وهم الإلحاد ، الفصل الثالث ، التطور سنة إلهية (ص ١٥٧-١٦٠ ) / توهم بيخدايي ، فصل سوم: تکامل، سنتی الهی (ص ١٦٧-١٧٠ )
نظریهء تکامل یک نظریهء علمی است و پایههای آن بر دلایل علمی فراوانی استوار است که از جمله میتوان به دلایل ژنتیکی اشاره کرد ، به همين خاطر هیچ فرد عاقلی که بتواند آنچه را در این دلایل مطرح میشود، را درک کند، ممکن نیست این دلایل را رد کند و از همین رو در این عرصه، مجالی برای جدال در مورد صحت نظریهء تکامل باقی نمیماند و این نظریه، حقیقتی است که خدشهای به آن وارد نمیباشد؛ مگر از سوی جاهلانی که نمیدانند چه میگویند، که متأسفانه این افراد بسیار زیاد هستند! به عقیدهء من آقای داوکینز ـ آنطور که خود بیان کرده است (٢) ـ و نیز هر زیستشناسِ ملحدِ دیگر، از پافشاری برخی عالمان دین بر اینکه "نظریهء تکامل در تضاد با دین است" بسیار خوشحال میباشند؛ چرا که آنها بهعنوان زیستشناسان تکاملی میتوانند درستی نظریهء تکامل را به گونهای اثبات کنند که شکی در مورد صحت آن باقی نماند. از این رو، این به آن معنا است که معتقدان به متعارض بودن دین و تکامل، بر این باورند که دین دارای نقایص قابل ملاحظهای است؛ چرا که عالمان دینی اعتراف میکنند و اصرار دارند که دین با نظریهای که از طریق ادلهء درست علمی ثابت شده است، سَرِ ناسازگاری دارد.
——————
(١). كلامنا دائماً في النص الديني الثابت، فالنصوص الروائية التي تخالف الحقائق العلمية إما أن تكون قابلة للتأويل وعندها تأول بما يناسب الحقائق العلمية، أو أنها غير صحيحة.
(١)- سخن ما دربارهء متون دینیِ اثبات-شده است، نه آن دسته از متون روایی که با واقعیتهای علمـی همخـوانی نـدارد، یـا قابل تأویل بوده و از تفسیری سازگار با حقایق علمی برخوردار است، و یا نادرست میباشد.
(٢). قال د. دوكنز: (أنا تعجبني فكرة أن الناس يعلمون في الكنائس أن التطور غير متوافق مع الدين لأننا بكل تأكيد نستطيع إثبات أن التطور حقيقة).
(٢)- دکتر داوکینز میگوید: (من از فکر برخی مردمی که در کلیساها علم می آموزند و میگویند تکامل با دین ناسازگار است، خرسند و درشگفتم؛ زیرا ما به طور قطع و یقین میتوانیم اثبات کنیم که تکامل واقعیت دارد).
——————-
اینکه فردی بخواهد با استناد به متونِ دینیِ اثباتنشده و یا متشابه (قابل تأویل)، مدعی تضاد دین با نظریهء تکامل شود و دلیل این تضاد را همان متون اثباتنشده و یا متشابه قرار دهد، در حقیقت به کاری دست زده است که عین جهالت و بیخردی میباشد. پس اگر کسی درصدد انکار نظریهء تکامل است، باید این کار را بهوسیلهء دلایل علمی انجام دهد. علاوه بر این، وی باید دلایل علمی کسانی را که به واسطهء این ادله، نظریهء تکامل را به اثبات رسانیدهاند، را با شیوهای علمی رد کند ، اما اگر فردی بخواهد با ادلهء دینی نظریهء تکامل را رد کند، باید به آن دسته از متون دینی ثابتشده و غیرقابل تأویل که این نظریه را مردود میشمارند، استناد کند. به علاوه، وی در ابتدا باید بطلان نظریهء تکامل را بر اساس مدارک علمی اثبات کند و سپس نظریهای علمی بهعنوان جایگزین ارائه نماید؛ که این نظریه هم باید به تأیید علم برسد. این چیزی است اثبات ناشدنی؛ چرا که تکامل ذاتاً یک حقیقت علمی ثابت شده است و فقط جاهلان لجوج آن را انکار میکنند ، و شاید دلیل این لجاجت - علاوه بر جهل منکران - به نقش داشتن خداناباوری و ایمان در این موضوع علمی بازگردد ، پس فرد ملحد گمان میکند که اثبات تکامل، تأیید عقاید او است، و شخص مؤمن نیز بر این پندار است که اثبات تکامل، خط بطلانی است بر عقایدش!
صد البته که این تصورات کاملاً نادرست است؛ چرا که ما اثبات کردیم و اثبات خواهیم کرد که تکامل، ایمان و وجود خدا را ثابت مینماید. حقیقت آن است که باید از پیوند دادن و در هم تنیدن «بیخدایی و الحاد» با «نظریهء تکامل» دست شست؛ چرا که این ارتباط، ارتباطی موهوم و نادرست است. حتی اگر تمام قسمتهای نظریهء پیدایش و ارتقا درست باشند، باز هم تعارضی با متن دینی نخواهند داشت. اگر اسیدهای آمینه در ضمن قوانین طبیعی جاری در دوران مشخصی از زندگی زمین ساخته شده باشند، سپس آنها به درستی گرد هم جمع شده و همانندسازها یا نقشهء ژنتیکی را شکل داده باشند و با طی مراحل مناسب، اولین سلولی را که میتوانسته از خودش همانندسازی کند، بهوجود آورده باشد، سپس طی میلیاردها سال فرآیندهای تکامل ژنتیکی، جهشهای ژنی و انتخاب بهوقوع پیوسته باشد تا بر روی زمین موجودی با جسم انسانی پدیدار گشته باشد، همهء اینها تفسیری از وجود انسان ارائه نمیدهد که متعارض با متون دینی باشد؛ یعنی نمیتوان بین متن دینی و علم زیستشناسی و نظرات این علم در خصوص پیدایش حیات و تکاملِ آن بر زمین، تضادی مشاهده کرد؛ زیرا مخلوقی که از گِلِ مرفوع آفریده شده است طبق متن دینی، همان نفس آدم (عليه السلام) در آسمان اول میباشد. بنابراین اشکالی نخواهد داشت اگر بگوییم یک جسم معین به طور تدریجی و مرحله به مرحله، در این زمین تکامل یافته و سپس نفْس به آن متصل شده باشد.
اما اینکه سلول از مواد غیرزنده حاصل شده باشد نیز هیچ تضادی با متن دینی ندارد؛ چرا که چنین پیدایشی، بیانگر خلق از عدم نیست؛ بلکه نشاندهندهء آفرینش از مواد و انرژیهایی است که پدیدآورندهء علل و اسبابی میباشند که به مسبب اصلی یعنی خداوند سبحان، متنهی میگردد. این موضوع در بخش بررسی نظریهء انفجار بزرگ، تشریح خواهد شد.
علاوه بر این نقشهء ژنتیکی، قانونمند (منظّم) است و این خود بر قانونگذار (نظمدهند) دلالت دارد. از این رو، نظریهء پیدایش حیات نه تنها تضادی با متن دینی ندارد بلکه همانطور که پیشتر عنوان کردم، از وجود خداوند حکایت مینماید. به خواست خدا این موضوع را بهصورت موشکافانه مطرح خواهم نمود.
در نتیجه متن دینی به خودی خود با نظریههای پیدایش و ارتقا (نظریهء تکامل) تعارضی ندارد. بر این اساس نمیتوان با این استدلال که خدا و دین، از نحوهء پیدایش انسان بر این زمین تفسیری ارائه میدهند که با علم زیستشناسی و مطالعات سنگوارهشناسی و بررسیهای ژنتیکی و تجزیه و تحلیل سنگوارهها ناسازگار است، دین را منکر شد و مردود دانست. پیشتر بیان شد که اصولاً چنین تعارضی وجود ندارد. آری، میتوان گفت که علم نه با خود دین، بلکه با درک و فهم ناقص برخی متصدیان صدور فتوا از متون دینی که فقهای مسلمان سنی و شیعه ، و نیز فقهای مسیحی و یهودی ، نامیده میشوند، در تعارض است و ایرادِ مزبور بر این افراد وارد میشود ، نه به طور کلی بر دین الهی یا متن دینیِ الهیِ ثابت شده. این افراد خود عهدهدار عواقب آرای خویش هستند و صحیح نیست که شکاکان یا منکران دین و متن ديني، بر پایهء نظرات این افراد جبههگیری کنند. این دروغی بزرگ است، و ترفندی است که ملحدان یا کسانی که در وجود خدا شک دارند، با دستآویز قرار دادن آن و طرح این موضوع که دین الهی و متن دینی برابر است با آرا و نظرات اینان، خود را فریب میدهند. اگر منکران وجود خدا ، مایلند با این دروغ زندگی کنند و با پیروزی خیالیِ خداناباوری بر دین، خود را فریب دهند، این به خودشان مربوط است ولی به نظر من به این ترتیب، آنها خوشبختتر از آن عالِم دینی فریبکاری که از او انتقاد میکنند، نمیباشند.
متون دینی نهتنها هیچگونه تضادی با علم زیستشناسی و علوم نوین ندارند؛ بلکه در این متون به حیات زمینی که اکنون بخشی از آن بهوسیلهء سنگوارهها شناسایی شده ـ یعنی انساننماها از قبیل برخی گونههای هومو ارکتوس و برخی گونههای هومو ساپینس و انسان نئاندرتال ـ پرداخته شده است؛ با این عنوان که پیش از انسان، انساننماها و موجوداتی بودهاند که توانایی درک و عقل آنها از انسان کنونی کمتر بوده است.
(١). المصدر (الصدوق - الخصال): ص 359؛ ومثله في (العياشي - تفسير العياشي).
از محمد بن علی باقر (صلوات الله عليه) روایت شده است که فرمود: [خداوند عزوجل در روی زمین از هنگامی که آن را آفرید، هفت دوره جهانیان را که هیچ یک از آنها از فرزندان آدم نبودند را خلق كرد، اينان را از قشر رویین زمین خلق کرد و آنان را با عالَم خودشان یکی پس از دیگری در زمین سکنا داد، سپس خداوند عزّ وجلّ پدر این بشر را خلق کرد و فرزندانش را از او آفرید](١). این روایت و دیگر روایات، بیان می کنند که تکاملی در زندگیِ هوشمند و باشعور بر روی این زمین وجود داشته است . در این روایت به هفت نسل که از قدرت عقل و درک برخوردار بوده اند، اشاره شده که نفس آنها با نفس آدم متفاوت بوده ، و از فرزندان آدم نبودهاند و پیش از آدم (عليه السلام) بر این زمین پدیدار گشتهاند.
(١)- صدوق، خصال، ص ٣٥٩، و نیز: عیاشی، تفسیر عیاشی، ج ٢، ص ٢٣٨.
(١). المصدر (القمي - تفسير القمي): ج1 ص36.
در روایتی دیگر از حضرت امام محمد باقر بهنقل از پدرانش (عليهم السلام) از امیر المؤمنین (عليه السلام) روایت شده است که ایشان فرمودند: [هنگامی که خداوند تبارک و تعالی اراده فرمود تا به دست خویش موجودی (یعنی انسان) را بیافریند و این در زمانی بود که از خلقت جن و نسناس بر زمین هفت هزار سال گذشته بود. چون شأن و ارادهء حقّ تعالی بر این تعلّق گرفت که آدم را بیافریند .... من میخواهم خلقی بهدست خودم بیافرینم و از نسل او پیامبران و فرستادگان و بندگانی شایسته و ائمه ای هدایتگر قرار دهم و آنها را جانشینان خود بر زمینم نمایم تا آنها را از نافرمانی من بازدارند، و از عذاب من بیم دهند، و به طاعت من رهنمون سازند، و آنها را به راه و روش من سلوک دهند، و آنها را حجت خویش بر ایشان قرار میدهم، و نسناس را از زمینم برمیکنم و از آن پاکشان میگردانم](٢). در روایت بالا واضح و روشن است که قبل از حضرت آدم (عليه السلام)، انسان-نماها بر روی زمین وجود داشته اند. از سوی دیگر مشخص است که منظور از "هفت هزار سال" قید شده در روایت، همین مقیاس زمانی که ما اکنون به عنوان سال میشناسیم، نمیباشد؛ زیرا میتوانیم تصور کنیم که زمان دارای واحدهای اندازهگیری دیگری است که چون به ابعاد دیگری مربوط میشود که خارج از وجودی است که در آن به سر میبریم، برای ما مجهول و ناشناخته مانده است.
(٢)- قمی-تفسیر قمی ، ج ١، ص ٣٦، و همچنين : صدوق-علل الشرایع ، ج ١، ص ١٠٤.