جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام«(و خبر راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاه که قربانی کردند، از يکيشان پذيرفته آمد و از ديگری پذيرفته نشد. گفت: تو را خواهم کشت. گفت: خداوند فقط قربانی پرهيزگاران را میپذيرد * اگر تو بر من دست گشايی تا مرا بکُشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکُشم؛ من از خدا که پروردگار جهانيان است میترسم * میخواهم که هم گناه مرا به گردن گيری و هم گناه خود را تا از دوزخيان گردی که اين است پاداش ستمکاران * نفْسش او را به کشتن برادر مُلزم نمود. پس او را کشت و از زيانکاران گرديد * خداوند کلاغی را واداشت تا زمين را بکاود و به او بياموزد که چگونه جسد برادر خود پنهان سازد. گفت: ای وای بر من، در پنهان کردن جسد برادرم از اين کلاغ هم عاجزترم و در زمرهی پشيمانان درآمد * از اين رو بر بنیاسرائيل مقرر داشتيم که هر کس، کس ديگری را نه به قصاصِ قتل کسی يا ارتکاب فسادی بر روی زمين بکُشد، گویی همهی مردم را کشته باشد و هر کس به او حيات بخشد، چون کسی است که همهی مردم را حيات بخشيده باشد و به تحقيق فرستادگان ما همراه با دلايل روشن بر آنها مبعوث شدند، سپس بسياری از آنها همچنان بر روی زمين از حدّ خويش تجاوز میکردند)».
خداوند از هابیل پذیرفت و او صی آدم ع شد و از قابیل نپذیرفت؛ بنابراین قابیل به هابیل حسادت ورزید و او را تهدید به قتل نمود. پاسخ هابیل اینگونه بود: «(اگر تو بر من دست گشايی تا مرا بکُشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکُشم؛ من از خدا که پروردگار جهانيان است میترسم)». قابیل، هابیل را به قتل رسانید و «(پس او را کشت و از زيانکاران گرديد)» و «(و در زمرهی پشيمانان درآمد)» ؛ بنابراین هم پشیمان شد و هم زیان دید؛ نه دنیایی برایش ماند و نه آخرتی.
در نظر اوصیا (علیهم السلام) دنیا هیچ چیز به حساب نمیآید؛ چرا که دنیا در نظر خداوند به اندازهی بال پشهای هم ارزش ندارد. پس مال و فرمانرواییشان باقی نمیماند و یادشان نیز در دنیا، با از بین رفتن آن، از بین میرود.
چه بسیار این وضعیت (وضعیت فرزندان آدم) تکرار شده است و به همین دلیل خداوند متعال میفرماید: «اُتْلُ» (بخوان)؛ یعنی به آنان بگو و برایشان بیان کن و به آنان بشناسان؛ چرا که این وضعیتی است که در هر زمان و با هر وصی تکرار میشود. سامری پسر خالهی موسی ع و رهبر سپاهش میباشد، ولی به او حسادت میورزد و او را میکشد؛ از این جهت که با گمراه کردن بنیاسرائیل، عملکرد موسی ع را کشته است و حتی خودش و کسانی که با او همراهی میکردند، خواستند هارون ع وصیّ موسی ع را نیز به قتل برسانند. «(چون موسی خشمگين و اندوهناک نزد قوم خود بازگشت، گفت: در غيبت من، چه بد جانشينانی بوديد؛ چرا بر فرمان پروردگار خود پيشی گرفتيد؟! و الواح را بر زمين افکند و سر برادرش را گرفت و به سوی خود کشيد. هارون گفت: ای پسر مادرم، اين قوم مرا زبون يافتند و نزديک بود مرا بکشند، مرا دشمنکام مکن و در شمارِ ستمکاران مياور)».
با این حال وقتی موسی ع بازگشت، سامری را به قتل نرسانید؛ بلکه «(گفت: برو، در زندگی اين دنيا چنان شَوی که پيوسته بگويی: به من نزديک مشوید)». گویی این دو، هابیل و قابیل هستند؛ وضعیتی که با هر وصی تکرار میشود. این یهودا اسخریوطی است که میخواهد عیسی ع را به قتل برساند و او را تسلیم علمای بنیاسرائیل نماید. اینچنین است که همراه هر وصی، قابیل و سامری و یهودا اسخریوطی نیز دیده میشود. با علی ع عُمَر را میبینیم که به او حسادت میورزد و با کشتن عملکرد علی ع و غصب امامتش، او را میکشد. نگاه اوصیا (علیهم السلام) به هدایت مردم است و اینکه خداوند را به آنان معرفی کنند؛ اما قابیل و سامری و یهودا اسخریوطی و عمرها به حکومت نگاه میکنند و همچنین به یادْ ماندن در این دنیای فانی، که خودش با اهلش و یادش از بین رفتنی است!
«(و خبر راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان)....» ؛ یعنی همیشه برایشان بخوان. در هر زمانی، فرزندان آدم را میبینیم؛ وصیّ مظلوم پایمالشده که حقّش غَصب شده و خودش یا شخصیّتش کشته شده است، و قاتل ملعونی که حقّ وصی را غصب میکند؛ در حالی که پند نمیگیرند، بلکه غفلت و جهالت همچنان ادامه دارد. «(آنان به ظاهری از زندگانی دنيا آگاهند و از آخرت بیخبرند)».
وضعیت یوسف ع و برادرانش نیز اینچنین است. «(گفت: اگر او را ببريد، غمگين میشوم و میترسم که از او غافل شويد وگرگ او را بخورد)». «(از اين رو بر بنیاسرائيل مقرر داشتيم)»: بنیاسرائیل، همان فرزندان یعقوب ع و ذریهاش، و منظور از آنان در اینجا، اوصیا (علیهم السلام) میباشند؛ و در این امّت، منظور آل محمد (علیهم السلام) هستند که بر جهانیان برتری داده شدهاند. «(ای بنی اسرائيل، به یاد بیاورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم و شما را بر جهانيان برتری دادم)». «كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرائيلَ» «بر بنیاسرائیل مقرر داشتیم»؛ یعنی بر اوصیاء «(که هر کس، کس ديگری را نه به قصاصِ قتل کسی يا ارتکاب فسادی بر روی زمين بکُشد، گویی همهی مردم را کشته باشد)» ؛ یعنی کسی که یک وصی را بکشد، همهی مردم را کشته است؛ چرا که وصی و پیامبر، پدر و رهبر و امام این امت میباشد. کسی که خود امام یا شخصیت امام را میکشد، امّتی را کشته است؛ چرا که باعث گمراهی و انحراف آنها میشود. کسی که وصی یا پیامبری را یاری دهد و فرمان او را آشکار، و او را یاری، و امرش را برای مردم بیان کند «(و هر کس به او حيات بخشد، چون کسی است که همهی مردم را حيات بخشيده باشد)».
فرستادگان (علیهم السلام) بیّنات و دلایل روشن آوردند و با این حال مردم آنان را کشتند ـخودشان و شخصیتهایشانـ و از هر زیادهخواهِ متکبرِ ملعونی که خود را منتسب به جایگاه و مقام اوصیا (علیهم السلام) میداند، پیروی نمودند ؛ کسانی مانند سامری و امثال او «(و به تحقيق فرستادگان ما همراه با دلايل روشن بر آنها مبعوث شدند، سپس بسياری از آنها همچنان بر روی زمين از حدّ خويش تجاوز میکردند)». وضعیت وصی امام مهدیع نیز اینچنین است؛ کسی که او را حیات بخشد، گویی همهی مردم را زندگی بخشیده است؛ تمام مردم زمین را؛ چرا که او برانگیخته شده است تا همهی مردم زمین را هدایت نماید. «(او کسی است که فرستادهاش را با هدايت و دين حق فرستاد تا آن دين را بر همهی اديان پيروز گرداند و خدا شهادت را کافی است)». بنابراین کسی که وصی امام مهدی ع را به قتل برساند، گویی همهی مردم را کشته است؛ گویی محمد، علی، فاطمه، امامان، پیامبران، اوصیا، فرستادگان (علیهم السلام) را کُشته است!