جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلام
خداوند سبحانومتعال در قرآن کریم سخن کسانی را که گفتهاند خداوند پسری دارد که از او منفصل یا از او متولد یا از او صادر شده ـبهاین معنا که از لاهوت مطلق، یک لاهوت مطلق دیگر حاصل شدهـ مردود شمرده است؛ همچنین عقیدۀ آن عده را که میگویند انسانِ آفریدهشده، میتواند تا آنجا ارتقاء یابد که به لاهوت مطلق برسد ـیعنی وی با لاهوت مطلق یکی شود و خود در واقع به لاهوت مطلق تبدیل گرددـ کذب شمرده است. بر اساس نگرش این افراد، لاهوت مطلق در ناسوت و در جسد تنزل یافته یا بهصورت یک انسان در بین مردمان متجلی گشته است، و این انسان، پسر خداست.
در حقیقت با اینکه این دیدگاهِ اعتقادی، ساختۀ علمای غیرعامل بوده و باطل است، ولی خداوند سبحانومتعال از روی رحمتش، حتی در جزئیاتِ چنین نظریهای آنها را مخاطب قرار داده و با آنها صحبت کرده است. شما ملاحظه میکنید حقتعالی موضوع را برای آنان موشکافی میکند و آسیبها و نقصان نهفته در این عقیده را به آنها گوشزد مینماید.
خداوند متعال میفرماید: (پدیدآورندۀ آسمانها و زمین است، چگونه او را فرزندی باشد و حال آنکه او را همسری نیست. هرچیزی را او آفریده است و به هر چیزی داناست) [انعام:۱۰۱.].
(چگونه او را فرزندی باشد و حال آنکه او را همسری نیست):
و این نقض تامّی است که خدا بهوسیلۀ آن با ایشان سخن گفته است و آنها بههیچوجه قادر نیستند آن را رد کنند؛ زیرا معنایش این است: شما معتقدید خدای سبحانومتعال فرزندی دارد و این فرزند همان لاهوت مطلق است؛ یعنی کامل مطلق و غنی مطلق است و به دیگری نیازمند نیست. اگر بگویید این فرزند فقط از خدای سبحانومتعال صادر شده، به آنمعناست که فرزند کاملاً با پدر مطابقت داردـ با قطعنظر از اینکه حقیقتِ بسیطِ (غیر مُرکّب) مطلق نمیتواند متعدد و چندگانه باشدـ حال، در این صدور چه مفهوم و چه حکمتی نهفته است؟! و حال آنکه (اصولاً) هیچ تمایز یا اختلاف و تغییری که بتوان به تصور آورد وجود ندارد؟! آیا بر این باورید این پدر غیرحکیم است، چرا که فرزندی از او متولّد یا صادر شده است که نه برای او سبحانومتعال سودی بههمراه دارد نه برای دیگری؟!
اگر به وجود اختلاف یا تمایز یا تفاوت معتقد باشید ـهمانطور که نصارای امروزه چنین باور دارند و میگویند اقانیم از هم متمایزندـ این الزاماً بهمعنای وجود لاهوت دوم است (... صَاحِبَةٌ...) تا پسر از دو تا صادر شده باشد که در این صورت مطابق با هیچکدام نخواهد بود؛ چراکه او از هر دویِ اینها با هم صادر شده است. بنابر این آیا شما به وجود لاهوت دوّم (الصاحبة = همسر) که پیش از پسر بوده است اعتقاد دارید؟! [۷۴]
بدانید اگر به وجود فرزند معتقد هستید بهناچار باید قبل از او، به وجود لاهوت دوّم (الصاحبة = همسر) معترف شوید؛ وگرنه چطور بدون وجود لاهوت مطلق دوّم (الصاحبة) از پدیدآمدن فرزند (لاهوت مطلقی که از آن حاصل شده است) دم میزنید؛ آن هم از همان ابتدای کار به همراه خداوند سبحانومتعال! موجودبودن اله مطلق دوّم (الصاحبة) در آغاز بههمراه خداوند سبحانومتعال محال است؛ زیرا لاهوت مطلق، حقیقتِ بسیطِ مطلق است و نمیتواند متعدد باشد: (چگونه او را فرزندی باشد و حال آنکه او را همسری نیست).
و خدای متعال میفرماید: (خدا هیچ فرزندی ندارد و هیچ خدایی با او نیست؛ اگر چنین میبود هر خدایی با آفریدگان خود به یک سو میکشید و بر یکدیگر برتری میجستند، خدا از آنچه او را وصف میکنند منزّه است) [مؤمنون:۹۱.].
یعنی شما آنچه را که از اقانیم سهگانه (یا اصول سهگانه) پنداشتهاید به این صورت سامان دادهاید و به وجود پدر (خدای سبحانومتعال) و لاهوت مطلق دوّم یا همان صاحبة (پسر) معتقد شدهاید؛ سپس بر این باورید که از این دو، لاهوت مطلق سوّم (اقنوم سوّم) یا روحالقدس صادرشده است. سخن دربارۀ لاهوت دوّمی است که در آغاز بههمراه خدای سبحانومتعال بوده: آیا بین این دو تمایز و تفاوتی وجود دارد یا اینکه این دو یکی هستند؟
کسی که بگوید این دو یکی هستند، نقض پیشین بر او وارد است؛ زیرا صادرشده از این دو، با هر دوشان مطابقت دارد؛ و کسی که معتقد باشد بین این دو تمایز و تفاوت وجود دارد، الوهیّت مطلق بودن الوهیّت دوّم، عقیدهاش را نقض میکند؛ زیرا این نقض بر او وارد و بجاست و تمایزی نمیتواند باشد جز در کمالِ مطلق: (...و بر یکدیگر برتری میجستند، خدا از آنچه او را وصف میکنند منزّه است).
علمای غیرعامل از آنرو که فطرت خود را واژگونه کردهاند و به قهقرا بازگشتهاند گفتهاند خداوند فرزندی دارد، «سبحانه و تعالی عمّا یصفون» (خداوند از آنچه توصیفش میکنند منّزه است): (آگاه باش که از دروغگوییشان است که میگویند: * خدا صاحب فرزند است. دروغ میگویند) [صافات: ۱۵۱ و ۱۵۲.].
اگر آنها به فطرت الهی بازگردند و در نعمتهای خداوند اندیشه کنند خود را از این هلاکت آشکار نجات میدهند و از سخنگویی دربارۀ آنچه به آن دانشی ندارند بازمیایستند. سخنگفتن آدمی دربارۀ چیزی که نمیداند دروغگویی است: (آنها دروغ میگویند). خدای متعال میذفرماید: (و کسانی را که گفتند: خدا فرزندی اختیار کرد بترساند * نه خود به آن دانشی دارند و نه پدرانشان داشتهاند. چه بزرگ است سخنی که از دهانشان بیرون میآید و جز دروغی نمیگویند) [کهف:۴و۵.].
در ضمن خداوند سبحانومتعال تعدد لاهوت مطلق و اعتقاد به چنین چیزی را به هر صورت که باشد از اساس مردود دانسته است: (گفتند: خدا فرزندی برگزیده است. منزّه است، بینیاز است، از آنِ اوست هرچه در آسمانها و زمین است. شما را برای آن سخن دلیلی نیست. چرا دربارۀ خدا چیزهایی میگویید که به آن آگاه نیستید؟) [یونس: ۶۸.].
(گفتند خدا فرزندی برگزیده است؛ منزّه است؛ او بینیاز است):
اصل این نقض برای کسانی که به تعدد لاهوت مطلق معتقد هستند (چه بهصورت فرزند و چه بهگونۀ دیگری که افراد انحرافیافته از راهِراست میپندارند) این است که خداوند در فطرت آدمی، چیزی به ودیعه نهاده است که انسان با آن میتواند حکمت را از سفاهت (حماقت) باز شناسد: (سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به او الهام کرد) [شمس:۸.]. هرکس این معیار را بهکار گیرد قطعاً خواهد گفت اعتقاد به تعدد لاهوت آنهم بدون وجود تفاوت، سفاهت است و چنین چیزی خالی از حکمت است. لذا تنها چیزی که میماند موضوع تمایز و تفاوت بین این دو است، که این نیز با یک جمله نقض میشود: ﴿سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ﴾ (خدا منزّه است، بینیاز است). تمایزی در لاهوت نیست، مگر در کمال، که فقر و نقص در غیر او را مشخص و در نتیجه وجودِ لاهوتِ مطلقِ غیر از او را نقض میکند.
در خصوص موضوع ارتقای انسان، خداوند انسان را آفرید و در او فطرتی بهودیعه گذاشت که با آن، این شایستگی را یافته است تا بهآنجا صعود کند که اسماء الله و صورتِ الله و تجلیِ خدا و خدای در خلق شود؛ لیکن انسان هرقدر هم اوج بگیرد و ارتقا یابد، باز هم لاهوت مطلق و غنی مطلق نخواهد شد؛ بلکه مخلوق و نیازمند بهدرگاه خداوند سبحانومتعال باقی میماند: (نزدیک است روغنش روشنی بخشد هرچند آتش به آن نرسیده باشد، نوری افزون بر نور دیگر، خدا هرکس را که بخواهد به نورش راه مینماید) [نور:۳۵.]؛ «نزدیک است» به این معنا نیست که از «خودش روشنی میبخشد» تا به این ترتیب، لاهوتِ مطلق شود؛ چرا که هَر چه غیر از او، مخلوق خداوند بوده و نیازمندِ خداوند سبحانومتعال است: (نسزد خداوند را که فرزندی بر گیرد؛ منزّه است، چون اراده کاری کند میگوید «باش»، پس میشود) [مریم:۳۵.].
در این نقض که در قرآن کریم آمده است پیام کافی وجود دارد، برای صاحبدلان یا آنان که با حضور قلب گوش فرامیدارند.[۱]
[۱] - (در این سخن برای صاحبدلان یا آنان که با حضور قلب گوش فرامیدارند اندرزی است). (ق: ۳۷) (مترجم)
آنها از یک سو عقیده دارند خداوند، یکتا و یگانه است و از سوی دیگر به اقانیم سهگانهای معتقدند که از هم متمایز و در ذاتِ خود مستقلاند و طبق اعتقادی که دارند، هر یک، دیگری را ارسال میکند و ایمان به اینکه بین اینها رابطهای از نوع رابطۀ پدر فرزندی برقرار است و... این نظریهای است که خودشان هم میدانند از روی بیخردی است؛ [۷۵] وگرنه چطور میشود یگانۀ واحد با تعدد و اجزا و تمایز اجزایش یکجا جمع شود، حتی اگر آنها را اجزا نام ننهند؟!
اگر همۀ آنچه را که تاکنون برای بطلان این عقیده گفتهایم کنار نهیم، مطلب زیر برای آنها کافی خواهد، بود اگر به خرد اندیشه کنند:
خداوند نوری است بدون ظلمت، و تمام عوالم خلقت، نور همراه با ظلمت هستند. موجودات نیز با تجلی نور خدای سبحانومتعال در ظلمات تجلی و ظهور یافتهاند؛ لذا امکان ندارد در عوالم خلقت، خداوند در مخلوقی حلول یابد یا بهطور کامل در او ظهور نماید (همانطور که در خصوص عیسی و روحالقدس چنین ادعایی دارند)؛ زیرا معنای این سخن آن است که چنین موجودی نمیتواند بقا یابد؛ بلکه فانی میشود و جز نور بیظلمت چیز دیگری بر جای نمیماند؛ بهعبارت دیگر خلق باقی نمیماند، بلکه فقط خدای سبحان که نوری بیظلمت است بر جای میماند. بر همین اساس است که ما بارها گفتهایم و تکرار کردهایم که محمد بین لاهوت و انانیّت و انسانیّت در نوسان است. من بر این مطلب تأکید ورزیدهام تا کسی گمان نکند خداوند (که نوری بیظلمت است) در عوالم خلقت حلول مییابد، تعالی الله علواً کبیراً. قضیه کاملاً روشن است: معنای ظهور تامِّ نورِ بیظلمت در عوالم خلق، بهمعنی فنا و محوشدن آن است؛ بهگونهای که نه اسمی و نه رسمی و نه معنایی از آن بر جای نمیماند؛ بلکه فقط خداوند یعنی نوری که هیچ ظلمتی در آن راه ندارد باقی میماند؛ تعالیالله علوًا کبیرًا.
—————————* * *—————————
[٧٤]- وهذا أيضاً أمر فطري وعقلي وهو أنّ الحقيقة البسيطة المطلقة لا يمكن أن ينفصل عنها شيء مغاير لها أو متميز عنها، ولا يمكن أن يكون فيها أقسام أو أجزاء أو أصول أو أقانيم كما يسمونها متمايزة؛ لأن هذا يعني إنها حقيقة مركبة وليست بسيطة، والتركيب دلالة الافتقار وينفي عنها الغنى، وبالتالي لينفصل شيء ما متميز عن الحقيقة البسيطة المطلقة لابد من وجود حقيقة بسيطة مطلقة أخرى، وهذا أمر محال؛ لأن الحقيقة البسيطة المطلقة واحدة ولا يمكن أن تتعدد.
[۷۴]- این بهطور فطری و عقلی پذیرفتهشده است از حقیقتِ بسیطِ مطلق نمیتواند چیزی صادر شود که مغایر یا متمایز با آن باشد و نمیتواند در آن، گونهها، اجزا، اصول یا اقانیم متمایز ـبه آن صورتی که ایشان نام نهادهاندـ وجود داشته باشد؛ زیرا در این صورت به این معنی خواهد بود که آن حقیقت، حقیقتِ مرکب بوده است، نه بسیط، و مرکببودن، دلالت بر فقر و نیاز دارد و بینیازی و غنیبودن را نفی میکند؛ بنابر این برای جداشدن چیزی متمایز از حقیقتِ بسیطِ مطلق باید حقیقت بسیط مطلق دیگری هم وجود داشته باشد که این، محال است؛ چرا که حقیقت بسیط مطلق، یگانه است و نمیتواند متعدد باشد.
[٧٥]- ولهذا تجدهم دائماً يقولون: إنّ الثالوث غير معقول ولا يدرك بالعقل، ولكن يجب الإيمان به.
[۷۵] - از اینرو میبینیم آنها مرتب میگویند: اقانیم سهگانه، عقلانی نیست و با عقل درک نمیشود، ولی ایمان به آن، واجب است.