جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام
2. ماكس بلانك عالم فيزياء ألماني (23 أبريل 1858 - 4 أكتوبر 1947) يعتبر مؤسس نظرية الكم، وأحد أهم فيزيائيّ القرن العشرين.
در ابتدای قرن بیستم ماکس پلانک(۲) به هنگام جستو جوی روشی برای توضیح پدیدهء تابش جسم سیاه، نظریهء کوانتوم را ابداع نمود. ماکس پلانک نیروی الکترومغناطیسی را کوانتومهای جداگانهای دانست که جذب یا ساطع میشود و بر خلاف تصور رایج آن زمان، به صورت موج پیوسته نمیباشد. به این ترتیب طبق نظریهء کوانتوم پلانک، انرژی به صورت ذراتی با اندازههای مشخص که کوانتوم نام دارد، جذب یا ساطع میشود.
(۲)- ماکس پلانک (Max Planck) (۲۳ آوریل ۱۸۵۸ تا ۴ اکتبر ۱۹۴۷) فیزیکدان آلمانی و پـدر نظریـهء کوانتـوم اسـت. او یکی از مهمترین فیزیکدانان قرن بیستم بهشمار میرود.
طبق فرمول پلانک، انرژی هر ذره به بسامد آن بستگی دارد:
Ε = vh
𝑬 : انرژی ذره
𝝂 : بسامد ذره
𝒉 : ثابت پلانک که برای بیان کوانتوم (quantum) به کار میرود:
h = 6.62606896 × 10− 34 𝐽. 𝑠
یا:
h = 4.135667516(91) × 10− 15 𝑒𝑉. 𝑠
شكل21: الموجات الكهرومغناطيسية مجالها وترددها والعلاقة بين التردد والطاقة (أو الحرارة)
المصدر(1): وكالة ناسا الفضائية
1. متاح على:
http://mynasadata.larc.nasa.gov/science-processes/electromagnetic/diagram/
شکل ۲۱: میدانها و بسامدهای امواج الکترومغناطیسی، و رابطهء بین بسامد و انرژی (یا گرما) منبع۱: آژانس فضایی ناسا
۱- قابل دسترس در نشانی:
http://mynasadata.larc.nasa.gov/science-processese/electromagnetic-diagram
۳. ألبرت أينشتاين (14 مارس 1879 - 18 أبريل 1955) ألماني - أمريكي الجنسية، أحد أهم العلماء في الفيزياء يشتهر بوضعه النظرية النسبية الخاصة والنظرية النسبية العامة حاز في العام 1921 على جائزة نوبل في الفيزياء.
سپس در سال ۱۹۰۵ اینشتین(۳) در یکی از پژوهشهای خود، این نظریه را بر نور تطبیق داد و آن را بر خلاف اعتقاد آن روز به ذرات کوانتومی نور یا فوتون تفسیر کرد، نه یک موج پیوسته. این پژوهش اثر عمیقی در هر آنچه که پس از مکانیک کوانتوم پدیدار شد، بر جای گذاشت و تاثیر بسزایی بر اعتبار هر دو نظریهء ذرهای و موجی بودن نور داشت؛ دو نظریهای که هر یک دیگری را در تفسیر رخدادهای کوانتومی تکمیل میکرد؛ چیزی که پس از طرح اینشتین (فوتونها) به ماهیت دوگانهء نور یعنی ماهیت موجی-ذرهای معروف شد؛ و پس از آن ماهیت دوگانهء موجی-ذرهای برای ماده (مانند الکترونها) نیز مطرح گردید.
(۳)- آلبرت اینشتین (Albert Einstein) (۱۴ مـارس ۱۸۷۹ تـا ۱۸ آوریـل ۱۹۵۵) بـا تابعیـت آلمـانی - آمریکـایی یکـی از برجستهترین فیزیکدانها بشمار میرود که بدلیل ارائهء نظریهء نسبیت خاص و نظریهء نسبیت عام شـهرتی فراگیـر یافته است. وی در سال ۱۹۲۱ جایزهء نوبل فیزیک را دریافت کرد.
نظریهء رایج کلاسیک در توجیه اتمها، در بسیاری موارد با ناکامی روبرو میشود، از جمله:
در مدل اتمی رادرفورد(*)، در صورت تاباندن الکترون به هستهء اتم، فروپاشی اتم رقم خواهد خورد، زیرا الکترون دارای بار منفی است. اگر فرض شود که الکترون ثابت و پایدار باشد، هستههای دارای بار مثبت آن را جذب خواهند کرد و بنابراین اتم از هم فرو خواهد پاشید. اگر هم فرض شود که الکترون در یک مدار دایرهایشکل در حرکت است، الزاماً باید ضمن تابش، انرژی خود را از دست بدهد و در یک مدار مارپیچی حرکت کند، تا در نهایت بر روی هسته افتاده، اتم متلاشی گردد.
(*)- ارنست رادرفورد (Ernest Rutherford)(۱۸۷۱ تا ۱۹۳۷) فیزیکدان اهل نیوزیلند برنـدهء جـایزهء نوبـل شـیمی در سال ۱۹۰۷. بزرگترین دست آورد رادرفورد کشف ساختار هستهء اتم بود. (مترجم)
نظریهء کلاسیک اتمی نمیتواند جابهجایی الکترون از ترازی به تراز دیگر یا از مداری به مدار دیگر را توجیه کند. این نظریه همچنین از توضیح جابهجا شدن الکترون در یک لحظهء معین -و نه زمانی دیگر- ناتوان است.
همچنین، پرتوزایی یا شکافت هستهء اتمها و آزاد کردن ذراتی مانند آلفا (شامل پروتون و نوترون یعنی هستههای هلیوم که هستههای ناپایدار آن را ساطع میکنند) یا بتا (که الکترونی است که به هنگام واپاشی نوترون حاصل میشود) به خارج از حوزهء هسته در یک لحظهء معین نیز با نظریات کلاسیک سازگاری ندارد.
حل این اشکالات زمانی آغاز شد که بور در تفسیر آنچه در درون اتم روی میدهد، نظریهء کوانتومی را ارائه نمود. بور در ابتدا به صورت جزئی، مدلی کوانتومی برای اتم ارائه داد؛ به این صورت که الکترون قادر به دریافت یا از دست دادن مقدار معینی از کوانتوم انرژی میباشد و به این ترتیب از مداری به مدار دیگری با سطح انرژی بالاتر یا پایینتر منتقل میشود.
بعدها گامهای دیگری به تناوب در همین جهت برداشته شد؛ زیرا مکانیک کلاسیک به طور صحیح قادر به تفسیر آنچه در اتم رخ میدهد و همچنین قادر به همراهی با مکانیک کوانتوم در ارائهء تفسیر کاملی از اتم نمیباشد. بنابراین مکانیک کوانتومیِ ذره، راه خود را ادامه داد و چنانچه شاهد هستیم، دیگر اثری از مدل کلاسیکی اتم یا هستههایی که الکترونها دور آن در حال گردش هستند، دیده نمیشود.
مدل اتمی بور که با در نظر گرفتن مکانیک کوانتوم به دست آمده و جدول تناوبی عناصر بر اساس آن بنا گردیده است، برای درک بهتر علم شیمی مفید است؛ زیرا نهایتاً به شناخت رفتار الکترونها در اتم به عبارتی مبادله و یا اشتراک آنها با اتم دیگر که برای رسیدن به حالت پایدار و پر شدن ظرفیت لایههای خارجی اتم میباشد، میپردازد و نه بیشتر. بنابراین با وجود اینکه این مدل چیزی در مورد حقیقت اتمها و چگونگی تشکیل الکترونها در آن بیان نمیکند، مورد تدریس قرار میگیرد.
سپس مدل لویی دوبروی(**) ارائه شد، که معتقد بود الکترونها و ذرات مادی دارای رفتارهای موجی هستند و فوتونها و امواج انرژی دارای رفتارهای ذرهای. در اینجا به روشنی مشخص میگردد که فیزیک کلاسیک قادر به توضیح این مسئله که همهء ذرات، رفتار موجی دارند نمیباشد. از سوی دیگر بر این اساس واضح میگردد که مدارهای الکترونی در اتم بور، توصیفی واقعی برای آنچه حقیقتاً در اتم میگذرد، نمیباشند.
(**)- لویی دوبروی (Louis-Victor-Pierre-Raymond, 7th duc de Broglie) (۱۸۹۲ تا ۱۹۸۷) فیزیکدان فرانسـوی و برندهء جایزهء نوبل فیزیک. نظریهء دوگانهء ماده-موج وی معروف است. (مترجم)
1. المصدر (جريبين - البحث عن قطة شرودنغر): ص109.
«سر آرتور ادینگتون(***) به طور واضح و خلاصه، این وضعیت را در کتاب خود “طبیعت جهان فیزیکی” (The Nature of Physical World) چاپ ۱۹۲۹ به این صورت بیان کرده است: هیچ توصیف واضحی دربارهء الکترون وجود ندارد و بهترین توصیف ما از اتم، توصیف بسیار ناقصی شبیه چیزی ناشناس که کاری ناشناس انجام میدهد میباشد...... اما نکته این است که اگرچه ما نمیدانیم الکترونها چه عملی انجام میدهند، اما میدانیم که تعداد الکترونها مهم میباشد؛ با اضافه کردن تعداد کمی الکترون، گویی یک شعر درهم و نامفهوم علمی سرودهایم: “هشت تا توی اکسیژنند، هفت تا توی نیتروژن ..... اگه یکی از هشت تا فرار کنه، شاید اکسیژن بپره تو دستهء نیتروژن”. چیزی که اشاره شد، فکاهی نیست. همان طور که ادینگتون بیش از پنجاه سال پیش اشاره کرده بود، با در نظر گرفتن اینکه تعداد الکترونها نامتغیر میباشد، تمام اصول علم فیزیک میتواند در قالب یک شعر نامفهوم ترجمه شود».(۱)
(۱)- جان گریبین، تحقیق در مورد گربهء شرودینگر، ص ۱۰۹.
(***)- آرتور استنلی ادینگتون (Arthur Stanley Eddington) (۱۸۸۲ تا ۱۹۴۴) اخترفیزیکـدان انگلیسـی. تـوان درخشـش ادینگتون یعنی اندازهء طبیعی درخشش ستارگان به افتخار این دانشمند، به نام او نام گذاشته شده است. (مترجم)
پس از آن نوبت به هایزنبرگ(****) رسید که با تمرکز بر فرمولهای ریاضی و موارد قابل مشاهده از قبیل خطوط طیفی، و نیز با کنار گذاشتن تعریف سنتی (و رایج) اتم، تعریف دقیقی از اتم و نحوهء رفتار ذرات اتمی ارائه دهد که آن را به نام مکانیک ماتریسی میشناسند.
(****)- ورنر هایزنبرگ (Werner Karl Heisenberg) (۱۹۰۱ تا ۱۹۷۶) فیزیکدان آلمانی برندهء جایزهء نوبـل فیزیـک در سال ۱۹۳۲. از بنیانگذاران فیزیک کوانتومی است و اصل عدم قطعیت وی معروف میباشد. (مترجم)
1. د. بول ديراك فيزيائي بريطاني (1902 – 1984) وأحد مؤسسي ميكانيكا الكم، نال مع شرودنغر جائزة نوبل للفيزياء عام 1933
سپس پل دیراک(۱) جبر کوانتومی را که عامتر بود، وضع نمود.
(۱)- دکتر پل دیراک(Paul Dirac)(۱۹۰۲ تا ۱۹۸۴) فیزیکدان انگلیسی و یکی از پایهریزان مکانیک کوانتومی بود. در سال ۱۹۳۳ وی به همراه شرودینگر جایزهء نوبل فیزیک را به دست آورد.
2. د. إرفين شرودنغر 1887- 1961 هو فيزيائي نمساوي معروف بإسهاماته في ميكانيكا الكم وخصوصاً معادلات شرودنجر والتي حاز من أجلها على جائزة نوبل في الفيزياء عام 1933م.
همان طور که پیشتر اشاره شد، الکترون مانند موج نیز عمل میکند. دوبروی این مطلب را شرح داد و شرودینگر(۲) بر اساس آن توانست مکانیک کوانتوم را با امواج توصیف کند، و شاید در تلاش برای ارائهء راهحلی شبهکلاسیک برای مکانیک کوانتوم، مکانیک موجی را بنیان نهد.
(۲)- دکتر اروین شرودینگر (Erwin Schrödinger)(۱۸۸۷ تا ۱۹۶۱) فیزیکدان اتریشی است که بدلیل مشارکت در رشد مکانیک کوانتوم و به ویژه ارائهء معادلات شرودینگر که باعث شد در سال ۱۹۳۳ جایزهء نوبل فیزیـک را بـه دسـت آورد، مشهور میباشد.
به این ترتیب دو نوع معادلهء متفاوت ارائه شد که یکی از آنها الکترونها را ذرات بنیادی میداند و دیگری آنها را امواج بهشمار میآورد. هر دو برای توصیف آنچه میتوان در مکانیک کوانتوم مورد سنجش و اندازهگیری قرار داد به کار میرود. آنچه معمولاً مورد استفاده و استناد قرار میگیرد و تدریس میشود، همان مکانیک موجی یا راه حل شرودینگر است؛ چرا که فهم آن آسانتر است و تصویر کلاسیکتری از مکانیک ماتریسی هایزنبرگ ارائه میکند؛ به ویژه پس از آنکه مشخص شد این دو راهحل با یکدیگر همخوانی دارند و راهحل موجی شرودینگر بر خلاف آنچه انتظار میرفت، نتوانست مشکل جهش موج را به طور کلاسیک حلوفصل نماید.
1. المصدر (جريبين - البحث عن قطة شرودنغر): ص135 ـ 136.
د. جون جريبين عالم فيزياء وكاتب ومؤلف لعدة كتب، حاصل على الدكتوراه في الفلك من جامعة كامبرج.
«در بررسی دقیقتر، خود امواج تمایل دارند که مثل اعداد کوانتومی دیراک ( Dirac’s q-numbers ) مجرد باشند. مدل ریاضی نشان میدهد این امواج برخلاف امواج کوتاهی که روی سطح یک حوض دیده میشوند، نمیتوانند واقعاً در فضا وجود داشته باشند، اما این مدل شکل پیچیدهای از ارتعاش را در یک فضای ریاضی موهومی (مختلط) که فضای فاز نامیده میشود، نشان میدهد. بدتر از این، هر ذره (مثلاً هر الکترون) به سه بُعد مخصوص خودش نیاز دارد. یک الکترون به تنهایی توسط یک معادلهء موج سهبُعدی در فضای فاز توصیف میشود؛ دو الکترون به فضای ششبُعدی احتیاج دارد، سه الکترون به فضای نهبُعدی و همین طور الی آخر. همین طور در مورد تابش جسم سیاه اگر همه چیز به زبان مکانیک موجی برگردانیده شود، باز هم نیاز به کوانتاهای ( Quanta ) گسسته و پرشهای کوانتومی ( Quantum Jumps ) باقی میماند. شرودینگر درمانده شده بود و نکتهای را بارها با تغییرات کوچکی به این صورت بیان کرده بود: “اگر میدانستم قرار نیست از دست این پرشهای کوانتومی لعنتی خلاص شویم، هیچ وقت خودم را درگیر این قضیه نمیکردم”. هایزنبرگ نیز در کتاب (فیزیک و فلسفه) آورده است: “..... پارادوکس دوگانهء ماهیت موجی و ماهیت ذرهای حل نشده و فقط به نوعی در مدل ریاضی ( Mathematical Scheme ) مخفی شده بود”.
بدون شک، نیاز مبرمی به تصویر فیزیکی امواج حقیقی که به دور هستهء اتم میچرخیدند، وجود داشت که شرودینگر را وادار به یافتن معادلهء موج کرد و حالا ما میدانیم که این نام (امواج حقیقی) غلط میباشد. مکانیک موجی هرگز راهنمای بهتری نسبت به مکانیک ماتریسی برای کشف حقیقت دنیای اتمی نیست، اما برخلاف مکانیک ماتریسی، تصویر راحت و آشنایی را ارائه میدهد. این تصویر چنان آشنا و دوست داشتنی بوده که تاکنون دوام آورده و بیان میکند که دنیای اتمی، کاملاً با دنیای روزمره متفاوت میباشد. گروههای متعددی از دانشجویان که حالا برای خودشان استاد شدهاند، شاید به آنچنان درک عمیقتری از تئوری کوانتوم رسیده باشند، که مجبور به جدال با طبیعت مجرد یافتههای دیراک شوند و با آن با جدیت برخورد کنند، به جای اینکه فکر کنند که رفتار امواج در دنیای روزمره میتواند تصویری از رفتار اتمها را ارائه نماید »(1).
1. المصدر : جان گریبین، تحقیق در مورد گربهء شرودینگر، ص ۱۳۵ و ۱۳۶.
دکتر جان گریبین (John Gribbin) (متولد ۱۹۴۶) فیزیکدان و نویسندهء اهل بریتانیا است که کتابهای زیادی به رشـته تحریر درآورده است. وی دکتری اخترشناسی خود را از دانشگاه کمبریج دریافت نموده است.
نتیجهای که بور در پایان بهدست آورد، این بود که یک ذرهء کوانتومی مانند الکترون دارای رفتار دوگانه است؛ یعنی در برخی شرایط مانند موج رفتار میکند و برخی اوقات به صورت ذره. در ضمن ماهیت آن نیز نامشخص است، یعنی نه ذره است و نه موج. همچنین نمیتوان آزمایشی انجام داد که در آن الکترون با هر دو رفتارش ظاهر شود، یعنی در آنِ واحد هم ذره باشد و هم موج. طبیعت ذرهای یا موجی آن، هر یک مکمل و متمم دیگری است که این را «اصل مکمل»( Complementarity ) مینامند.
در آزمایش مشهور دو شکاف هنگامی که تکالکترون از منبع به سوی صفحهای با دو شکاف فرستاده شود و از آنجا به سمت صفحهء آشکارساز عبور کند، اگر ما به دو شکاف چشم بدوزیم، الکترون مانند ذرهای مشخص عمل میکند و از یکی از شکافها میگذرد ولی اگر ما دو شکاف را رصد نکنیم، بر صفحه آشکارساز پشتی، یک الگوی تداخلی ثبت میشود؛ یعنی گویا الکترون از هر دو شکاف عبور کرده است. این به آن معنا است که الکترون یک بار به صورت تکذره عمل کرده است و یک بار به صورت موج یا مجموعهای از اشباح الکترونی. به عبارت دیگر گویی الکترون هنگامی که از منبع، ساطع شده، بلافاصله به ابری از اشباح الکترونی تبدیل گشته که هر یک از آنها میتواند همان الکترون واقعی ما باشد. وقتی ما به این مجموعه نگاه میکنیم، یکی از این اشباح الکترونی یا تصاویر الکترونی همانی خواهد بود که آن را مشاهده میکنیم و تشخیص میدهیم که این همان الکترون واقعی خودمان است و باقی الکترونها محو میگردند. در مورد اینکه باقی تصاویر به کجا میروند، در بخشهای بعدی بحث خواهیم کرد.
1. د. ماكس بورن (1882 - 1970) عالم فيزياء ورياضيات ألماني حصل على جائزة نوبل في الفيزاء عام 1954 على بحوثه في ميكانيكا الكم.
سپس ماکس بورن(۱) روشی برای فهم امواج شرودینگر که تابع موج نامیده میشود، ارائه نمود که عبارت است از شیوهای برای شناسایی احتمال وجود ذره (مانند الکترون) در مکانی خاص. به این ترتیب احتمال دارد که الکترون یا ذره در هر مکانی یافت شود و آنچه تابع موج انجام میدهد، فقط محاسبهء احتمال وجود آن الکترون در یک مکان خاص میباشد.
(۱)- دکتر ماکس بورن (Max Born)(۱۸۸۲ تا ۱۹۷۰) فیزیکدان و ریاضـیدان آلمـانی بـود. وی در سـال ۱۹۵۴ بـهدنبـال تحقیقاتی که در حوزهء میکانیک کوانتوم به عمل آورد، جایزهء فیزیک نوبل را از آنِ خود کرد.
سپس مهمترین اکتشاف مکانیک کوانتوم که “اصل عدم قطعیت هایزنبرگ” بود پا به میدان گذاشت.
به این ترتیب برخی فیزیکدانان از قبیل اینشتین، بور، ماکس بورن، شرودینگر، پائولی(*)، هایزنبرگ و دیراک نظریهء کوانتومی پلانک را به گونهای توسعه دادند که به نظریهای فراگیر برای تفسیر مکانیک ذرات (در سطح ذرات زیراتمی و پایینتر از آن) تبدیل شد. بر این اساس از دید مکانیک کوانتوم، الکترون میتواند در هر جای ذره قرار داشته باشد؛ چرا که الکترون به ابر یا مِهِ منتشر شده در اتم نزدیکتر است، تا به یک ذره یا حتی موج.
(*)- ولفگانگ ارنست پائولی (Wolfgang Ernst Pauli) (۱۹۰۰ تا ۱۹۵۸) فیزیکدان بلندپایهء اتریشـی - سوئیسـی بـود. مهمترین کار وی کشف اصل طرد پائولی میباشد. پائولی سال ۱۹۴۵ جایزهء نوبل فیزیک را به دست آورد.
پرسش و پاسخ دربارهء ذرات، نحوهء رفتار الکترونها و هستهها در مکانیک کوانتوم مطرح بود، ولی گاهی اوقات جواب این بود که اصولاً پاسخ یگانهای برای برخی سؤالات وجود ندارد، یا بیش از یک احتمال برای آنها وجود دارد، و یا این رویدادها بدون علت و سبب رخ میدهد. اصل علیت که بسیاری از سؤالات مطرح شده در مکانیک کلاسیک بر اساس آن پاسخ داده میشود، در مکانیک کوانتوم - که بور و همفکران او در آن زمان به آن پر و بال دادند - جایگاه تعریف شدهای نداشت. رویدادهای کوانتومی ممکن است بدون هیچ سببی به وقوع بپیوندند و نیز ممکن است بدون علت، در زمانی خاص رخ دهد.
1. المصدر (جريبين - البحث عن قطة شرودنغر): ص82.
«اینشتین مانند سایر افرادی که در آن روزها رادیواکتیویته را مطالعه میکردند، اعتقاد داشت که جدولهای آماری ( Actuarial Tables ) حرف آخر را نمیزند و تحقیقات بعدی باید مشخص کند که چرا یک انتقال، دقیقاً باید در زمانی که انجام شود، انجام میشود و نه در هیچ زمان دیگری. اما در این مورد به خصوص، نظریهء کوانتوم شروع به جدایی از ایدههای کلاسیک مینماید، (از دید کوانتومی) هیچ دلیل بنیادینی برای توضیح علت واپاشی رادیوکتیویته یا نحوهء انتقال انرژی اتمی، وجود ندارد. واقعاً به نظر میرسد که تمام این تغییرات به صورت کاملاً تصادفی و صرفاً بر اساس مدلهای آماری انجام میشود که این خود منجر به بروز پرسشهای بنیادین فلسفی در این زمینه شده است. در جهان کلاسیک، هر چیزی علتی دارد. با دنبال کردن علت هر رخدادی در طول زمان میتوان علت آن را یافت و اینکه چه چیزی باعث آن علت شده و همین طور اگر به کیهانشناسی علاقمند باشید تا جایی که به انفجار بزرگ و یا به لحظهء پدید آمدن خلقت براساس متون دینی خواهید رسید؛ البته اگر این مدلی باشد که شما به آن ایمان داشته باشید. اما در جهان کوانتومی، به محض اینکه ما به مسئلهء واپاشی رادیواکتیویته یا انتقالهای اتمی میرسیم، این سلسلهء علتها محو میشود. یک الکترون در یک زمان خاص و به دلیلی خاص از یک سطح انرژی به سطح دیگر منتقل نمیشود. از دید آماری، برای اتم، سطح انرژی پایینتر مطلوبتر است و بنابراین کاملا مورد انتظار و حتی میزان احتمال آن نیز قابل محاسبه است، که دیر یا زود، الکترون در این جهت حرکتی انجام دهد. اما هیچ راهی برای بیان زمان این انتقال وجود ندارد. هیچ عامل خارجی بر الکترون فشار وارد نمیکند و هیچ ساعت داخلی نیز زمان جهش را تعیین نمیکند. بدون هیچ دلیلی، فقط رخ میدهد، حالا یا در هر زمان دیگری »(1).
1. مصدر : گریبین، تحقیق در مورد گربهء شرودینگر، ص ۸۲.
چه بسا هایزنبرگ مهمترین اصل مکانیک کوانتوم را که همان اصل عدم قطعیت میباشد، مطرح نمود. این اصل میگوید: نمیتوان جفتهای مشخصی از خواص فیزیکی ذرات کوانتومی را همزمان و با دقت تعیین کرد، مثلاً امکان تعیین مکان و سرعت ذرات کوانتومی به طور همزمان و با دقت بالا امکانپذیر نیست. هر چه یقین ما به محل استقرار یک ذرهء خاص بیشتر باشد، اطمینان ما نسبت به سرعت یا اندازه حرکت ذره در همان لحظه کاهش مییابد. به عبارت دیگر، ناشدنی است که همزمان مکان و میانگین تغییرات مکان (در واحد زمان) را با دقت در آنِ واحد معیّن نمود. این یکی از خواص اصلی مکانیک کوانتوم بهشمار میرود که یک نتیجهء ریاضی است و آزمایش نیز آن را تأیید و اثبات میکند.
1. المصدر (جريبين - البحث عن قطة شرودنغر): ص139.
«این مجموعه از تفکرات (عدم قطعیت، اصل مکمل، احتمالات و آشفتگی سیستمی که بهوسیلهء ناظر ایجاد میشود) جملگی به عنوان تفسیر کپنهاگن ( Copenhagen Interpretation ) از مکانیک کوانتومی شناخته میشود، هیچ کس در کپنهاگ (یا هر مکان دیگری) تا به حال هیچ تعریفی از تفسیر کپنهاگن ارائه نکرده و در واقع یکی از اجزای کلیدی آن به نام «توصیف آماری تابع موج» توسط ماکس بورن در گوتینگن ارائه شد. تفسیر کپنهاگن، ملغمهای از خیلی چیزها برای خیلی از افراد است، اگر نگوییم همه چیز برای همه کس و در واقع یک رویکرد لغزنده برای دنیای لغزندهء مکانیک کوانتوم میباشد. بور اولین بار مفهومی را در سپتامبر ۱۹۲۷ در یک کنفرانس عمومی در تومور ایتالیا ارائه نمود؛ به این صورت که مکملی بر تئوری سازگار با مکانیک کوانتومی ارائه نمود به طوری که توسط هر فیزیکدانی برای حل مسائل مربوط به اتمها و مولکولها بتواند مورد استفاده قرار گیرد، بدون اینکه نیازی به درک دقیق اصول باشد و بتوانند به طور ساده با دنبالکردن دستورالعملهایی به پاسخ برسند »(1).
1. مصدر : گریبین، تحقیق در مورد گربهء شرودینگر، ص ۱۳۹.
در مکانیک کوانتوم، فوتونِ فاقد جرم - که از آن به انرژی تعبیر میشود - موج محسوب نمیگردد؛ بلکه فوتون نیز ذره نامیده میشود. همچنین الکترون که دارای جرم است، فقط ذره محسوب نمیشود بلکه الکترون نیز رفتار موجگونه دارد. حتی خود موج نیز موج واقعی نیست بلکه صرفاً مفهومی است که از آن به تابع موج تعبیر میشود. در ادامه به واقعیت تابع موج نیز اشاره خواهد شد. به عنوان مثال الکترونی که به سوی یک صفحهء خاص دارای دو منفذ یا دو شکاف فرستاده میشود، میتواند در یک آن وارد هر دو شکاف شود ولی نمیتوان مشخص کرد که الکترون از کدام یک وارد شده است، مگر اینکه ما با زیر نظر گرفتن این دو شکاف، الکترون را رصد کنیم. طبق تفسیر کپنهاگن یا مدل بور، ناظر، بر سیستم تأثیرگذار است و میتواند مکان الکترون را تعیین و تعریف نماید.
جهت روشن شدن موضوع و فهم بیشتر مسئله مثالی میآورم:
فرض بگیریم ما منبعی داریم که از آن ذرات کوانتومی، مثلاً الکترون، صادر میشود. الکترونی که از این منبع ساطع میگردد، در واقع عبارت است از مجموعهای از اشباح الکترونی که یکی از آنها الکترون واقعی ما میباشد؛ البته کلمهء واقعی از باب مسامحه است. این الکترون واقعی فقط هنگامی تشخّص مییابد که ما به آن نگاه کنیم. به عبارت دیگر هنگامی واقعی خواهد بود که ما آن را مشاهده کنیم؛ یعنی اگر فرض کنید شما پشت خود را به الکترون کنید، آنچه در پشت سر شما وجود دارد عبارت است از تعدادی اشباح الکترونی که یکی از آنها واقعی میباشد، ولی معلوم نیست کدام یک واقعی است؛ یعنی هر کدام از آنها میتواند همان الکترون واقعی باشد. اکنون تصور کنید رو به سمت این مجموعه کردهاید. در این هنگام تابع موج فرو میپاشد و دیگر آن اشباح الکترونی را شاهد نخواهید بود؛ بلکه فقط الکترون واقعی را خواهید دید. آنچه روی داده، این است که همگی آنها به جز یکی مخفی و نابود شدهاند و آن یکی همان است که در حال مشاهدهاش میباشید. اما این پرسش که «چرا سایر الکترونها پنهان و نابود شدهاند؟» جواب روشنی ندارد.
مکانیک کوانتوم به این سؤال بیش از یک پاسخ ارائه مینماید. یکی این است که: فرد مشاهدهگر بهنحوی از آنجا بر سیستم اثرگذار است، به طوری که در مکانی خاص به ذره شخصیت میدهد، یعنی ناظر بر روی آنچه مشاهده میکند، از خود تأثیر باقی میگذارد.
پاسخ دیگری هم وجود دارد؛ به این صورت که تعدادی از اشباح ذرات که همراه ذرهء ما بودهاند و ما آنها را مشاهده و رصد کردهایم، در جهانهای دیگری وجود داشتهاند و آنچه روی میدهد، این است که وقتی ما به آن نگاه میکنیم، فقط یکی از این الکترونها را، در یکی از این جهانها، میبینیم و این مشاهده باعث میشود دیگر الکترونها از دید ما پنهان شوند. بنابراین ما آنها را نمیبینیم و اثری از آنها بر صفحهء آزمایشگاهی مشاهده نمیکنیم.
1. المصدر (جريبين - البحث عن قطة شرودنغر): ص194 ـ 196.
«به نظر میرسد که جهان تا هر زمان که مقدور باشد، تمام انتخابها و تمام احتمالاتش را حفظ میکند. عجیبترین چیز دربارهء تفسیر استاندارد کپنهاگن از دنیای کوانتومی، مشاهدهء یک سیستم میباشد که مجبورش میکند یکی از انتخابهایش را برگزیند که در این صورت این انتخاب، واقعی میشود.
در سادهترین آزمایش با دو حفره، تداخل احتمالات میتواند به این صورت تفسیر شود که یک الکترون که از منبع تفنگ الکترونی رها شده، با آرایهای از اشباح الکترونی که هر یک مسیر مستقلی در صفحهء آشکارگر طی میکند، جایگزین میشود. این اشباح با یکدیگر تداخل میکنند و زمانی که ما به آثاری که الکترونها بر صفحهء آشکارگر بر جا گذاشته مینگریم، آثار این تداخل را مشاهده میکنیم حتی اگر در هر لحظه تنها با یک الکترون واقعی سر و کار داشته باشیم. البته این آرایه از اشباح الکترونی فقط رخدادها را در زمانی توصیف میکنند که ما مشاهده نمیکنیم؛ وقتی ما آن را مشاهده میکنیم، همهء اشباح غیر از یکی از بین میروند و فقط یکی به عنوان الکترون واقعی باقی میماند. از دید معادلهء شرودینگر، هر کدام از این اشباح معادل یک موج یا بستهای از امواج است، امواجی که بور به عنوان مقیاسی از احتمال تفسیر نمود. عمل مشاهده که یک شبح را از بین آرایهای از الکترونهای احتمالی بیرون میکشد در مدل مکانیک موجی، معادل از بین رفتن تمام آرایهء احتمالات امواج به غیر از یک بستهء موج که بیانگر الکترون واقعی است، میباشد. این عمل، فرو ریختن تابع موج نامیده میشود و نکتهء عجیب این است که این رخداد، قلب تفسیر کپنهاگن میباشد، که خود پایهگذار دستورالعملهای کوانتومی ( Quantum Cookery ) است. اگرچه این دیدگاه مبهم است، بسیاری از فیزیکدانها، مهندسان الکترونیک و افرادی که با خوشحالی از دستورالعملهای کوانتومی استفاده میکنند، مرهون این موضوع هستند که این قانونها که آشکارا مبتنی بر این فرض است که مجموعهء بیشماری از اشباح ذرات که همیشه با یکدیگر در حال تداخل هستند و فقط در زمان مشاهده به صورت یک ذرهء واقعی در قالب یک تابع موج، فرو میریزد، در طراحی لیزرها، رایانهها یا مطالعات مواد ژنتیکی، بسیار قابل اعتماد عمل میکنند. بدتر از این، به محض اینکه عمل مشاهدهء الکترون یا هر چیزی که مشاهده میکنیم را متوقف نماییم، الکترون به سرعت به آرایهء جدیدی از اشباح ذرات که هر یک مسیر احتمالی مخصوص خودش را در دنیای کوانتومی طی میکند، تبدیل میشود. هیچ چیز، واقعی نیست مگر اینکه ما مشاهده کنیم و به محض اینکه عمل مشاهده قطع شود، این واقعی بودن از بین میرود.
شاید کسانی که از دستورالعملهای کوانتومی استفاده میکنند، به دلیل شباهتهایی که این دستورالعملها با معادلات ریاضی دارند، بسیار راضی باشند. فاینمن(*) به طور ساده دستور پایهای را توضیح میدهد: در دنیای کوانتومی، یک “رخداد” مجموعهای از شرایط اولیه و شرایط نهایی است، نه کمتر و نه بیشتر. در وسیلهء مورد آزمایش ما، از یک طرف، الکترون از تفنگ رها میشود و در طرف دیگر حفرهها، به یک آشکارساز میرسد. این یک رخداد است. احتمال یک رخداد به وسیلهء مربع عددی که تابع موج شرودینگر ( Ψ ) نامیده میشود، بیان میشود. اگر بیش از یک مسیر برای وقوع یک رخداد وجود داشته باشد، (در آزمایش ما، چند حفرهء باز باشد) احتمال هر رخداد ممکن (احتمال رسیدن الکترون به هر یک از آشکارگرها) به وسیلهء مربع حاصل جمع تمام Ψ s ها به دست میآید و تداخل وجود خواهد داشت. اما زمانی که ما مشاهده میکنیم که کدام یک از احتمالات بهوقوع میپیوندد (میبینیم که الکترون از کدام حفره عبور میکند) توزیع احتمال، حاصل جمع مربعات Ψ s ها میباشد و همچنین مفهوم تداخل از بین میرود و تابع موج، فرو میریزد.
(*)- ریچارد فاینمن (Richard Phillips Feynman) (۱۹۱۸ تا ۱۹۸۸) فیزیکدان آمریکایی اسـت. وی در سـال ۱۹۶۵ بـهدلیل پژوهشهایش در زمینهء الکترودینامیک کوانتومی، جایزهء نوبل فیزیک را به همراه جولیـان شـووینگر و سـینایترو تومونوجا دریافت کرد. (مترجم)
از نظر فیزیکی غیرممکن است، اما مدل ریاضی ساده و واضح است و معادلات برای هر فیزیکدانی، آشنا میباشد. تا زمانی که شما از این جمله که “این چه معنایی میدهد” صرف نظر میکنید، مشکلی وجود ندارد. اگر بپرسید که چرا دنیا این گونه میباشد و فاینمن در پاسخ میگوید: “ما نمیدانیم”. با اصرار برای فهمیدن یک تصویر فیزیکی از آنچه که اتفاق میافتد، خواهید دید که تمام تصاویر فیزیکی به دنیای اشباح منتهی میشود، جایی که ذرات تنها وقتی که ما آنها را مشاهده میکنیم، واقعی میشوند؛ جایی که خاصیتهایی مثل اندازه حرکت یا مکان، فقط به عنوان محصولاتی از مشاهده، معنی پیدا میکنند. جای تعجب ندارد که بسیاری از فیزیکدانهای برجسته از جمله اینشتین به مدت چندین دهه تلاشهای سختی صرف پیدا کردن راههایی حول این توصیف از مکانیک کوانتومی نمودهاند »(1).
1. مصدر : گریبین، تحقیق در مورد گربهء شرودینگر، ص ۱۹۴ تا ۱۹۶.
1. د. نيلز بور فيزيائي دانماركي (1885- 1962) ولد في كوبنهاجن أسهم بشكل بارز في صياغة نماذج لفهم البنية الذرية إضافة إلى ميكانيكا الكم وخصوصاً تفسيره الذي ينادي بقبول الطبيعة الاحتمالية التي يطرحها ميكانيكا الكم، يعرف هذا التفسير بتفسير كوبنهاجن.
1. المصدر (واينبرغ - أحلام النظرية النهائية): ص66 ـ 68.
«اما چیزی که در یک موج الکترونی تغییر میکند، چیست؟
پاسخ این سؤال از طریق مطالعات نظری دربارهء چگونگی رفتار الکترونهای آزاد هنگام پرتاب آن به درون اتم به دست آمد. طبیعی است که عبور یک الکترون در فضای خالی به شکل بستهای از امواج توصیف شود، دستهای کوچک از امواج الکترونی که با هم حرکت میکنند، مانند ضربان نوری که به وسیلهء یک فانوس دریایی پرقدرت تولید و فقط برای لحظهای روشن میشود. معادلهء شرودینگر نشان میدهد که هرگاه چنین بستهء موجی به اتمی برخورد کند، از هم گسسته میشود؛ موجهای کوچک درست مثل هنگامی که قطرههای آب پس از خروج از شلنگ آب به سنگی برخورد کنند، در همهء جهات پراکنده میشوند. این مطلب گیجکننده بود؛ الکترونی که به اتم برخورد میکند در جهتهای گوناگون میرود اما هیچوقت شکسته نمیشود و به شکل یک الکترون باقی میماند. در سال ۱۹۲۶ ماکس بورن در گوتینگن، تفسیری از این رفتار عجیبِ تابع موج بر اساس احتمالات ارائه نمود. الکترون تکهتکه نمیشود، اما میتواند در هر جهتی پراکنده شود، و احتمال پراکندگیاش در آن جهاتی زیادتر است که مقدار تابع موج بزرگترین حدّ خود را داشته باشد. به عبارت دیگر، امواج الکترونی موجهایی از چیزی خاص نیستند، به طور ساده، اهمیت آنها در این است که مقدار تابع موج در هر نقطهای احتمال یافتن الکترون را در حوالی یا در آن نقطهء خاص، برای ما فراهم میکند.
شرودینگر و دوبروی، هیچکدام با چنین تعبیری از امواج الکترونی موافق نبودند، و احتمال میرود همین مطلب سبب شده باشد که هیچیک از آنها دیگر در پیشبرد مکانیک کوانتوم چیزی پراهمیت عرضه نکرده باشند. اما تعبیر مبتنی بر احتمالات حالت موجی الکترون، در استدلالی که هایزنبرگ سال بعد عرضه کرد، مورد حمایت قرار گرفت. هایزنبرگ مسائلی را که یک فیزیکدان برای اندازهگیری مکان و اندازه حرکت الکترون با آنها روبهرو میشد، را در نظر گرفت. به منظور اندازهگیری دقیق مکان میبایست از پرتو نوری با طول موج بسیار کوتاه استفاده کرد، زیرا تفرّق، سبب تیرگی تصویری که کوچکتر از یک طول موج است، میشود. اما پرتو نوری با طول موج کوتاه از فوتونهایی با اندازه حرکت بالا تشکیل شده است، و هرگاه برای مشاهدهء یک الکترون، فوتونهایی با اندازه حرکت بالا به کار برده شود، به سبب برخورد، الکترون پس میجهد و کسری از اندازه حرکت فوتون را بههمراه میبرد. به این ترتیب هر قدر بکوشیم تا مکان الکترون را با دقت بیشتری تعیین کنیم، آگاهی ما از اندازهگیری مقدار اندازه حرکت آن ، کمتر خواهد شد. این قانون به اصل عدم قطعیت هایزنبرگ معروف است. یک موج الکترونی که در مکانی به طور دقیق مشخص شده باشد، بیانگر الکترونی است که مکانش به دقت معلوم است؛ ولی اندازه حرکتش تقریبا میتواند هر مقداری داشته باشد. در مقابل، یک موج الکترون که فرازها و فرودهای مرتبی در فواصل مساوی و روی بسیاری از طول موجها داشته باشد، معرف الکترونی است که اندازه حرکت دقیقی دارد، اما مکانش مورد تردید میباشد. بسیاری از الکترونهایی که در اتم یا ملکولها دیده میشوند، نه مکان معینی دارند و نه اندازه حرکت مشخصی.
فیزیکدانان دربارهء تفسیر مکانیک کوانتومی سالها پس از اینکه به حل معادلات شرودینگر عادت کرده بودند، مباحثه میکردند. زمانی که بیشتر فیزیکدانها برای درک آن میکوشیدند، اینشتین به طور غیرعادی، مکانیک کوانتوم را کاملاً مردود شناخت. بیشتر این مباحثهها در مرکز فیزیک نظری در دانشگاه کپنهاگ، زیر نظر نیلز بور(۱) انجام میگرفت. بور به طور خاص در مورد یکی از مشخصات مکانیک کوانتوم که آن را اصل مکمل ( Complementarity )مینامید، تمرکز کرده بود؛ معنی این اصل چنین است: دانستن یکی از ویژگیهای یک سیستم مانع شناخت سایر شاخصههای همان سیستم میشود. اصل عدم قطعیت هایزنبرگ یکی از مثالهای اصل مکمل است: یعنی شناخت مکان (یا اندازه حرکت) یک ذره مانع شناخت اندازه حرکت (یا مکان) آن ذره میشود.
(۱)- دکتر نیلز بور (Niels Henrik David Bohr) (۱۸۸۵ تا ۱۹۶۲) فیزیکدان دانمارکی، در کپنهاگ دیده بهجهان گشـود. وی تلاشهای بنیادی در زمینهء مدلسازی برای شناخت ساختار اتم بر اساس مکانیک کوانتوم داشت. تفسیر کپنهاگن که بیانگر قبول احتمالی است که مکانیک کوانتوم مطرح میسازد، از او است.
در حدود سال ۱۹۳۰ بحثها در مرکز تحقیقاتی بور به تدوین یک فرمولبندی کپنهاگنی از مکانیک کوانتوم در قالب عباراتی بسیار عامتر از مکانیک موجی الکترونهای منفرد کشیده شده بود. دستگاه ما چه از یک ذره و چه از چند ذره تشکیل شده باشد، در هر لحظه، حالت آن با فهرستی از اعداد به نام مقادیر تابع موج مشخص میشود، که هر یک از این اعداد برابر با یکی از ساختارهای ممکن دستگاه میباشد. همان حالت را میتوان با مقادیر تابع موج برای ساختارهایی که با روشهای مختلف مشخص میشود، معین کرد؛ برای مثال میتوان حالت دستگاه را با مکانِ همهء ذرات دستگاه، یا اندازه حرکت همهء ذرات درون دستگاه یا با روشهای متفاوت دیگری، تعیین کرد؛ اما نه توأماً با مکان و اندازه حرکت همهء ذرات دستگاه.
لازمهء تفسیر کپنهاگن، قائل شدن جدایی عمیق میان خود سیستم و ابزاری که برای اندازهگیری ساختارهای آن به کار برده میشود، میباشد. همچنان که ماکس بورن تأکید کرده بود، در فاصلهء زمانی میان اندازهگیریها، مقادیر تابع موج بهطور کاملاً یکنواخت و جبری بر پایهء نوعی از معادلات تعمیمیافته از معادلات شرودینگر، گسترش مییابند. در دورانی که این گسترش انجام میگیرد نمیتوان گفت که سیستم در ساختاری مشخص قرار دارد. اگر ساختار سیستمی را اندازه بگیریم، (برای مثال، با اندازهگیری همهء مکانهای ذرات یا اندازه حرکت آنها، اما نه هر دو) سیستم به یک ساختار دیگر جهش میکند، که احتمال این جهش با توان دوم مقادیر تابع موج برای آن ساختار، درست پیش از اندازهگیری، معین میشود »(1).
1. مصدر : واینبرگ، رؤیاهای یک نظریهء نهایی، ص ۶۶ تا ۶۸.
استیون واینبرگ (Steven Weinberg) متولد ۳ می ۱۹۳۳ فیزیکدان مشهور آمریکایی است. او در سال ۱۹۷۹ بـه همـراه عبدالسلام و شلدون لی گلاشو، جایزهء نوبل فیزیک را به خاطر ادغام نیروی الکترومغناطیسی با نیروی هسـتهای ضـعیف دریافت کرد. وی از حامیان بیخدایی بهشمار میرود. (مترجم)
مهمترین دلیلِ کسانی که میگویند: «هستی از هیچ پدید آمده» از مکانیک کوانتوم و به ویژه از اصل عدم قطعیت به دست آمده است. به این صورت که بر اساس اصل عدم قطعیت، فضای تهی نمیتواند کاملاً تهی (خلأ مطلق) باشد؛ زیرا تهی بودن یعنی میدانهایی همچون میدان الکترومغناطیسی باید کاملاً صفر باشد؛ و این با اصل عدم قطعیت ناسازگار است زیرا طبق این اصل، نمیتوان مقدار میدان و میانگین نوسان را در آنِ واحد تشخیص داد.
*****