جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامشبهه ای در مورد سوگند حضرت علی و عدم وجود نص بر او:
امیرالمومنین علی (ع):
(به خدا سوگند رغبتی به خلافت نداشتم و ذرهای به ولایت میل امیدی نداشتم لیکن شما مرا به آن دعوت و آن را بر من تحمیل نمودید).[1]
اشکالی که برخی در این کلام متصور شدهاند این است که: علیبن ابیطالب سوگند میخورد که رغبتی به خلافت ندارد. آیا آن قسم دروغ میباشد و چون محال است که دروغ باشد، بنابراین قسم راست خوردهاند پس اگر خلافت حق او بود و بر او منصوص شده باشد چگونه قسم میخورد که رغبتی به آن نداشت؟ بنابراین پی میبریم نصی بر علی (ع) وارد نشده است.
اما پاسخ آن:
اولاً: در آنجا تفاوت است ميان اینکه ایشان (ع) حقی در خلافت ندارند و یا اینکه ایشان میلی به خلافت ندارند.
نداشتن میل یک بحث است و نداشتن حقانیت مطلبی دیگر، بسیار دیده میشود که انواع بشریت به آنچه که حقشان میباشد ولی بابت آن تاوانها داده اند و سختی های فراوان کشیده اند میلی ندارند و خصوصا ، در صورتی که استفاده از آن مشقتهای تمام ناشدنی را برای مالکش در آینده دربر داشته باشد و خصوصا اینکه ماهیت ملکی و حقیقت آن برای صاحبش مشخص باشد.
بنابراین بین عدم میل و عدم حقانیت تفاوت میباشد و عدم میل در خلافت امام بر آنان به معنی عدم رغبت به رهبری و سلطنت فعلی بر آنان میباشد نه اینکه ایشان خواهان کناره گیری از منصب الهی باشد که خداوند آن را به این مقام اختصاص داده است و قبلاً بیان شد که منصب الهی برای خلیفه خدا منوط ومشروط بر حکمرانی وسلطه بر امت نمیباشد و بسیاری از خلفاء خداوند بر امت حکمرانی نکردند علیرغم اینکه صفت خلافت بر آنان باقی و ثابت مانده است و این عیسی(ع) میباشد علیرغم اینکه آنان خواهان به دار آویختن او بودند خداوند ایشان را مرفوع نموده و شر آنان را از آن حضرت دفع کرد همچنان او خلیفه خداوند باقی میماند که منصوص شده است.
بنابراین خلافت منوط به حکمرانی و رهبری فعلی و ظاهری بر امت نمیباشد بلکه فقط قائم و منوط به تنصیب خداوند میباشد.
پس امام علی (ع) عدم رغبت خود به رهبری این امت را که بارها ایشان را تنها گذاشته و از مسئولیت شانه خالی کرده و مواقع و مواقف خود را ترک نموده را نفی میکند، مواقفی که باید در آنها ایستادگی و خلیفه خدا را همراهی مینمودند خلیفه به حق خداوند که همان علیبن ابیطالب (ع) است به این خاطر میبینیم که ایشان به آنان یادآوری میکردند که خود آنها بودند که او را برای ولایت و حکمرانی و رهبریشان دعوت کردند و مسئولیتش را بر ایشان تحمیل کردند لیکن آنان به آن حضرت خیانت و ایشان را تنها گذاشته پس از اینکه بر بیعتش اصرار مینمودند.
پس ایشان (ع) بر نفی رغبت و میلش بر خلافت فعلی سوگند یاد میکند و علت عدم رغبتش را نیز اعلام مینماید.
علت آن همانگونه که در ادامه خواهد آمد، آگاهی ایشان از عدم اطاعت و فرمانبرداری از ایشان میباشد ، نه اینکه ایشان غرضش از این کلام نفی حقانیتش از جانب خداوند باشد.
ثانیاً: امام علی (ع) این کلام را متوجه اصحاب ویاران مخلصش ننموده بلکه آنرا خطاب به جماعتی نموده که گمان میکردند خلافتش همانند خلافت خلفای سابق است و نمیفهمند که ایشان از جانب خداوند متعال منصوب شده و اینکه ایشان خلیفه خداوند بر زمین میباشد و آنان دیروز با خلیفه اول و دوم و سوم بیعت نمودهاند و ادعا داشتند که آن سه از علیبن ابیطالب به خلافت شایستهتر و سزاوارتراند و آن جماعت در زمانی آمدند که خلافت خلفای سهگانه بر اسلام تأثیر گذاشته بود که بازگرداندنشان به خط صحیح رسالت که حضرت محمد آنرا ترسیم نموده بود بسیار دشوار میباشد زیرا که آنان توان و طاقت بازگشت به آن را ندارند همانطور که آن حضرت به آنان میفرماید: (مرا واگذارید و دیگری را بهدست آورید زیرا ما به استقبال حوادث و اموری میرویم که رنگارنگ و فتنه آمیز است و چهرههایی گوناگون دارد و دلها در این بیعت ثابت و بر این پیمان استوار نمیماند چهره افق حقیقت را ابرهای تیره فساد گرفت و راه مستقیم حق ناشناخته ماند، آگاه باشید اگر دعوت شما را بپذیرم به آنچه میدانم با شما رفتار خواهم نمود و به گفتار این و آن و سرزنش سرزنشکنندگان گوش فرا نمیدهم. اگر مرا رها کنید چون یکی از شما هستم که شاید شنواتر و مطیعتر از شما نسبت به رئیس حکومت باشم، درحالیکه من وزیر و مشاورتان باشم بهتر است که امیر و رهبر شما گردم).
و برای ایشان توضیح داد که میلی به خلافت ندارد یعنی هیچ حاجت دنیوی به آن ندارد. میل و رغبتی که در خلفای قبل از او بوده مگر اینکه حقی را محقق و اقامه نماید و باطلی را ابطال و نابود گرداند و آنان تاب و تحمل عدلی که در صدد اجرای آن بود را ندارند.
بنابراین خلافت و حکمرانی آن حضرت را تحمل نخواهند کرد پس هنگامی که دست به تغیرات اساسی و ریشهای زده فرمانداران را عزل و فرماندهان را تغییر داد و مرکز و پایتخت خلافت را از مدینه به کوفه انتقال داد و نحوۀ توزیع اموال را تغییر داد و آنرا به طور مساوی تقسیم نمود، این وضع جدید مورد پسند آنان واقع نشد لذا خوارج از قاسطین و ناکثین و مارقین خروج کردند و در طول مدت خلافت فرصتی به ایشان ندادند تا اینکه ایشان را در محراب نماز به شهادت رساندند. درود و سلام خداوند بر ایشان باد.
پی نوشت:
[1]- نهج البلاغه به شرح محمد عبده:ج2 ص 184.