جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام
با سید احمد الحسن(علیه السلام) دربارهی برخی جوانب و معانی شماری از روایات طاهره گفت و گویی داشتم. گاهی، پرسشها مربوط به روایاتی خاص و گاهی بدون درنظر گرفتن روایتی خاص، نسبت به مباحث کلی بود که نتیجهی آن، به فضل خدای سبحان، در ادامه خواهد آمد.
این که انسان بتواند در دعوتِ خلقِ سرگشته به سوی خدای بخشندهشان، خدایی که لحظهای از آنها غافل نیست هر چند که آنها خود در خواب فراموشی عمیقی به سر میبرند، به حجتهای پاک الهی اقتدا کرده و به راه و روش آنها گام بردارد، احسانی بزرگ از سوی خداوند محسوب میشود. قطعاً اگر کسی خواهان چیزی باشد، خود و امکاناتش را برای رسیدن به آن آماده میسازد، و این چیزی نیست جز معرفت الهی ـبا شرایط و ابزار آنـ که عمل کننده به اوامر الهی با اتکا به آن میتواند به مصاف انبوه باطل و طرفداران آن برود تا در حد توان خود مردم را نجات دهد؛ و آنچه بعد از آن نیاز دارد بیان حق برای مردم و پاسخ به سؤالات آنها است که (در غیر این صورت) به احتمال زیاد تا ابد بیپاسخ باقی میماندند.
آنچه معمولاً باعث میشود بضاعت معرفتی فرد ناچیز بماند که البته اکنون درصدد پرداختن به دلایل آن نیستم ـو قطعاً علت اصلیش خود انسان استـ سستی در کار و تلاش است. وی به هنگام مطالعهی روایات شریفه، به پاسخ برخی از سؤالات میرسد ولی سخن قطعی معصوم دربارهی مفهوم و معنای واقعی آن را در دست ندارد؛ آیا در این حالت میتواند آنچه را که خودش فهمیده است، به مردم ارائه کند، و پس از آن به گفتن «و الله اعلم» (خداوند داناتر است) اکتفا نماید؟ یا از همان ابتدا، به نقل «ان نصف العلم قول لا اعلم» (نیمی از علم، گفتن نمیدانم است) و «خدا رحمت کند کسی را که قدر خویش بداند و راهی در این بین برگزیند»، تأسّی نماید؟
حقیقت آن است که وقتی این سؤالات به ذهنم خطور کرد، جواب آنها را نمیدانستم و پاسخی مناسب برایشان نیافتم.
تصمیم گرفتم از عبد صالح(علیه السلام) سؤال کنم. پس از پاسخ ایشان، برایم روشن شد که من نه تنها پاسخ را نمیدانستم بلکه حتی در طرح سؤال نیز شایسته عمل نکردهام. در هر حال خدا را شکر! خداوند دل شریف ایشان را یاری نماید!
به هر حال از ایشان(علیه السلام) پرسیدم: اگر از شخصی دربارهی معنا و مفهوم یک روایت یا چیزی از این قبیل، سؤالی پرسیده شود ولی وی پاسخ قطعی از معصوم در اختیار نداشته باشد، آیا میتواند با توجه به برداشتی که خودش از کلمات ائمه(علیهم السلام) به دست میآورد، پاسخ سؤال را بدهد یا این که باید از پاسخگویی خودداری کند؟
ایشان(علیه السلام) پاسخ دادند: «این موضوع، به روایت و آنچه به آن تعلق دارد، بستگی دارد. آیا این روایت مربوط به اعتقادات است یا جزو روایات تشریعی؟ البته این سؤال دقیق نیست و نمیتوان پاسخ کاملی به آن داد! دستهای از روایات، روشن هستند و برخی متشابه و گروهی متعارض. آنچه را که معنایش برایتان آشکار نشده، پاسخ قطعی ندهید ولی میتوانید درک و استنباط خودتان را به کسی که طالب آن است عرضه کنید. همچنین میتوانید سؤال کنید و جوابش را دریابید و سپس آن را برای فردی که خواهانش است، بیان نمایید».
البته این پاسخ، روایات شریفهای را که مربوط به جنبش مقدس ظهور و مسایل مربوط به آن است، شامل نمیشود. احمد الحسن(علیه السلام) در پاسخ به سؤال دربارهی روایات ظهور فرمود: «اگر منظور شما روایات ظهور است، ما چیزی از آن را به جز در حد نیاز و ضرورت بیان نمیکنیم، و آنچه توضیحش را ترک کردهایم، خداوند به هر کس که بخواهد با توجه به میزان اخلاصش، منظور روایت را میفهماند و به یقین بیان آن برای همهی مردم تا وقت خودش باقی میماند».
* * *
پرسش از جزئیات موضوعی است که سؤال کنندگان زیادی، از انصار میپرسند. به ویژه آن گاه که روایات اهل بیت(علیهم السلام) به رویدادها و اشخاص زمان ظهور اشاره داشته باشد؛ حتی عدهای از افراد از دقیقترین جزئیات مربوط به دعوت امام مهدی(علیه السلام) و رسالت الهی آن حضرت سؤال میکنند. برخی اصرار دارند که ایمان خود به دعوت امام مهدی(علیه السلام) و وصی و فرستادهی او به سوی مردم را با شناسایی این جزئیات و ضرورت روشن شدن آنها مرتبط سازند؛ گویی این تنها دروازهی ورود به ایمان است و لاغیر!
واقعیت آن است که این شیوهی پی بردن به حقیقت، با قدری حدس و گمان همراه است زیرا ائمهی اطهار(علیهم السلام) اشاره کردهاند که ممکن است در جزئیات، «بداء» (تغییر) حاصل شود؛ بنابراین صحیح نیست که فرد منتظر، ایمان به دعوت امامش را به مواردی گره بزند که ممکن است در آنها بداء ایجاد شود.
بر این اساس یک بار از عبد صالح(علیه السلام) دربارهی سفیانی و برخی جزئیات مربوط به اشخاص و رویدادهای هنگام ظهور سؤال کردم.
وی(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «در همهی جزئیات، احتمال بداء وجود دارد؛ حتی این موضوع (بداء)، با توجه به طرح و برنامهی نظامی که هدف از آن پیروزی بر دشمن یعنی شیطان و ارتش او است، اولویت بیشتری دارد. حتی در مورد زمان خروج که در مورد آن به صراحت در حدیث آمده که «در یک روز انجام میشود» نیز احتمال وقوع بداء وجود دارد».
وی سپس برخی روایات شریفه را بیان و مفهوم آنها را خلاصه نمود و فرمود: «از این روایات چه میفهمی؟ قائم از حتمیّات است، قائم جزو وعده داده شدهها (میعاد) است، سفیانی از حتمیات است، در حتمیات بداء وجود ندارد، در حتمیات بداء وجود دارد، در وعده داده شده (میعاد) بداء راه ندارد.
- در حتمیّات بداء وجود دارد، یعنی در جزئیات آن؛ و گرنه این روایات بیان میکند که بدائی در آن راه نمییابد. اصل وجود سفیانی اجتنابناپذیر است ولی ممکن است وی فلانی باشد یا فلانی؛ و یا خاستگاهش از اینجا باشد یا از آن جا.
- قائم از میعاد است و بداء در او راه ندارد؛ زیرا وی امام است و در معصوم هیچ بدائی نیست.
بنابراین اصل «قیام یمانی و سفیانی و خراسانی در یک روز» در محدودهی بداء قرار میگیرد؛ حال چه طور ممکن است یک انسان عاقل آن را دلیل قطعی و لازم التحقق در نظر بگیرد در حالی که ممکن است خداوند در آن تغییری ایجاد کند؟»
* * *
همچنین از ایشان پرسیدم: گاهی اوقات دربارهی جزئیات از ما سؤال میشود و از ما پاسخ میخواهند؛ منظورم جزئیات در روایات است. مثلاً آیا آنچه الآن در عراق جاری است، با توجه به این که قبلاً فرمودهاید امروزه حکومت قائم در دست بنی عباس است، از جمله مواردی است که منجر به تسلیم حکومت به سفیانی میشود؟ همچنین از دجال و ارتباط آن با شخص معروف سؤال میکنند. در مواجهه با چنین پرسشهایی چه کنیم؟
وی(علیه السلام) فرمود: «بکوشید پاسخهایتان بسیار محدود باشد زیرا در حال حاضر معین کردن چیزی، مشکلات فراوانی برای شما ایجاد میکند. آنها اگر به دنبال کشف حقیقت باشند، خود، اشخاص را به عینه خواهند شناخت. تکلیف آنها ایمان آوردن به سفیانی و نظایر آن نیست بلکه وظیفهشان ایمان آوردن به حجج الهی است و کسی که حجت را بشناسد چیزی به او زیان نمیرساند و زحمت جست و جو نیز از دوش او برداشته میشود».
* * *
کسی که روایات آل محمد(علیهم السلام) را مطالعه کرده باشد به روشنی درمییابد که گاه یکی از ائمه(علیهم السلام) ـجانم فدای آنهاـ انجام کاری را به خودش نسبت میدهد ولی در واقع، منظورش انجام آن کار توسط امامی از فرزندانش است و وی، عمل او را عمل خودش مینامد. اگر بخواهم تمام شواهد و دلایلی که در این خصوص وجود دارد را نقل کنم، بحث به درازا میکشد؛ فقط به بیان دو مورد اکتفا میکنم:
مورد اول: امیرالمؤمنین(علیه السلام) در یکی از خطبههایش در مورد خود میفرماید: «(من، کسی هستم که با موسی سخن گفت)». در همان هنگام، آن حضرت دربارهی آخرالزمان میفرماید: «ای جابر، هنگامی که ناقوس به صدا درآید و سایهی شوم کابوس بر همه جا سنگینی کند و جاموس سخن بگوید ـهمو که سکوتش طولانی است ولی وقتی سخن بگوید، کفر میگویدـ در چنین زمانی، شگفتیها پدید خواهد آمد و چه شگفتیهایی ....» و پس از آن که یادی از آن نمود، فرمود: «پس در این هنگام منتظر ظهور کسی باشید که در طور سینا از درخت با موسی سخن گفت. او به گونهای نمایان و آشکار، ظاهر میگردد؛ (به گونهای که) بیننده (میتواند) آن را توصیف کند ....» سپس امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گریست و فرمود: «افسوس بر امتها ....».
مورد دوم: از عبایه اسدی نقل شده که گفت: امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حالی که «مشنکی» بود ـدر منبع چنین آمده، و گفته شده: شاید منظور «تکیه داده» باشدـ و من بالای سر آن حضرت ایستاده بودم فرمود: «در مصر منبری خواهم ساخت و ساختمانهای سنگی دمشق را یک به یک ویران خواهم نمود و یهود و نصاری را از همهی سرزمینهای عرب بیرون خواهم راند و عرب را با این عصای خود هدایت خواهم کرد». عبایه میگوید: من به آن حضرت عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، گویی شما خبر میدهی که بعد از مردن بار دیگر زنده خواهید شد؟ حضرت فرمود: «هیهات! ای عبایه تو به راه دیگری رفتهای (مقصود من از این سخنان آن گونه که تو گمان کردهای نیست). آنچه را که گفتم، مردی از دودمان من انجام خواهد داد». بنابراین، امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) انجام این کار را به خودش نسبت میدهد و حال آن که فاعل مستقیم آن، یکی از فرزندان آن حضرت(علیه السلام) است. این چه مفهومی دارد؟ در این خصوص از احمد الحسن(علیه السلام) سؤال کردم و گفتم: در روایات زیادی وارد شده که امامی، انجام کاری را به خودش نسبت میدهد و حال آن که منظورش امام دیگری از فرزندانش است؛ همان طور که در «مُکلِّم موسی» (سخنگوی موسی) و «(مردی از من آن را انجام میدهد)» وارد شده است. آیا درستی این انتساب فقط از آن جهت است که وی از ایشان است یا این که موضوع دیگری وجود دارد؟ و آیا این قضیه با اتحاد نورهای ایشان در آسمان هفتم مرتبط است؟
ایشان(علیه السلام) در پاسخ من فرمود: «خداوند تو را توفیق دهد! در این عالم جسمانی آری، وی از او است زیرا از ذریهاش میباشد. در آسمان هفتم (نیز) از او است زیرا وی در مرتبهای پایینتر از او و بخشی از حقیقت آن حضرت است».
اکنون، این دریچهای است که ما از طریق آن میتوانیم برخی از آنچه در روایات دربارهی صیحهی (ندای آسمانی) حق و این که به اسم امیرالمؤمنین(علیه السلام) است را بشناسیم؛ نیاز نیست که این صیحه حتماً به نام حضرت امیر(علیه السلام) باشد، بلکه میتواند به اسم آن مرد پاکی که از نسل حضرت است، باشد؛ کسی که امام(علیه السلام)، انجام کار را به وی نسبت میدهد، اگر چه میفرماید: «من آن را انجام میدهم». این همان حق و حقیقت است و به همین دلیل است که شماری از افراد باطلگرا که مدعی تشیّع هستند، با شنیدن صیحهی ابلیس لعنت الله، دچار شک و تردید میشوند؛ و نه تنها به شک میافتند بلکه برائت جسته و میگویند این جادویی از جادوهای اهل این خاندان است!!!
روایت سَمُری یکی از دستاویزهای مخالفان خلیفهی الهی و یمانی موعود سید احمد الحسن(علیه السلام) و بهانهای برای ردّ دعوت مبارک یمانی است و حال آن که اینها خودشان قبل از دیگران میدانند که استدلال به این روایت، اعتبار و ارزشی ندارد. همهی کسانی را که میخواهند به تفصیل از این موضوع آگاهی یابند، دعوت میکنم که کتاب شیخ ناصح جناب ناظم العُقَیلی به نام «الرد القاصم علی منکری رؤیت القائم» و کتاب استاد فرهیخته جناب ضیاء الزیدی به نام «قرائت جدید فی روایت السمری» از انتشارات انصار امام مهدی(علیه السلام) را مطالعه نمایند.
من از جزئیات نوشتههای این دو برادر ـکه خداوند توفیقشان دهدـ مطلع نیستم و این کوتاهی قطعاً از سوی من است ولی از آنجا که این روایت به وفور بر زبان معترضین جاری میشود، در این خصوص از احمد الحسن(علیه السلام) سؤال کردم.
ایشان(علیه السلام) پاسخ مرا این گونه فرمودند: «بحثهای زیادی دربارهی این روایت وجود دارد که (برای پاسخ) کفایت میکنند و لذا آنها دیرزمانی است که روایت را رها کرده و از آن اعراض نمودهاند زیرا خود میدانند که احتجاج به آن، فاقد ارزش و اعتبار است. سند روایت برای آنها «مطعون» (ضعیف) است و اگر از دید آنها صحیح هم میبود بدون پشتیبانی دلیلی که صدور آن را به یقین برساند، نمیتوان بر اساس آن، اعتقادی بنا کرد.
علاوه بر این، متن روایت متشابه است و عدهای از آنها روایت را به گونههای مختلفی درک و فهم کردهاند. ضمناً این روایت «مسوّره» نیست و به عقیدهی آنها چنین چیزی باعث میشود «کلّی بودن» روایت، تضعیف گردد؛ یا شاید هم قواعدی که آنها دارند، بازیچهای است در دستشان که هرگاه بخواهند به آن عمل میکنند و هرگاه دوست نداشته باشند، عمل به آن را متوقف مینمایند؟!
علاوه بر این، چندین روایت و رویداد، روایت سمری را نقض میکند و باطل میسازد:
از جمله، روایت یمانی و آنچه در خصوص نامهها برای شیخ مفید پیش آمده است.
به هر حال احتجاج به این روایت، قابل قبول نیست.
وانگهی سمری به هنگام وفاتش ـوقتی دربارهی شخص بعد از او سؤال شدـ گفت: «(خدا را امری است که خود انجام دهندهی آن است)» و این به روشنی دلالت بر آن دارد که سمری نه خود وصیت میکند و نه آن را انکار مینماید، بلکه تاکید میورزد که این امر، دوباره باز خواهد گشت.
افزون بر این (اصولاً) علت وجود رسولان و حجتها بین مردم و اتصال با آنها چیست؟ اگر هدف، هدایت به سوی حق است، آیا اکنون مردم از هدایتگر بینیازند؟ توسط چه کسی؟
کسی که امروز آمده آیا نشان نمیدهد که آنها در گمراهی وانحراف به سر میبرند؟! پس نگاه کنند که او با چه چیزی آمده است؟ پیش از آن نیز در طریق حق و حقیقت چند دسته شده بودند؛ در ایشان، إخباری و اصولی و شیخی و احسائی و سایر گروهها وجود دارد. حتی خود اصولیّون نیز دچار اختلاف هستند، پس حق کجا است؟
بنابراین، نیاز به «هادی» وجود دارد. با این توصیف به نظر آنها چه چیزی مانع فرستادن او است در حالی که حکمت، اقتضا کنندهی فرستادنش میباشد، خصوصاً با وجود آینده؟! آیا با توجه به این که همه امروزه از انتخابات دم میزنند، دعوتکنندهای به دین خدا باقی میماند؟ آیا کسی که بر راه و روش حسین(علیه السلام) حرکت کند باقی میماند؟ مسلماً خیر، یعنی کسی که بگوید «الملک لله» (سلطنت مخصوص خدا است) باقی نمیماند؛ کسی که خدا را عبادت و اطاعت کند و حتی کسی که کلمهی «الله» را بر زبان براند نیز دیگر بر جای نمیماند. همه از انتخابات سخن میگویند و حال آن که انتخابات، در جهت عکس آنچه خداوند سبحان اراده نموده قرار دارد. اگر خدای متعال بخواهد در زمینش عبادت شود، حکمت اقتضا میکند که یک هادی و راهنما برای حفظ دین بفرستد، آیا این گونه نیست؟!
کسی که در خصوص این مطلب اخیر اندیشه کند، هیچ راهی برای مردود کردن آن نمییابد. لذا اعتراض به روایت سمری، هیچ معنایی ندارد و حتی اعتقاد به این که هرگز هدایت کننده و راهنما وجود نخواهد داشت نیز بیمعنا خواهد بود. هر آنچه اینجا هست میتوان دربارهاش پژوهش نمود وآن را از بین پرچمهای بر افراشته تشخیص داد. شکر خدا کسی غیر از او سخن از حاکمیت خدا نمیگوید. آیا این امتحان را سخت میبینی؟
درک این موضوع به بحث، پژوهش، روایات یا هیچ چیز دیگری نیاز ندارد؛ فقط کافی است که مردم بدانند دین خدا همان حاکمیت خدا است، و این موضوعی ثابت شده در مذهب اهل بیت(علیهم السلام) میباشد.
از آنجا که در زمان فعلی، این امر به یک شخص، محدود و منحصر است، لذا انسان به چیز دیگری برای شناخت حق نیاز ندارد و به همین دلیل است که ائمه(علیهم السلام) فرمودهاند: «(امر ما روشنتر از روز است)»؛ زیرا که منحصر به یک نفر خاص است و در کس دیگری غیر از او یافت نمیشود؛ و حال آن که بقیه، دعوتکننده به حاکمیت مردماند.
در قرن گذشته، علمای شیعه، مشارکت در انتخابات را گمراهی و انحراف میدانستند؛ حال چه تغییری ایجاد شده است؟! آیا اکنون این کار، هدایت میباشد؟! خیر! ولی این که خداوند، امر را منحصر و مشخص نموده، رحمتی از جانب او بر مردم است.
به خدا سوگند، من از این مردم در شگفتم که چگونه منحرف میشوند؛ آیا هدایت را در جای دیگری میبینند که امر بر آنها مشتبه شده است؟! و آیا دیگران که همگی و بدون استثنا با فریاد و هیاهو از حاکمیت مردم دم میزنند، بر باطل نیستند؟! حتی کسانی که مدعیاند مردم را به امام مهدی(علیه السلام) دعوت میکنند را نیز، جملگی، جزو تاییدکنندگان و شرکتکنندگان در انتخابات مییابیم!
در همه حال خدا را شکر! سپاس خدایی که دنیا را روزگاری چند قرار داد که سپری میشود و ما از این کسانی که سخنی را در نمییابند، جدا میشویم (و نفارق الذين هؤلاء الذين لا يقفهون قولاً)!».
بنابراین بیش از ده نکته از ایشان نقل شد که دربرگیرندهی علّت هدایت، حکمت، تفسیر و یادآوری دین الهی و جوابی به استدلال آنها به روایت سمری (رحمت الله) است. ایشان(علیه السلام) ـکه جانم فدیشان بادـ با عباراتی مختصر و سخنانی واضح، بر ایشان نمایان ساخت که اینها قواعدی تاسیس میکنند و به آن ایمان میآورند و سپس خودشان در منهدم کردن آن شتاب میورزند:
ـ برای پذیرفتن حدیث، قواعدی چند قرار دادهاند و با حدیثی که طبق قواعد خودشان آن را قبول ندارند، به تکذیب حق فتوا دادهاند؟!
ـ میگویند: «تقلید در عقاید جایز نیست» در حالی که به پیروان خود تکذیب حق را فتوا دادند و فریب خوردگان هم گردن کج کردند؟!
ـ میگویند خبر واحد (خبری که صرفاً از یک منبع نقل شده است) موجب علم و یقین نیست و در امور عقایدی داشتن علم ضروری است؛ با این حال با تکیه بر خبر واحد که به گفتهی خودشان، ظنّی است، به تکذیب حق روی آورده اند؟!
ـ آنها به قواعد علم منطق که در اصل یونانی هستند، ایمان آوردند و بر اساس آنها بیان نمودند که «قضایای غیر مسوّره» در «موارد جزئیّه» صادق است؛ سپس بر اساس آن، «قضیهی کلّی» را با اینکه بر طبق قواعدشان «مهمله» است، فتوا به تکذیب حق دادند؟!
به خدا سوگند اینها مصداق آشکار این سخن خدایند که میفرماید: «(مَثَل کسانی که تورات بر آنها تحمیل گشته و به آن عمل نمیکنند، مَثَل آن خر است که کتابهایی را حمل میکند. بد داستانی است داستان مردمی که آیات خدا را دروغ میشمردهاند و خدا ستمکاران را هدایت نمیکند)» ؛ بلکه ایشان «(همانند آن زن که رشتهای را که محکم تافته بود از هم گشود)» ، میریسند و میبافند سپس از هم باز میکنند و تکه تکه مینمایند. هلاکت و نابودی بر آنها باد! پیش از فرا رسیدن قیامت کبری درست پشت سرشان در قیامت صغری، باید حساب پس بدهند. پس منتظر باشید که ما هم از منتظرانیم.
جواب و پاسخ آنها حتی برای یکی از مواردی که وی برایشان در مدت چند سال روشن ساخت، کجا است؟ هرگز جوابی وجود نداشته است!؛ فقط استهزا و تهمت زنی و لودگی وصف ناشدنی از آنها برمیآید. غم و اندوه مؤمن فقط با گفتن «حسبنا الله و نعم الوکیل» (خداوند ما را کافی است و چه نیکو یاوری است) پایان مییابد. جای شگفتی نیست!؛ چرا که آنها همان طور که پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله وسلّم) بیان فرموده است، فرزند فتنه و محصول درو بیحاصلاند.
* * *
با استناد به نصّ آیات قرآن کریم و دهها روایت شریف، در وجود عالم رجعت هیچ شک و شبههای نیست، همان طور که در وجود عالم ذرّ تردیدی وجود ندارد. از انضمام این دو با عالم دنیا، عوالم سه گانهی قوس نزول تشکیل میشود. البته من اکنون درصدد بحث و گفتگو در این خصوص نیستم، فقط خواستم اشاره کنم که عالم رجعت غیر از عالم دنیا است.
وقتی که فرد این حقیقت را درمییابد، روایات زیادی از آل محمد(علیهم السلام) به ذهنش خطور میکند که در آنها بر جمع شدن رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلّم) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آخرالزمان، در این عالم و در کوفه به قصد ساختن مسجدی که مخصوص دولت عدل الهی جهانی خواهد بود، تاکید شده است. همان طور که قبلا بیان شد، اکنون مشخص شده که عالم رجعت متفاوت از عالم دنیا است لذا تاویل و تفسیر این روایات به عالم رجعت کاملاً بیربط و به دور از حقیقت است؛ حال آن که روایات تصریح میکند که این گردهم آمدن در همین عالمی که ما در آن هستیم رخ خواهد داد، یعنی در دنیا! پس معنی و مفهوم این روایات چیست؟
از عبد صالح(علیه السلام) در مورد شماری از این روایات سؤال نمودم و گفتم: هنگام مطالعهی برخی روایات شریفه، معنایی به ذهنم خطور میکند که برخی از مطالبی که در دعوت حق فهمیدهایم، آن را تایید میکند ولی قبل از این که به شما رجوع کنیم، از بیان آنها بیمناکم؛ مثلاً روایت گرد آمدن رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلّم) و علی(علیه السلام) در کوفه و ساختن مسجدی که هزار در دارد. به هنگام مطرح نمودن این روایات و امثال آن، مردم بلافاصله میگویند این کارها در رجعت به وقوع میپیوندند.
ایشان(علیه السلام) فرمود: «منظور شما مثلاً این سخن خداوند است که: «(آن کس که قرآن را بر تو نازل کرده است، تو را به وعدهگاهت بازمیگرداند، بگو: پروردگار من بهتر میداند که چه کسی بر راه راست و چه کسی در گمراهی آشکار است)» ».
گفتم: آری، و روایت این است: ابی مروان میگوید از ابا عبدالله امام جعفر صادق (علیه السلام) دربارهی فرمودهی خدای عزّوجلّ که «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرَادُّكَ إِلَىٰ مَعَادٍ» پرسیدم، حضرت فرمود: «نه به خدا سوگند، دنیا به پایان نمیرسد و از بین نمیرود تا این که رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) و علی (علیه السلام) در ثویه گرد هم آیند، و با هم ملاقات کنند و در ثویه مسجدی بسازند که دوازده هزار در دارد.»؛ یعنی جایی در کوفه.
ایشان (علیه السلام) فرمود: «شما روایت دیگری دربارهی همین مسجد دارید، آیا آن را میدانی؟ آیا روایت دیگری از مسجدی که همین روایت به آن اشاره میکند، سراغ داری؟».
گفتم: در روایات خواندهام که در این مسجد، دوازه امام عادل نماز میگزارند.
فرمود: «نه (منظورم) این نیست، بلکه مردم از قائم میخواهند که مسجدی بسازد که گنجایش آنها را داشته باشد؛ چرا که نماز خواندن پشت سر وی، برابر با نماز خواندن پشت سر رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) است. حضرت نیز برای آنها مسجدی میسازد که هزار در دارد».
سپس فرمود: «به آن کسی که همه چیز را پدید آورده و آفرینش هر چیزی را به او ارزانی داشته، چنگ زن و متمسّک شو، و هر آنچه خداوند سبحان تو را به آن آگاه میسازد، پذیرا باش، تا همه چیز را از او بدانی و تباه و گمراه نگردی، حتی اگر تمام اهل زمین جملگی تباه و گمراه شوند».
گفتم: با این حساب آیا میتوانم بگویم که این روایت در واقع به مَثَل رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلّم) و مَثَل امیرالمؤمنین (علیه السلام) در امروز اشاره دارد؟
فرمود: «بیشتر روایات این چنین هستند. همین طور است روایات رجعت؛ رجعت نیز خود بر دو نوع است: رجعت در قیام قائم با مَثَلهای آنها، و رجعت در عالم رجعت «نخستین» با نفسها و با بدنهایی که متناسب با آن عالم است، پس از آن که خداوند حال و وضعیتشان و نیز امتحان اول و دوم را از یادشان میبرد».
* * *
هر مؤمنی که خداوند توفیق خواندن زیارت جامعهی کبیرهی وارد شده از امام علی هادی (علیه السلام) را به وی عنایت فرماید، اگر در آنها درست اندیشه کند، قطعاً آن کلمات نورانی، نقش و نگاری زیبا بر دل او از خود بر جای میگذارد؛ چرا چنین نباشد و حال آن که فرد به چشم بصیرت خود قبل از چشم سر، گوشهای از مقامات آل محمد (علیهم السلام) را میبیند و این که آنها: ابواب (دروازههای) الهی، معادن کلمات خدا، خزانهداران علمش، بیان کنندگان وحی الهی و .... هستند.
دربارهی این مقطع از دعا از عبد صالح (علیه السلام) سؤال کردم و گفتم: در برخی از مقاطع زیارت جامعه وارد شده که: «(نامهای شما در نامها، نفسهای شما در نفسها و قبرهای شما در قبرها است)». مدتی است که این عبارتها مرا به خود مشغول کرده و بازداشته است و من معنای آن را همچون معنای خیلی دیگر از قسمتهای دعا، متوجه نمیشوم!
ایشان (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «آری: ذكْرُكُمْ فِی الذَّاكِرِينَ وَ أَسْمَاؤُكُمْ فِی الْأَسْمَاءِ وَ أَجْسَادُكُمْ فِی الْأَجْسَادِ وَ أَرْوَاحُكُمْ فِی الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُكُمْ فِی النُّفُوسِ وَ آثَارُكُمْ فِی الْآثَارِ وَ قُبُورُكُمْ فِی الْقُبُورِ
«مرگ» از حیات آل محمد ، «مرگ» از حیات محمد و آل محمد، «محمد و آل محمد» همان فرعون و موسی هستند. آیا معنای این کلمات را میفهمی؟
همه کس این معنا را درک نمیکند، خداوند شما را توفیق دهد! قوام (پایداری) همه چیز در عوالم آفرینش، به محمد و آل محمد (علیهم السلام) بسته است. «خیر» به آنها قوام دارد، و همچنین نقیض و ضد آن.
مرگ فقط به وسیلهی قدرت انجام میشود؛ قدرت از حیات است و هر حیاتی نیز به حیات آنها قوام مییابد. فرعون به وسیلهی آنها قوام مییابد، موسی (علیه السلام) به وسیلهی آنها قوام مییابد، عزرائیل به وسیلهی آنها قوام مییابد. حال این قضیه روشن شد؟».
گفتم: به فضل خدا، قسمتی از آن آری. آنها ـصلوات الله علیهمـ واسطههای فیض الهیاند و همه چیز به آنها قوام میگیرد. به خواست خدا این مطلب واضح است ولی تطبیق آن بر عبارات زیارت، برایم ابهام دارد.
فرمود: «مفهوم این عبارت آن است که: همه چیز به شما قوام مییابد. شما در همه چیز هستید؛ و شما همه چیزید! معنای آن، چنین است».
* * *
روایتی را که دربارهی بیان نور بود را به شرح زیر میخواندم: عاصم بن حمید از ابی عبدالله امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت کرده و میگوید: با آن حضرت دربارهی آنچه در خصوص رؤیت روایت میکنند، گفت و گو میکردم. حضرت فرمود: خورشید یک جزء از هفتاد جزء نور کرسی؛ و کرسی یک جزء از هفتاد جزء نور عرش؛ و عرش یک جزء از هفتاد جزء از نور حجاب؛ و حجاب یک جزء از هفتاد جزء نور ستر است. اگر راست میگویند چشمانشان را از نور خورشید بدون آن که ابری در مقابل آن باشد، پر کنند.
از عبد صالح (علیه السلام) در این مورد سؤال کردم و گفتم: آیا این از باب ناتوان کردن است یا این که بین چیزی که ما به آن نور اطلاق میکنیم، و نوری که آنجا هست، رابطهای وجود دارد؟
ایشان (علیه السلام) فرمود: «نور در اینجا تجلّی و ظهوری از نور آنجاست».
* * *
از ایشان سؤال کردم: دو روایت وجود دارد؛ روایت اول: محمد بن مسلم میگوید از ابو جعفر امام باقر (علیه السلام) دربارهی «(قسم به روز هنگامی که آشکار شود)» پرسیدم. حضرت فرمود: روز، همان قائم از ما خاندان میباشد، هنگامی که قیام کند بر دولت باطل غلبه میکند. قرآن در این خصوص مثالهایی برای مردم زده و خداوند، پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم) و ما را به آن خطاب نموده است، که هیچ کس غیر از ما آن را نمیداند.
و روایت دیگر: ابو عبدالله امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمود: در سخن خدای متعال، مراد از «فجر» قائم است، و «لیالی عشر» امامان از حسن مجتبی (علیه السلام) با حسن عسکری (علیه السلام) میباشند، «شفع» امیر المؤمنین و فاطمهc ، «وتر» خدای یگانه و بیشریک است، منظور از «و الليل اذا يسر» دولت حبتر است که تا قیام قائم (علیه السلام) ادامه مییابد.
آیا روایت اول در حق مهدی اول (علیه السلام) و روایت دوم مربوط به امام مهدی (علیه السلام) است؟
ایشان (علیه السلام) در پاسخ فرمود: «این مطلب را رها کن ـخداوند تو را رحمت کندـ شما الآن بخشبندی میکنید؛ این امر را رها کنید تا زمانش فرا رسد. طوفان نزدیک شده و چیز زیادی نمانده است. اگر به دنبال چیزی هستی، روایات و متشابهات پیش روی شما است».
گفتم: طوفان نزدیک شده و هیچ تضمینی نیست که ما همراه آنها هلاک نشویم ـپناه بر خداـ؛ سلام بر شما از جانب کسی که شما را با دل و جان دوست میدارد و در کنار خدا بسی کوتاهی نموده است.
ایشان (علیه السلام) فرمود: «از خداوند تقاضا دارم که شما را نجات دهد. متأسفانه آنها از فقهای گمراهی که سرانجام آنها را به آتش جهنم وارد میسازند، پیروی میکنند. آنها به خاطر این فقها و به خاطر دنیایی که بر سرشان آتشین خواهد شد، مرا ناسزا میگویند و با من میجنگند و در دنیا و آخرت زیان میبینند.
اگر نجات و هدایتشان در ریخته شدن خون من بود، حتی یک روز هم تاخیر نمیکردم. به خدا سوگند من به حال این عامّهی مردم که فریب خوردهاند، اندوهگین و درمندم. میبینم که هلاکت و نیستی بر آنها سایه افکنده و آنها گمان میکنند که در این دنیا تا ابد باقی خواهند ماند و دنیا نیز برای آنها پاینده است».