جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامممکن است که برایمان توضیح دهید که منظور از سگ اصحاب کهف چیست یا چهکسی است؟ اگر یک سگ عادی است، چرا اسمش چند بار در این قصّه آمده و گاهی هم با صیغۀ جمع (... پنجمینشان، سگشان بود)(1) آمده است؟
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
والحمد لله رب العالمین
به همراه اصحاب کهف ع یک سگ عادی نیز بود ولی مسألۀ مهّم خودِ این سگ نبود بلکه کسی بود که این سگ را هدایت میکرد و بر او احاطه داشت و او یک جن به نامِ قطمیر بود (جّن این قدرت را دارد که حیواناتی مثل گربه و سگ را هدایت و راهنمایی کند) و این جن (قطمیر) خواست از طریق این سگ، توجّه آنان را به وجود و قدرتش برای کمک به آنان بعد از ایمان آوردن به دعوتشان، جلب کند. قطمیر از جمله جنهایی است که قدرت پر کردن دلها از ترس و لرزانیدن قلبهای شجاعان را دارند. خداوند متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَكَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِراراً وَ لَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً»(2)
(و سگشان بر درگاه غار، دو دستش را دراز کرده بود. اگر سر وقتشان میرفتی گريزان بازمیگشتی و از آنها سخت میترسيدی)
و آنکه قلبهای کسانیکه نزدیکشان میشد را آکنده از ترس و وحشت میکرد، همین جن (قطمیر) بود که حراست آنها را بر عهده داشت و قطمیر یکی از یاران قائم ع میباشد.(3)
منابع:
1- خداوند عزوجلّ میفرماید:
«سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَـﺔ ً سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَـﺔ ً وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا»
(خواهند گفت: سه تن بودند و چهارميشان، سگشان بود و میگويند: پنج تن بودند و ششميشان، سگشان بود. تير به تاريکی میافکنند و میگويند: هفت تن بودند و هشتميشان سگشان بود. بگو: پروردگار من به تعداد آنها داناتر است و شمارِ ايشان را جز اندک کسان، نمیدانند. پس تو دربارۀ آنها جز به ظاهر مجادله مکن و در این خصوص از کسی نظر مخواه) کهف: 22.
2- کهف: 18.
3- سبحان الله از یمانی آل محمد ع دربارۀ سگ اصحاب کهف همان سؤالی پرسیده شد که از جدّش امیرالمؤمنین ع پرسیده شد. گروهی از احبار یهود نزد عمر بن خطاب رفتند و به او گفتند: «ای عمر، تو ولیّ امر بعد از محمد ص و یار او هستی» و سؤالاتی از عمر پرسیدند. او سرش را پایین انداخت و پاسخ نگفت. پس گفتند: شهادت میدهیم که محمد پیامبر نبود و اسلام باطل است. سلمان فارسی ناگهان به سمت یهودیان رفت و به ایشان گفت که کمی صبر کنند. سپس نزد ابوالحسن علی بن ابی طالب ع رفت و آنها از او از بزرگترین امور سؤال کردند که از جمله، سگ اصحاب کهف بود.
شیخ امینی در الغدیر در ضمن حدیثی طولانی روایت میکند: یهودی ناگهان ایستاد و گفت: ای علی، اگر تو عالِم هستی به ما بگو رنگ و نام سگ چیست؟ فرمود:«ای برادر یهودی، حبیبم صلّالله علیه وسلّم محمد مرا باخبر کرد که سگ، ابلقِ تیره و نامش قطمیر بود. فرمود: هنگامیکه جوانمردان به سگ نگاه کردند، بعضی به بعضی دیگر گفتند: میترسیم این سگ با آوازش ما را آشکار کند، و شروع به پرتاب کردن سنگ به سوی او کردند. سگ به آنها که به سویش سنگ میانداختند و میخواستند از خود برانندش نگاه کرد، روی پاهایش نشست و با زبانی گویا گفت: ای جماعت، مرا از خود نرانید و من شهادت میدهم که خدایی جز الله که یگانه است و شریکی ندارد، وجود ندارد، اجازه دهید شما را در برابر دشمنانتان محافظت کنم و از این طریق به خدای سبحان و متعال نزدیکی جویم. و را رها کردند و اجازه دادند. پس با ایشان از دامنۀ کوه بالا رفت و با ایشان بر بالای غار شد». الغدیر: ج 6 ص 152.