جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام
از آنچه گذشت روشن شد که تئوری پذیرفته شده برای توجیه پیدایش و سرآغاز کیهان، به نقطهء تکینگی منتهی میشود، و در واقع به یک وضعیت آشفته برای آغاز آن میرسد که در آنجا نسبیّت و قوانین فیزیک از هم فرو میپاشد و به این ترتیب از یک تکینگی نمیتوان انتظار توضیح دقیق رخدادهای بعدی را که بلافاصله پس از آن به وقوع میپیوندد، را داشت؛ زیرا قوانینی که در تکینگی برقرار باشد موجود نیست و به دنبال آن، تکینگی ما را از سؤال دربارهء قبل از خود منع میکند و از آنجا که قوانین فیزیکی در آن متوقف میشوند، توقع دریافت جواب علمی شفاف و دقیق دربارهء پیش از آن وجود ندارد.
بنابراین هاوکینگ کوشید جهانی با سرآغازی نامشخص تعریف کند تا پرسشی را که در مورد قبل از آغاز سؤال میکند، منتفی سازد. در این طرح، آغاز همان آغاز است و در عین حال حدّی ندارد تا گفته شود قبل از آن چه چیزی بوده؛ چرا که قبل از آن، خود هستی وجود داشته است. برحسب ایدهء هاوکینگ هرگاه به سرآغاز هستی نگاه بیاندازیم، زمان پنهان میشود و به یک بُعد مکان اضافی تبدیل میگردد. بنابراین در آغاز، هیچ زمانی وجود ندارد و از همین رو این پرسش که قبل از آغاز جهان چه روی داده، بیمعنی خواهد بود. به این ترتیب هستی قائم به خودش میشود و بر پایهء احتمالات داخلی خود بنا میگردد.
به این ترتیب از نقطهء تکینگی که در آن قوانین فیزیک فرو میریزد، اجتناب و تبدیل به شروعی برای سلسلهء رخدادهای بعدی جهان (آن گونه که وی معتقد است) میشود که در آنها قوانین فیزیک مانند مکانیک کوانتوم برقرار میباشد. در عین حال از سؤال جذاب “قبل از جهان چه چیزی بوده؟” و یا “چه کسی جهان را آغاز نموده؟” شانه خالی میکند و به این ترتیب جهان را قائم به خود میداند و طبق تصورش نیازی ندارد که کسی از خارج، آن را ایجاد نموده باشد.
1. المصدر (هوكنج - الكون في قشرة جوز): ص62 ـ 63.
«”زمان موهومی” داستانهای علمی - تخیلی را تداعی میکند، اما مفهوم ریاضیِ کاملاً تعریف شدهای است: زمانی که بر حسب اعداد موهومی اندازهگیری شود. اعداد حقیقی معمولی همچون ۱، ۲، ۳ و... را متناظر با نقطههایی روی خطی که از چپ به راست کشیده شده، میتوان تصور کرد: صفر در میان خط، اعداد حقیقی مثبت در راست و اعداد حقیقی منفی در چپ. اعداد موهومی را میتوان با نقاطی روی خط عمودی نشان داد: صفر، دوباره در میان اعداد موهومی مثبت به سوی بالا و اعداد موهومی منفی به سوی پایین. به این روش، اعداد موهومی را میتوان گونهء نوینی از اعداد با زاویهء عمود نسبت به اعداد حقیقی معمولی تصور کرد. اعداد موهومی نیازی به تحقق فیزیکی ندارند؛ زیرا سازهای ریاضی میباشند؛ نمیتوان به تعداد اعداد موهومی پرتقال داشت یا صورتحساب کارت اعتباری با اعداد موهومی دریافت کرد.
شاید کسی بیندیشد که اعداد موهومی فقط بازی ریاضی هستند و کاری با جهان حقیقی ندارند، اما از نقطه نظر فلسفهء اثباتگرا، نمیتوان تعیین کرد که چه چیز حقیقی است. تنها میتوان دریافت که کدام مدل ریاضی، جهانی را که در آن زندگی میکنیم، را توصیف میکند. به نظر میرسد، مدلهای ریاضی که با زمان موهومی سروکار دارند، نه تنها اثرهایی را که پیشتر مشاهده کردهایم، بلکه اثرهایی را که هنوز نتوانستهایم مشاهده کنیم، ولی به دلایلی آنها را باور داریم، نیز پیشبینی میکنند. پس چه چیز حقیقی و چه چیز موهومی است؟ آیا تمایز میان ایندو تنها در ذهنهای ما یافت میشود؟
نظریهء کلاسیکِ (یعنی غیر کوانتومی) نسبیت عام اینشتین، زمان حقیقی را با سه بُعد فضا در فضا-زمان چهاربُعدی در هم آمیخت. اما جهت زمان حقیقی از سه جهت فضایی متمایز بود؛ خط جهانی یا تاریخِ بیننده همواره در جهت زمان حقیقی افزایش مییافت، (یعنی زمان همواره از گذشته به سوی آینده حرکت میکرد.) ولی هر یک از جهات سهگانهء فضایی میتوانست افزایش یا کاهش یابد. به دیگر سخن در فضا میتوان جهت را وارونه کرد اما در زمان نه. از سوی دیگر از آنجا که زمان موهومی عمود بر زمان حقیقی است، مانند جهت فضایی چهارم رفتار میکند. از این رو میتواند، نسبت به خط سیر راهآهن مانندِ زمان حقیقی عادی، که تنها آغاز یا انجامی دارد یا دایرهوار حرکت میکند، گسترهء بسیار پرمایهتری از امکانات را دارا باشد. زمان در این مفهوم موهومی، دارای ریخت میباشد »(1).
1. مصدر : هاوکینگ، جهان در پوست گردو، ص۶۲ و۶۳.
“Time, however, seemed to be like a model railway track. If it had a beginning, there would have to have been someone (i.e., God) to set the trains going.”
«زمان، شبیه به یک خط آهن است. اگر ابتدایی داشته باشد، ناچار باید یکی (مثلاً خدا) قطار را برای اولین بار راهاندازی کرده باشد».
“Although Einstein’s general theory of relativity unified time and space as space-time and involved a certain mixing of space and time, time was still different from space, and either had a beginning and an end or else went on forever. However, once we add the effects of quantum theory to the theory of relativity, in extreme cases warpage can occur to such a great extent that time behaves like another dimension
of space.”
«با اینکه نظریهء نسبت عام اینشتین، زمان و فضا را به صورت فضا-زمان با هم متحد و نوعی از آمیختگی فضا و زمان را مطرح کرد، اما زمان با فضا متفاوت میباشد. هر دوی آنها ابتدا و انتها دارند وگرنه تا ابد پیش میرفتند. با این حال، هرگاه اثرات نظریهء کوانتوم را به نظریهء نسبیّت بیفزاییم، در موارد شدید انحنا میتواند با چنان شدتی رخ دهد که زمان مثل بعد دیگری از فضا رفتار نماید».
“In the early universe—when the universe was small enough to be governed by
both general relativity and quantum theory—there were effectively four dimensions of space and none of time. That means that when we speak of the “beginning” of the universe, we are skirting the subtle issue that as we look backward toward the very
early universe, time as we know it does not exist!”
«در جهان اولیه، زمانی که جهان به قدری کوچک بود که نسبیت عام و کوانتوم هر دو بر آن حکمفرما بودند، عملاً چهار بُعد فضایی وجود داشته است و از زمان خبری نبود. یعنی وقتی در مورد آغاز جهان صحبت میکنیم، در حال نادیدهگرفتن یک موضوع مهم هستیم یعنی زمانی که به ابتدای جهان بسیار نزدیک میشویم، زمان آن طور که ما میشناسیم وجود نداشته است!».
“We must accept that our usual ideas of space and time do not apply to the very
early universe. That is beyond our experience, but not beyond our imagination, or our mathematics. If in the early universe all four dimensions behave like space, what
happens to the beginning of time?”
«باید بپذیریم که ادراکات متداول ما از فضا و زمان، بر جهان ابتدایی قابل تطبیق نمیباشد. این فراتر از تجربیات ما است، اما نه فراتر از تخیّل یا ریاضیات ما. اگر در جهان اولیه، تمام چهار بعد مثل فضا عمل میکردند، پس ابتدای زمان چه میشود؟».
“The realization that time can behave like another direction of space means one can get rid of the problem of time having a beginning, in a similar way in which we got rid of the edge of the world.”
«درک این مسئله که زمان میتواند مثل بعد دیگری از فضا رفتار کند، به این معنی است که میتوان از مسئلهء آغاز زمان، به شیوهای شبیه خلاصی یافتن از مسئلهء لبهء جهان، رهایی یافت».
“Suppose the beginning of the universe was like the South Pole of the earth, with degrees of latitude playing the role of time. As one moves north, the circles of constant latitude, representing the size of the universe, would expand. The universe would start as a point at the South Pole, but the South Pole is much like any other
point.”
«فرض کنید آغاز جهان مشابه قطب جنوب کرهء زمین باشد و در آن درجات مختلف عرض جغرافیایی، نقش زمان را ایفا میکنند. با حرکت به سمت شمال، دوایر مربوط به عرضهای جغرافیایی ثابت که نشاندهندهء اندازهء جهان هستند، بزرگتر میشوند. جهان در نقطهء قطب جنوب آغاز شده، اما قطب جنوب، خود نقطهای شبیه به هر نقطهء دیگر است».
“To ask what happened before the beginning of the universe would become a meaningless question, because there is nothing south of the South Pole. In this picture space-time has no boundary—the same laws of nature hold at the South Pole as in other places. In an analogous manner, when one combines the general theory of relativity with quantum theory, the question of what happened before the beginning of the universe is rendered meaningless. This idea that histories should be
closed surfaces without boundary is called the no-boundary condition.”
«این پرسش که قبل از آغاز جهان چه روی داده است، بیمعنی خواهد بود، زیرا جنوبتر از قطب جنوب چیزی وجود ندارد. در این تصویر، فضا-زمان هیچ مرزی نخواهند داشت، قوانین طبیعت حاکم در قطب جنوب مشابه نقاط دیگر خواهد بود. به شیوهای مشابه، وقتی نظریهء نسبیّت عام را با کوانتوم ترکیب میکنیم، این سؤال که قبل از آغاز جهان چه اتفاقی افتاده است، بیمعنی تلقّی خواهد شد. این ایده که تاریخچهها باید سطوح بستهء بیمرز باشند، شرایط بیمرزی نامیده میشود».
“Over the centuries many, including Aristotle, believed that the universe must have always existed in order to avoid the issue of how it was set up. Others believed the universe had a beginning, and used it as an argument for the existence of God. The realization that time behaves like space presents a new alternative.”
«در طول قرنها، بسیاری از افراد از جمله ارسطو، عقیده داشتند جهان باید همواره وجود داشته باشد، تا به این ترتیب از مشکل چگونگی آغاز جهان پرهیز شود. از طرف دیگر، برخی بر این باور بودند که جهان آغازی داشته و از آن به عنوان دلیلی برای وجود خداوند استفاده میکردند.
درک این مسئله که زمان مثل فضا رفتار میکند، گزینهء دیگری را مطرح میسازد».
“It removes the age-old objection to the universe having a beginning, but also means that the beginning of the universe was governed by the laws of science and doesn’t need to be set in motion by some god.”
«این گزینه، ادعای قدیمی که همان وجود آغاز برای جهان است را از بین میبرد و در عین حال بیان میکند که آغاز جهان از طریق قوانین علمی اداره شده است و جهان به پروردگاری برای واقعیت بخشیدن به آن، نیازی ندارد».
“We are the product of quantum fluctuations in the very early universe. If one were religious, one could say that God really does play dice.”
1. المصدر (هوكنج - التصميم العظيم)، الفصل السادس.
«ما محصول افتوخیزهای کوانتومی در جهان اولیه هستیم. به این ترتیب یک فَرد مذهبی میتواند بگوید خداوند واقعاً تاس انداخته است »(1).
1. مصدر : هاوکینگ، تصمیم بزرگ، فصل ششم.
هاوکینگ برای پاسخ دادن به اشکال احتمالی که در بوجود آمدن خود بهخودی جهان ما پدید میآید، بر پایهء همان اصل عدم قطعیت در مکانیک کوانتوم، تعدد احتمالات را در پیش میگیرد. همان طور که پیشتر گفته شد، اگر در جلوی یک ذرهء کوانتومی صفحهای با چندین سوراخ قرار گرفته باشد، تا زمانی که ناظری وجود نداشته باشد، ذره قادر به عبور از تمام حفرهها در یک زمان واحد میباشد؛ همین موضوع برای ابتدای جهان نیز کاربرد دارد، به این صورت که به عنوان یک رخداد کوانتومی میتواند تمام مسیرهای احتمالی را دنبال کند و در نتیجه جهانهای متعددی ایجاد شود که از جملهء آنها جهانی است که ما در آن هستیم و آن را مشاهده مینماییم.
“In this view, the universe appeared spontaneously, starting off in every possible way. Most of these correspond to other universes. While some of those universes are similar to ours, most are very different. They aren’t just different in details............... but rather they differ even in their apparent laws of nature. In fact,
many universes exist with many different sets of physical laws”
2. المصدر (هوكنج - التصميم العظيم)، الفصل السادس.
«در این دیدگاه، جهان بهنحوی خودجوش پدید آمده که میتواند هر راه ممکنی را طی کند. بسیاری از این مسیرها مربوط به جهانهای دیگر میباشند. در حالی که برخی از این جهانها شبیه به جهان ما هستند، ولی اغلبشان بسیار متفاوتند. آنها تنها در جزئیات تفاوت ندارند، .......... بلکه حتی در قوانین ظاهری طبیعت نیز متفاوت میباشند. در حقیقت، جهانهای بسیاری، با مجموعههای متعدد و متفاوتی از قوانین فیزیکی وجود دارند »(2).
2. مصدر : هاوکینگ، تصمیم بزرگ، فصل ششم.
1. المصدر (هوكنج - الكون في قشرة جوز): ص82 ـ 85.
«با این همه، من و یکی از همکارانم به نام جِیمز هارتل(*) دریافتیم، یک احتمال سوم نیز وجود دارد. شاید جهان مرزی در فضا و زمان ندارد. در نگاه نخست به نظر میرسد این سخن در تضاد مستقیم با قضایایی که پنروز و من ثابت کرده بودیم، باشد. این قضیهها نشان میداد که جهان باید آغاز و مرزی در زمان داشته باشد. با این همه، همانطور که در بخش دوم توضیح داده شد، گونهء دیگری از زمان به نام زمان موهومی وجود دارد که نسبت به زمان حقیقی معمولی که حس میکنیم در راستای آن جلو میرویم، دارای زاویهء عمود میباشد. تاریخ جهان در زمان حقیقی، تاریخ آن را در زمان موهومی تعیین میکند، و برعکس، اما دو گونهء تاریخ میتوانند بسیار متفاوت باشند. به ویژه در زمان موهومی، جهان نیازی به آغاز و پایان ندارد. زمان موهومی درست مانند یک جهت و راستای دیگر در فضا رفتار میکند. از این رو در زمان موهومی تاریخهای جهان را میتوان چونان رویههای خمیده، مانند یک توپ، رویهء تخت یا به شکل زین انگاشت، اما سطوحی که به جای دو بعد دارای چهار بعد هستند.
(*)-جِیمز هارتل (James Hartle) (متولد۱۹۳۹) دانشمند فیزیکدان آمریکایی و استاد فیزیـک در دانشـگاه سـانتاباربارا در کالیفرنیا است. (مترجم)
اگر تاریخهای جهان بر رویهء زینشکل یا رویهء تخت به بینهایت امتداد مییافتند، بهناچار این پرسش پیش کشیده میشد که شرایط مرزی در بینهایت چه میباشد. اما اگر تاریخهای جهان در زمان موهومی، رویهء بستهای همچون سطح زمین باشد، میتوان به طورکامل از تعیین شرایط مرزی پرهیز نمود. رویهء زمین مرز و لبهای ندارد. هیچ گزارش موثقی از فرو افتادن مردمان از لبهء کرهء زمین در دست نیست.
اگر طبق آنچه هارتل و من پیشنهاد کردیم، تاریخهای جهان در زمان موهومی رویههایی بسته باشند، پیامدهای بنیادینی را برای فلسفه و تصویر ما از جایی که از آن آمدهایم، دربردارد. جهان یکسره همه چیز خود را در بر میگیرد و به چیزی بیرونی که ساعت را کوک کند و آن را به حرکت درآورد، نیاز نخواهد داشت. در عوض همه چیز در جهان با قوانین دانش و با ریختن تاس درون جهان تعیین میشود. این سخن شاید گستاخانه به نظر برسد، لیکن چیزی است که من و بسیاری دانشمندان دیگر به آن باور داریم.
حتی اگر شرایط مرزی جهان، بیمرزی باشد، جهان دارای تاریخی یگانه نخواهد شد؛ بلکه همچنان که فاینمن پیشنهاد کرد، تاریخهای چندگانه خواهد داشت. متناظر با هر رویهء بستهء ممکن، تاریخی در زمان موهومی وجود خواهد داشت و هر تاریخی در زمانی موهومی، تاریخی را در زمان حقیقی تعیین خواهد کرد. از این رو حالتهای ممکن برای جهان، بسیار فراوان خواهد بود. آنچه جهان ویژهای را که در آن زندگی میکنیم از مجموعهء همهء جهانهای ممکن، جدا و برجسته میسازد چیست؟ نکتهای که میتوان خاطرنشان ساخت آن است که بسیاری از تاریخهای ممکن جهان، زنجیرهای از رخدادهای تشکیل کهکشانها و ستارگان را که برای تکوین ما ضروری بود، از سر نخواهند گذراند. اگر چه شاید موجودات هوشمند، بتوانند بدون کهکشانها و ستارگان تکامل یابند ولی این نظریه به نظر نامحتمل میرسد. پس خود اینکه ما موجودی هستیم که میتواند بپرسد “چرا جهان به گونهء کنونیش میباشد؟” محدودیّتی بر تاریخی که در آن زندگی میکنیم، مینهد و دالّ بر آن است که تاریخ ما که کهکشانها و ستارگان را در برگرفته، در اقلیت قرار دارد. این نمونهای است از آنچه اصل انسانی (Anthropic Principle) نامیده میشود. اصل انسانی میگوید جهان باید کم یا بیش همان گونه باشد که آن را میبینیم، زیرا در غیر این صورت، دیگر کسی نبود که آن را مشاهده کند. بسیاری از دانشمندان نظر خوبی نسبت به اصل انسانی ندارند، زیرا تا اندازهای مبهم است و در پیشبینی رویدادها چندان توانمند به نظر نمیرسد. اما میتوان به اصل انسانی فرمولبندی دقیقی داد. وجود این اصل، به هنگام پرداختن به سرچشمهء جهان، ضروری به نظر میرسد. نظریهء M که در فصل دوم دربارهء آن سخن گفته شد، شمارِ خیلی زیادی از تاریخها را برای جهان ممکن میشمارد. بیشتر این تاریخها برای تکوین زندگی هوشمند نامناسبند؛ آنها یا تهی هستند، یا برای زمانی بسیار کوتاه پایدار هستند، بیش از حد و اندازه خمیده شدهاند و یا بنا بر برخی دلایل دیگر، اشتباه هستند. با این همه، بر پایهء اندیشهء تاریخهای چندگانهء ریچارد فاینمن، این تاریخهای خالی از سکنه میتوانند بسیار محتمل باشند. »(1).
1. مصدر : هاوکینگ، جهان در پوست گردو، ص۸۲تا۸۵.
“Some histories will be more probable than others, and the sum will normally be dominated by a single history that starts with the creation of the universe and culminates in the state under consideration. But there will be different histories for different possible states of the universe at the present time. This leads to a radically
different view of cosmology, and the relation between cause and effect.”
«احتمال وقوع برخی تاریخها بیش از بقیه خواهد بود و مجموع همهء آنها، به تنها یک تاریخ منجر میشود که نقطهء آغاز آن، پیدایش جهان و انتهای آن وضعیت موجود خواهد بود. اما تاریخهای متفاوتی برای حالات محتمل مختلف جهان فعلی وجود خواهند داشت. این منجر به دیدگاه اساساً متفاوتی از کیهانشناسی و ارتباط بین علت و معلول میشود».
“The histories that contribute to the Feynman sum don’t have an independent existence, but depend on what is being measured. We create history by our observation, rather than history creating us.”
«تاریخهایی که در معادلات فاینمن شرکت میکنند، دارای وجود مستقلی نیستند، بلکه بستگی به این دارند که چه چیزی مورد اندازهگیری قرار میگیرد. ما با مشاهدات خود تاریخ را میسازیم، نه اینکه تاریخ ما را میسازد».
“The idea that the universe does not have a unique observer-independent history might seem to conflict with certain facts we know... That might sound like science fiction, but it isn’t.”
1. المصدر (هوكنج - التصميم العظيم)، الفصل السادس.
«این ایده که جهان، یک تاریخ یکتا و مستقل از مشاهدهگر ندارد، شاید به نظر برسد با حقایق مسلمی که میشناسیم در تعارض میباشد .... این مسئله به نظر علمی-تخیلی میآید، ولی این طور نیست »(1).
1. مصدر : هاوکینگ، تصمیم بزرگ، فصل ششم.
فرض کنیم تاریخهای متعدد و احتمالات گوناگونی برای جهان وجود داشته باشد که پیشتر این مطلب را مورد بررسی قرار دادیم. به نظر من صِرف این فرض که تاریخهای متعدد و احتمالات متعدد دیگر برای جهان، به این دلیل که ما در اینجا پدید آمدهایم تا نظارهگر آن باشیم، ناپدید و محو شده است، برای وجود ما اهمیتی قائل میشود که با آنچه خداناباوری فرض گرفته است، تناسبی ندارد. در اینجا گفتهء پیشینم را تکرار میکنم:
(اگر ناظر یا ثبت رویداد کوانتومی از سوی ناظر، عامل فرو ریختن تابع موج باشد - همانطور که در تفسیر کپنهاگن چنین گفته میشود - به آن معنا است که اگر انسان یا موجود هوشمند وجود نداشت، هستی به وجود نمیآمد. کیهان، وجود خود را مدیون این است که ما آن را مشاهده میکنیم؛ زیرا کیهان در کل، یک سیستم کوانتومی است که دارای تابع موج و احتمالات متعدد میباشد و فقط هنگامی موجودیّت مییابد که ما آن را مورد مشاهدهء خویش قرار دهیم و تابع موج آن نیز فرو ریزد و در واقعیت قابل تشخیص و مشاهده گردد. معنی این کلام آن است که ما افراد بشر - یا به عبارتی هوشمندی - اصل و اساسی هستیم که هستی به خاطر آن پدیدار گشته است)،
بر این اساس سخن پیشین هاوکینگ که گفته «ما با مشاهدات خود تاریخ را میسازیم، نه اینکه ما حاصل تاریخ هستیم»، در اثبات اینکه جهان به خدا نیاز ندارد، به او کمکی نمیکند؛ چرا که به طور خلاصه، این عبارت ما را شرط وجود کل جهان نموده، یعنی جهان برای ما و به خاطر ما پدیدار گشته است و به عبارت دیگر ما هدف میباشیم و درنتیجه باید هدفگذاری وجود داشته باشد. من در بخش (چیزها را مشاهده میکنیم یا آنها را با مشاهده میآفرینیم؟!).
توضیح دادم که وجود ما پدیدآورندهء رویدادها میباشد. ما میتوانیم بگوییم بخشی از این احتمالات - هرچند اندک - برای پدیدار گشتن ماده و به دنبالش زندگی هوشمندی که آن را رصد میکند، مناسب است؛ بنابراین این جهانها یا برخی از آنها باید حتماً موجودیّت داشته باشند و آن موجودات آنها را مورد رصد و مشاهده قرار دهند؛ وگرنه تفاوت ما و جهان ما ـ که ما آن را رصد میکنیم ـ با آنها و جهان آنها ـ که آن را رصد میکنند ـ چیست؟
بنابراین جز اینکه فرض بگیریم چندجهانی موضوعی واقعی است، چارهء دیگری باقی نمیماند. چندجهانی بهخودی خود برای پنبهکردن همهء رشتهها کافی است؛ زیرا میتوان چنین فرض گرفت که ناپایداریهای کوانتومی در خلأ که عقیده بر آن است، عامل پیدایش کیهان فعلی است، خود از
اثرگذاری جهانهای دیگر سرچشمه گرفته باشد.
اصل انسانی بهخودی خود نمیتواند موضوع پیدایش کیهان ما را حل و فصل کند، بلکه چه بسا قضیه را برای کسانی که میخواهند وجود خدا و دخالت او در پیدایش هستی را انکار کنند، پیچیدهتر و دشوارتر نماید؛ چرا که اصل انسانی وجود ما را مهمترین عنصر در سطح کل نظام هستی و نخستین هدف پیدایش جهان به شمار میآورد؛ و این خود، ثابتکنندهء وجود خداوند میباشد.
از این سخن که ما اینجاییم، باهوشیم و رصد میکنیم، چه چیزی میتوان استنباط کرد؟!
به هر حال هر نوع فرضیهای که وجود ما را در آنچه رصد میکنیم تأثیرگذار بداند یعنی در این حالت مورد بحث، معتقد باشد رصدی که ما انجام میدهیم، در خود هستی مؤثر میباشد، آیا این نتیجه را به دنبال ندارد که هستی بدون وجود ما که ناظر و مشاهدهگر آن هستیم، معنا نمییابد؟! و این دیدگاه بهخودی خود دلیل واضحی خواهد بود بر اینکه هستی برای ما و به خاطر ما پدیدار گشته است.
طبق فرضیهء هاوکینگ جهان قائم بهذات خودش بوده و از طریق تاس انداختن در درون خودش پدید آمده است. بنا به گفتهء هاوکنیگ، قبل از آنکه فضا برای پیدایش جهان فراهم شود، حتی اگر این فضا بینهایت کوچک باشد (و حتی اگر طبق دیگر فرضیهها، تکینگی برقرار باشد)، تا ناپایداریهای کوانتومی که جهان را موجودیّت میبخشد، حاصل شود، این خود باعث میشود که پرسش از آغاز به پیش از پیدایش این فضا منتقل شود. یا این کیهان اولیه (فضا و ناپایداریهای کوانتومی) حادث بوده است که در این صورت جهان، قائم به ذات خود نبوده و کسی باید آن را بوجود آورده باشد و یا اینکه جهان قدیم بوده و در عین حال هم محل وقوع رویدادها بوده که این امری است محال، زیرا آنچه محل وقوع رویدادها باشد، (حتماً) حادث است. بنابراین براساس تئوری مطرحشده از فرضگرفتن وجود خدا گریزی نیست، حتی اگر این نیاز در سطح انرژی و مادهء کیهانی نباشد، بلکه در سطح فضای کیهانی که ظرف مناسبی برای ظهور ناپایداریهای کوانتومی به شمار میرود، باشد؛ هرچند این فضا بینهایت کوچک باشد.
علاوه بر این، دلیل و علت این ناپایداریهای کوانتومی مشخص نشدهاست و اصل عدم قطعیت فقط از وجود چنین نوساناتی سخن میگوید و حال آنکه از علت و خاستگاه آن اطلاع و شناختی ندارد. اگر ما در جهانمان منبعی برای ناپایداریهای کوانتومی نیابیم، به آن معنا نیست که بدون علت رخ میدهند، بلکه در نهایت میتوان چنین گفت که ممکن است منبع این نوسانات از خارج از جهان ما نشأت گرفتهباشد. ما پیشتر این موضوع را بررسی کردیم و روشن نمودیم که تئوری چند جهانی صحیح میباشد.
جهانهای چندگانه برای ما مراتب وجودی مختلفی دارند و برقرار کردن تطابق کامل بین هر دو تا از آنها غیرممکن است. برخی از این جهانها مخلوق برخی دیگرند و برخی نیز بر جهانهای دیگر اثرگذار میباشند.
*****