مشاهدات نجومی در قرن بیستم به کشف یک اَبَرنواختر (یا سوپرنوا) از نوع Ia که پس از انفجار یک کوتولهء سفید با جرم ۱/۴ برابر جرم خورشید بوجود آمده بود، انجامید. این نوع سوپرنوا استانداردی در ستارهشناسی است که با آن میتوان فواصل کیهانی را به دقت تعیین نمود؛ زیرا این نوع کوتولههای سفید به هنگام انفجار و تبدیل شدن به ابرنواختر، همه یک میزان روشنایی از خود ساطع میکنند و با سرعت یکسانی درخشندگی خود را از دست میدهند؛ چرا که تقریباً همگی از یک ترکیب برخوردار میباشند و هنگام رسیدن به همان جرم مزبور یعنی ۱/۴ برابر جرم خورشید منفجر میشوند؛ این جرم به این صورت حاصل میشود که اجسام دوردست خوراکی برای این کوتولههای سفید میشوند. آنها شروع به جذب گازهای غنی از هیدروژن ستارهء پیری که همراهشان است میکنند و در نتیجه چگالی و حرارتشان به طور مرتب زیاد میشود، تا به دمایی بیش از ۱۰ میلیون درجه میرسد و در نتیجه برای کل کوتولهء سفید یک همجوشی هستهای رخ میدهد؛ ستاره مشتعل شده، انفجار بزرگی رخ میدهد و در نتیجهء ستارهء شعلهور و ازهمگسیخته، اَبَرنواختری از نوع Ia پدید میآید.
اما آنچه باعث افزایش یا کاهش میزان درخشندگی آنها میشود، فاصلهء بین آنها تا ناظر، یا دوری و نزدیکی ابرنواختر نسبت به رصدکننده میباشد؛ و همین نکته - همان طور که پیشتر شرح داده شد - استانداردی برای تعیین دقیق فواصل کیهانی در نظر گرفته میشود. به عنوان مثال اگر ما بدانیم ابرنواختری چقدر با ما فاصله دارد، سپس بخواهیم فاصلهء خودمان تا یک ابرنواختر دیگر را که یکچهارم ابرنواختر اوّل درخشندگی دارد، اندازهگیری کنیم، به این معنی است که فاصلهء ما تا ابرنواختر دوّم، دو برابر فاصلهمان تا ابرنواختر اوّل است؛ زیرا میزان تابش متناسب با عکسمربعفاصله میباشد. به عبارت دیگر اگر ما فاصلهء بین خود و ابرنواختری را بدانیم میتوانیم میزان درخشندگی آن را نیز محاسبه نماییم. از آنجا که ابرنواخترها در هستی پیرامون ما به طور پیوسته در حال انفجار هستند، اطلاعات زیاد و دقیقی از فواصل کیهانی برای ما فراهم شده است. همچنین بررسی آنها سرعت انبساط هستی (ماده و انرژی) را نیز نشان میدهد.
در پایان قرن بیستم گروهی از پژوهشگرانی که به رصد ابرنواخترها میپرداختند، متوجه شدند یکی از ابرنواخترهای دور از ما سریعتر از آنچه مورد انتظار بود، درخشندگیاش را از دست داد. این به آن معناست که هستی با سرعتی بیش از آنچه پیشتر گمان میرفت، در حال انبساط میباشد. این هم به نوبهء خود به این معنی است که یک انرژی بزرگ و غولپیکر مجهول وجود دارد که در برابر گرانش جرم مادهء کیهانی ایستادگی میکند و هستی را به سمت انبساط با شتاب بیشتر سوق میدهد.
پس از فراهم آمدن ابزارهایی برای اندازهگیری دقیق مسافتهای کیهانی، با اندازهگیری فاصلههای کهکشانها و سرعت دور شدن آنها، کیهانشناسان دریافتند انرژی بزرگ ناشناختهای وجود دارد که با نیروی گرانش ماده در هستی مقابله میکند و در فرآیند انبساط دائمی و پرشتاب هستی مشارکتی فعال دارد. این انرژی را “انرژی تاریک” نام نهادند.
با توجه به مبانی ریاضی، و براساس مطالب گفتهشده و نتایج رصدهای صورتگرفته، اخترشناسان توانستند مقدار اختلاف ΩΛ−ΩΜ=0.46 را با دقت ۰/۰۳ اندازهگیری کنند.
ΩΛ عبارت است از نسبت چگالی انرژی تاریک به چگالی بحرانی.
ΩΜ عبارت است از نسبت میانگین چگالی کل مادهء موجود در هستی به چگالی بحرانی.
چگالی بحرانی، یعنی چگالی که طبق معادلات اینشتین، انحنای کیهان در آن چگالی صفر میشود.
طبق یافتههای بهدست آمده از مشاهدات نجومی، در کیهان مرئی میانگین نسبت چگالی کل مادهء موجود در هستی به همراه مادهء تاریک ـ که براساس جاذبهاش در این فرآیند مشارکت دارد ـ به چگالی بحرانی تقریباً برابر است با ۰/۲۵ یعنی تقریباً: ۰/۲۵= ΩΜ
و از معادلهء فوق مقدار ΩΛ قابل محاسبه است:
0.46 + ΩΜ = ΩΛ و بهطور تقریبی:
0.71=0.25+(±0.03) 0.46 = ΩΛ
یعنی 0.99~0.96 = ΩΜ + ΩΛ و این مقدار از نظر برخی دانشمندان فیزیک و اخترشناسان تقریباً برابر “یک” میباشد و این یعنی انحنای جهان برابر با صفر است.
از معادلات نسبیت اینشتین در مورد شکل هستی و انبساط یا پایداری آن میتوان مقدار چگالی بحرانی ماده در کیهان را بدست آورد. چگالی بحرانی یعنی چگالی ماده در هستی که در آن، انحنای فضا صفر میشود. ولی در حال حاضر چگالی محاسباتی هستی از طریق جرم معادل مقدار انرژی که معادلهء اینشتین یعنی Ε=mc² بدست میدهد، محاسبه میشود، که به چگالی واقعی معروف میباشد.
اگر چگالی واقعی بیشتر از چگالی بحرانی باشد، یعنی هستی انحنای مثبت دارد، مانند سطح کره، و این خود به آن معنا است که اگر هستی ما منبسط و گسترده شود، نهایت کارش به انقباض کشیده خواهد شد و انبساط بدون توقف آن ادامه نخواهد یافت.
اگر چگالی واقعی کمتر از چگالی بحرانی باشد، به مفهوم این است که جهان انحنای منفی پیدا میکند؛ مانند سطح هذلولی سهموی یا زین اسب و انبساط آن بیتوقف ادامه خواهد داشت.
معنای مساوی بودن چگالی واقعی و چگالی بحرانی هم این است که هستی فاقد انحنا است یا به عبارت دیگر مسطح میباشد. در این حالت انبساط آن ادامه خواهد یافت؛ ولی میانگین انبساطش به تدریج کم خواهد شد تا در نهایت به صفر نزدیک شود.
براساس نتایج پیشین، این نسبت تقریباً برابر یک است، یعنی چگالی فعلی برابر با چگالی بحرانی است یا به عبارت دیگر، هستی بدون انحنا یا مسطح میباشد.
شكل30: نماذج فريدمان
المصدر: (Wheeler. A.J ـ A Journey Into Gravity and Spacetime)
شکل۳۰: مدلهای فریدمان
منبع: کتاب سفری به جاذبه و فضا-زمان
A Jouney Into Gravity and Spacetime, Wheeler. A.J
علاوه بر اطلاعات بدستآمده از اَبَرنواخترها - که پیشتر بحث شد - رصد تابش پسزمینهء کیهانی و ترسیم نقشهء دقیق انحرافات آن، در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیستویکم، بهوسیلهء ابزارهای پیشرفتهای که بر بالنها و ماهوارههای فضایی سوار میشوند، دانشمندان توانستند مجموع ΩΛ و ΩΜ را که تقریباً ۱/۰۲ بود، با دقت احتمالی به میزان ۰/۰۲ دریابند. اگر ما برای درک تفاوت مقدار بین این دو، به نتیجهء بدست آمده از ابرنواخترها مراجعه کنیم، تقریباً به همین نتیجه میرسیم یعنی اینکه مجموع این دو تقریباً عدد صحیح “یک” است و این یعنی:
ثابت کیهانی در معادلهء اینشتین بر خلاف آنچه قبلاً انتظار میرفت، صفر نیست؛ بلکه در این بین انرژی ناشناختهای - یا آن طور که نام گرفته انرژی تاریک - وجود دارد که در واقع بخش اعظم انرژی مؤثر در هستی است؛ و اگر آن را به جرم تبدیل کنیم، سهم بیشتری نسبت به جرم هستی خواهد داشت.
موضوع دیگر اینکه جهان بدون انحنا یا مسطح میباشد.
1. المصدر (تايسون وسميث - البدايات): ص77.
«دادههای (Wilson Microwave Anisotropy Probe) WMAP نشان میدهد که بزرگترین انحراف از هموار بودن تابش پسزمینهء کیهانی انحراف زاویهای حدود یک درجه را نشان میدهد، که در نتیجهء آن
ΩΛ + ΩM مقدار معادل ۱/۰۲ کمتر یا بیشتر به اندازهء ۰/۰۲ پیدا میکند. بنابراین با توجه به دقتهای آزمایشات میتوانیم نتیجه بگیریم:
1 = ΩΛ + ΩM و در نتیجه، فضا مسطح میباشد.
نتایج مشاهدات ابرنواخترهای دور از نوع (*)Ia میتواند به این صورت بیان شود که:
ΩΛ − ΩM = 0.46.
(*)- Ia نوعی از اَبَرنواَختر است که در یک منظومهء دوستارهای که یکی از آنها دور دیگری میگـردد، رخ میدهـد. یکـی از آنها یک کوتولهء سفید و دیگری میتواند هر نوع ستارهء دیگری باشد. (مترجم)
اگر این نتیجه را با ۱ = ΩΛ + ΩM، ترکیب کنیم، مشاهده میکنیم:
ΩΛ = ۰/۷۳ ، ΩM = ۰/۲۷ ، (با عدم قعطیت بسیار کم و دقت بالا در هر عدد) همانطور که گفته شد، این مقادیر بهترین تخمینهای فیزیک کیهانشناسی برای این دو پارامتر کلیدی کیهانی میباشند که به ما میگویند ماده (اعم از مادهء معمولی و مادهء تاریک) تأمینکنندهء ۲۷درصد از تمام چگالی انرژی در جهان و انرژی تاریک، تأمینکنندهء ۷۳درصد مابقی میباشد. اگرمعادلهء ماده-انرژی E/C² را ترجیح میدهیم، خواهیم دید که انرژی تاریک، ۷۳درصد از کل ماده جهان را تشکیل میدهد »(1).
1. مصدر : تایسون و گلداسمیت، آغازها، ص۷۷.
اما در پاسخ به این سؤال که انرژی تاریک از کجا آمده و میآید، برخی فیزیکدانان احتمال میدهند که مکانیک کوانتوم بتواند وظیفهء تفسیر این موضوع را به دوش بگیرد. به این صورت که در فضای خالی از هر چیزی، ذرات مجازی به طور مرتب پدیدار و مخفی میگردند؛ زیرا طبق اصل عدم قطعیت در مکانیک کوانتوم، در خلأ ناپایداریهای کوانتومی وجود دارد؛ این موضوع را پیشتر توضیح دادیم.
فضای ویژهء ماده و انرژی، با گسترش ماده و انرژی منتشر شده، گسترش مییابد، اگر چه این خود میتواند جزئی از فضای بزرگتر تلقی شود که در آن کهکشانها نیز با حرکت واگرای شتابان خود، با گذشت زمان، بخش بزرگتری از آن را اشغال میکنند؛ یا اینکه تمام فضای جهان میباشد در حالی که در گذشته بسیار کوچک بوده و با انفجار بزرگ، توسعهء آن آغاز شده است.
با فرض اینکه انرژی تاریک از نوسانهای کوانتومی در فضای خالی سرچشمه بگیرد، نتیجه آن است که با گسترش فضا، انرژی تاریک در فضای خالی بین ماده بیشتر میشود و انتشار و پراکندگی ماده در هستی نیز افزایش مییابد. بنابراین این انتظار وجود دارد که در کیهان مسطح که طبق معادلهء نسبیت اینشتین دارای ثابت کیهانی غیر صفر میباشد، به طور مرتب افزایش ΩΛ مقدار ΩΜ را کاهش دهد زیرا مجموع این دو برابر با یک میباشد. همچنین انتظار میرود که مقدار ΩΜ به رقمی نزدیک به صفر ، و ΩΛ به عددی که نزدیک به عدد صحیح یک است برسد؛ البته رسیدن به این نتیجه به یک دورهء زمانی طولانی نیاز دارد.
از نظر تئوری، ثابت کیهانی میتواند بسیار بزرگ باشد. اکنون اگر به مراحل اولیهء پیدایش هستی بازگردیم و فرض بگیریم که ثابت کیهانی - همانطور که به لحاظ تئوری پیشبینی میشود - بسیار بزرگتر از مقدار کنونی آن باشد، یعنی اینکه چگالی انرژی تاریک بسیار زیاد خواهد بود و این یعنی برای اینکه مقدار ΩΛ از ΩΜ عبور کند به این مقدار زمان زیاد، نیاز ندارد بلکه در دوران کوتاهی از عمر هستی که شاید چندمیلیونسال باشد، به مقدار ΩΛ بیشتری از مقدار ΩΜ رسیده باشد. مفهوم این سخن آن است که تأثیر مقادیر زیادی از انرژی تاریک در حال افزایش، باعث میشود فرآیند انبساط کیهان شتاب زیادی گیرد و ماده در فضا منتشر و پراکنده گردد، به گونهای که اجازه ندهد ستارگان و سیارات و کهکشانها و آنچه که میبایست در هستی برقرار شود -یعنی حیات- ظهور و بروز یابد؛ و این به آن معنا است که مناسب بودن مقدار ثابت کیهانی به مقدار کنونی آن، که برای پیدایش حیات در هستی مناسب میباشد، خود دلیلی بر قانونمند بودن جهان برای پدیدار شدن حیات میباشد؛ چرا که احتمالات ثابت کیهانی بسیار زیاد است و معقول نیست که به طور تصادفی و بدون قصد و ارادهء قبلی، براساس مشاهدات کیهانی، ثابت کیهانی بسیار کوچکتر از مقدار پیشبینی شده از لحاظ تئوری باشد، تا در نتیجه فضایی مناسب برای تشکیل کهکشانها، ستارگان، سیارات و پیدایش حیات پدید آید.
1. المصدر (تايسون وسميث - البدايات): ص82.
«کاربرد مستقیم تئوری کوانتوم بر چیزی که ما آن را خلأ مینامیم، پیشبینی میکند که ناپایداریهای کوانتومی باید انرژی تاریک را به وجود آورده باشد. اما وقتی از این منظر ماجرا را بررسی میکنیم، به نظر میرسد سؤال بزرگ دربارهء انرژی تاریک این باشد که چرا این قدر طول کشید تا کیهانشناسان بفهمند که این انرژی باید وجود داشته باشد؟ متأسفانه جزئیات وضعیت کنونی، این سؤال را به این صورت تغییر داده است که چگونه فیزیکدانهای ذرات این قدر به اشتباه رفتهاند؟ محاسبات مربوط به مقدار انرژی تاریک در هر سانتیمترمکعب مقداری در حدود 10¹²⁰ برابر مقدار انرژی که کیهانشناسان از ابرنواخترها و تابش پسزمینهء کیهانی مشاهده کردهاند، میباشد. در مقیاسهای کیهانی، محاسباتی که تصحیحاتی در حدود ۱۰ برابر مقداری را نشان بدهد حداقل به طور موقت پذیرفته میشوند، اما ضریب 10¹²⁰ برابر نمیتواند ندیده گرفته شود، حتی توسط سهلانگارترین فیزیکدانها. اگر فضای خلأ واقعی که شامل انرژی تاریک میباشد، چیزی شبیه آنچه فیزیکدانهای ذرات ارائه میکنند، بود، جهان به قدری پف کرده و بزرگ شده بود که حتی سرهای ما قادر به چرخیدن نمیشد؛ زیرا تنها در کسر کوچکی از ثانیه، هر مادهای به طور غیرقابل تصوری متلاشی میشد »(1).
1. مصدر : تایسون و گلداسمیت، آغازها، ص۸۲.
در تلاشی برای تفسیر ثابت کیهانی، تئوری چندجهانی به صورتهای مختلف از طرف فیزیکدانها و کیهانشناسان عرضه شده است. یکی از این فرضیهها این است که: ما در کیهانی از زنجیرهای از کیهانهای متعدد زندگی میکنیم که بر اساس احتمالات و انفجارهای زیادی که در داخل وجودی با ابعاد بیشتر رخ داده، پدید آمده است. هر کیهان با سایر کیهانها ارتباطی ندارد چرا که هر کیهانی دارای فضایی مخصوص به خود میباشد. میتوان چنین تصور کرد که کیهان ما نتیجهء یکی از این احتمالات و انفجارهای فراوانی میباشد که بیشترشان منجر به تشکیل ثابت کیهانی که مناسب برای ظهور حیات در آنها شود، نمیانجامد و به این ترتیب، اشکال گفتهشده دیگر وارد نخواهد بود.
البته این صرفاً یک تئوری است. در مورد جهانهای متعدد میتوانیم بگوییم که هر کدام از آنها از یک جهان برتر از آن صادر شده است. بر این اساس منبع آنها یکی نخواهد بود و به این ترتیب این روش برای حل اشکال احتمالات در تعیین ثابت کیهانی، کارآیی نخواهد داشت. علاوه بر این فرضیهء چندجهانی خود باعث مطرحشدن پرسشهای دیگری دربارهء این جهانهای چندگانه میشود و نیز سؤالاتی را دربارهء میزان احتمال اثرگذاری این کیهانها بر هم و اینکه آیا ناپایداریهای کوانتومی در فضا، از نتایج این اثرگذاری هست یا خیر، پیش میکشد.
به طور کلی، این فرضیه تا کنون پاسخ ضعیفی نسبت به آنچه از طریق مشاهدات کیهانی واقعی ثابت شده است، به شمار میرود؛ مبنی بر اینکه ثابت کیهانی با مقدار فعلی، برای پیدایش حیات و در نتیجه به وجود آمدن بدنهای ما مناسب است؛ و اگر ثابت کیهانی به این مقدار نبود و بسیار بزرگتر از آن بود، همان طور که بر اساس مبادی تئوری چنین فرض گرفته میشود، حیات بر روی این کیهان به وجود نمیآمد. این خود دلیلی است بر اینکه ورای آن قصد و ارادهای وجود دارد و زندگی که دانسته و از روی قصد پدید آمده است، خود، هدف میباشد. این موضوع وجود خدا را ثابت میکند.
1. المصدر (تايسون وسميث - البدايات): ص85.
«در دیدگاه چند جهانی، وضعیت کلی رخدادها در ابعاد بیشتری بررسی میشود. بنابراین فضا در جهان ما از دسترس هر جهان دیگری دور خواهد بود و برعکس. این فقدان احتمال تراکنش بین جهانها، حتی به لحاظ تئوری، فرضیهء چند جهانی را در گروه غیرقابل آزمایشها و در نتیجه غیرقابل اثباتها قرار میدهد، حداقل تا زمانی که افراد عاقلتری، راههایی برای آزمایش صحت مدل چند جهانی ارائه دهند »(1).
1. مصدر : تایسون و گلداسمیت، آغازها، ص۸۵.
برخی کیهانشناسان به این پاسخ اشکال گرفتهاند و گفتهاند که قوت این استدلال به موجودیت ما برمیگردد. یعنی این اشکال متعلق به مشاهدهگر یا انسان میباشد. به عبارت دیگر این وجود ما است که مقدار ثابت کیهانی را تعیین و مشخص کردهاست و از آنجا که ما در اینجا حضور و وجود داریم و ثابت کیهانی را رصد نمودهایم، مقدار فعلی آن حائز اهمیت گشتهاست. این اشکال را اصل یا رهیافت انسانی مینامند. ولی واقعیت آن است که این اشکال به وجود انسان که ثابت کیهانی را رصد کرده است آن قدر اهمیت میدهد که آن را در تلاش برای حل اشکال ثابت کیهانی اثرگذار میداند. اکنون و بر اساس اصل یا رهیافت انسانی، ثابت کیهانی و هستی، بدون وجود انسانی که مشاهدهگر آن است، فاقد ارزش و بیمقدار به شمار میرود. ما این موضوع را پیشتر در مکانیک کوانتوم مطرح نمودیم. بنابراین انسان و وجود او دارای چنان اهمیت عظیمی است که بدون رصدکننده (انسان)، هستی ارزش شناخت و بررسی نخواهد داشت. بدون وجود انسان، کیهانی که امروز میشناسیم، پدید نمیآمد و این یعنی، انسان مهمترین هدف هستی است. مادام که هدفی وجود داشته باشد، ورای آن قدرتی برتر یا خدا قرار دارد.
1. المصدر (هوكنج - موجز تاريخ الزمن): ص111 ـ 112.
«اما فرض کنید که تنها در مناطق هموار است که کهکشانها و ستارگان شکل میگیرند و تنها در این نواحی شرایط برای تکامل موجودات پیچیدهای که همانند ما قادر به تولید مثل هستند و میتوانند سؤال کنند که “چرا جهان چنین هموار است؟” مساعد میباشد. این مصداقی است از آنچه به “اصل انسانی” (Anthropic principle) معروف است و به شرح زیر میتوان آن را تفسیر کرد: ما جهان را به همین شکلی که هست میبینیم، چرا که ما وجود داریم »(1).
1. مصدر : هاوکینگ، تاریخچهء زمان، ص۱۱۱ و۱۱۲.
برای حل مشکل ثابت کیهانی که پیشتر گفته شد، مدل دیگری از چندجهانی وجود دارد که مدل موّاج نام گرفته و بر نظریهء ابرریسمان یا نظریهء M مبتنی است. این مدل، جهانهای چندگانه را به شکل پوستههای گسترشیافتهای در نظر میگیرد که بین آنها برخوردهایی صورت میگیرد و از هر برخورد، انفجار عظیمی بین دو پوستهء درگیر رخ میدهد و در نتیجه کیهانی جدید در هر یک پدیدار میشود. با توجه به تعدد جهانها، طبیعی است که برخی منجر به پیدایش حیات شوند، در کنار جهانهایی که اغلبشان نامولد میباشند.
1. المصدر (تايسون وسميث - البدايات): ص88.
«پل اشتاینهارت(*) از دانشگاه پرینستون که با کمک برخی دانشجویان، اسمهای جذابی ایجاد میکند، با همکاری نیل توروک(**) از دانشگاه کمبریج، مدل کیهانی آتش بزرگ (مدل اکپیروتیک) ( Ekpyrotic Model ) را ارائه نمود. براساس بخشی از فیزیک ذرات که تئوری ریسمان نامیده میشود، اشتاینهارت جهانی با یازده بعد پیشبینی کرد که عمدتاً به صورت در هم پیچیده شبیه به یک جوراب فشرده شده است به طوری که فضای کمی را اشغال میکند؛ اما برخی از ابعاد آن اندازهء واقعی و قابل توجه دارند در حالی که ما قادر به درک آنها نمیباشیم، زیرا ما در چهار بُعد شناختهشدهء خودمان اسیر هستیم. اگر تصور کنیم که تمام فضای جهان ما یک صفحهء نازک نامتناهی را پر کند، (این مدل، سهبُعد جهان را به دو بُعد تقلیل میدهد) میتوان صفحهء موازی دیگری را تصور نمود؛ حال تصور کنید که این دو صفحه به یکدیگر نزدیک میشوند و با هم برخورد میکنند. این برخورد، انفجار بزرگ را به وجود آورده و همان طور که هر صفحه از دیگری دور میشده، تاریخ هر صفحه خطوط شناختهشدهای را دنبال کرده که منجر به تولد کهکشانها و ستارهها شدهاست. در نهایت، دو صفحه از جدا شدن از یکدیگر دست میکشند و دوباره شروع به نزدیک شدن به یکدیگر مینمایند، برخورد دیگری روی میدهد و در هر صفحه، انفجار بزرگ دیگری اتفاق میافتد. بنابراین جهان، هرچند صدمیلیارد سال یکبار، تاریخ چرخشی دارد و خودش را تکرار میکند؛ حداقل از نظر ویژگیهای کلی. از آنجا که ekpyrosis در زبان یونانی به معنی آتش بزرگ است، (که کلمهء آشناتر “جرقههای بزرگ آتش” (pyromaniac) را به یاد میآورد) مدل “آتش بزرگ” این نکته را از اندیشههای یونانی به یاد میآورد که کیهان شناختهشدهء ما از آتش عظیمی ، متولد شدهاست.
این مدل از جهان دارای جذابیتهای عقلی و احساسی میباشد ولی نه آن قدر که قادر به ربودن عقل و دل کیهانشناسانِ بعد از اشتاینهارت باشد، حداقل تا حالا که نبوده است. چیز مبهمی مانند مدل آتش بزرگ، حتی اگر خودش واقعاً یک مدل نباشد، ممکن است روزی، راه حلی برای توصیف انرژی تاریک که امروزه کیهانشناسان درگیر آن هستند، ارائه دهد. حتی کسانی که به روشهای آنتروپیک علاقمند هستند(***)، به سختی میتوانند در مقابل یک تئوری جدید که توصیف خوبی از ثابت کیهانی، بدون شامل شدن تعداد نامتناهی از جهانها که جهان ما یکی از خوششانسترین آنهاست، مقاومت کنند »(۱).
۱. مصدر : تایسون و گلداسمیت، آغازها، ص۸۸.
(*)- پل اشتاینهارت (Paul Steinhardt)(متولد۱۹۵۲) فیزیکـدان آمریکـایی اسـت. وی اسـتاد فیزیـک نظـری دانشـگاه پرینستون و دارای کرسی آلبرت اینشتین میباشد. (مترجم)
(**)- نیل توروک (Neil Geoffrey Turok) (متولد۱۹۵۸) فیزیکدان اهل آفریقای جنوبی است. وی استاد دانشگاه کمبـریج و مدیر انستیتو فیزیک نظری پریمیتر در کانادا میباشد. (مترجم)
(***)- کسانی که وجود زندگی در کیهان را محدودکنندهء راههای تغییر در کیهان میدانند. (مترجم)
*****