جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
سلام علیکم سروران و برادران گرامیام و درود خداوند بر شما باد !
من با سخنی مختصر سؤالی دارم. از متخصص و خبره خواهش میکنم به روشنی و با عبارتی صریح پاسخم را بدهد. سؤال من برگرفته از فرمایش ائمه (ع) است که فرمودهاند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» (هر که خود را بشناسد، پروردگارش را شناخته است) و «أعرفکم بنفسه أعرفکم بربّه» (خودشناسترین شما، خداشناسترین شما است) و دیگر روایاتی که از آل محمد وارد شده است و بر شناخت نفس، تشویق و ترغیب میکند.
شیوهای که در کتابهای عرفانی که در دسترس میباشد نگاشته شده است، به درد نمیخورد و فرد را به ساحل یقین نمیرساند. در این کتابها فقط همین روایاتی که پیشتر ذکر کردهام مطرح شده است و به شناخت نفس دعوت میکنند بدون اینکه هیچ شیوه و راهکار یا نظریهای برای سازوکار شناخت نفس ارائه نمایند؛ و بدون اینکه شکل دقیق شیوهای صعودی برای وارد شدن به عالم ملکوت را ارایه نمایند.... شما در باب شناخت نفس چه ساز و کاری که کارکرد عملی داشته باشد و تأثیری روشن در شناخت «ربّ» به همراه داشته باشد، مطرح مینمایید؟ با تشکر فراوان از شما.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
و الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً.
انسان، تجلی لاهوت ـسبحانـ در عالم آفرینش است. فطرت انسان، این شایستگی را به او میدهد که خدای در خلق، یعنی صورت خدا یا وجه خدا یا دست خدا باشد.
عن أبى الصلت الهروي، عن الإمام الرضا (ع)، قال:
(قال النبي: من زارني في حياتي أو بعد موتى فقد زار الله تعالى، ودرجه النبي في الجنة أرفع الدرجات، فمن زاره في درجته في الجنة من منزله فقد زار الله تبارك وتعالى. قال: فقلت له: يا بن رسول الله (ص)، فما معنى الخبر الذي رووه: إن ثواب لا اله إلا الله النظر إلى وجه الله تعالى ؟ فقال (ع): يا أبا الصلت، من وصف الله تعالى بوجه كالوجوه فقد كفر، ولكن وجه الله تعالى أنبياؤه ورسله وحججه صلوات الله عليهم، هم الذين بهم يتوجه إلى الله والى دينه ومعرفته، وقال الله تعالى:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ)(1)،
وقال: (كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ) ابا صلت هروی از امام رضا (ع) نقل کرده است که ایشان فرمود: (پیامبر(ص) فرمود: کسی که مرا در زمان حیاتم یا پس از مرگم زیارت کند، خدای متعال را زیارت کرده است، و جایگاه پیامبر (ص) در بهشت برترین درجات است. کسی که پیامبر را در جایگاهش در بهشت زیارت کند، خدای تبارک و تعالی را زیارت کرده است). به آن حضرت عرض کردم: ای فرزند رسول خدا (ص) معنای این خبر چیست که روایت میکنند: پاداش لا اله الا الله نظر به وجه خدای متعال است؟ آن حضرت (ص) فرمود:
(ای اباصلت! هر که خدای متعال را به وجهی چون وجوه وصف کند کافر است، لیکن وجه خدای متعال، انبیا و فرستادگان و حجتهای اویند؛ صلوات خداوند بر ایشان! کسانی که به وسیلهی آنها به سوی خدای بزرگ و دین و معرفتِ او توجه میشود، و خدای متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ * وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ)،(2)
(هر چه بر روی زمين است دستخوش فنا است * و وجه پروردگار صاحب جلال و اکرام تو است که باقی میماند)
و نیز میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ)،(3)
(هر چيزی نابود شدنی است مگر وجه او).(4)
تلاش آدمی برای شناخت خویشتن، در هر مرحله به شناخت خدا در مرتبهای منجر میشود و درنتیجه به متخلّق شدن به اخلاق پروردگار سبحان و آراسته گشتن به صفات او میانجامد، تا جایی که انسان را ـاگر مخلص و خالی از تعلق به منیّت باشدـ به آنجا میرساند که خدای در خلق یعنی صورت لاهوت و وجه لاهوت گردد.
در این مرحله و مقام، انسان عارف به خود میشود و معرفت او نسبت به خودش همان معرفت او نسبت به پروردگارش است، چرا که او اکنون وجه الله است و خداوند به صورتی که با آن به وی رو کنند، شناخته میشود. هر انسانی که با اخلاص به سوی خدا سِیر کند، به اندازهی خودش و بر اساس سعی و اخلاصی که دارد یعنی طبق صفات الهی که نفس وی به طور کمّی و کیفی دربر گفته است، وجه الله میشود. از این رو، وجه الله در خلق فقط یک مرحله و مرتبه نیست؛ محمد (ص) وجه الله است، علی (ع) وجه الله است، فاطمه (ع) وجه الله است، حسن (ع) وجه الله است، حسین (ع) وجه الله است و ائمه (ع) وجه الله هستند، مهدیون (ع) وجه الله هستند، انبیا و فرستادگان (ع) وجه الله هستند، سلمان فارسی وجه الله است؛ ولی هر یک به فراخور حال و وضعیت خود.
صورت واقعی خدا در خلق، حضرت محمد (ص) است و در نتیجه معرفت آن حضرت به پروردگار سبحانش بالاترین و کاملترین معرفتها در خلایق است؛ زیرا این معرفت عبارت است از معرفت او نسبت به خودش.
در مخلوقات هیچ کس بیش از آن حضرت، نسبت به خودش شناخت ندارد؛ خودی که صورت لاهوت را به کاملترین شکل ممکن منعکس میکند و کاملترین در خلق، میباشد.
اگر فرض بگیریم که نفسِ انسان، آیینه است و در آن قدرتِ بازتاب دادن صورت لاهوت به ودیعه نهاده شده، به هر مقدار که جهت این آینه بیشتر به سمت لاهوت باشد، صورت لاهوت در آن نیز کاملتر و روشنتر خواهد بود. کسی که به طور کامل رو به سوی لاهوت کند، صورت کامل لاهوت را منعکس خواهد کرد، و کسی که در جهت دادن کامل آینه کوتاهی نماید، در صورت لاهوتِ منعکس شده در آینهی وجودش به همان مقدار کوتاهیش، قصور رخ خواهد داد.
شناخت فرد نسبت به لاهوت و پروردگارش، به مقدار همان تصویری خواهد بود که از آینهی وجودش منعکس گشته است؛ بنابراین کسی که در عمل، حقیقت نفس خویش را بشناسد ـتأکید میکنم در عمل؛ چرا که در اینجا، الفاظ و معانی کاربردی نداردـ به مقدار شناختی که نسبت به نفسش دارد، پروردگارش را میشناسد.
برای شما مثالی میزنم تا مراحل این معرفت را در ذهن شما به تصویر بکشم: فرض کن آتشی شعلهور پیشِ روی شما است و شما با چشمت آن را میبینی و گرمایش که چهرهات را گرم میکند احساس مینمایی. ولی شما از آتش تأثیری در خودت نمیبینی مگر آن که آن را با دستت لمس کنی، مثلاً آتش دستت را بسوزاند. در آن صورت است که درمییابی آتش سوزاننده است و شناخت شما نسبت به این حقیقتِ آتش، از طریق خودت بوده است (دست شما که سوخته است). معرفت شما به سوختگیِ واقع شده در دست شما باعث شد که معرفت اولیه نسبت به آتش برای شما حاصل شود؛ شما آتش را با چشمت میبینی و گرمایش را احساس مینمایی ولی از این رهگذر تأثیر آن را درک نمیکنی تا حقیقتش را دریابی؛ ولی پس از لمس کردن آتش، چیزی از حقیقت آن را دریافتهای؛ این معرفت، از گذرگاه خودت به دست آمده یعنی شما آن را از طریق حادثهای که برای دستت رخ داده است، شناختهای.
اکنون مثال را کامل کرده، میگوییم: به همان مقدار که آتش از شما سوزانده است، نسبت به تأثیر آتش بر خودت معرفت پیدا میکنی و حقیقت آن را از طریق اثری که در شما بر جای گذاشته است درک مینمایی؛ به طوری که اگر آتش همهی بدنت را بسوزاند و شما خودِ آتش شوی، در این صورت معرفت شما به آتش همان معرفت شما به خودت خواهد بود. اکنون اگر فرض بگیریم که این آتش کاملترین تصویر از آتش باشد ـمثلاً آتشی سفید رنگ باشدـ و شما سوختی و به آتش تبدیل شدی ولی یک درجه کمتر از آتش سفید رنگ ـمثلاً آتش سرخفامـ شدی، در این حالت معرفت شما به این آتش سفید رنگ که همان معرفت شما نسبت به خودت است، فروتر و پایینتر از کسی است که سوخته و با درجهای بالاتر از شما به آتش تبدیل شده است (یعنی در درجهی بین سرخ و سفید).
از شیوهی عملی سؤال کردی؛ خداوند سبحان و متعال یک راهکار عملی قرار داده و آن را در قرآن کریم نازل فرموده است. به عنوان مثال شما برو و سورهی إسراء را بخوان و در آن تدبّر کن تا دریابی که این راهکار را خداوند سبحان آشکارا بیان فرموده است.
حضرت محمد (ص) انگیزه و علت بعثتش را در این جملهی خود منحصر و خلاصه فرموده است:
«إنما بعثت لأتمم مكارم الأخلاق»
(من فقط برای به کمال رساندن مکارم اخلاق مبعوث شدهام).
اگر از من بخواهی که این شیوه را در یک عبارت خلاصه کنم، به شما میگویم که: «خودت را بکش، پروردگارت را بشناس». نفس انسانی، نور و ظلمت است و آدمی به مقدار سیطرهی نور و واپسگرایی ظلمت در نفسش، به پروردگارش شناخت و معرفت مییابد. اگر بخواهم «اسامی» را با «وجه تسمیهی» آنها برای شما بازخوانی کنم میگویم: نور، «هُوَ» است، و ظلمت، «منیّت» میباشد. هرگاه در مقابل «هو» بگویی «من»، میبینی که ظلمت در نفس تو گسترش یافته است و شما از معرفت دور شدهای و بیش از پیش به جهل و کوردلی، نزدیک گشتهای، و هرگاه در مقابل «من» از «هو» دم زدی، میبینی که نور بر صفحهی وجودی شما هیمنه و سیطره یافته تا جایی که انسان درمییابد که وجودش گناه است؛ زیرا چیزی که او را به عنوان موجودی متمایز، هویت بخشیده است، آمیختگی وی با ظلمت است؛ چیزی که منبعش منیّت و خواست او برای وجود و بقا در مقابل «هو» سبحان و متعال میباشد. از همین رو علی (ع) فرموده است:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(إِلَهِي قَدْ جُرْتُ عَلَى نَفْسِي فِي النَّظَرِ لَهَا فَلَهَا الْوَيْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَهَا)،(5)
(معبودا! با گرایشم به خواهش نفس، بر خود ستم کردم. پس وای بر من اگر آن را نیامرزی!).
در حالی که ابلیس با گفتن «من» هلاک شد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
(قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ)،(6)
(خداوند گفت: وقتی تو را به سجده فرمان دادم، چه چيز تو را از آن بازداشت؟ گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتش آفريدی و او را از گل)؛
پس، از آن، برحذر باش.
شعبان الخیر 1430 هـ.ق
منابع:
1- الرحمن: 26 – 27.
2- الرحمن: 26 و 27.
3- قصص: 88.
4- عیوم اخبار الرضا(ع): ج 2 ص 106.
5- مناجات شعبانیه.
6- اعراف: 12.