جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام
حیوانات در تفکر و نشان دادن عکسالعمل، با ما اشتراک دارند. در این زمینه مثالهای زیادی در زندگی حیوانات وجود دارد. شاید آشکارترین مثال، انسانوارهها و توانایی آنها در استفاده از ابزارهای سنگی و شاخههای درخت برای بهدست آوردن غذایشان باشد. شامپانزه میتواند زبان اشاره را فرا بگیرد و بهوسیلهء آن به روشی هوشمندانه تعامل ورزد. او دشمنش یا کسی که وی را میآزارد و ناراحت میکند را دقیقاً میشناسد و اگر فرصتی بهدست آورد، میکوشد با او برخوردی توهینآمیز داشته باشد. در برخی موارد آزمایشگاهی، مشخص شده که شامپانزه از قدرت تفکر، کشف مشکل و یافتن راه حلی برای آن برخوردار است. اورانگوتان نیز میتواند تقلید کند و فرا بگیرد.
1. الفريد والاس (1823 – 1913) عالم طبيعة بريطاني، ويعتبر مكتشف مشارك في نظرية التطور بالانتقاء الطبيعي مع دارون فقد اكتشفها والاس بصورة مستقلة عن داروين وأرسل والاس مقالته إلى داروين.
آلفرد راسل والاس(١) کاشف مشترک نظریهء تکامل میگوید:
١- آلفرد والاس (Alfred Russel Wallace)، (١٨٢٣ تا ١٩١٣) زیستشناس بریتانیـایی بـود و از وی بـا عنـوان کاشـف مشترک فرآیند انتخاب طبیعی در نظریهء تکامل یاد میشود. وی این فرآیند را بهطور مستقل از چارلز داروین کشف کرد و مقالاتش را برای داروین فرستاد.
2. هناك فرعان منفصلان لتطور القردة العليا أحدهما انتهى إلى الغوريلا والشمبانزي والآخر انتهى إلى الاورنجوتان وهي كلمة من لغة الملايو او الملي وتعني إنسان الغابة.
3. المصدر (ساغان - تأملات في تطور ذكاء الإنسان).
« بچهء اورانگوتان(٢) در شرایط مشابه، دقیقاً مانند بچهء انسان رفتار میکند »(3).
٢- تکامل انسانوارهها به دو تیرهء جدا از هم میرسد که یکی به گوریل و شامپانزه خاتمه یافت و دیگـری بـه اورانگوتـان. اورانگوتان در زبان مالایی به معنای "مرد جنگل" میباشد.
3- ساگان، نکاتی در مورد تکامل هوش انسان.
هوش اورانگوتان (مرد جنگل) بر کسی که با این حیوان سروکار داشته باشد، پوشیده نیست.
« دو روانشناس به نامهای بئاتریس و روبرت گاردنر از دانشگاه نوادا متوجه شدند که گلو و حنجرهء شامپانزهها برای تقلید صداهای انسانی مناسب نیست. ………... گاردنر و همسرش نقشهء جالبی کشیدند: آموزش زبان اشارهء آمریکایی آمسلان(*) که زبان کر و لالها نیز نامیده میشود به شامپانزه. این زبان، با توجه به مهارتهای فوقالعادهای که شامپانزه در بهکارگیری دست و پا دارد برایش بسیار مناسب است. به علاوه این زبان تمام جنبههای مهم زبان گفتاری را نیز در خود دارد. ……... واشو (شامپانزهء آزمایشگاهی) اولین بار با دیدن اردکی که در آب شنا میکرد، اشاره کرد: پرندهء آبی. این عبارت را واشو اختراع کرده بود. لافا (شامپانزهء آزمایشگاهی) که از قبل علامتهای لازم برای رنگهای اصلی را میدانست، ولی هیچ میوهء گردی غیر از سیب ندیده بود، وقتی برای اولین بار تکنيسينی را در حال خوردن پرتقال دید با اشاره گفت سیب نارنجی. لوسی (شامپانزهء آزمایشگاهی) پس از چشیدن هندوانه آن را به صورت "میوهء نوشیدنی" توصیف کرد که در اصل معادل کلمهء انگلیسی هندوانه (Water melon) است. اما بعد از آنکه برای اولین بار تربچه دهانش را سوزاند، از آن پس همیشه آن را به صورت "غذای جیغ و داد دردناک" توصیف کرد. وقتی واشو عروسک کوچکی را که در فنجانش گذاشته شده بود، مشاهده کرد، آن را به شکل "بچه در نوشیدنی من" علامت داد. هر وقت واشو مبل خانه و لباسهایش را کثیف میکرد، علامت کثیف را به او آموزش میدادند. اما وی آن را به همهء موارد استفادهء غلط تعمیم میداد. وقتی یک میمون خاص موجب برانگیختن ناخشنودیش شد، وی آن را به شکل "میمون کثیف، میمون کثیف، میمون کثیف" علامت داد. گاه واشو با دادن علائمی از قبیل "جک کثیف نوشابه بده" با مربیاش شوخی میکرد. لافا یک بار مربیش را "کثافت سبز" صدا زد. لوسی بالاخره توانسته بود فرق بین "راجر لوسی را غلغلک میدهد" و "لوسی راجر را غلغلک میدهد" را تشخیص دهد و از هر دوی این اعمال لذت وافر ببرد.
* - آمسلان: AMSLAN : American Sign Language (مترجم).
علاوه بر زبان آمسلان چندین نوع زبان اشارهء دیگر را نیز به شامپانزه و سایر نخستیهای غیرانسان آموزش میدهند. در مرکز تحقیقات ناحیهای نخستیها در یرک در آتلانتای جورجیا نوعی زبان رایانهای را به میمونها آموزش میدهند که بین سرپرستها به یرکیش موسوم است. ... یک بار که لافا روی صفحهء رایانه، اشکالات دستوری خود را تصحیح میکرد، در حالی که به ساختن یک جملهء پیچیده مشغول بود، مربیش با استفاده از صفحه کلید رایانهء جداگانهء خودش، با شیطنت مکرراً کلمهای را میپرانید که هیچ هماهنگی با جملهء لافا نداشت. لافا به صفحهء رایانهء مربی خود چشم دوخت، سپس روی صفحه کلید او سرک کشید، آنگاه جملهای به این شکل ساخت: "تیم، لطفاً از اتاق برو بیرون" ...……………
به گمان من اگر شامپانزههای ناتوان از ارتباط با دیگران میمردند، یا قادر به تولیدمثل نمیبودند، ظرف چند سال تحول و پیچیدگی عمدهای در زبان شامپانزهها اتفاق میافتاد. اساس زبان انگلیسی مشتمل بر حدود هزار لغت است و شامپانزههای ما نشان دادند که حدود ١٠٠ کلمه را فراگرفتهاند. به نظر من عجیب نیست اگر در چنین جامعهای از شامپانزههای سخنگو ظرف چند نسل خاطرات شامپانزهها به زبان انگلیسی یا ژاپنی منتشر شود، و عنوان آن چنین باشد، خاطرات فلان شامپانزه، آن طور که آن را برای فلان فرد نقل کرد!
اگر شامپانزهها خودآگاهی دارند و قادر به تحلیل معانی میباشند، آیا آنها نیز نمیباید حقوقی را که تاکنون به عنوان حقوق بشر شناخته شده است، دارا باشند؟ یک شامپانزه تا چه حد باید زیرک و هوشمند باشد تا کُشتن او را بتوان خلاف و نقض قانون تلقی نمود؟ علاوه بر آن، چه مشخصات دیگری باید داشته باشد تا مُبلّغهای مذهبی آن را لایق هدایت دینی بدانند؟
اخیراً در بازدید از یک آزمایشگاه بزرگ تحقیق روی انسانریختها، رئیس آزمایشگاه مرا همراهی میکرد. ما به راهرو بلندی رسیدیم که دو طرفش قفسهای شامپانزهها تا انتهای راهرو ادامه یافته بود. در هر قفس دو تا سه شامپانزه قرار داشتند و مطمئنم که این وضعیت، تا آنجا که به آزمایشگاههای مشابه و باغ وحشها مربوط میشود، یک وضعیت عادی و معمول است. در موارد دیگر نیز به همین شکل میباشد. همین که به اولین قفس نزدیک شدیم، شامپانزههای محبوس در آن دندانهای خویش را نمایان کردند و با دقت وصفناپذیر کمانهایی از تُف را روی لباس مدیر آزمایشگاه پرتاب نمودند. سپس جیغهای مقطع و کوتاهی سر دادند که تا انتهای سالن انعکاس یافت و به وسیلهء سایر شامپانزههای قفسهای دیگر که مطمئناً ما را ندیده بودند، تکرار و تشدید گردید. آن گاه سالن با صدای فریادها و مشت کوبیدن و تکان دادن میلههای قفسها بهلرزه در آمد. مدیر مؤسسه هشدار داد که در صورت ادامه دادن مسیر فقط خطر انداختن آب دهان نیست که مرا تهدید خواهد کرد و ما را به بازگشتن توصیه کرد. این وضعیت مرا به یاد فیلمهای دهههای سی و چهل انداخت که در آن زندانیان با دیدن زندانبان مستبدشان ظروف غذا را بهشدت بر میلههای زندان میکوفتند.
1. المصدر (ساغان - تأملات في تطور ذكاء الانسان).
البته این شامپانزهها سالم هستند و به خوبی تغذیه میشوند. اگر آنها فقط حیوانند و اگر آنها چهارپایند و ناتوان از تحلیل، در این صورت مقایسهء من یک مقایسهء بیاساس خواهد بود، ولی این را میدانیم که شامپانزهها قادر به تحلیل هستند. آنها نیز همچون سایر پستانداران قادر به نشان دادن احساسات و هیجانات نیرومند خود میباشند.… ... توانایی شناخت در شامپانزهها ما را بر آن میدارد که مرزهای موجود بین جوامع موجودات زنده با ارزشهای اخلاقی ویژه را مورد سؤال قرار دهیم و امیدوارم که این بازنگری دیدگاههای اخلاقی ما شامل گروههای پستتر موجودات روی زمین و حتی موجودات سایر کرات، اگر وجود داشته باشند، نیز بشود »(1).
١. منبع: ساگان، نکاتی در مورد تکامل هوش انسان.
تمام آنچه بیان شد، اگر تمام جزئیات آن را صحیح در نظر بگیریم، به هر حال به این معنی نیست که انسان فقط یک جسم حیوانی است که از پیشینیان خود تکامل یافته است. اینکه حیوانات در اندیشیدن و تجرید، در سطوح پایین، با ما شریک هستند، موضوعی است که دین یا حداقل اسلام آن را تأیید میکند و قرآن نیز بر آن تصریح نموده است:
﴿ تا گاهی که آمدند بر درّه مورچگان گفت مورچهای ای گروه مورچگان درآئید به نشیمنگاه خویش نبادا پایمالتان کنند سلیمان و سپاهیانش و ایشان درنیابند ………… و جُست مرغان را پس گفت چه شودم نبینم هُدهُد را یا شده است از ناپیدایان ……… پس درنگ کرد نه دور گفت فراگرفتم آنچه را فرانگرفتی آن را و آوردمت از سبا داستانی را یقین ﴾(النمل:١٨-٢٢).
﴿َ نیست جنبندهای در زمین و نه پرندهای پروازکننده با بالهای خود جز ملتهائی همانند شما فروگذار نکردیم در کتاب از چیزی سپس بسوی پروردگارشان گردآورده شوند﴾(الأنعام:٣٨).
اگر ما تکامل را قبول داریم، قطعاً بر این باوریم که توانایی اندیشیدن در انسان با گذشت زمان و با پیشرفته شدن کمّی و کیفی مغزش، تکامل یافته و این توانایی، ویژگی خاصی است که او را کاملاً از دیگر حیوانات جدا و ممتاز میسازد. پیشتر این دلیل را بیان نمودم که تگاملِ ابزار هوشمندی، هدف قطعی تکاملی است که ما بر این زمین میشناسیم. سپس شرح دادیم که شتاب نسبی تکامل مغز بشر در حدود دومیلیون سال اخیر و تبدیل آن به مغز برتر، دلیلی است بر اینکه مغزهای ما به خودی خود هدفی است برای تکامل و در هر جایی که توانستیم ثابت کنیم تکامل هدفمند است، اثبات نمودیم که در پس آن خداوندگاری وجود دارد.
حال میخواهیم از مبحث ابزار هوشمندی خارج شویم و به سراغ نتیجه و دستآورد ابزار هوشمندی برویم و آن فرهنگی را که بدون هیچ شک و شبههای ما را از سایر حیوانات متمایز میسازد، را مشاهده نماییم.
اکنون میخواهیم استدلالمان برای وجود خدا، با تکیه بر فرهنگی ویژه صورت پذیرد و نه از طریق تمایز انسان در توانایی او برای زندگی اجتماعی یا تفاهم و ایجاد ابزاری زبانی برای آن. حیوانات زیادی وجود دارند که از درجات متفاوتی از زندگی اجتماعیِ سازمانیافته برخور دارند، از قبیل مورچه، زنبور، کفتار، شیر، شامپانزه و اورانگوتان. اینها همچنین ابزارهایی زبانی برای فهم و درک یکدیگر دارند. سطح زبان اشارهای که زنبور به کار میگیرد، بسیار پایینتر از زبان اشارهء مورد استفادهء شامپانزه میباشد.
بنابراین بحث آتی ما دربارهء فرهنگ انسانی و دلالت آن بر وجود خدا، نه حول محور برخورداری از مغز یا ابزار هوشمندی است و نه در رابطه با توانایی اندیشیدن و تحلیل، بلکه موضوع به فرهنگ خاص بشر که طیّ چند هزار سال اخیر به طور ناگهانی ظهور کرد، مربوط میشود. دلالت این فرهنگ بر وجود خدا از آن رو است که این فرهنگ در واقع بیانگر یک سیستم اخلاقی والا برای زندگی است که میتوان آن را آشکارا در اعطای حقوق دیگران و وضع قانون برای آن مشاهده نمود. همچنین میتوان آن را در ایثارگری واقعی که اصل و اساس آن بر خودخواهی ژنتیکی و انتظار منفعت بنا نشده است، مشاهده نمود. علاوه بر این، بنیانگذاری پایههای شناخت و زندگی والا از قبیل قوانین مجازات، خواندن و نوشتن، سیستم حسابرسی و نظایر آن نیز که در دورهای خاص وارد زندگی بشر شده، بر همین منوال است. ما میخواهیم بگوییم که اینها توسط آموزش بیرونی و با یک تغییر و تحول ریشهای که در زندگی بشر اتفاق افتاده، پدیدار گشته است.
این متن، اعتراف صریح و آشکار دکتر داوکینز است مبنی بر اینکه این امور از طریق یادگیری فراهم میشود وحال آنکه چنین چیزی، کاملاً مغایر با شرایط زیستشناسی حیوانی است که بدنهای حیوانی ما را تحت سیطرهء خود دارد:
1. المصدر (ريتشارد دوكنز - الجينة الأنانية): ص13.
« من از اخلاقیاتی که بر مبنای تکامل باشد جانبداری نمیکنم. من فقط میخواهم بگویم چگونه تکامل اشیاء صورت گرفته است. نمیخواهم بگویم ما انسانها از لحاظ اخلاقی چگونه باید رفتار کنیم. روی این موضوع تأکید دارم، زیرا میدانم این خطر وجود دارد که افرادی، که تعدادشان هم کم نیست، منظورم را درست متوجه نشوند، کسانی که نمیتوانند بین گفتهای که باور دارند با جانبداری از آنچه واقعیت دارد، تفاوت قائل شوند. احساس خود من این است که اگر جامعهء انسانی فقط بر پایهء قانونهای بیرحمانهء ژنتیکی استوار باشد، جامعهء بسیار ناخوشایندی برای زیستن خواهد بود. اما متأسفانه هرچه از چیزی اظهار شوربختی کنیم، در واقعیت تغییری پیدا نمیشود. باید بگویم منظور اصلی این کتاب برانگیختن مراقبت در انسانها میباشد. اما اگر شما خواستید نکتهای اخلاقی از آن بیرون بکشید، آن را به صورت یک هشدار بخوانید. بدانید اگر مثل من آرزو دارید جامعهای بنا کنید که در آن افراد با مهربانی و تواضع در جهت خیر همگان، یاور هم باشند، نباید از طبیعت بیولوژیکی انتظار کمترین کمکی داشته باشید. بیایید بکوشیم مهربانی و ازخودگذشتگی را بیاموزیم، زیرا ما خودخواه زاده شدهایم. بگذارید بفهمیم ژنهای خودخواه ما چه میکنند، زیرا در آن صورت است که لااقل این امکان بهوجود میآید که برنامههایشان را بههم بریزیم و طرحی نو دراندازیم؛ طرحی که تاکنون هیچ موجود دیگری در پِی آن نبوده است »(1).
1. منبع: ریچارد داوکینز، ژن خودخواه، ص١٣.
ما نیاز داریم که ایثار را بیاموزیم. من این موضوع را در بخش بعدی مطرح خواهم کرد و به دنبال آن با هم میکوشیم تا دریابیم چه کسی ایثار را به ما آموخت؟! یا از کجا ایثارگری واقعی را فرا گرفتیم؟! در حالی که اینها با ترکیبات بیولوژیک خودخواه ما که ما را به سمت خودخواهی ژنتیکی سوق میدهد، در تضاد بیچونوچرا میباشد!
*****