، توفیق عنایت فرماید!
فرمود: «و حجتهای الهی کِی به دنبال خدمتکار بودهاند؟».
گفتم: مولای من عذر میخواهم. ندانستم در دعا چه گفتم. بابت سخنم از شما عذرخواهی میکنم. خطا و اشتباه از من جدا نمیشود!
سپس ایشان(علیه السلام) فرمود: «آنچه از شما خواسته شده این است که بین «من ...... او» تصمیم و انتخاب درستی در پیش بگیرید. هنگامی که انتخاب درست باشد و هنگامی که انسان مؤمن از منیّت نجات یابد، آنچه انبیاء و اوصیاء(علیهم السلام) بهخاطر آن آمدهاند، محقق میشود».
گفتم: چگونه این موضوع در دل استقرار و ثبات مییابد. آیا راهی هست؟
فرمود: «با معرفت و شناخت».
گفتم: گاه انسان چیزی را میداند اما به سرعت آن را فراموش میکند؛ لذا تاثیرگذاریاش از بین میرود و آدمی دوباره به اشتباه میافتد.
فرمود: «معرفت واقعی همان حقیقت مخلوق است که نه فراموش میشود و نه از بین میرود. این همان ایمان مستقر و باثبات است».
گفتم: آیا راهی هست که انسان، معرفت و ایمان خود را حقیقی، مستقر و زوالناپذیر گرداند؟
فرمود: «زمانی به دست میآید که او، خود، معرفت باشد؛ کسی که در آتش میسوزد و به آتش تبدیل میشود. ولی اگر منظور شما انجام دادن عملی است که به این نتیجه برساند:
اولاً خودش را با تمام آنچه را که خدا به او فرمان داده و هر چه را که به آن رهنمون شده منطبق کند، به هر خُلقی که خدا میپسندد آراسته گردد، از هر خُلقی که مورد رضای خدا نیست دوری گزیند، سپس نه در طلب بهشت باشد نه در طلب دور شدن از آتش و نه هیچ چیز دیگر؛ بلکه فقط در درگاه الهی بایستد و به آنچه خواست حضرت حق است، عمل کند؛ سپس بداند که اگر بگوید: مرا شفا بده، به من عطا کن، مرا رزق برسان، با من چنین و چنان کن، در همهی این دعاها میگوید «من»!
برای وی همین کافی است که در درگاه الهی بایستد و خدا با فضل و بخششی که بر او روا میدارد، او را به کار گیرد. او باید به چنین وضعیتی، کاملاً قانع و خرسند باشد. اگر خداوند سبحان از زمانی که دنیا را آفرید تا هنگام فرا رسیدن روز قیامت او را به کار گیرد سپس او را وارد آتش کند، با او به احسان رفتار کرده است؛ و چگونه محسن نباشد و حال آن که او مرا از عدم به وجود آورد و سپس گرامیام داشت به این که همچون سنگی مرا به کار گیرد تا هر طور که بخواهد آن را پرتاب کند و چه فضل و عنایتی بزرگ تر از این؟! حتی اگر خدا بعد از این مرا تا ابد در جهنم وارد کند باز هم با من به احسان رفتار کرده است؛ زیرا وی در هر چه که گذشته و در هر چه که میآید، محسن است. من بیش از آتش را سزاوارم؛ زیرا (پیوسته) به نفس خود نظر میافکنم.
انسان باید همواره بر درگاه خداوند بایستد و امید داشته باشد که خدا بر او عنایت کرده و به کارش گیرد. عمل انسان برای خدا، نباید در مقابل چشمداشت و گرفتن پاداش و اجرت باشد؛ یعنی وی نباید بها و اجرتی طلب کند. فرض کن انسان بخشنده و بامروتی برای فردی، خانه، ثروت، شغل و هر آنچه در زندگی به آن نیاز دارد را بدون هیچ چشمداشت و درخواست جبرانی فراهم کرده و اکنون آن فرد، خدمتی ساده برای این بزرگوار انجام داده است؛ اگر او از این بزرگمرد، پاداش و اجرت مطالبه کند، آیا او را انسان نیکی به شمار میآوری؟! همین قضیه در مورد خدا چگونه خواهد بود؟! اگر خداوند سبحان شما را به کاری گمارد، به شما ارجمندی عطا فرموده و کار شما برای او، شرافتی برای خودتان بوده و خیری خواهد بود که به خودتان رسیده است؛ پس چگونه در مقابل آن خواستار پاداش و جبران از سوی خداوند سبحان هستی؟!».
* * *