جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلاماسمهای الهی که در فاتحه آمده است:
اسم «الله» برای ذات جامع کمالات ربّانی وضع شده است . و رحمان و رحیم دروازهء این ذات میباشند ، اگر بابِ رحمت نمیبود کسی از جهانیان تزکیه (پاکیزه) نمیشد ، و هیچ کسی به کمال نمیرسید؛ و حتی چیزی بر عالمهای خلقت افاضه نمیشود، مگر بهواسطهء این دو اسم ، پس فیض از الله و با واسطهء رحمان رحیم میباشد ؛ و از همین رو خداوند میفرماید: ﴿بگو: چه الله را بخوانيد چه رحمان را، هر کدام را که بخوانيد، نامهای نيکو از آنِ او است﴾.
عالَمها سه تا هستند ، که عبارتند از:
الف- عالم مُلک: یا همین عالم جسمانی که در آن زندگی میکنیم ، و از ماده ـ چیزی که به عدم شبیه است و بهرهای برای وجودداشتن ندارد مگر قابلیتی برای وجود ـ ، و از صورتی که ظاهرکنندهء آن است ، تشکیل شده است. ماده با صورت قوام مییابد ، و آنچه در جسم وجود دارد مانند احساس ، طعم ، بو ، حرکت ، رشد و از بین رفتن، جملگی مربوط به این صورت جسمانی و مثالی میباشد نه ماده. به عنوان مثال انگشت در دست انسان ، گرما و سرما و نرمی و زبری را حس میکند ، و در بیشتر موارد هنگام مرگ انسان، جسمش به خاک تبدیل میشود ، و این انگشتان هم مشتی خاک نامیده خواهند شد.
و حقیقت این است که : صورت انگشت انسان از ماده برداشته شده ، و صورتی جدید بر آن عرضه گردیده است ، که صورت یک مشت خاک میباشد ، که جسمی جدید است که احساسی ندارد ، و به این ترتیب برای ما روشن میشود که حسها در اجسام از لوازم مربوط به صورت میباشد نه ماده. اینچنین است که اگر این مشت خاک تبدیل به یک پرتقال شود ، دارای بوی زیبا و طعمی خوش میشود ، و با اینکه ماده در انگشت و خاک و پرتغال یکسان است ، اما تغییر صورت ، سبب تغییر بو و طعم و احساس شده است ، و حتی باعث تغییر در حرامبودن خوردن خاک و انگشت انسان، و حلالبودن خوردن پرتغال میشود.
از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که فرمود: (بدان ای فلانی که جايگاه قلب نسبت به جسد همانند جايگاه امام واجب الاطاعه در بين مردم است ، آیا نمىبينى كه تمام جوارح جسد عاملان و كارکنان قلب ، و مترجم و اداكنندهء عمل از طرف او هستند؟ دو گوش و دو چشم و بينى و دهان و دو دست و دو پا و عضو شهوت همه كارگزاران قلب هستند ، هنگامى كه قلب ارادهء ديدن كند، انسان دو چشمش را براى ديدن باز مىكند ، و هرگاه ارادهء شنيدن كند دو گوشش را بهکار میگیرد و شنواییاش را فعال میکند و میشنود، و وقتى بخواهد ببويد با بينى مىبويد ، و بينى است كه آن بو را به قلب مىرساند ، و زمانى كه بخواهد صحبت کند با زبان حرف میزند، و هنگامی که بخواهد کاری انجام دهد، دستها را به عمل وامیدارد ، و وقتى بخواهد حركت كند با پا حركت مىنمايد ، و وقتى نيّت شهوت كند عضو شهوت را وادار به شهوترانى مىكند. اين اعضا و جوارح همگی با تحريک قلب به فعاليّت درمیآیند ، سزاوار است كه امام در فرمانی که میدهد، اينگونه اطاعت شود).
از اینجا درمییابیم كه تشریع و قانونگذاری به صورت نظر دارد نه به ماده ، و حتی نظر داشتن به صورت مثالی ملکوتی که اصل صورت جسمانی است، کفایت میکند. به همین دلیل از معصومین (علیهم السلام) روایت شده است: (خداوند از زمانی که این عالم را خلق نمود به آن نگاه نکرد) ، و (خداوند به چهرهء شما نگاه نمیکند بلکه به قلبهای شما نظر میافکند).
به این ترتیب شبههء «آکِل و مأكول» (خورنده و خوردهشده)([#]) پاسخ داده میشود؛ چرا که وجه اشتراک بین انگشت و خاک و پرتغال در مثال : فقط ماده است ، و ماده : عدمی است که تنها قابلیتی برای وجود دارد و نه چیز دیگر.
[#]- خلاصة هذه الشبهة هي: إنّ الإنسان بموته يستحيل إلى تراب، تمتصه جذور الأشجار والنباتات، ومن ثم يصبح ثمراً، فيأكله إنسان آخر، ويُعد ما أكله جزء من جسده، عندها يأتي السؤال: إلى أي جسد تعود هذه الأجزاء المأكولة ؟ فأن عُدّت من الأول، أصبح الجسد الثاني بعد موته ناقصاً، وإن عُدّت جزء من الثاني ينقص الأول. وليس من الضروري أن يكون المأكول إنساناً، بل حتى لو كان حيواناً يأتي فيه عين الكلام السابق، وهكذا. وهذه الشبهة أدّت بالبعض أن ينكر المعاد الجسماني.
بنابراین مشخص شد که هیچ گونه اشتراک حقیقی بین انگشت و خاک و پرتغال وجود ندارد.
[#]- بهطور خلاصه این شبهه به این صورت است که: انسان با مردن تبدیل به خاک میشود ، و ریشهء درختان و نباتات آن را جذب خویش میکنند، و به این صورت تبدیل به میوه میشود ، و انسانی دیگر آن را میخورد ، و آنچه خورده است جزئی از جسدش میشود. در اینجا سئوالی مطرح میشود: این اجزای خوردهشده به کدام جسد باز میگردد؟ اگر به جسد اول بازگردد، جسد دوم بعد از مرگش ناقص خواهد بود ، و اگر به جزئی از جسد دوم بازگردد جسد اول ناقص خواهد بود! الزامی ندارد که جسم خوردهشده، یک انسان باشد ، و اگر جسم خوردهشده متعلق به یک حیوان باشد نیز همین مسأله پابرجا خواهد بود. به این ترتیب برخی با استناد به این شبهه ، معاد جسمانى را منکر میشوند .
ب- عالم ملکوت: عالم مثالیِ مجرد از ماده است ، شبیه آنچه شخص در خواب میبیند ، این عالم ، از عالم جسمانی بالاتر است ، و حتی بر آن سیطره دارد و در آن دخل و تصرّف میکند. هر جسمی در عالم مُلک ، شکل و صورتی در عالم ملکوت دارد ، که حقیقت آن جسم میباشد.
صورت انسان در عالم ملکوت، نفس او یا ناطقهء کاشتهشده در جنان ([قلب او]) میباشد ، که تدبیرکنندهء جسم در این عالم مادی است ، این نفس یا ناطقهء کاشتهشده در جنان ([قلب]) ، همان: سایهء عقل میباشد.
ج- عالم عقلی: که عالم سوّم است، و از عالم ملکوت بالاتر است . و عالمی کلی است ، که موجودات در آن برخی در برخی دیگر تنیده شدهاند[مستغرقاند] ، و در آن منافات و اختلافی وجود ندارد؛ آنگونه که در عالم ملکوت و در عالم ملک وجود دارد.
غایت انسان رسیدن به این عالم است ، و غرض از این رسیدن ، شناخت و معرفت خداوند سبحان و متعال میباشد ، و همانطور که گفته شد این شناخت ، معرفت و شناختِ کُنه و حقیقت او سبحان و متعال نیست ، و همچنین شناخت ذات یا اسما و صفات او که عین ذاتش میباشند هم نمیباشد ، بلکه معرفت و شناختِ سایههای اسمهای نیکوی او است ، که همان حجتهای الهی (علیهم السلام) میباشند . و تأکید میکنیم که آنها سايههای اسمهای نیکوی خداوند هستند ، نه خود اسمهای نیکوی او که عین ذات او میباشند.
اما آنچه از بعضی روایات آمده است که آنها را «اسماء الحُسنیٰ» (نامهای نیکو) نام نهاده است؛ به ایندلیل است که صورت ، حکایتکنندهء اصل میباشند؛ هنگامی که عکس کسی را میبینی میگویی این فلانی است در حالی که شما خود این شخص را ندیدهای ، و آنچه دیدهای عکس او میباشد.
و چهبسا خداوند از خلقش کسانی را که درب رحمتش را به رویشان گشود را برگزید ، و حجاب را از پیش روی آنان برداشت و آنان به رسول کریم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ، كه حکایتکنندهء ذات یا شهر کمالات است، نظر افکندند؛ شهری که بابَش علی و فاطمه (عليهما السلام) است؛ به عبارت دیگر اینان به سایهء الله، الرحمن ، الرحیم ، و وجه او سبحان و متعال در ممکنات ، نظر کردند.
انسان در همهء این عَوالِم، حمد و ستایش خداوند پروردگار جهانیان را میکند و او را ثنا میگوید؛ چرا که او کریمی است که بدون هیچ چشمداشتی ، عطا میکند. او در این عالم جسمانی مربی[پروردگار] است؛ از مشتی خاک، گیاه رویانید ، سپس منی و تخمک زنده ، سپس جنین ، سپس کودک ، سپس جسمِ کودک رشد میکند و به تدریج به تکامل میرسد.
انسان در همهء این مسیرها فقیر و محتاج پروردگار غنی است؛ کسی که برایش زیستگاه مناسب ، و غذای کافی جهت رشد و تکاملش را فراهم کند ، و آسیبهای ناشی از اضداد و تضادها را از او دفع نماید.
شاید گفته شود: فایدهء این تکامل در عالم ماده چیست؟ در حالی که نتیجه و سرانجام جسم انسان که نهایت کمالش در این عالم جسمانی تبديل شدن به مشتی خاک است ، و حال آنکه خاک جماد و پستترین موجودات جسمانی میباشد!؟
([##])- راجع : تفسير القرطبي : ج١٧ ص٤، منهج الرشاد لمن أراد السداد : ص٥٦٥.
در پاسخ میگویم: اگر جسم انسان بهشکل درست و حقیقی تکامل پیدا کند ، و بر حلال بنا شود ، و با عمل صالحِ خالص برای خداوند پاکیزه شده باشد ، به مشتی خاک تبدیل نمیشود همانطور که در روایات آمده است، به صورت جسم انسان باقی میماند: (جسمهای انبیا، اوصیا و شهدا و کسی که چهل هفته بر غسل جمعه مداومت داشته باشد) را زمین نمیبلعد ، مردم این واقعیت را در موارد متعدد لمس کردهاند؛ هنگامی که قبور بعضی از شهدا را نبش میکنند ، و میبینند که جسم آنها هیچ تغیری نكرده است ، همان طور که روایت شده است که جسد حر بن یزید ریاحی (رحمه الله) نبشقبر شد ، و دیده شد که با گذشت صدها سال از شهادتش به همراه حسین بن علی (عليهما السلام)، جسدش هیچ تغییری نکرده است.
بنابراین ، از بین رفتن جسم بیشتر مردم و بازگشت آن به مشتی خاک ؛ از آن رو است که جسم را بر لبهء پرتگاهی پرورش دادهاند و با عمل صالح آن را تزکیه و پاکیزه نکردهاند .
اما در عالم ملکوت؛ انسان محتاج مربیای [پروردگاری] میباشد که کمالات اخلاقی را به او افاضه نماید؛ کمالاتی که او را به عالم عقل ارتقا دهد ، او به پروردگاری محتاج است که هواهای نفسانی باطل را ، و وسوسههای شیاطین انس و جن را که جلوی سِیر او در طریق خداوند سبحان و متعال را میگیرند، را از او دور نماید.
اما گروه کوچکی که به عالم عقل میرسند ، آنها هم به پروردگاری نیاز دارند که به آنها افاضه نماید و هر کس را بر حسب درجهاش، تکامل بخشد: ﴿بگو: ای پروردگارمن، بر علم من بيفزای﴾ ([طـه : ١١٤.])؛ همانطور که گامهایشان را در این عالم ، ثابت میدارد. این چنین است که تمامی موجودات در همهء عوالم به پروردگار سبحان احتیاج دارند ، و به فضل او امیدوارند ، و چشمانتظار عطا و بخشش مربیشان [پرورشدهندهشان] هستند تا کاملشان کند و بقایشان بخشد .
از مبحث پیشین مشخص شد که حجتهای خداوند (علیهم السلام) ، وجه الله و سایهء اسمهای نیکوی او میباشند؛ پس فرمان آنها ، فرمان او سبحان ، و سلطنتشان ، سلطنت او است ، بنابراین اگر یکی از آنها (علیهم السلام) حکومت یا سلطنت کند، پادشاهی از آنِ خداوند خواهد بود؛ چرا که معصوم (علیه السلام) طبق شریعت خداوند حکم میراند ، و آن را بین مردم رواج میدهد ، و اعمال او همگی به امر خدا و در جهت رضایت خداوند سبحان و متعال میباشد ، اطاعت از این حاکم معصوم (علیه السلام) واجب است ، و اطاعت از خداوند محسوب میگردد و تمرّد و نافرمانی او حرام میباشد؛ چرا که معصیت و نافرمانی در برابر خداوند محسوب میگردد؛ زيرا او جانشین و خلیفهء خدا در زمینش است.
خداوند متعال میفرماید: ﴿و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفهای قرار میدهم﴾.
و همچنین: ﴿يا بر مردم به خاطر نعمتی که خداوند از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است، حسد میبرند؟ در حالی که ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمانروايی بزرگ ارزانیشان داشتيم﴾.
و میفرماید: ﴿ای داوود، ما تو را خليفهای روی زمين گردانيديم. در ميان مردم به حق داوری کن و از پِی هوای نفس مرو که تو را از راه خدا منحرف سازد﴾.
و همچنین حق تعالی میفرماید: ﴿بگو: بارخدايا! تويی دارندهء مُلک و پادشاهی. به هر که بخواهی مُلک میدهی﴾.
آیاتی که دلالت دارند بر اینکه پادشاهی و سلطنت از آنِ خداوند سبحان و متعال است ، و از آنِ بندگان نیست که طبق هواهای نفسشان و یا گمانهای عقلیشان رفتار کنند، بسیار میباشند.
همانطور که پیشتر بیان شد هر دو قرائت «مَلِک» و «مَالِک» تضمین کنندهء این معنی که پادشاهیِ ثابت و پابرجا بر روی این زمین از آنِ او سبحان و متعال است، میباشند؛ چه مردم راضی باشند یا نباشند.
آری، به جهت نپذیرفتن پادشاهی او سبحان و متعال ، که او آنها را بر اطاعت از ولی و حجتش ، و جانشینش و پادشاه تعیینشده از جانب او سبحان و متعال، مجبور نکرده است ، ضرر و زیان به آنها خواهد رسید ، و نابودی در جانها و اموالشان خواهد افتاد؛ چرا که آنها خلق شدهاند که در این زمین بندگی و اطاعت از خداوند ، و کفر به طاغوت را به اختیار خود برگزینند ، و مجبورکردن آنها بر نپذیرفتن حکم طاغوت و پیکار با آن ، و بر پا داشتن حکم خدا و یاری کردن جانشین خداوند ، اصلِ این امتحانِ خدا را نفی میکند ، و غرض نهایی از این کار را ضایع میسازد.
این مطلب شرافت امت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و بزرگی جایگاهشان را برای ما تبیین میکند؛ چرا که امتی است که حکم خداوند در زمینش را در یک حادثهء بینظیر و بیسابقه اقامه میکند ، و جانشین خدا حضرت مهدی (علیه السلام) را در یوم الدین [روز دین] ، یا همان آوردگاه جزا و حساب در این زمین ، را یاری مینماید.
این امت یعنی انصار و اصحاب امام مهدی (علیه السلام) ، بهترین امتی است که برای مردم خارج شده است؛ امر به معروف و نهی از منکر میکنند ، اما اطلاق امت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) با این توصیف برای کسانی که پیش از آنها بودند، امکانپذیر نمیباشد؛ یعنی اینکه امر به معروف و نهی از منکر میکنند . چطور چنین چیزی شدنی میباشد در حالی که آنها خلفای خداوند یعنی علی (علیه السلام) و فرزندانش (علیهم السلام) را به قتل رسانیدند؛ چه کسانی که طاغوتیان را یاری رسانیدند و چه کسانی که معصومین (علیهم السلام) را تنها گذاردند؛ هر دو گروه یکسان هستند.
آری ، عدهء کمی بودند که معصومین (علیهم السلام) را یاری رسانیدند ، و در بیشتر موارد سرنوشت آنها همانند سرنوشت ائمهشان (علیهم السلام) بود؛ بعضی مسموم شدند و بعضی با شمشیر به شهادت رسیدند؛ همانند مالک اشتر ، و حجربن عدی کندی ، و یاران امام حسین (علیه السلام) .
شرافت این امت به این است که آنها اولین کسی را که حکم خداوند را در زمین اقامه ، و قسط و عدل را بین مردم منتشر میکند، را یاری خواهند کرد؛ و حتی میگویم: او تنها شخصیت اجراکنندهء کامل شریعت خدا در زمین است ، و بیشتر پیشینیان او (که صلوات خداوند بر آنها باد) مُبَلّغ، بیمدهنده و بشارتدهنده بودند.
[###]- عن سالم الأشل، قال : سمعت أبا جعفر محمد بن علي الباقر (علیه السلام) يقول : (نظر موسى بن عمران في السفر الأول إلى ما يعطى قائم آل محمد من التمكين والفضل، فقال موسى : رب اجعلني قائم آل محمد . فقيل له : إنّ ذاك من ذرية أحمد. ثم نظر في السفر الثاني فوجد فيه مثل ذلك، فقال مثله، فقيل له مثل ذلك. ثم نظر في السفر الثالث فرأى مثله، فقال مثله، فقيل له مثله. غيبة النعماني : ص٢٤٦، عنه : بحار الأنوار: ج٥٥ ص٧٧ .
پادشاهی سلیمان و ذوالقرنین به وسعت ملک و پادشاهی او نیست ، و از نظر تمکین و سلطنت به آنها به قدری داده نشده بود که به او (علیه السلام) داده خواهد شد؛ تا جایی که در برخی روایات آمده است که موسی بن عمران (علیه السلام) آرزو کرد که خودش قائم آل محمد باشد ([###]).
[###]- سالم اشل نقل میکند: شنیدم ابا جعفر محمد بن على باقر (علیه السلام) میفرماید: (موسی بن عمران در سفر اول به آنچه به قائم آل محمد در تمکین و فضل داده می شود، نظر افکند. پس موسى گفت: خداوندا ، مرا قائم آل محمد گردان. خداوند فرمود: او از نسل احمد است. سپس در سفر دوم نظر کرد و مانند همان را یافت و دوباره همان را تکرار کرد و همان پاسخ به او گفته شد. سپس به سفر سوم نظر کرد و همانند همان را مشاهده نمود. دوباره همان گفته را تکرار نمود و همان پاسخ به او داده شد). غیبت نعمانی: ص ٢٤٦ ؛ بحار الانوار: ج ٥٥ ص ۷۷.
حال که از مبحث پیشین دانستیم که حجتهای الهی (علیهم السلام) سایههای اسمهای او سبحان و متعال میباشند، برای ما روشن میشود که امام مهدی (علیه السلام) سایهء اسم «مَلِکِ» او سبْحَان است ، پس امام ، حاکم و مَلِک [پادشاه] در زمین در یومالله [روز خدا] یعنی یومالدین [روز دین] میباشد ، و خداوند پادشاه حقیقیِ روز دین میباشد.
مناسبت دارد که سورهء فاتحه با حمد و ثنای الله آغاز شود ، و با ستایش مَلِک یَومِ الدّین [پادشاه روز دین] خاتمه پذیرد.
[#^#]- عن النبي (صلّى الله عليه وآله وسلّم): ( ... يا علي إنّ الهدى هو إتباع أمر الله دون الهوى والرأي، وكأنّك بقوم قد تأولوا القرآن، وأخذوا بالشبهات، واستحلوا الخمر بالنبيذ، والبخس بالزكاة، والسحت بالهدية. قلت : يا رسول الله فما هم إذا فعلوا ذلك؟ أهم أهل فتنة أم أهل ردّة ؟ فقال : هم أهل فتنة يعمهون فيها إلى أن يدركهم العدل. فقلت : يا رسول الله العدل منّا أم من غيرنا؟ فقال : بل منّا بنا فتح الله وبنا يختم الله ... ) بحار الأنوار: ج٣٢ ص٢٩٨. وراجع : أمالي الطوسي : ص٦٦.
و حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سایهء اسم الله سبحان است ، و امام مهدی سایهء اسم مَلِک سبحان و متعال، و همان طور که از ایشان (علیهم السلام) روایت شده است: (با ما خداوند آغاز کرد و با ما پایان میدهد ) ([#^#]).
[#^#]- از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روایت شده است که فرمود: (... ای علی، هدایت یعنی پیروی از امر خدا نه هوا و رأي، و گویی در برابر قومی هستی که قرآن را تأویل میکنند و شبهات را بر میگیرند و شراب را حلال میکنند و در اعطای زکات خساست بهخرج میدهند و مال حرام را هدیه میدهند. گفتم: ای رسول خدا، اینها که این اعمال را انجام میدهند چه کسانی هستند؟ اهل فتنهاند یا از دین خارج شدهاند؟ فرمود: آنها اهل فتنهاند، در آن فرو میروند تا اینکه عدالت، آنها را دریابد. گفتم: عدالت از ما است یا از غیر ما؟ فرمود: البته از ما است؛ با ما خداوند آغاز نمود و با ما خداوند پایان میدهد ... ). بحار الانوار: ج ۳۲ ص۲۹۸ ؛ امالی طوسی: ص٦٦.
* * *