جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامپاسخ به این پرسش، بابی برای شناختن حکمتِ انتخاب مکان بعثت پیامبران و فرستادگان(علیهم السلام) و همچنین برای شناختن حکمتِ منتقل شدن یوسف ع از آغوش پدر به سرزمین مصر را میگشاید؛ همچنین برای دانستن وظیفهی مهم نخستینی که پیامبران و فرستادگان(علیهم السلام) به آن مأمور شدهاند. پاسخ این پرسش، سنگ مبارکی است که سه گنجشک را همزمان میزند و شاید هم بیشتر؛ و نه چون ضرب المثلی که میگوید: دو گنجشک با یک سنگ.
شروع پاسخ، به اولین جانشین خداوند در زمینش یعنی حضرت آدم ع بازمیگردد. این چیزی است که تمامی پیروان ادیان الهی در موردش اتفاق نظر دارند و در قرآن آمده است: «(من در زمين خليفهای قرار میدهم)».
این همان خلافت و جانشینی است که ابلیس (لعنت الله) آن را نپذیرفت و بیشتر فرزندان آدم از این نپذیرفتن، دنبالهروی نمودند: «(مگر آن گمراهانی که تو را پيروی کنند)». در طول مسیر، دو جبهه تشکیل شد: جبههی حق به نمایندگیِ جانشین خداوند در زمینش و پیروان آنها، و جبههی باطل به نمایندگیِ انکار کنندگان خلیفهی خداوند در زمینش، حاکمان و علمای بیعمل و پیروانشان.
از این جهت که جانشین خداوند در زمینش یعنی حضرت آدم ع و اوصیای پس از او از فرزندانش «(فرزندانی بودند، برخی از نسل برخی ديگر پديد آمده، و خداوند شنوا و دانا است)» تمثیل خداوند در زمین میباشند؛ پس حُکم آنها، حکم خداوند، فرمان آنها، فرمان خداوند و نَهیشان، نَهی خداوند میباشد: «(و سخن از روی هوی و هوس نمیگويد * نيست اين سخن جز آنچه وحی میشود)».
جبههای از جبهههای باطل که با اوصیا روبهرو میشود، در خلال دعوت و ادعای آنها(علیهم السلام) شکل میگیرد؛ به طوری که این دجّالها ادعا میکنند که خودشان، جانشینان خداوند در زمینش میباشند. آنها خود به گروههای متععدی تقسیم میشوند؛ از جمله برخی از آنان ادعای پیامبری، امامت یا سلطنت باطل و دروغین را مطرح میکنند؛ به عبارت دیگر مدعی میشوند که از سوی خداوند و نمایندهی او هستند، در حالی که از سوی شیطان و نمایندهی او میباشند. آنها بسیاری از مردم را فریب میدهند و بسیاری از مردم پیرویشان میکنند. به همین سبب، پیامبران آمدند تا از مسیر واقعی الهی و دعوت حقیقی خداوند دفاع نمایند و حق خودشان را برای مردم آشکار کنند؛ هر چند این دجّالها، غاصبان حق آنها باشند و جامههای آنها(علیهم السلام) را بر تن خویش کرده باشند.
فراعنهی مصر از خطرناکترین این مدعیان باشند؛ چرا که مدعی بودند که آنها خود سلسلهای مبارک و پاک از نسل آدم ع هستند و جانشینی و خلافت در میان آنان است؛ حتی ادعا کردند فراتر از جایگاه بشر میباشند و آنها مرتبهای از مرتبههای الوهیت بر سایر نسل آدم ع را دارا هستند؛ پس بر همهی مردم واجب است که از آنان اطاعت کنند؛ اطاعتی کورکورانه، بدون هیچ تفکر و تدبری در وضعیت پست و حقیرشان و همچنین مَنهَج انحرافیشان از تعالیم دین الهی!
از همین رو، رویارویی با این تحریف و انحراف و رسوا نمودن سَران آن و بیان کردن حق و اهلش، ناگزیر میباشد. یوسف ع پیامبرِ فرستاده شده، فردِ انتخاب شده از سوی خداوند سبحان و متعال برای این مأموریت دشوار و طاقتفرسا و پُر خَس و خاشاک شد.
به همین جهت یوسف ع به مصر منتقل شد تا با این مدعیان مواجه شود، حق را بیان کند، آنها را رسوا و مُفتضح نماید و مسیر را برای قائم آل ابراهیم ع یعنی حضرت موسی ع هموار نماید. یوسف ع به پیروزی بزرگ و ارزشمندی دست یافت که نتایج آن را فقط در زمان یوسف ع و نزد عامهی مردم نمیبینیم؛ بلکه نتایج مبارکی از آن را صدها سال بعد در زمان حضرت موسی ع و به خصوص در خودِ کاخ فرعون مشاهده میکنیم.
این مؤمن آل فرعون در زمان موسی ع و خِطابهی او میباشد: «(و يوسف پيش از اين با دلايل روشن بر شما مبعوث شد و شما از آنچه آورده بود، همچنان در شک میبوديد. چون يوسف بمُرد، گفتيد: خداوند پس از او ديگرپيامبری نخواهد فرستاد؛ خدا گزافکارِ شکآورنده را اينگونه گمراه میسازد)».
بنابراین یوسف ع به مصر منتقل شد تا وظیفهی الهیِ بزرگی را به انجام برساند. مکان مبعوث شدن یوسف ع مصر است که در آن زمان، نمایندهی مرکز دعوت شیطان محسوب میشد. اگر با دشمن در میانهی خانهی خودش به نبرد برخیزد و پیروز گردد، این بر توانایی و تسلطی که در اختیار دارد دلالت مینماید؛ همان توانایی و تسلط خداوند سبحان و متعال که بر هر چیزی توانا است. او قادر است یوسف ع صغیر و کوچک را به گونهای قرار دهد که حکومت شیطان را نابود کند، بر آن مسلّط شود و بسیاری از مردمانش را به حق هدایت کند.
او مردم را در مصر ـکسانی که از فرعون پیروی میکردند و او را جانشین خداوند در زمینش و حتی تمثیلی از لاهوت در زمین، میپنداشتندـ این گونه مخاطب قرار میدهد: «(من کیش و آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کردهام)».
با اینکه از منظر تاریخی، اینکه فراعنه که خداوند لعنتشان کند، جهان دیگر و وجود آن را ترویج میکردند، شناخته شده و ثابت شده است، ولی در حقیقت این ترویج آنها از روی ایمان و یقین به آخرت نبود؛ بلکه با این عنوان آن را ترویج میکردند که خودشان آقایان، پادشاهان و حاکمان آن هستند و فقط کسانی از آن بهرهمند خواهند شد که از آنها پیروی کنند و آنها را همراهی نمایند. از همین رو یوسف ع این حقیقت را با وضوح تمام بیان میکند که «(آنها به خداوند ایمان ندارند)» و اینکه آنها «(به آخرت کافر هستند)» ؛ بنابراین آنها ادعای ایمان دارند تا به این وسیله به سود مادی و دنیوی برسند و به واسطهی ادعایشان با خدعه و حیلهگری بر مردم مسلّط شوند.
به علاوه یوسف ع فقط به رسوا کردن این مدعیان و دروغگویان کفایت نمیکند؛ بلکه صاحبان حق را برای مردم مصر روشن میکند و همچنین به روشنی تمام از آنها نام میبرد و حتی انتساب خودش را به آنان بیان مینماید؛ علی رغم اینکه نَسَب او شناخته شده نبود، بلکه کودکی بود که کاروانی او را یافته بود. «(من پيرو کيش پدرانم، ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و ما را نسِزَد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم. اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاساند)».
یوسف ع عقیدهی حق را تبیین مینماید و اینکه این عقیده، عقیدهی او و پدران پیامبرش(علیهم السلام) میباشد. «(و ما را نسِزَد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم. اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاساند)».
او در رسوا کردن فراعنه و اینکه ربوبیّت آنها، ربوبیت باطلی است که از ربوبیت خداوند سبحان و متعال سرچشمه نمیگیرد و هیچ ارتباطی با ربوبیت خداوند سبحان و متعال ندارد، اسمترار دارد. «(ای دو همزندانی، آيا خدايان متعدد بهتر است يا الله، آن خداوند واحدِ قهّار؟)».
سپس یوسف ع دعوت حَقّش با بیان ریشهی دعوت اهل باطل و ارتباط نداشتن آن با خداوند سبحان و متعال، به پایان میرساند «(شما غیر از خداوند يکتا چیزی جز نامهایی را که خود و پدرانتان آنها را اینگونه خواندهايد و خداوند حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است، نمیپرستید. هیچ حکمی جز حکم خدا نيست. فرمان داده است که جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار ولی بيشتر مردم نمیدانند)».
بنابراین، توجه داشته باشید.... دعوی این فراعنه (فریبدهندگان، علمای بیعمل و حاکمان) «(خداوند حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است)» ؛ چرا که قوانین و نامهایی هستند که مردم وَضعشان نمودهاند و هر چه مردم وضع کنند، اگر از سوی خداوند نباشد، از ناحیهی شیطان است و عبادت شیطان محسوب میگردد «(شما غیر از خداوند يکتا چیزی جز نامهایی را که خود و پدرانتان آنها را اینگونه خواندهايد، نمیپرستید)».
همان طور که حضرت محمد رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) میفرماید: «کسی که به سخنگویی گوش فرا دهد، او را پرستیده است؛ اگر در مورد خداوند سخن بگوید، خداوند را پرستیده و اگر در مورد شیطان سخن بگوید، شیطان را پرستیده است».
اما اگر خواستار حق هستید، حق در «فرمانروایی خداوند» و حاکمیت خداوند میباشد: «(هیچ حکمی جز حکم خدا نيست. فرمان داده است که جز او را نپرستيد)». این همان دین حقی است که مورد رضایت خداوند میباشد؛ حتی اگر مردم به آن ناآگاه باشند و آن را خوش نداشته باشند: «(اين است دين راست و استوار ولی بيشتر مردم نمیدانند)». این حقی است که یوسف ع با بهترین بیان، آن را بیان مینماید.
و خداوند روشن میسازد كه همانا مُلك (فرمانروائي) از آنِ اوست سبحان و متعال ، و اوست كه معيّن میسازد و نصب میكند هر كه را كه خواهد ، و بر مردم نيست كه اعتراض كنند يا تنصيب كنند هركه را كه خواهند يا غصب (تصاحب ) كنند مُلك را :
«(بگو: بارخدايا! تويی دارندهی مُلک و پادشاهی. به هر که بخواهی مُلک میدهی و از هر که بخواهی مُلک میستانی. هر کس را که بخواهی عزت می دهی و هر کس را که بخواهی ذلت میدهی همهی نيکيها به دست تو است و تو بر هر کاری توانايی)».
«(آن کس که از آنِ او است فرمانروايی آسمانها و زمين، و فرزندی نگرفته است، و او را شريکی در فرمانروايی نيست، و هر چيز را بيافريده و به اندازه تقدیر کرده است)».
«(بزرگوار و متعالی است خداوندی که فرمانروايی به دست او است، و او بر هرچيزی توانا است)».
سپس خداوند سبحان از آنها پرسشی میپرسد که عملکرد آنها را در سیطره یافتن بر فرمانروایی و دور کردن خلفای خداوند در زمینش، یعنی پیامبران و اوصیا یا همان طور که خودِ سبحان و متعالش نامیده است یعنی «النَّاسَ» (مردم)، محکوم مینماید: «(يا از پادشاهی نصيبی بردهاند؟ که در اين صورت به قدرِ آن گودی که بر پشت هستهی خرما است به مردم سودی نمیرسانند)».
عجب پرسشی و عجب پرسشکنندهای، و چه پستی و حقارتی برای پرسششوندگان! چگونه پاسخ خواهید داد؟! آیا خواهید گفت فرمانروایی برای آنها است و از آنِ خداوند نمیباشد؟! یا خواهید گفت آنان شریکان خداوند در فرمانرواییاش میباشند؟! «(از پادشاهی نصيبی بردهاند؟)».
به حق که ننگ و عار برای کسانی است که خودشان را منصوب نمودهاند و همینطور برای کسانی که غیر خودشان را «با انتخابات و شورا» منصوب مینمایند؛ برای کسانی که با عملشان ادعا میکنند سلطنت از آنِ آنها است و نه برای خداوند؛ برای کسانی که با عملشان ادعا میکنند که آنها شریکان خداوند در فرمانرواییاش میباشند!
اگر خواهان رهایی از این ننگ و خفّت در پیشگاه خداوند هستند، باید اعتراف نمایند که تنها خداوند همان کسی است که به هر که بخواهد سلطنت میبخشد، و خداوند چنین اراده فرموده است که فرمانرواییاش در آل ابراهیم(علیهم السلام)، و سپس در آل محمد(علیهم السلام) که خود از آل ابراهیم(علیهم السلام) میباشند، بماند و سپس در آل محمد بن الحسن المهدی ع که جزو آل محمد(علیهم السلام) و جزو آل ابراهیم(علیهم السلام) هستند، قرار گیرد.
«(يا بر مردم به خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است، حسد میبرند؟ در حالی که ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمانروايی بزرگ ارزانیشان داشتيم)».
*****
([۱])- ([انظر: الكافي: ج٦ ص٤٣٤ ح٢٤، وسائل الشيعة (آل البيت): ج٢٧ ص١٢٨ ح١٣.]).