جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام
عصمت، موضوعی است که خداوند آن را به حجتها و اولیاء خودش اختصاص داده است ولی کسانی که نسبت به آن آشنایی ندارند، به ناروا به آن پرداختهاند. حالِ این افراد شبیه وضعیت کسی است که در صحرای خشک به دنبال آب میگردد؛ او کجا میتواند از آب گوارا سیراب شود و حال آن که از چشمهی زلال آن دور مانده است.
بنابراین بیایید با چشمهی آب روان و زلال، قائم آل محمد (علیه السلام) و محل تلاقی دو دریای علی و فاطمه (علیهما السلام) همراه شویم، تا وی مسایل مربوط به عصمت را با پرداختن به داستان بزرگ قرآنی «سفر موسی به مجمع البحرین» توضیح دهد.
از عبد صالح (علیه السلام) پرسیدم و گفتم: «لطفاً تفاوت بین عصمت و تسدید را بیان فرمایید».
ایشان (علیه السلام) چنین پاسخ دادند: «هر کس که از حرامهای الهی به خداوند پناه و اعتصام جوید، به مقدار تکیهای (اعتصامی) که نسبت به خداوند دارد، معصوم است. یک جهت عصمت مربوط به بنده و جهت دیگر آن مربوط به پروردگار میباشد. بنده به مقدار اخلاصش، معتصم به خدا میشود و پروردگار به میزان توفیق او، به بنده عصمت میبخشد. اخلاص و توفیق با هم مرتبط هستند. توفیق، همنشین اخلاص است و به مقدار اخلاص، از آسمان فرود میآید. تسدید نیز در خلال توفیق نازل میگردد.
البته شما در واقع به دنبال تبیین مفهوم عصمتی هستی که اوصیاء (علیهم السلام) به آن معصوم میشوند. قبلاً بُعد حقیقتی این قضیه (عصمت اوصیاء) را برای شما تشریح نمودم ولی (چیزی که باقی میماند) «منصوص» بودن آن (مشخص بودن آن توسط پروردگار) است. حقیقت عصمت در تمام انسانها موجود است که همان فطرت اخلاص میباشد؛ یعنی نوری که آن را موجودیت و ظهور بخشیده است و هر انسانی میتواند از حرامهای الهی به خداوند پناه جوید و انسان بر این فطرت میباشد ولی گاهی اوقات ممکن است بهرهی خود را از دست داده باشد».
من گفتم: آیا تفاوت عصمت حجت با عصمت دیگران، بر اساس میزان تجلی عصمت برای حجت است؟
فرمود: «تنها تفاوت در عصمت اوصیاء این است که آنها با درجهای به خدا اعتصام یافتهاند که وارد باطل نمیشوند و از حق خارج نمیگردند. لذا هر کس که از آنها پیروی کند نیز از گمراهی ایمن میشود و به اندازهی پیروی از آنها، حق را میشناسد. همچنین کسی که حقایق را میداند (خدای سبحان) بر عصمت آنها با نصّ (به طور صریح) صحّه میگذارد؛ و این مهمترین نکته در این مقوله است.
عصمت نه یک درجه بلکه دارای درجاتی است؛ ولی آنچه برای مردم اهمیت دارد همین مقدار است که: معصوم آنها را وارد باطل نمیسازد و از حق خارج نمیگرداند. ولی اگر دو معصوم با دو درجهی متفاوت در عصمت، یک جا گرد آیند، فرق بین آنها آشکار خواهد شد؛ به طوری که شما فرد پایینتر در مواجهه با فرد بالاتر، غیر معصوم میبینی؛ مانند وضعیت حضرت موسی (علیه السلام) در مواجهه با عالِم (عبد صالح). آیا دیدهای که وضعیت او چگونه بوده است؟ اگر به شرح بیشتری نیاز دارد، برای شما توضیح دهم».
گفتم: بله، اگر وقتتان اجازه میدهد.
فرمود: «به کلمات عبد صالح با موسی (علیه السلام) بنگر: «(گفت: تو را شکیبایی همراهی با من نیست .... گفت: نگفتم که تو را شکیبایی همراهی با من نیست؟ .... گفت: آیا به تو نگفتم که تو را شکیبایی همراهی با من نیست؟ .... گفت: اکنون زمان جدایی میان من و تو است و تو را از راز آن کارها که تحمل صبرشان را نداشتی، آگاه میکنم .... و من این کار را به میل خود نکردم، این است راز آنچه که تو شکیبایی آن را نداشتی)».
هیچ سخنی با وی نگفته مگر این که او را به خاطر کمی صبر نکوهش کرده است در حالی که همان طور که میدانی، پیامبر ص نسبت صبر به ایمان را به نسبت سر به بدن همانند کرده است. خدای متعال نیز میفرماید: «(برخوردار نشوند از این، مگر کسانی که شکیبا باشند، و کسانی که از ایمان بهرهای بزرگ داشته باشند)».
آیا ملاحظه میکنی که عبد صالح، حضرت موسی (علیه السلام) را که پیامبر و فرستادهای از جمله پیامبران اولو العزم (علیهم السلام) است، به چه چیزی توصیف کرده است؟ او را این گونه وصف کرده که نمیتواند با وی صبر پیشه سازد. حال اگر شما بین این دو نفر بودی، از کدام یک پیروی میکردی؟ حضرت موسی (علیه السلام) یا عبد صالح؟! وقتی این دو به هم رسیدند، کدام یک محتاج دیگری بود؟ کدام یک مرشد و هادی دیگری بود؟ کدام یک به دیگری علم آموخت؟
موسی دلیل پیروی از عبد صالح را که همان کسب علم و معرفت بود، بیان نمود: «(موسی به او گفت: آیا با تو بیایم تا آنچه به تو آموختهاند به من بیاموزی؟)». یعنی موسی محتاج او بود، و این به وضوح تفاوت و تمایز معصومین را به شما نشان میدهد.
برخی از کسانی که به حقیقت آگاهی ندارند و در حوزهای که نسبت به آن بیاطلاعاند ورود میکنند، مطلبی را مطرح نموده و به نگارش در آوردهاند که شاید به عنوان اشکال اینجا باقی بماند. این عده میگویند که عبد صالح از موسی داناتر نبوده اما وی به علم باطنی، تخصیص یافته و موسی (علیه السلام) نیز از علم شریعت مطلع بوده است. اینها بر این قولاند که موسی بر عبد صالح حجت است. شاید این عقیده و نظر همهی آنها باشد زیرا از آنجا که این عده گمان نمیکنند عبد صالح برتر از موسی است لذا به خطا افتاده و به بیراهه رفتهاند.
حقیقت آن است که قرآن قاطعانه به نفع عبد صالح نظر میدهد. این تصریح آشکار قرآن است که به چیرگی و حجت بودن عبد صالح بر موسی (علیه السلام) حکایت دارد: «(اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهی یافت آن چنان که در هیچ کاری تو را نافرمانی نکنم)» . ملاحظه میکنی: در هیچ کاری تو را نافرمانی نکنم.
و همچنین: «(که از جانب من معذور باشی)». آیا عذرخواهی موسی و کیفیت آن را ملاحظه میکنی؟ در اینجا موسی (علیه السلام) به روشنی بیان میدارد که او آموزنده و طالب علم است، و البته شکست خورده و ناکام!
همچنین بنگر که عبد صالح چگونه موسی (علیه السلام) را مخاطب خود قرار میدهد: «(گفت: اگر از پی من میآیی، نباید که از من چیزی بپرسی تا من خود تو را از آن گاه کنم)».
فراموش نکن که آنها حجتهای خداوند سبحان هستند و موسی جزو پیامبران اولوالعزم (علیهم السلام) که تعداد آنها فقط پنج نفر است محسوب میشود. عبد صالح آن گونه با وی سخن میگوید که گویی با کودکی که میخواهد به وی آموزش دهد در حال گفتگو است: «(گفت: اگر از پی من میآیی، نباید که از من چیزی بپرسی تا من خود، تو را از آن گاه کنم)». نمیدانم آیا شما قبلاً این آیه را این گونه میخواندهاید؟ آیا پیشتر چنین چیزی را ملاحظه کرده بودی؟».
گفتم: الحمد لله، از کجا؟ آیا ما چیزی میدانستیم؟ سبحان الله، خدا چه قدر بردبار است.
ایشان (علیه السلام) فرمود: «اکنون آن را این گونه بخوان که در آن چیزهای زیادی خواهی یافت. فقط به اختصار علت دیدار و ملاقات موسی (علیه السلام) را برای شما بیان میدارم:
موسی تصور میکرد که حقیقت را دریافته و با منیّت خود مبارزه کرده است؛ خصوصاً این که وی کسی بود که خویشتن را از یک سگ گر هم برتر نمیدانست. همچنین میدانی که موسی (علیه السلام) درخواست کرده بود که او قائم آل محمد باشد. به گمانم روایات آن را خوانده باشی. دیدارش (با آن عالِم) به این دو دلیل بوده است.
اگر آغاز ماجرای سفر موسی (علیه السلام) را بخوانی میبینی که وی به دنبال مجمع البحرین (محل تلاقی دو دریا) بوده است. وی حال خود را چنین توصیف میکند که اگر روزگاری دراز را صرف یافتن مجمع البحرین کند (امضی حقبا)، چیزی جلودارش نیست! آیا اشتیاق و اهتمام موسی (علیه السلام) برای رسیدن به مجمع البحرین را میبینی؟ وی صرف نمودن روزگارهایی طولانی برای رسیدن به مجمع البحرین را طبیعی و عادی به شمار میآورد.
بسیار خوب، حال تو را به خدا، آیا ممکن است کسی محل برخورد دو نهر را گم کند؟! در حالی که نتیجهی حاصل شده، گم کردن آن بود! آیا این طور نیست؟ آیا معقول است که وی به دنبال محل تلاقی دو نهر باشد ولی از آن عبور کند و بعد آنجا را گم کند و از دست بدهد؟ آیا هیچ به این قضیه دقت کردهای؟
به سراغ سورهی الرحمان برو و دو دریایی که آنجا به هم میرسند را نظاره کن (البحرین الذی یلتقیان)؛ محل تلاقیشان آنجا است؛ ببین که چه خواهی یافت. روایات فراوانی از سنّی و شیعه نقل شده که منظور از دو دریا، علی و فاطمه (علیهما السلام) است و حاصل اجتماعشان نیز حسن و حسین (علیهما السلام) و حجتهای بعد از آنها هستند. بنابراین مجمع البحرین، یک انسان است و نه یک مکان؛ به همین دلیل است که موسی آن را گم کرد و از دست داد.
این نکتهی اول، یعنی موسی (علیه السلام) او را گم کرد. آیا هیچ دقت کردهای که موسی با وجود اهتمام شدیدی که دارد، از نزدیک آن گذشت و حتی کنارش نشست ولی او را نشناخت و ندانست کیست؟ موسی (علیه السلام) یکی از پیامبران اولو العزم است، ولی با این وصف، هدف و مقصودش را گم کرد؛ همان هدفی که سپری کردن روزگارانی دراز برای یافتن آن را کم میشمارد. آیا به چنین چیزی دقت کرده بودی؟
این بسیار مهم است. امروزه آنها به چنین نکتهای توجه ندارند. شاید آنها نیز ندانسته هدف را گم کنند. سبحان الله، آیا آنها از موسی (علیه السلام) برتر میباشند؟».
گفتم: آیا میتوانیم بگوییم قائم حاصل اجتماع دریای ائمه و دریای مهدیین است و او همان کسی است که موسی (علیه السلام) در پیاش بود؟
فرمود: «خیر، قائم حاصل اجتماع علی و فاطمه (علیهم السلام) است، حاصلی که خَلق، برای آن به وجود آمده که همان شناخت «27» حرف دربارهی توحید و معرفت است؛ همان مجمع البحرین».
سپس عبد صالح (علیه السلام) به تبیین گوشهای از وقایع سفر موسی به سوی او (مجمع البحرین) پرداخت و فرمود: «موسی متعهد شد که صبر پیشه کند ولی خود را چنان یافت که از شکستی به شکست دیگر رهسپار است: «(گفت: اگر فراموش کردهام مرا بازخواست مکن و به این اندازه بر من سخت مگیر)». این بار اول! ببین موسی (علیه السلام) بار دوم چگونه شکست خورد: «(گفت: اگر از این، پس از تو چیزی پرسم با من همراهی مکن، که از جانب من معذور میباشی)».
در دفعهی سوم شاید (اگر دقت کنی) ملاحظه مینمایی که موسی (علیه السلام) سکوت را برگزید؛ یا این سکوت بود که موسی (علیه السلام) را برگزید! موسی فقط میشنید و پس از آن دیگر سخنی بر زبان نراند. موسی (علیه السلام) علم را فراگرفت و هدف از آمدنش محقق گشت.
عبد صالح با این کارهای ساده، همه چیز را به موسی فهماند؛ به او گفت: مبارزه با منیت مراتب و درجاتی نامتناهی دارد، نعمتهای خدا به شماره نمیآید (قابل اندازهگیری نیست)، و مقاماتی که انسان میتواند به آنها دست یابد نیز قابل اندازهگیری نیست (لا تحصی)».
عبد صالح، موسی (علیه السلام) را در مراتب توحید گام به گام به جلو رهنمون شد؛ درجهی اول «أنا» (من) ، درجهی دوم «نحن» (ما) و درجهی سوم «هو» (او) بود. اگر چه همهی اینها به امر خدا بود ولی این درجات به ترتیب به مراتب کفر (من و نه او)، شرک (من و او) و توحید (فقط او) نیز اشاره دارد.
«(... اما آن کشتی از آنِ بینوایانی بود که در دریا کار میکردند، خواستم .... اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند ترسیدیم که آن دو را به عصیان و کفر دراندازد* خواستیم .... اما دیوار از آنِ دو پسر یتیم از مردم این شهر بود که در زیرش برای آن پسران، گنجی بود. پدرشان مردی صالح بود. پروردگار تو میخواست .... و من این کار را به میل خود نکردم ....)» ».
گفتم: «لن» به معنای «هرگز» است و عبد صالح آن را خطاب به موسی (علیه السلام) گفت: «(تو را هرگز شکیبایی همراهی با من نیست)». اکنون اگر باب به سوی خدا تا بینهایت باز باشد و کسی غیر از موسی (علیه السلام) بخواهد جزو اهل بیت عبد صالح گردد، یعنی جزو خود اهل بیت شود، چگونه امکان رسیدن به آن را دارد در حالی که موسی (علیه السلام) نتوانست صبر پیشه کند چه برسد به دیگران؟
فرمود: «یعنی منظورت این است که آیا کسی به غیر از موسی (علیه السلام) وجود دارد که بتواند صبر پیشه کند؟ آیا شما میدانی صبر بر چه چیزی بود؟ اگر چه دقیقاً مشخص نکردم ولی قبلاً برای شما توضیح دادم، که صبر دربارهی چه چیزی بود. آیا ممکن است به من بگویی که صبر بر چه بوده است؟».
گفتم: نمیدانم. چیزی به ذهنم میرسد که از گفتن آن شرم میکنم.
فرمود: «آن را بگو».
گفتم: همان چیزی که یونس در ابتدای کار آن را تاب نیاورد ـو الله اعلمـ عذر میخواهم.
فرمود: «نگاه کن، موسی (علیه السلام) به این دلیل برای دیدار با عبد صالح راهی شد که گمان میکرد با نفس خود مبارزه کرده و منیت درونش را کشته است. اکنون امتحان در این بود؛ یعنی عبد صالح به موسی (علیه السلام) گفت که تو با من همراه خواهی شد و با این که میدانی من حجت بر تو هستم و خدا تو را به اطاعت از من دستور داده است، ولی آن گونه که خدا به تو فرمان داده است، نخواهی بود و آن گونه که تعهد دادهای، عمل نخواهی کرد؛ بلکه منیت از ژرفای درونت بروز خواهد یافت؛ هر چند من بر تو حجتم و تو، خود به صبر متعهد شدهای، باز بر من اعتراض روا خواهی داشت. یعنی عبد صالح به موسی میگفت: اینک تو را میآزمایم و منیت درونت را ظاهر میسازم، ولی وی، این عبارت را به صورت «إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِیَ صَبْرًا» بیان داشت. آیا اکنون متوجه شدی؟».
گفتم: آری.
سپس فرمود: «حال به سؤالت پاسخ میدهم: بدان که مبارزه با نفس، دارای مراتبی است. کسی که در یک درجه با نفس خودش نبرد کرده باشد، اگر در مرحلهی بالاتر، از سوی کسی که برتر از او است مورد آزمون قرار گیرد، قطعاً شکست میخورد. کسی که در ارتفاع هزار متری پرواز کند، اگر فردی که در ارتفاع صد متری به پرواز در آمده را امتحان کند، این فرد شکست میخورد. همچنین کسی که در ارتفاع دویست متری پرواز کرده نیز در آزمون با او شکست میخورد و به همین ترتیب تمام کسانی که در مرتبهی پایینتر از او هستند، اگر درصدد امتحان و ابتلای آنها بربیاید، همگی از او شکست خواهند خورد. این همان پاسخ است».
گفتم: در خصوص معنای «منا» (از ما) که رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) به سلمان فرمود، سلمان تا چه حد منیت را لگدکوب کرده بود؟ یا آیا موسی (علیه السلام) پس از امتحان، به دلیل فروکوفتن بیشتر منیت، به عبد صالح (علیه السلام) نزدیکتر شد؟
فرمود: «مقام و وضعیت موسی (علیه السلام) به وی شناسانده شد تا مبادا هلاک گردد. سلمان (علیه السلام) نیز هر چه قدر که با منیت خود مبارزه کرده باشد، به آن معنا نیست که وی جزو آنها (اهل بیت) شده است».
گفتم: مولای من! عذر میخواهم! گاهی اوقات کلمات و عبارات، مرا به ناراستی میکشاند. شور و اشتیاقی عبد را فرا میگیرد که با سادات و سروران خودش و در زمرهی آنها باشد نه پناه بر خداِ یکی از آنها، زیرا آنها مردمانی هستند که کسی با آنها مقایسه نمیشود. از یک سو وقتی انسان آنچه را که از حجج الهی وارد شده میخواند، به خدا امید میبندد و از سوی دیگر هنگامی که به خودش نظر میافکند، غم و اندوه وجودش را فرا میگیرد. آیا راهی وجود دارد؟ هنگامی که در «لن» (هرگز) که عبد صالح به موسی (علیه السلام) گفت تامل کردم، غمگین شدم؛ نه به خاطر آنچه خدا به حجتهایش عطا فرموده ـپناه بر خداـ بلکه به دلیل دشواری همراه شدن با آنها. به خدا نمیدانم چه بگویم. عذر میخواهم.
فرمود: «آنها بقای خویش در برابر خدای سبحان را گناه و تقصیر به شمار میآورند. کلمات نارسا هستند و از تعبیر بیشتر پوزش میخواهم. ولی فقط این را میگویم که آنها وقتی در پیشگاه پروردگارشان میایستند، از درد و اندوه، اشک میریزند که چرا در مقابل خداوند سبحان، موجودیت و حضور دارند».
گفتم: این دیدار در همین عالم یعنی در عالم مادی جسمانی صورت گرفت یا در عالمی دیگر بوده است؟
فرمود: «در همین عالم جسمانی صورت گرفته بود؛ ولی چنین نبود که عبد صالح فقط برای انجام این ماموریت به این عالم آمده باشد».
گفتم: آن غلامی که خداوند وی را توفیق حضر در این دیدار داشت، چه کسی بود؟ حکمت آن چه بود و از آنچه رخ داد، چه بهرهای برد؟ در ضمن، آن ماهی که نشانهی رسیدن به هدف بود و موسی (علیه السلام) فراموشش کرد، چه بود؟
فرمود: «منظورت کسی است که همراه موسی (علیه السلام) بود؟ او یوشع بن نون (علیه السلام) بود. در این مورد سخن بسیار است و من تفسیری بر این آیات خواهم نوشت که بهتر است آنها را بخوانی».
* * *
. نقل ابن فهد الحلي: (أن الله سبحانه أوحى إلى موسى (علیه السلام): إذا جئت للمناجاة فاصحب معك من تكون خيراً منه، فجعل موسى لا يعترض أحداً الا وهو لا يجسر أن يقول : إني خير منه ، فنزل عن الناس وشرع في أصناف الحيوانات حتى مر بكلب أجرب، فقال: أصحب هذا فجعل في عنقه حبلاً ثم مر به فلما كان في بعض الطريق شمر الكلب من الحبل وأرسله، فلما جاء إلى مناجاة الرب سبحانه قال : يا موسى أين ما أمرتك به ؟ قال: يا رب لم أجده، فقال الله تعالى: وعزتي وجلالي لو أتيتني بأحد لمحوتك من ديوان النبوة) عدة الداعي: ص۲۰۴.
- ابن فهد حلی نقل نموده: «خداوند سبحان به حضرت موسی(علیه السلام) وحی کرد که هنگامی برای مناجات نزد من میآیی، فردی را به همراهت بیاور که تو از او بهتر باشی. موسی(علیه السلام) هر کس را که میدید، جرات نمیکرد بگوید من از او بهترم لذا دست از مردم برداشت و در میان انواع حیوانات، شروع به جستجو کرد تا این که به سگ گری برخورد کرد. گفت این را با خود میبرم، در گردنش ریسمانی انداخت و او را با خود کشید. در میان راه ریسمان را گشود و سگ را رها کرد. وقتی به مناجات پروردگار سبحان رسید، به او فرمود: ای موسی کجاست آنچه که به تو امر کردم؟ گفت پروردگارا آن را نیافتم. خدای متعال فرمود: به عزت و جلالم قسم اگر حتی یک نفر را می آوردی، نام تو را از دیوان نبوت پاک میکردم». عدة الداعی: صفحه ۲۰۴.
. هذه منها: عن سالم الأشل، قال: سمعت أبا جعفر محمد بن علي الباقر (علیه السلام) يقول: (نظر موسى بن عمران في السفر الأول إلى ما يُعطى قائم آل محمد من التمكين والفضل، فقال موسى: رب اجعلني قائم آل محمد. فقيل له: إن ذاك من ذرية أحمد. ثم نظر في السفر الثاني فوجد فيه مثل ذلك، فقال مثله، فقيل له مثل ذلك ، ثم نظر في السفر الثالث فرأى مثله، فقال مثله، فقيل له مثله) كتاب الغيبة - محمد بن إبراهيم النعماني: ص ۲۴۶ – ۲۴۷.
- این حدیث از آن جمله است: سالم الاشل گفته از امام باقر شنیدم که فرمود: «موسی بن عمران ع در سِفر اول (تورات) نظر کرد و مقام قائم آل محمد ع را در مکنت و قدرت و فضیلت مشاهده نمود و از خدا خواست نمود: خداوندا! مرا قائم آل محمد قرار بده! به او گفته شد: قائم از فرزندان احمد است. سپس در سفر دوم نگریست و دوباره مانند همان مطلب قبلی را یافت و مانند آن را از خداوند درخواست کرد و همان پاسخ را شنید. سپس در سفر سوم نگریست و همان مطلب را دید و همان سخن را تکرار کرد و همان پاسخ را شنید». کتاب غیبت محمد بن ابراهیم نعمانی: صفحه ۲۴۶ تا ۲۴۷.