جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامسلام آفریدگار بر شما و رحمة الله و برکاته....
مایلم تفسیر شما را در مورد رؤیایی که مدتها پیش دیدهام، بدانم....
آن طور که یادم میآید، در رؤیا دیدم در کربلا در بین الحرمین بودم (و من به واقع در طول زندگیام به کربلای معلّی نرفتهام). من به آسمان نگاه میکردم و عکس میگرفتم.... آسمان شب بود و در آسمان ابر سفید متراکمی بود که میدیدم در میانش نوشته شده بود «یا صاحب الزمان ادرکنی».... من بارها به آن نگاه ردم... گویا دو دختر جوان هم بودند و من نمیدانستم چه کسانی کنار من ایستادهاند.... آنها از من پرسیدند آیا در عکسهایی که گرفتهام آنها هستند.... گویی به من میگفتند که نمیخواهند در عکسها باشند یا چیزی از این قبیل.... من میخواستم عکسهایی که گرفتهام را برگردانم و به آنها توضیح بدهم که من از آسمان عکس گرفتهام.... و از آنها هیچ عکسی نگرفتهام.... من به شک افتادم که شاید دوربین اشتباهاً از آنها عکسی گرفته باشد....
ناگهان وقت نماز مغرب و عشا فرا رسید.... و خادمان تلاش میکردند که درهای حرم را ببندند. درها، سفید رنگ بود.... نزدیک بود در به روی من بسته شود و در این صورت من نمیتوانستم به حرم وارد شوم.... مردم از حرم بیرون میآمدند و گویی نمیخواستند در حرم نماز بگزارند... تعداد بسیار بسیار کمی از مردم در داخل حرم باقی ماندند.... و نزدیک بود که در بسته شود. در همین اوضاع من به خادم گفتم: میتوانم داخل شوم و در حرم نماز بخوانم؟ من تا الآن امام را زیارت نکردهام.... او به من اجازه داد، من هم داخل شدم و گویی درها پشت سرم بسته شد.... وقتی داخل شدم، دلسوختهی زیارت بودم و اشتیاق و توجه داشتم. به آستانههای مقدس حرم رسیدم.... سریع بر آستانه سجده کردم زیرا میترسیدم مردان مرا در حال سجده ببینند و این جایز نیست.... کفشهایم را در آوردم و آنها را با خود گرفتم و وارد روضه شدم.... گمان میکنم من از مکان ویژهی زنان پرس و جو میکردم.... وارد حرم که خالی بود، شدم... مردم در آنجا بسیار بسیار کم بودند.... داخل حرم شدم و نزدیک بود که بر مصیبت امام حسین(ع) با صدای بلند بگریم و ناله سر دهم....
باورم نمیشد که من به حسین رسیدهام و به حرم شریف آن حضرت وارد شدهام.... به گمانم فضا سرخ رنگ بود.... و به گمانم به اتاق کشتارگاه داخل شدم.... و دیوارهای آن سرخ بود.... به گمانم در آن هنگام سراغ دعا رفتم.... در روز دوم (در خواب) حرم شلوغ بود.... و با دوستم در ایام حج که «دعا» نامیده میشد داخل حرم شدم و به گمانم یک زن دیگر هم همراه ما بود که یادم نمیآید چه کسی بود؛ شاید مادرم بود.... داخل شدیم و در حرم از پلهها بالا رفتیم.... من دو کاسهی شیشهای با خودم حمل میکردم.... آن دختر ـدعاـ نیز دو کاسه با خود داشت.... ولی یکی از این دو کاسه از دستم افتاد و بر آستانهی پلهی حرم شکست.... به گمانم از عتبات پایین آمدم تا خرده شیشهها را جمع کنم تا پاهای رهگذران را زخمی نکند.... و من صدای زن دیگری که او هم در ایام حج با من بود و امّ مرتضی نامیده میشد را میشنیدم که بر فاطمهی زهرا نوحه میخواند و بر مصیبت امام حسین ع در حرم شریف شیون سرمیداد....
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
والحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً.
امام حسین(ع) نماد حسین در این زمان است و خروج مردم از مرقد آن حضرت با وجود اینکه در آن بودهاند، یعنی کفر مردم به آن حضرت و خروج آنها از ولایت او، گرچه سابق بر این ـو قبل از آنکه مورد امتحان قرار گیرندـ بر ولایت ظاهری بودهاند. وارد شدن شما به مرقد پیش از آنکه درها بسته شود به این معنا است که ان شاء الله شما به دعوت کننده به سوی حق و حسینِ این زمان ایمان میآوری. از خداوند خیر آخرت و دنیا را برای شما مسئلت مینمایم و اینکه خواب شما حق باشد. او یاور من است و دوستدار شایستگان. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
ذی القعده 1431 هـ.ق