جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام
«فصل چهارم:
داستان طوفان،
آنگونه که اوت ناپیشتیم جاوید برای گیلگمش روایت میکند:
گیلگمش و “اورشانابی” سوار کشتی شدند،
در حالی که بر کشتی سوار بودند، آن را به امواج سپردند،
در روز سوم سفرشان به اندازهء یک ماه و پانزده روز از سفر عادی، راه پیمودند.
به این ترتیب “اورشانابی” به آبهای مرگ رسید.
سپس “اورشانابی” گیلگمش را خطاب قرار داد و گفت:
ای گیلگمش، بشتاب و پارویی بردار و پیش بران،
اما مراقب باش دستهایت آبهای مرگ را لمس نکنند.
بشتاب ای گیلگمش، و پاروی دوم و سوم و چهارم را بگیر.
ای گیلگمش پاروی پنجم و ششم و هفتم را بگیر.
ای گیلگمش پاروی هشتم، نهم و دهم را بگیر.
پاروی یازدهم و دوازدهم را بگیر.
با گرفتن یکصد و بیستمین پارو، گیلگمش همهء پاروها را به کار گرفتهبود.
سپس لباسهایش را پاره کرد و از تن بهدر آورد و بازوان ستبرش را برهنه ساخت.
“اوت ناپیشتیم” از دور کشتی را دید و با خود در دلش چنین گفت:
چرا “صورتهای سنگی” مخصوص کشتی ویران شده؟
چرا به جز صاحب کشتی شخص غریبی به آن نشسته؟
مرد دیگری که میآید از پیروان من نیست.
گیلگمش، اوت ناپیشتیم را پاسخ داد، و گفت:
ای اوت ناپیشتیم، چگونه گونههایم فرو رفته و چهرهام خسته نباشد؟
اندوه در دلم جای گرفته و پیکرم دگرگون گشته و چهرهام ژولیده شده است.
این سفر دراز چقدر او را فرسوده و گرما و سرما چهرهاش را سوزانده بود.
چرا نباید در بیابان سرگردان باشم؟ دوست من، برادر کوچکم کسی که گورخر را در بیابان تعقیب کرد و در بادیهها ببرها را شکار کرد،
یعنی انکیدو همان که بر تمام دشواریها غلبه کرد و بر بلندای کوهها رفت.
همو که گاو آسمانی را اسیر کرد و کشت و “هومبابا” را شکست داد،
کسی که در جنگل سدر میزیست،
آن دوست و رفیق که برایم بسیار عزیز بود. کسی که در کنارم بود،
در تمام سختیها. عاقبت تقدیر انسانی (مرگ) بر او چیره شد،
شش روز و هفت شب بر او گریستم و به قبرش ننهادم،
تا چهرهاش کرم گذاشت،
مرگ مرا به هراس افکند تا سرانجام آوارهء بیابانم کرد،
و در حالی که مصیبتی که بر دوستم رفت، بر سینهام سنگینی میکرد،
خوابگاهم را رها کردم و در بیابانها سرگردان شدم.
چگونه میتوانم خاموش باشم؟ چگونه میتوانم آرام گیرم و حال آنکه دوستم که دوست میداشتمش، خاک شده است؟
و من نیز چگونه همچون او نباشم؟ آیا به خواب خواهم رفت و دیگر بر نخواهم خواست؟
تا ابد؟
سپس گیلگمش آمد و خطاب به “اوت ناپیشتیم” گفت:
میبینی به این سفر آمدهام تا “اوت ناپیشتیم” که او را “دورافتاده” مینامند، ببینم.
همهء سرزمینها را گشتم و از کوهها گذر کردم و از دریاها عبور نمودم.
پلک بر هم ننهادم و طعم خواب را نچشیدم.
سفر و پیمودن مسیر مرا فرسود و خستگی، جسمم را فرسوده کرد.
لباسهایم پیش از رسیدن به “بانوی مهماندار” فرسودند و پاره گشتند.
خرس، کفتار، شیر و پلنگ، ببر، گوزن کوهی و بز کوهی و همهء انواع جانوران وحشی را کشتم.
گوشت آنها را خوردم و پوستشان را پوشیدم.
........
“اوت ناپیشتیم” به گیلگمش گفت:
مرگ سنگدل است و بیرحم،
کِی خانهای ساختهایم که تا ابد بر جای ماند؟
کِی عهدی بستهایم که تا ابد ادامه یابد؟
آیا برادران، میراثی را که تقسیم میکنند تا ابد خواهند داشت؟
آیا کینه تا ابد بر زمین باقی خواهد ماند؟
آیا رودخانه بالا میرود و طوفان تا ابد باقی میماند؟
پروانه هنوز از پیلهاش خارج نشده و چشم به چهرهء خورشید نگشوده، اجلش فرا میرسد،
از روزگاران کهن تا کنون زندگی جاوید نبودهاست،
و چقدر بین خفتگان و مردگان شباهت است!
آیا همچون مردگان نیستند؟!
هنگامی که اجل فرا رسد، کیست که تواند سروَر و بنده را از هم بازشناسد؟
وقتی “انوناکی”، خداوندگاران عظیم، پیشتر گرد آمدند،
و “مامتون” مادر سرنوشتها، با آنها تقدیر را معین کردند.
مرگ و زندگی را تقسیم کردند.
لیکن روز مرگ را آشکار نساختند.
سپس گیلگمش به اوت ناپیشتیمِ دورافتاده، گفت:
اینک من به تو مینگرم ای اوت ناپیشتیم،
چیز غریبی در هیأت تو نیست، تو چون منی و با من تفاوتی نداری،
درست است! تو تغییر نمیکنی بلکه شبیه منی.
گمان میکردم تو را چون قهرمانی آمادهء نبرد خواهم یافت،
اما تو را بی نام و نشان و در بستر بر پشت خوابیده میبینم.
به من بگو چگونه به جمع خدایان راه یافتی و به زندگی جاوید رسیدی؟
اوت ناپیشتیم به گیلگمش پاسخ داد و گفت:
ای گیلگمش من بر تو رازی نهان را آشکار خواهم کرد.
به تو رازی دربارهء خدایان خواهم گفت:
“شوروپاک” شهری است که تو میشناسیش،
شهری که بر حاشیهء رود فرات است.
شهری که دورانهای بسیاری بر آن گذشته و خدایان در آن بودند.
خدایان بزرگ خواستند تا طوفانی پدید آورند و بر این کار دل نهادند.
گرد هم جمع شدند و در آنجا “انو”، پدرشان،
و “انلیل” جنگاور رایزنشان،
و “نین اورتای” مددکار و وزیرشان،
و “انوکی” حاجبشان بود،
و نیز “ننایکیکو” یا همان “آیا” نیز با آنها بود.
این کلام آنها را به خانهء نِیین (از جنس نِی) بُرد، ای دیوار، آه دیوار!
بشنو ای خانهء نِیین و بفهم ای دیوار،
ای اهل “شوروپاک” ای پسر “اوبارا توتو”!
خانهات را از هم بگسل و قایقی بنا کن.
اموالت را به دور افکن و خودت را نجات ده.
حکمرانی را رها کن و زندگیت را نجات ده.
نطفهء هر جانداری را به درون کشتی ببر.
ابعاد کشتی که تو باید بسازی چنین است:
بگذار طول آن برابر عرض آن باشد،
و ساختار آن را چون طاقی که مغاکی عمیق را در بر میگیرد، بساز.
وقتی این سخنان را دریافتم، به خداوندگارم “آیا” گفتم:
ای پروردگارم، پیروی از فرمانت برایم گرامی است و آن را به جا خواهم آورد.
اما به شهر چه گویم؟ جواب مردم شهر و بزرگان آن را چون دهم؟
سپس “آیا” زبان بهسخن گشود و به منِ خدمتگزارش گفت:
به آنها این چنین بگو: دریافتم که “انلیل” بر من خشم گرفته است.
پس از این، دیگر نمیتوانم در شهر شما زندگی کنم،
و به شهر انلیل نمیروم و در آن سکونت نمیگزینم.
بلکه به سمت “آبسو” رهسپار خواهم شد تا در آنجا با «آیا» خداوندگارم زندگی کنم.
و اما او بر شما رگباری شدید نازل خواهد کرد،
و انبوه ماکیان و ماهیهای نادر،
و تو را غله و محصولات فراوان احاطه خواهد کرد.
شب هنگام خالق طوفان برایتان با سیل، گندم درو خواهد کرد.
با نخستین پرتو سپیدهدم،
همهء ساکنان شهر دورم جمع شدند،
قربانیهایی از گوسفندان گرانبها نزدم آوردند،
و قربانیهایی از گاوهای علفزارهای دشت نزدم آوردند،
و مردان آنچه مورد نیاز بود، آوردند،
کودکان برایم قیر آوردند،
و در روز پنجم هیکلش را استوار ساختم،
محوطهء کف آن یک “جریب” و بلندی دیوارهایش یکصد و بیست ذراع بود،
وطول هرطرف از چهار سطح آن صد و بیست ذراع بود،
به این ترتیب شکل بیرونی آن را مشخص کردم و بنایش نمودم.
شش طبقه در پایین قرار دادم،
و به این ترتیب آن را به هفت طبقه تقسیم کردم.
کف آن را به نُه بخش قسمت کردم،
و درزهایش را گرفتم و “میخهای آب” را در آن فرو بردم،
و “پاروها” را در آن قرار دادم و آذوقه را در آن انبار نمودم،
شش بشکه قیر در کوره ریختم،
و همچنین سه بشکه قطران،
و سه بشکه روغن کوهان آوردند،
به اضافهء یک “بشکه” از روغن که برای قرار دادن “میخهای آب” مصرف نمودم،
و بشکههای روغن که ملاحان آن را ذخیره نمودند،
سپس برای مردم گاو ذبح کردم و پختم،
و هر روز گوسفندانی کشتم،
به نجارهای کشتی شراب انگور و شراب قرمز و روغن و شراب سفید تقدیم کردم،
به نجارهای کشتی مثل آب رودخانه شراب دادم، تا بنوشند،
جشنها برپا بود و خوشی میکردند گویی که هنگام جشن سال نو است. من نیز دستانم را به روغن آغشتم.
در روز هفتم به هنگام غروب آفتاب، کشتی تکمیل شده بود.
سپس به آب انداختن کشتی به دشواری انجام شد.
چرا که مجبور بودند الوارهای بالا و پایین کشتی را جابهجا کنند.
تا دو سوم کشتی در آب فرو رفت.
سپس هر چه طلا داشتم، بار آن نمودم،
و هر چه از موجودات زنده داشتم، سوارش نمودم،
همهء خانوادهام و بستگانم را سوار کشتی نمودم،
و در آن چهارپایان دشتها اعم از وحشی و اهلی، و پیشهوران هر صنف را سوار کردم،
و زمانی معین خدای شمش برایم مقدر کرده بود با گفتارش که:
وقتی شب، موکّل طوفان مرگبار، نیستی نازل میکند،
داخل کشتی شو و دربت را محکم ببند
و هنگام وعدهء معین فرا رسید،
و شب هنگام، موکل، طوفان مرگباری فرستاد،
با نظر کردن به آب و هوا آن را دهشتناک دیدم،
پس من نیز کشتی را بارگیری کردم و دربم را محکم بستم،
و سکان کشتی را به دست “پوزور-آموری” دریانورد دادم،
“بنای عظیم” و آنچه از متاع که دربرداشت، به او سپردم.
چون پرتوهای سحر نمودار شد،
از افق دوردست (از پایههای آسمان) ابر سیاهی پدیدار گشت،
درون آن “اداد” (خداوندگار طوفان) با رعد حکم میراند.
در سمت مقابلش “شولات” و “هنیش” در حرکت بودند،
و پیشاپیش او بر فراز تپه و دشت بیم میدادند،
“ایراکال” موانع آبهای زیرزمینی را برداشت،
سپس به دنبال او، “نین اورتا” (خداوندگار جنگ) سدها را در هم شکست.
“انوناکی” مشعلها را برافروختند،
و زمین را به نورهایش روشن کردند.
فریاد “اداد” (خدای تندر و آذرخش) به آسمان برخاست،
و هر نوری را به تاریکی بدل کرد،
و سرزمین را چون کوزهای سفالی در هم شکست،
یک روز تمام بادهای سهمگین جنوبی وزیدن گرفت،
و شدت یافت تا کوهها را نیز پوشاند.
مردم را به سان نبرد ویرانگری، تار و مار کرد،
و برادر نمیتوانست برادرش را ببیند،
و مردم از آسمان تمییز داده نمیشدند،
حتی خدایان از سیل به هراس افتادند،
و به اوج آسمان “آنو” گریختند،
در کنار دیوارهای خارجی قوز کردند و مثل سگها چندک زدند.
سپس ایشتار ملکه، چون زنی در هنگام زایمان بانگ برآورد،
ایزدبانو نالید و با صوتی حزین مویه آغاز کرد:
افسوس که روزگار کهن به خاکستر تبدیل شد،
چرا که در همراهی با خدایان به شَر حکم راندم.
چگونه در همراهی با خدایان به شر حکم راندم؟
نابودی را بر مخلوقاتم چیره کردم،
در حالی که من خود این مردمان را زاییدم.
اینک آنان چون ماهیانی کوچک در آب پراکندهاند و آنوناکی (گروهی از خدایان سومری، خدایان بزرگ آسمان و دوزخ) گریستند و سر به پایین انداختند،
نوحه کردند و لبهایشان خشک شد،
شش روز و هفت شب گذشت،
و همچنان سیل و طوفان و طغیان زمین را فراگرفته بود.
با آغاز روز هفتم طوفان و سیل رو به فروکش نهاد،
چون دستههای جنگاور که میخروشیدند،
دریا آرام شد و طوفان فروکش کرد و سیل فرو نشست.
من به آسمان نگریستم، آنجا خاموش بود.
پنجرهای را گشودم و نوری بر چهرهام تابیدن گرفت،
و آدمیان را دیدم که جملگی به گِل بازگشتهاند.
سپس زانو زدم، بر زمین نشستم و گریستم، اشک بر چهرهام جاری شد،
به جستجوی سواحل دریا نگریستم،
دیدم بیش از چهارده ساعت آن سوتر بلندایی نمایان شد. کشتی در آنجا بر کوه نصیر پهلو گرفت.
کوه “نصیر” کشتی را گرفت و آن را از حرکت بازداشت.
یک روز گذشت و روز دوم نیز کوه “نصیر” کشتی را گرفته بود و آن را از حرکت بازمیداشت.
روز سوم و چهارم نیز کوه نصیر کشتی را گرفته بود و آن را از حرکت بازمیداشت.
روز پنجم و روز ششم کوه نصیر کشتی را گرفته بود.
با آغاز روز هفتم کبوتری را آزاد کردم و گذاشتم پرواز کند.
کبوتر پرواز کرد و بازگشت.
بازگشت، چون جایی برای نشستن نیافت.
من پرستویی آزاد کردم و گذاشتم تا برود.
او پرواز کرد و رفت،
ولی چون جایی برای نشستن نیافت، بازگشت.
سپس کلاغی آزاد کردم و گذاشتم تا برود.
او پرواز کرد و رفت ولی چون دید آبها پس نشستهاند،
غذا خورد و به اطراف پرواز کرد و فرود آمد و برنگشت.
سپس همه چیز را در جهات چهارگانه رها کردم و قربانی پیشکش کردم،
و آب مقدس را بر قلهء کوه (زیگورات) ریختم،
هفت دیگ برای قربانی بار گذاشتم،
چوب و نی و سدر و مودر را توده کردم،
و خدایان بوی خوشش را حس کردند،
بله خدایان بوی خوشش را بوییدند،
و خدایگان چون مگس بر گرد قربانی حلقه زدند،
آنگاه چون خدای بزرگ، (ایشتار) آمد،
گردنبندش را که “انو” برای رضایت خاطر او ساخته بود، به دست گرفت و گفت:
ای خدایانی که در اینجا حضور دارید، همانگونه که این سنگ لاجوردی را که بر گردنم است، از یاد نمیبرم.
این روزها را نیز به خاطر میآورم و از یاد نخواهم برد.
بگذار تا همهء خدایان گرد نذر جمع شوند،
اما انلیل که نباید نزدیک این پیشکش بیاید،
چون او تأمّل نکرد، سیل به راه انداخت و مایهء نابودی مردم من شد،
وقتی “انلیل” آمد و کشتی را دید غضبناک شد،
با خشم به “ایکیکی” رو کرد و گفت:
شگفتا چگونه یک تن جان سالم بدر برده است، و حال آن که مقدّر بود که بشری از نابودی در امان نماند؟
نین اورتا (خدای چشمهها و نهرها) لب به سخن گشود و انلیل جنگاور گفت:
بجز “آیا” کیست که بتواند چنین امری را تدبیر کند؟
تنها آیا است که همهء چیزهای پنهان را میداند.
سپس آیا لب به سخن گشود و به انلیل جنگاور گفت:
ای دلاور، آیا از حکمت خدایگان است؟
چگونه توانستی این سان بیدرنگ سیل به راه اندازی؟
گناه را بر گردن گناهکار بگذار،
تجاوز را بر گردن متجاوز،
اما در عذاب، رحمت نشان بده تا هلاک نشود و او را زیاد آزار مده تا در بدی نیفتد،
شاید میتوانستی به جای طوفان، درندگان را بر مردم مسلط کنی و از تعدادشان کم کنی،
1. المصدر (طه باقر - ملحمة جلجامش).
شاید میتوانستی به جای طوفان، گرگها را مسلط کنی و از تعداد مردم کم کنی،
و به جای طوفان، شاید میتوانستی خشکسالی را در سرزمینها ایجاد کنی،
و به جای طوفان، شاید که “ایرا” (الههء طاعون) بشر را نابود کند،
لیکن من نبودم که راز خدایان را آشکار کردم،
من گذاشتم “آتراهاسیس” رؤیا ببیند و او راز خدایان را فهمید.
اینک تدبیر کن که با او چه باید کرد؟
سپس انلیل به کشتی رفت،
دست مرا گرفت و مرا با خودش سوار کشتی نمود،
و همسرم را نیز با من سوار کرد و اجازه داد در کنارم سجده گزارد،
و در این حال خود بین ما ایستاده بود.
او برای تبرک پیشانی ما را لمس کرد در حالی که میگفت:
پیشتر اوت ناپیشتیم جز بشر چیز دیگری نبود،
اما از این پس او و همسرش همچون ما خدایان خواهند بود.
او در دوردست، در دهانهء رودها خواهد زیست.
به این سان مرا برگزیدند در دوردست، در سرچشمهء رودها »(1) .
1. مصدر : طه باقر، حماسهء گیلگمش.
داستان طوفان در حماسهء گیلگمش، تفاوتی با متن سومری پیشگفته ندارد: اینجا نیز طوفان به دلیل خشم الهی ایجاد و کشتی برای نجات اوتناپیشتیم (نوح) و مؤمنان ساخته میشود. ولی در این متن موارد مهمی گنجانده شده است:
در متن، بهوضوح اشاراتی به محل زندگی نوح شدهاست، یعنی منطقهای نزدیک به آب یا بهطور دقیقتر منطقهء نیزار، و همانطور که واضح است خانهء اوت ناپیشتیم از جنس نی بودهاست. متن بهروشنی میگوید که کشتی نوح هم از نی ساخته شدهبود.
«این کلام آنها را به خانهء نِیین بُرد، ای دیوار، آه دیوار!
بشنو ای خانهء نِیین و بفهم ای دیوار،
............
خانهات را از هم بگسل و قایقی (کشتیای) بنا کن».
در ضمن در حماسهء گیلگمش، دلیل وقوع طوفان، درهمشکسته شدن یک یا چند سد اعلام شدهاست:
«سپس بهدنبال او، الههء “نین اورتا” سدها را در هم شکست».
همچنین در متن حماسهء گیلگمش آمده که مسیر سیل یا موج آب و بادهای طوفانزا، از جنوب به شمال بوده و نیز آبها کوهها را پوشانده، یعنی اینکه منطقهء مزبور بین ارتفاعات محصور بودهاست، به گونهای که آب توانسته است آن کوهها را بپوشاند:
«یک روز تمام بادهای سهمگین جنوبی وزیدن گرفت،
و شدت یافت تا کوهها را نیز پوشاند».
حال اگر بخواهیم به دنبال منطقهای در عراق یا اطراف آن بگردیم، که این صفات ذکر شده برای طوفان در آن مصداق داشته باشد، مکانی به غیر از درهء حاصلخیز پیش از آنکه آبها آن را بپوشاند و به خلیج امروزی تبدیل شود، نمییابیم.
با ویرانشدن سد تنگهء هرمز کنونی، آبهای سیلآسا، از دریا به سمت درّه یعنی برای کسی که در دره قرار داشته، از سمت جنوب جریان یافته است.
این مکان ارتفاعش کمتر از سطح دریا است و در آن مناطق بلندی همچون کوهها وجود دارد که محیط اطراف آن را تشکیل میدهند، و جزیرههایی که در خلیج امروزی میتوان آنها را یافت، مانند بحرین فعلی نیز از ارتفاعات آن بودهاند.
این منطقه قبل از آنکه درگیر طوفان شود، درهای آکنده از دریاچههای آبهای گوارا بوده، زیرا آبهای شیرینی که از شمال میآمده، در آن میریخته است. پس طبیعی است که در آن نی فراوان بروید، و در نتیجه خانه و کشتی نوح از نی باشد. در متن بعدی به این موضوع آشکارا اشاره شده است.
شكل20: اللوح الحادي عشر من ملحمة جلجامش: قصة الطوفان المعروف باسم لوح الطوفان.
المتحف البريطاني (1).
Epic of Gilgamesh, Tablet 11: Story of the Flood. Known as the "Flood .Tablet".British Museum
1. المصدر: الموسوعة الحرة ويكيبيديا.
https://research.britishmuseum.org/research/collection_online/collection_object_details/collection_image_gallery.aspx?partid=1&assetid=322193001&objectid=309929
شکل ۲۰ : لوح یازدهم از حماسهء گیلگمش: داستان طوفان، معروف به لوح طوفان.
موزه بریتانیا
منبع: فرهنگنامهء آزاد ویکیپدیا
Epic of Gilgamesh, Tablet 11: Story of the Flood. Known as “Flood Tablet”. British
Museum
https://research.britishmuseum.org/research/collection_online/collection_object_details/collection_image_gallery.aspx?partid=1&assetid=322193001&objectid=309929
*****