جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام«(پس با آن نشانهها که ديده بودند، تصميم کردند که چندی به زندانش بيفکنند)».
«(و يوسف پيش از اين با دلايل روشن بر شما مبعوث شد و شما از آنچه آورده بود، همچنان در شک میبوديد. چون يوسف بمُرد، گفتيد: خداوند پس از او ديگرپيامبری نخواهد فرستاد؛ خدا گزافکارِ شکآورنده را اينگونه گمراه میسازد)».
آیات و نشانههایی که با اجازهی خداوند همراه یوسف ع بودند، عصایی نبود که تبدیل به مار شود، دستی نبود که نورانی شود و دریایی نبود که شکافته شده باشد، بلکه پیراهنی بود که حقّ یوسف ع را آشکار میکرد و توفیق و تسدیدی الهی برای مسیر یوسف ع بود. چه کسانی و چه تعداد هستند، آنان که میبینند لباسی که پاره شد و به عبارت بهتر پارهاش کردند، به خودی خود، آیه و نشانهای باشد؟ کجا هستند آنان که توفیق و تسدید خداوند برای یوسف ع را ببینند تا بدانند که او فرستادهای از سوی خداوند سبحان است؟ آن آیات و نشانهها همراه یوسف بود و کسانی که همراه مسیر یوسف ع بودند، آنها را دیدند، ولی نه به عنوان آیات و نشانهها؛ چرا که چنین گفتند: «(با آن نشانهها که ديده بودند، تصميم کردند که چندی به زندانش بيفکنند)».
ابو جعفر امام باقر ع در مورد این سخن خداوند «(پس با آن نشانهها که ديده بودند، تصميم کردند که چندی به زندانش بيفکنند)» فرمود: «نشانهها، شهادت کودک و لباس پاره شده از پشت و رفتن آن دو به سمت درب میباشد تا آنجا که علاقهمندی آن زن نسبت به ایشان را از پشت در شنید. وقتی گیر افتاد، مرتب به همسرش اصرار میکرد، تا اینکه او را به زندان افکند. «(دو جوان نيز با او به زندان افتادند)». میفرماید: دو بندهی پادشاه بودند؛ یکی از آنها نانوا و دیگری مسؤول شراب بود. فردی که دروغ گفت و خواب ندید، آن نانوا بود».
این آیات و نشانهها، تمام آنچه همراه دعوت و مسیر یوسف ع بود، نبود؛ بلکه یوسف ع هر آنچه همهی پیامبران فرستادهشده (علیهم السلام) به عنوان دلیل بر دعوت الهی که بر آن تکلیف شده بودند، آوردند، با خود آورده بود. ایشان جدای از فرستادگان و راه یکسان آنان برای دلالت بر رسالتشان، نبود: «(بگو: من از ميان ديگر پيامبران بدعتی تازه نيستم)». راه آشکار آنان «وصیت یا نصّ، علم و حکمت، پرچم بیعت از آنِ خداوند است (البیعت لله) یا فرمانروایی برای خدا است (الملک لله) یا حاکمیت خداوند (حاکمیت الله)» میباشد. یوسف ع این نشانههای آشکار سهگانه را با خود آورد. «(و يوسف پيش از اين با دلايل روشن بر شما مبعوث شد)».
پیش از آنکه بدانیم یوسف ع چگونه، چه هنگام و کجا آنها را آورد، باید ببینیم در خط سِیر کلّی دعوت الهی، این موارد سهگانه چگونه تمثیل مییابند.
حق تعالی میفرماید: «(آيا نديدهايد که خدا هر چه را که در آسمانها و زمين است رام و مُسخّر شما کرده است و نعمتهای خود را چه آشکار و چه پنهان، به تمامی بر شما ارزانی داشته است؟ در حالی که پارهای از مردم بی هيچ دانشی يا راهنمايی و کتاب روشنی، دربارهی خدا جدال میکنند * و چون به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنيد، گويند: نه، ما از آيينی که پدران خود را بر آن يافتهايم پیروی میکنيم اگر چه شيطان آنها را به عذاب آتش فراخوانده باشد * هر که روی خويش به خدا کند و نيکوکار باشد، هر آينه به دستگيرهی استواری چنگ زده است، و پايان همه کارها به سوی خداوند است)».
غیر ممکن است دعوت حق بدون اینکه دعوتهای باطلی در تعارض با آن باشند، تنها و یگانه باشد. از همان روز اول که پیامبری بود که به دستور خداوند سبحان به شخص پس از خودش وصیت نماید، مدعی باطلی را میبینیم که با دعوت حق مخالفت میکند. آدم ع اولین پیامبران مبعوثشدهی خداوند بود که به هابیل ع وصیت نمود و قابیل به مخالفت با دعوت حق برخاست و ادعای حق خلافت و جانشینی نمود، و حتی قابیل، قربانی که فیصله دهندهی موضوع مشخص کردن وصی آدم ع بود را به عنوان دلیل و نشانهای برای هابیلِ وصیِ آدم، نپذیرفت و اقدام به تهدید قابیلِ وصی نمود و پس از آن، بدون هیچ تردید یا ترسی از خداوند سبحان، او را به قتل رسانید: «(و خبر راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاه که قربانی کردند، از يکيشان پذيرفته آمد و از ديگری پذيرفته نشد. گفت: تو را خواهم کشت. گفت: خداوند فقط قربانی پرهيزگاران را میپذيرد * اگر تو بر من دست گشايی تا مرا بکُشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکُشم؛ من از خدا که پروردگار جهانيان است میترسم * میخواهم که هم گناه مرا به گردن گيری و هم گناه خود را تا از دوزخيان گردی که اين است پاداش ستمکاران * نفْسش او را به کشتن برادر مُلزم نمود. پس او را کشت و از زيانکاران گرديد)».
چنین واقعهای برای یوسف ع وقتی برادرانش به او حسادت ورزیدند، روی داد.
و حتی بر همهی اوصیا نیز جاری شده است. همان طور که خداوند سبحان و متعال فرستادگانش (علیهم السلام) را برمیگزیند، ابلیس (لعنت الله) از بین سربازانش کسی را انتخاب میکند تا با دعوت حق مخالفت کند.
خداوند سبحان ومتعال، هابیل را انتخاب میکند و ابلیس (لعنت الله) قابیل را، تا با دعوت کننده به سوی خداوند، مخالفت ورزد. خداوند، محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) را انتخاب میکند و ابلیس، مسَیلمه، سَجاح، اَسود و سایرین را انتخاب میکند تا با دعوت کنندهی حق، حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) مخالفت کنند.
حال با پرسشی روبهرو میشویم: آیا عُذر کسی که با بهانهی وجود داشتن بیش از یک دعوت در میدان و اینکه او نمیتواند دعوت حق را از باطل تشخیص دهد و پیروی از حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) را ترک گوید، پذیرفتنی است؟!!!
حقیقت این است که عذر و بهانهی این فرد پذیرفته نیست و عاقبتش جهنم است؛ همچون تمامی کسانی که از اشخاصی پیروی نمودند که از روی دروغ و رویگردانی از حق، ادعای پیامبری یا رسالت نمودند.
حال آیا خداوند سبحان و متعال، قانونی وضع کرده است که دعوت کنندهی حق در هر زمان، به وسیلهی آن شناخته شود؟ کسی که حجت خداوند بر بندگانش و خلیفه و جانشین او در زمینش میباشد و اطاعت از او، اطاعت از خداوند و سرپیچی از او، سرپیچی از خداوند محسوب میشود، و ایمان آوردن به او و تسلیم شدن به او، ایمان آوردن به خداوند و تسلیم خداوند شدن به او است، و کُفر به او و رویگردانی از او، کفر به خداوند و رویگردانی از او میباشد.
یا اینکه خداوند ریسمان را بر پشت شترش انداخته است؟! (از او سبحان و متعال، بسی به دور است) و حال آنکه او حکیم مطلق است و هر چیزی را مقداری قرار داده و چه نیکو تقدیر فرموده است: «(و هر چيز را نزد او مقداری معين است)» و او «(آن دانای غيب که به قدر ذرهای يا کوچکتر از آن و يا بزرگتر از آن در آسمانها و زمين از او پنهان نيست، و همه در کتابی آشکار آمده است)».
نتیجه اینکه حکمت الهی اقتضا میکند قانونی برای شناخت خلیفه و جانشین خداوند در زمین و در هر زمان قرار داده شود و الزاماً این قانون باید از همان روز اولی که خداوند سبحان خلیفهاش را در زمینش قرار داده است، وضع شده باشد. با وجود مکلّفان از همان روز اول که حداقل همه بر این موضوع اتفاق نظر دارند که ابلیس از همان روز اول به عنوان یک شخص مکلّف وجود داشته است، این قانون نمیتواند در یکی از رسالتهای بعدی آسمانی رها شده باشد؛ در حالی که مکلّف برای شناخت صاحب حق الهی به این قانون نیازمند است! در غیر این صورت، او از دنبالهروی از صاحب حق الهی معذور خواهد بود؛ چرا که قادر نبوده است تا تمایزی قایل شود و قانونی الهی برای شناخت این خلیفهای که از سوی خداوند سبحان و متعال منصوب شده است، در دست نداشته است!
آنچه همه دربارهی پیشینهی روز اولی که خداوند خلیفه و جانشینش را در زمینش قرار داد، اتفاق نظر دارند، این است که:
۱- خداوند در حضور فرشتگان و ابلیس به آدم تصریح فرمود؛ اینکه او خلیفه و جانشینش در زمینش میباشد.
۲- پس از اینکه خداوند، آدم ع را آفرید، همهی نامها را به او تعلیم داد.
۳- سپس خداوند به همهی کسانی که در آن هنگام او را میپرستیدند یعنی فرشتگان و ابلیس، دستور داد به آدم سجده کنند.
حق تعالی میفرماید: «(و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفهای قرار میدهم. گفتند: آيا کسی را قرار میدهی که در آنجا فساد کند و خونها بريزد و حال آنکه ما به ستايش تو تسبيح میگوييم و تو را تقديس میکنيم؟! گفت: آنچه من میدانم، شما نمیدانيد)» ، «(و تمام نامها را به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست میگوييد مرا به نامهای اين چيزها خبر دهيد)» ، «(چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد)» و «(و آنگاه که به فرشتگان گفتيم که آدم را سجده کنيد، همه جز ابليس که از جن بود و از فرمان پروردگارش سربرتافت سجده کردند. آيا او و فرزندانش را به جای من به دوستی میگيريد، حال آنکه دشمن شمايند؟ ظالمان بد چيزی را به جای خدا برگزيدند)».
این موارد سهگانه قانون خداوند سبحان و متعال برای شناخت حجت بر مردم و جانشین خداوند در زمینش میباشد. این موارد سهگانه قانونی است که خداوند سبحان و متعال برای شناخت خلیفه و جانشینش از همان روز اول، سنّت قرار داده است و این سنت الهی تا پایان دنیا و بر پا شدن ساعت ادامه خواهد داشت.
«(اين سنت خداوندی است که در ميان پيشينيان نيز بود و در سنت خدا تغييری نخواهی يافت)».
«(اين سنت خداوند است که از پيش چنين بوده، و در سنت خدا دگرگونی نخواهی يافت)».
یک مثال ساده: اگر انسانی کارخانه یا مزرعه یا یک کشتی یا هر چیز دیگری داشته باشد که در آن کارگرانی باشند که برایش کار میکنند، باید شخصی را معین نماید تا ریاست آنان را بر عهده گیرد و باید او را به اسم معرفی کند، وگرنه هرج و مرج و بینظمی به وجود خواهد آمد. به علاوه این شخص، باید داناترین و برترین آنها باشد و چارهای ندارد از اینکه به آنها دستور بدهد که از او اطاعت کنند تا آنچه انتظار دارد، تحقق یابد. اگر این انسان در هر کدام از این موارد سهگانه کوتاهی کند، حکمتش به سفاهت و حماقت متمایل میشود. حال چگونه مردم مجاز میدانند که خداوند حتی یکی از این موارد سهگانه را ترک گوید؟! در حالی که او حکیم مطلق میباشد!
حال اگر در خصوص این قانون الهی با کمی تفصیل بیشتر دقت کنیم، میبینیم که این نصّ و تصریح الهی بر آدم ع، به دلیل وجود خلیفه و جانشین پیشین، به وصیت تبدیل میشود. ایشان به دستور خداوند سبحان ومتعال به مابعد خودش تصریح میکند. بنابراین او (حضرت آدم ع) به عنوان جانشین خداوند در زمینش است، به دستور خداوند سبحان و متعال، جانشین پس از خودش را اعلام میکند، که این عمل، از واجبات خلیفهی خداوند در زمینش، میباشد. حق تعالی میفرماید: «(خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان بازگردانيد)».
اما منظور از تعلیم دادن اسما (نامها) توسط خداوند به آدم ع، شناخت پیدا کردن او به حقیقت اسمای الهی، آراسته شدن به آنها و متجلّی شدن آنها در او میباشد، تا او خلیفه و جانشین خداوند در زمینش شود. او ع نامهای فرشتگان را به آنان خبر داد؛ یعنی آنان را از حقیقت نامهای الهی که از آن آفریده شدهاند، باخبر ساخت. خداوند سبحان همهی اسمهای الهی را به اندازهی جایگاه و مقام او، به او شناساند؛ اما هر کدام از ملائکه فقط یک نام یا نامهایی را که از آن آفریده شدهاند، میشناسند و به این ترتیب حجت بودن آدم ع با علم و حکمت بر آنان به اثبات رسید.
مورد سوم در این قانون الهی، فرمان خداوند سبحان و متعال به سجده کردن ملائکه و ابلیس به آدم بود. این فرمان، به منزلهی اقدامی عملی برای خلیفه بود تا نقش خود را به عنوان جانشین و قائممقام، به انجام برساند، و همینطور اقدامی عملی برای کارگزاران خداوند سبحان (ملائکه) بود تا نقش خود را به عنوان کارگزاران و یادگیرندگان در پیشگاه این خلیفه (حضرت آدم ع) اجرا نمایند.
این موضوع ثابت میکند که حاکمیت و فرمانروایی خداوند در زمینش، از گذرگاه اطاعت از خلیفه و جانشین خداوند در زمینش، محقّق میشود.
به این ترتیب، تمام فرستادگان و از جمله حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) اين پرچم را با خود حمل میکنند: «بیعت برای خدا يا حاکمیّت برای خدا یا پادشاهی از آنِ خدا است» و با کسانى که حاکميت را از آنِ مردم مىدانند و حاکميت و پادشاهی خداوند سبحان و متعال را قبول نمیکنند، مواجه میشوند. آنها (فرستادگان) همواره به دلیل این خواسته و این مواجههشان، متهم میشوند؛ مثلا در مورد حضرت عيسى ع گفته شد آمده است تا پادشاهی بنى اسرائیل را مطالبه کند و نه چیز دیگر، و در مورد حضرت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) گفتند: «نه بهشتی در کار است و نه آتش، تنها پادشاهی را مىخواهد»؛ يعنى محمد آمده است تا سلطنت را برای خود و خانوادهاش بخواهد و در مورد حضرت على ع نیز گفته شد که او بر حکومت حریص است.
ولى در حقيقت هر کس احوال عيسى، محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) يا على ع را دنبال کرده باشد، مىبيند که آنها از دنيا و زینتهایش و هرآنچه از مال و مقام در آن است، رویگردانند؛ ولى اين دستور خداوند براى آنها است، که حکومت او سبحان و متعال را مطالبه نمایند. آنها مىدانند که مردم اين حکومت را به آنها تسلیم نمیکنند بلکه با تمسخر و استهزا و هتک حرمت و اقدام به قتل و زندان افکندن با آنها مواجه میشوند. شبيه عيسى ع را تاجی از خار بر سرش مىگذارند در حالی که قبل از به صلیب کشیدنش، مسخرهاش میکنند. امام على ع، درب خانهاش را میشکنند، پهلوى همسرش حضرت زهرا (علیها السلام) را مىشکنند، او را از خانهاش بيرون مىکشند و شمشيرها را به طرفش میگیرند. حضرت موسى بن جعفر ع وقتى فدک را علامتگذارى مىکند که اين پادشاهی و حاكميت خداوند در زمينش است، تا هنگام وفاتش زندانى میشود و با وجود همهی اينها بسیاری از جاهلان، آنچه از مطالبهی صاحب حق حاکمیّت خداوند سبحان و متعال برایشان مشتبه شده است را برای خود دلیل قرار میدهند تا سقوط کنند در حالی که رو در روی صاحب حق الهی فریاد برمیآورند که او فقط برای گرفتن حکومت آمده است نه چیز دیگر. حق اين است که اگر خليفهى خدا در زمينش فقط به دنبال دنيا يا حکومت باشد، اصلاً آن را مطالبه نمىکند چون مىداند اين مطالبه به طور قطع سبب هتک حرمت او و مورد استهزا قرار گرفتنش خواهد شد، آن هم با این برچسب که او طالب دنيا است!
سپس طریقهی دیگری را پیش میگیرد که همهی مردم آن را میشناسند اما از آن غفلت میورزند؛ روش تمام کسانی که با خدعه و تزویر یا قتل و ارعاب به حکومت دنیوی رسیدند. امام على ع مطالبهی حکومت میکند و میفرمايد که من وصىّ محمد و خليفهی خدا در زمینش هستم و در مقابل، کسى که به حکومت دنيوی میرسد یعنی ابوبکر پسر ابی قحافه، میگويد: «مرا رها کنيد که من بهتر از شما نيستم».
آيا علی طالب دنيا بود يا ابن ابی قحافه، زاهد به ملک دنيوی؟! در حالی که او کسی است که منکر حق وصىّ ع و منکر وصيت پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) شد آن هم برای حکومت دنيوى!! شما را چه میشود؟ چگونه حکم مىکنيد؟!
در خصوص وصیّت، همهی اوصيا (علیهم السلام) آن را آوردند و بر آن تأکید نمودند حتی در خطیرترین موقعیتها؛ حسين ع در کربلا به آنها میگوید که تمام دنيا را بگرديد، نزديکتر از من به حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) را نخواهید یافت (من تنها نوهی محمد بر روی زمین هستم). اينجا او ع بر وصيت و نصّ الهى تأکید میفرماید: «(فرزندانی، برخی از نسل برخی ديگر، و خداوند شنوا و دانا است)». کسانى که مفهوم اين آيه را درک مىكنند مىدانند که حسين ع میگويد که وصيت فقط مختص به او است چرا که او تنها باقیمانده از این ذریهی شایستهی خلافت، میباشد.
حال بازمیگردیم به داستان يوسف و میبینیم که:
۱ - وصيت:
در سخن يعقوب ع به يوسف ع: «(و به اين گونه پروردگارت تو را برمیگزيند و تأویل خوابها را به تو میآموزد و همچنان که نعمت خود را پيش از اين بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام کرده بود، بر تو و خاندان يعقوب هم تمام میکند، که پروردگارت دانا و حکيم است)».
یعقوب با وضوح کامل، روشن مىکند که یوسف ع وصيّش است و او استمرار دعوت ابراهيم ع میباشد.
و در سخن يوسف ع: «(من پيرو آیین پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و ما را نسزد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم، اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاساند)» ، يوسف ع تأکيد دارد که نَسَب او به انبيا (علیهم السلام) بازمىگردد و او، خط سِير طبيعىِ استمرار دعوت آنها (علیهم السلام) است.
۲ - علم:
در گفتهی يوسف ع: «(گفت: طعام روزانهی شما را هنوز نياورده باشند که پيش از آن، شما را از تعبير آن خوابها چنان که پروردگارم به من آموخته است، خبر دهم. من آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کردهام)».
و همچنین سخن او: «(.... هفت سال پی در پی بکاريد و هر چه میدرويد، جز اندکی که میخوريد، با خوشه انبار کنيد * از آن پس، هفت سال سخت میآيد و در آن هفت سال، آنچه برايشان اندوختهايد بخورند مگر اندکی که نگه میداريد * پس از آن سالی آيد که مردمان را باران دهند و در آن سال افشردنيها را میفشرند)».
و در این سخن او: «(گفت: مرا بر خزاين اين سرزمين بگمار که من نگهبانی دانايم)».
۳ - بيعت از آنِ خدا است:
در گفتهی يوسف ع: «(ای دو همزندانی، آيا خدايان متعدد بهتر است يا الله، آن خداوند يکتای غالب بر همگان؟ * نمیپرستيد سوای خدای يکتا را مگر اسمهایی (بتهایی) را که خود و پدرانتان آنها را به نامهايی خواندهايد که خدا حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است. حکمی جز حکم خدا نيست که فرمان داده است که جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار، ولی بيشتر مردم نمیدانند)».