جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامداوکینز در کتاب "پندار خدا" تلاشی برای تفسیر اخلاق از خود ارائه میدهد. وی بهطور صریح از پرداختن به ایثارگری واقعی که پیشتر در مورد آن صحبت کردم و گفتم نه فرضیهء میمها، نه فرضیهء ژن خودخواه و نه ایثارگری دوجانبه قادر به تفسیر آن نیست، طفره میرود.
وی در عوض میکوشد نوعی از رفتارهای ایثارگرانه را که ما در زندگی اجتماعی خود به آنها میپردازیم، به این صورت تفسیر کند که این رفتارها به هنگام بروز خطا در هدف داروینی بهوجود میآید و چه بسا پس از آن بهعنوان یک میم فرهنگی در میان مردم منتشر شود. او میکوشد خواننده را به این گمان بیندازد که آنچه مطرح نموده برای تفسیر تمام انواع ایثارگری کافی است؛ در حالی که واقعیت آن است که این مطالب برای تفسیر هیچیک از انواع ایثارگری واقعی و ایثارگری بیچشمداشت کفایت نمیکند. به هنگام بررسی ایدههای داوکینز، این موضوع روشن خواهد شد.
در آنچه بیان شد، بهروشنی با دو نوع ایثارگری آشنا شدیم: ایثارگری خویشاوندی و ایثارگری دوجانبه. میتوانیم به ایندو، ایثارگری برای کسب شهرت، قدرتنمایی و جرأت کسب منافع تسلط را نیز بیفزاییم.
*****
1. المصدر (دوكنز - وهم الإله): ص219. ترجمة بسام البغدادي بتصرف.
« گفتم خویشاوندی و تعامل، دو ستون اصلی نیکوکاری در جهان داروینی هستند، اما سازههای دیگری هم وجود دارد که بر این دو ستون بنا میشوند. بهویژه در جامعهء بشری که زبان و شایعه وجود دارد، شهرت اهمیت مییابد. یک فرد میتواند به مهرورزی و سخاوت و دیگری به بخل و رذالت و پیمانشکنی شهره باشد. یکی دیگر هم میتواند در عین شهرت به سخاوت، به این معروف باشد که متقلّبان را بیرحمانه تنبیه میکند. مطابق نظریهء سادهء نیکوکاری دوجانبه، انتظار میرود که همهء جانوران بر پایهء چنین ملاحظاتی با شرکای خود رفتار کنند. در جوامع انسانی ما قدرت زبان را نیز برای کسب شهرت به کار میگیریم، که معمولاً به صورت شایعه عمل میکند. لازم نیست شما به طور مستقیم خساست کسی را تجربه کرده باشید؛ کافی است شایعهء بخل و خسیس بودن او با دوستانش را شنیده باشید. یا شاید در آستانهء درب خانهء کسی بشنوید که فلانی بسیار بخیل است. چه بسا این کار با اندکی چاشنی تمسخر همراه باشد و بگویند که مثلاً وی وحشتناک سخنچین است. شهرت اهمیت دارد و زیستشناسان نهتنها میتوانند قدرشناسی را برای بقا ارزشمند بدانند، بلکه میتوانند شهرت به قدرشناسی را هم دارای ارزش بقا بدانند »(1).
1. منبع: ریچارد داوکینز، پندار خدا، ترجمهء عربی اثر بسام البغدادی، ص٢١٩، با کمی تغییر.
1. المصدر (دوكنز - وهم الإله): ص220. ترجمة بسام البغدادي بتصرف.
« تورستِن وبلين(*) اقتصاددان نروژی-آمریکایی، و آموتز زهاوی(**) جانورشناس اسرائیلی، ایدههای جالب دیگری را به این دیدگاه افزودهاند. بخشش نیکوکارانه میتواند تبلیغی برای چیرگی یا برتری باشد. انسانشناسان این پدیده را "اثر پُتلاچ"(Potlatch effect) مینامند. نام پتلاچ برگرفته از رسمی است که در میان برخی قبایل سرخپوست رقیب در ساحل شمال غربی آمریکا رواج داشته است. در این رسم، دوئل روسای قبایل رقیب به این صورت بوده است که هر کدام میهمانیهایی مجلل و با ریختوپاش ترتیب میدادند. در موارد حاد، این سورچرانیهای انتقامجویانه آن قدر ادامه مییافته تا اینکه طرف بازنده دچار فقر و تهیدستی گردد، در حالی که برای برنده هم دیگر چندان مال و ثروتی باقی نمانده بود. مفهوم "مصرف جلوهگرانه" که وبلن پیش نهاده نیز نظر بسیاری از ناظران صحنهء امروزی را جلب کرده است. رهیافت زهاوی، روایتی تکاملی از ایدهء پتلاچ ارائه میدهد که زیستشناسان سالها به آن بیتوجه بودند تا اینکه او با مدلهای درخشان ریاضی برگرفته از نظریهء آلن گرافن(***) آنها را به اثبات رساند. زهاوی به تحقیق دربارهء سهرههای عربی پرداخت. این پرندگان کوچک قهوهای، در گروههای اجتماعی زندگی میکنند و به طور مشارکتی به زاد و ولد میپردازند. این سهرهها هم مانند بسیاری از پرندگان کوچک صداهای هشداردهندهای تولید میکنند و همچنین، به همدیگر غذا اهدا مینمایند. یک پژوهش داروینی دربارهء چنین کنشهای نیکوکارانهای، نخست بهدنبال رابطهء لطف متقابل و روابط خویشاوندی میان پرندگان ایجاد میگردد؛ و هنگامی که یک سهره به همگروهش غذا میدهد، این پرسش را مطرح میکند که آیا پرنده، انتظار دارد آن دیگری بعداً لطف او را جبران کند؟ یا دریافتکنندهء لطف، یک خویشاوند ژنتیکی نزدیک به لطفکننده است؟ تعبیر زهاوی کاملاً غیرمنتظره است. با استفاده از زبان مردمشناسانهای که زهاوی میپسندد، پرندهء سخاوتمند چیزی شبیه این میگوید: "ببین من چقدر برتر از تو هستم، من از عهدهء غذا دادن به تو برمیآیم" یا اینکه میگوید: "ببین من چقدر برتر از تو هستم که حاضرم بر بالاترین شاخه بنشینم و نگهبانی بدهم و خطر شکار شاهین شدن را به جان بخرم، تا رفقا بتوانند با خیال راحت روی زمین غذا بخورند". مشاهدات زهاوی و همکارانش حاکی از آن است که سهرهها، فعالانه بر سر ایفای نقش خطرناک نگهبانی با هم رقابت میکنند؛ و هنگامی که یک سهرهء فرودست بکوشد به همگروه فرادست خود غذا تعارف کند، این پیشنهادِ ظاهراً سخاوتمندانه با خشونت رد میشود. اصل ایدهء زهاوی این است که تبلیغگر فرادست، با هزینهای که میپردازد، سروری خود را در عمل ثابت میکند. فقط یک فرادست حقیقی میتواند از عهدهء پرداخت هزینهء هدایای تبلیغاتی گرانقیمت برآید و به این ترتیب سروری خود را به رخ بکشد. افراد برای کسب موفقیت، مثلاً در جذب کردن مادهها، متحمل جلوهگریهای پرهزینهای مانند بذل و بخششهای چشمگیر یا خطرکردنهای خیرهکننده میشوند »(1).
1. منبع (ریچارد داوکینز - پندار خدا): ص٢٢٠. ترجمهء عربي بسام البغدادي ،با کمی تغییر.
———
(*)- تورستین وبلن (Thorstein Bunde Veblen) جامعهشناس، اقتصـاددان و منتقـد اجتمـاعی در سـال١٨٥٧ از پـدرومادری نروژی در ویسکانسین آمریکا بهدنیا آمد. وی دارای مدرک دکترای فلسفه و نیز دکترای اقتصـاد بـود و در نهایـت در سال١٩٢٩ در نهایت گمنامی و فقر جان سپرد. او برجستهترین نویسندهای است که آمریکا را بهنقد کشیده و سهم بزرگـی در بررسی جامعهء آمریکایی داشته است. وی بنیانگذار مکتب نهادگرایی در اقتصاد بود. سه خـط فکـری عمـده در همـهء کارهای او تجلی یافته است که این سه خط کلی در قالب تکاملگرایی داروینی، آشوبگرایـی تحلیلـی و مباحـث فلسـفهء علمی قابل طرح میباشد. (مترجم)
(**)- آموتز زهاوی (Amotz Zahavi) متولد١٩٢٨ پروفسور افتخاری در رشتهء جانورشناسی در دانشگاه تلآویو اسـرائیل و یکی از بنیانگذاران انجمن حفاظت از طبیعت اسرائیل میباشد. (مترجم)
(***)-آلن گرافن (Alan Grafen) رفتارشناس وزیستشناس تکاملی اهل اسکاتلند است و به تدریس در یکـی از کالجهـای آکسفورد اشتغال دارد. مطالعات تخصصی وی در زمینهء کاربرد نظریهء بازیها در زیستشناسی است. وی در سـال١٩٩٠ به کمک یک مدل ریاضی نشان داد که نظرات زهاوی میتواند در جمعیتهای طبیعی درست باشد. (مترجم)
———
1. المصدر (دوكنز - وهم الإله): ص220. ترجمة بسام البغدادي بتصرف.
« بنابراین تاکنون چهار دلیل داروینی خوب برای نیکوکاری، سخاوت یا اخلاقی بودن هر فرد در قبال دیگران داریم:
نخست: خویشاوندی ژنتیکی است که حالتی ویژه بهشمار میرود.
دوم: نیکوکاری متقابل است، یعنی لطف کردن در مقابل لطف دریافتی و نیز لطف کردن با انتظار جبران آن.
مورد سوم: که از این موارد بهدست میآید، مزیّت داروینی کسب شهرت مهربانی و بخشندگی است.
چهارم: اگر حق با زهاوی باشد، بخشندگی جلوهگرانه علاوه بر کسب شهرت موجب یک تبلیغ واقعی میشود »(1).
1. ریچارد داوکینز، پندار خدا، ترجمهء عربی اثر بسام البغدادی، ص٢٢٠، با کمی تغییر.
هیچکدام از موارد فوق، ایثارگری واقعی بهشمار نمیروند. مورد اول و دوم همان طور که پیشتر مشخص نمودیم، بر خودخواهی ژنها و ایثارگری دوجانبه تمرکز دارد. سومین و چهارمین مورد را نیز میتوان با ایثارگری دوجانبه ادغام کرد زیرا هر دو به مرام "امروز میبخشم و فردا سودش را میبرم” چشم دارند؛ هر دو عبارتند از ایثار کردن برای کسب منفعتی در آینده. بنابراین هیچ یک از این موارد چهارگانه، ایثارگری واقعی محسوب نمیشود. نتیجه آنکه وجود همهء این نوع ایثارگریها، تفسیری برای ایثارگری واقعی عامدانه، ارائه نمیکند.
*****
1. المصدر (دوكنز - وهم الإله): ص220 ـ 222. ترجمة بسام البغدادي بتصرف.
« در طول بیشتر دورهء پیشاز تاریخ زندگی بشر، آدمیان در شرایطی میزیستند که همهء این چهار شیوهء نیکوکاری به سمت تکامل پیش رفته است. نیاکان ما در روستاها میزیستند، یا پیش از آن در گروههایی کوچنشین همان طور که بابونها رفتار میکنند، قدری از دیگر گروهها یا روستاهای همسایه بهدور بودهاند. بیشتر اعضای گروه، خویشاوند هم بودهاند و رابطهشان با هم نزدیکتر از رابطهء آنها با دیگر گروهها بوده؛ یعنی مجال نیکوکاری به خویشاوندان، فراوان بوده است، و چه همگروه، یک فرد خویشاوند او بوده باشد یا نه، بسیار محتمل بوده است که آنان در طول زندگی مرتب همدیگر را ببینند؛ یعنی شرایط برای تکامل نیکوکاری متقابل ایدهآل بوده است. همین طور شرایط برای کسب شهرت نیکوکاری و نیز سخاوت جلوهگرانه نیز ایدهآل بوده است. بنابراین گرایش ژنتیکی به نیکوکاری میتوانسته توسط هر یک از چهار شیوهء فوق در انسانهای نخستین شکل بگیرد. به راحتی میتوان دید که چرا اجداد ما به همگروههایشان نیکی میکردهاند و به دیگر گروهها، بدی میکرده و از آنها هراس داشتهاند. اما امروزه بیشتر ما در شهرهای بزرگ زندگی میکنیم، حال دیگر خویشاوندان ما، اطرافمان نیستند، و هر روزه کسانی را میبینیم که شاید دیگر هرگز نبینیم. پس چرا ما هنوز به دیگران، و حتی به کسانی که اصلاً تعلقی به جامعه ما ندارند، نیکی میکنیم؟
مهم است که دامنهء انتخاب طبیعی را درست تعبیر کنیم. آگاهی از آنچه برای ژنها سودمند است حاصل انتخاب طبیعی نبوده است. این آگاهی باید منتظر میمانده تا در قرن بیستم به سطحی از شناخت برسد که حتی امروزه نیز فهم کامل آن تنها برای اندکی از دانشمندان متخصص امکانپذیر میباشد. کار انتخاب طبیعی اما، ایجاد قواعد سرانگشتی بوده که در عمل شانس بقای ژنهای سازندهاش را افزایش میدهد. قواعد سرانگشتی، با طبیعتی که دارند، گاهی خطا میکنند. در مغز یک پرنده، قاعدهء "از موجودات کوچک جیغجیغوی داخل لانهات مراقبت کن و درون شکافهای قرمز جلوی سرشان غذا بریز" معمولاً به حفظ ژنهای مولّد این قاعده کمک میکند، چرا که اجسام شکافدار جیغجیغو در لانهء پرنده، معمولاً جوجههای خود آن پرنده هستند. این قاعده هنگامی به خطا میرود که جوجهء پرندهء دیگری وارد لانه شود. این همان وضعی است که کوکو ایجاد میکند. آیا ممکن نیست به سان غریزهء مادرانهء چکاوک که دسترنجش را به دهان جوجهء کوکو میریزد، گرایش نیکوکارانهء ما نیز خطا کند؟ یک نمونهء بارز نزدیکتر به ما، تمایل آدمی به قبول فرزندخوانده است. باید فوراً یادآور شوم که "خطا کردن" در اینجا فقط و فقط معنای داروینی دارد و حاوی هیچ بار اخلاقی یا تحقیرآمیزی نیست.
به عقیدهء من، ایدهء "خطا" یا "محصول فرعی" چنین است: در زمان نیاکان ما، هنگامی که آنان در گروههای کوچکی مانند بابونها میزیستند، انتخاب طبیعی در مغز آنان میل به نیکوکاری را برنامهریزی کرده، همان طور که میل جنسی، حس گرسنگی، بیگانههراسی و سایر موارد را ایجاد نموده است. یک زوج باهوش میتوانند آثار داروین را بخوانند و بدانند که علت غایی میل جنسیشان زادآوری است و همچنین بدانند که زن بخاطر مصرف قرص ضدبارداری نمیتواند بارور شود و در عین حال با دانستن این نکته، میل جنسیشان فروکش نکند. میل جنسی، میل جنسی است و توان آن در روان فرد، مستقل از هدف داروینی محرک آن میباشد. این میل قوی، مستقل از علت غاییاش وجود دارد.
نظر من این است که همین نکته در مورد میل به نیکی کردن، سخاوت، شفقت و ترحم نیز صادق است. نیاکان ما فقط مجال داشتهاند که به خویشان نزدیک و قدرشناسان بالقوهشان نیکی کنند. امروزه دیگر این محدودیتها وجود ندارد، اما این قاعدهء نیکی کردن همچنان پابرجا است. چرا که نباشد؟ میل نیکوکاری هم درست مثل میل جنسی است. وقتی میبینیم که بیگناه بیچارهای اشک میریزد، حتی اگر خویشاوندمان نباشد و نتواند لطف ما را جبران کند، نمیتوانیم احساس ترحم نکنیم؛ درست همان طور که وقتی فردی از جنس مخالف را میبینیم حتی اگر کاملاً نازا باشد یا موقتاً قادر به باروری نباشد، شاید نتوانیم احساس شهوت نکنیم. هر دوی این موارد، کجروی یا خطای هدف داروینی هستند: خطاهایی لطیف و والا »(1).
1. منبع: ریچارد داوکینز، پندار خدا، ترجمهء عربی اثر بسام البغدادی، ص٢٢٠ تا٢٢٢، با کمی تغییر.
خلاصهء آنچه داوکینز میخواهد بیان کند، چنین است: ویژگیهایی از جنس ایثارگری با چشمداشت، به دلیل بروز خطا به هنگام اجرای قانون، به ایثارگری بدون چشمداشت تبدیل شده است؛ همان طور که میگوید: "قواعد سرانگشتی، با طبیعتی که دارند، گاهی خطا میکنند" که آن هم از تغییر شرایط ناشی میشود. همچنین "امروزه دیگر این محدودیتها وجود ندارد" ولی قاعده همچنان پابرجا است.
******