جوانان احمد الحسن
وصی و فرستاده امام مهدی علیه السلامبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
السلام عليكم يا سيد الحسن ورحمة الله وبركاته.
اما بعد.... میخواهم به شما بگویم که سن و سالی از من گذشته و روایات اهل بیت که دلالت مینمایند بر اینکه تو وصی امام مهدی(ع) هستی را نمیشناسم. امیدوارم مرا یاری نمایی و همچنین میخواهم که مرا به کتابهای فقهی هدایت کنی. آیا از مراجع، تقلید کنم یا نه؟ و چیزهای دیگر که با آنها با اهل سنت احتجاج نمایم.
از خدا میخواهم که همهی ما را هدایت کند.... با احترام به شما مولای بزرگوار ما.... والسلام علیکم و رحمة الله برکاته
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
و الحمد لله رب العالمین، و صلی الله علی محمد و آل محمد الائمة و المهدیین و سلم تسلیماً.
اما بعد.... در مورد روایاتی که بیان و تاکید میکند که سید احمد الحسن، وصی و فرستادهی امام مهدی(ع) است، آنها را در سایت انصار امام مهدی(ع) یعنی www.almahdyoon.org میتوانی بیابی؛ به خصوص کتابهای «وصیت و وصی احمد الحسن» و «یمانی حجت خدا» و «مختصری از دعوت سید احمد الحسن» و کتابهای بسیار دیگر.
اما درمورد کتب فقهی، لازم به ذکر است که دو جلد از کتاب «احکام نورانی اسلام» (شرایع الاسلام) منتشر شده است که شامل احکام حقیقی از جانب امام مهدی(ع) به واسطهی سید احمد الحسن میباشد و تقلید از کسی جز معصوم یا کسی که به طور مستقیم توسط معصوم منصوب شده است، مجاز نیست.
اما در مورد حجت آوردن بر اهل سنت و اثبات حقانیت امیرالمومنین(ع)، سید احمد الحسن در بعضی کتابهایش در این خصوص نوشته است؛ از جمله کتاب «حاکمیت خدا نه حاکمیت مردم» و اگر خدا بخواهد، سایر کتابها نیز در این خصوص از انتشارات انصار امام مهدی(ع)، منتشر خواهد شد.
در اینجا برخی از چیزهایی که سید احمد الحسن نوشته است را بیان میکنم که بیان کنندهی قانون الهی شناخت حجت خدا در هر زمان میباشد و از خداوند برای شما آرزوی توفیق آل محمد(ع) را مینمایم:
روشنگریای از کتاب «روشنگری از دعوت فرستادگان جلد 3 قسمت دوم»:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ»(1)
(سپس بعد از آن نشانهها که ديده بودند، تصميم گرفتند که چندی به زندانش بيفکنند).
«وَلَقدْ جَاءَ كمْ يُوسُفُ مِنْ َقبْلُ ِباْلبَيِّنَاتِ َفمَا زْلتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكمْ ِبهِ حَتَّى ِإذا هَلَكَ قْلتُمْ َلنْ يَبْعَث اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولا كذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ»(2)
(و يوسف پيش از اين دلايل روشن برایتان آورد و شما از آنچه آورده بود، همچنان در شک میبوديد. چون يوسف درگذشت گفتيد: خدا پس از او ديگر پيامبری مبعوث نخواهد کرد. خداوند این گونه اسرافکار شکآورنده را گمراه میسازد).
آیات و نشانههایی که به اذن خدا، همراه یوسف(ع) بود، عصایی نبود که تبدیل به اژدها شود و دستی نبود که بدرخشد و دریایی نبود که شکافته شود؛ بلکه پیراهنی بود که حقّ یوسف(ع) را آشکار نمود و توفیق و هدایتی الهی برای مسیر یوسف(ع) بود. کسانی که پاره شدن پیراهن یوسف(ع) را دیدند، چه کسانی و چند نفر بودند؟؛ بلکه فقط پاره شدن پیراهن، به خودی خود، یک نشانه است؟ کجایند کسانی که توفیق و هدایت الهی را برای یوسف(ع) میبینند تا به وسیلهی آن بفهمند که او رسولی از سوی خدای سبحان است؟
این آیات و نشانهها همراه یوسف(ع) بود و کسانی که همراه و ملازم یوسف(ع) بودند، آنها را دیدند ولی این حوادث را آیه و نشانه به حساب نیاوردند و چنان شد که تصمیم گرفتند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ»(3)
(سپس بعد از آن نشانهها که ديده بودند، تصميم گرفتند که چندی به زندانش بيفکنند).
امام باقر(ع) در بارهی:
«ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ»
فرمود: «نشانهها، شهادت دادن کودک و پیراهنی که از پشت پاره شده و مسابقهی آن دو به طرف در بود تا آنجا که شوهر آن زن در پشت در، متوجه علاقهی همسرش به یوسف(ع) شد. اما هنگامی که یوسف(ع) از آن زن سرپیچی نمود، آن زن مرتب به شوهرش اصرار کرد تا یوسف را به زندان بیفکند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانَ»
(و دو جوان همراه او به زندان داخل شدند).
امام(ع) ادامه داد: آنها، دو خدمتکار پادشاه بودند که یکی از آنها نانوا و دیگری مسوول شرابخانه بود. آنکه دروغ گفت و رویایی ندیده بود، نانوا بود»(4) .
این نشانهها، همهی آن چیزی نبود که همراه دعوت و مسیر یوسف(ع)، بود بلکه هرآنچه انبیای مرسل(ع) به عنوان دلیل بر دعوت الهیای که بر آن مکلّف بودند، آوردند را یوسف(ع) نیز با خود آورد و او جدای از سایر فرستادگان و راه یکسان آنها برای دلالت بر رسالتشان، نبود:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ»(5)
(بگو: من از ميان ديگر پيامبران بدعتی تازه نيستم).
راه آنها، آشکار است: «نصّ یا وصیّت، علم وحکمت، پرچم بیعت برای خدا است یا پادشاهی از آنِ خدا است یا حاکمیت مخصوص خدا است». اینها سه نشانهی آشکاری است که یوسف(ع) آورد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَلَقَدْ جَاءكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ»(6)
(و يوسف پيش از اين دلايل روشن برایتان آورد).
پیش از آنکه بدانیم چگونه، کجا و کِی یوسف(ع) این دلایل را آورد، باید چیزی که تمثیل این موارد سهگانه در خط سیر عمومی دعوت الهی است را بشناسیم:
خدای متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ * وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ * وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ»(7)
(آيا نديدهايد که خداوند هرآنچه در آسمانها و زمين است، مسخّر شما گردانید و نعمتهای آشکار و پنهانش را به تمامی بر شما ارزانی داشت؟ و پارهای از مردم، بی هيچ دانشی يا راهنمايی و کتابی روشنی، دربارهی خدا جدال میکنند * و چون به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است متابعت کنيد، گويند: نه، ما از آيينی که پدران خود را بر آن يافتهايم، متابعت میکنيم؛ اگرچه شيطان آنها را به عذاب آتش فراخوانده باشد * هر که روی خويش را به خدا تسلیم کند و نيکوکار باشد هر آينه به ریسمانی محکم چنگ زده است، و پايان همهی کارها به سوی خدا است).
امکان ندارد دعوت حق یگانه و تنها باشد؛ بدون وجود هیچ دعوت باطلی که با آن در تعارض باشد! از همان روز اول که پیامبری به فرمان خدای سبحان، بر جانشین پس از خود وصیت نمود، مدعی باطلی را مییابیم که با دعوت حق مخالف میکند. آدم(ع) اولین نبی از انبیای مبعوث شده از جانب خدا بود که به هابیل(ع) وصیت کرد و قابیل به مخالفت با دعوت حق پرداخت و ادعای حق خلافت نمود و حتی قربانیای را که جانشین آدم را به طور کامل مشخص میکرد، به عنوان نشانهای برای خلافت و جانشینی هابیل(ع) به جای آدم(ع)، نپذیرفت. قابیل به تهدید هابیلِ وصی، اقدام نمود و سپس، بیهیچ تردید یا ترسی از خدای سبحان، او را به قتل رسانید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ * لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ * إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاء الظَّالِمِينَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ»(8)
(و به حق، داستان دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاه که قربانیای آوردند، از يکيشان پذيرفته شد و از ديگری پذيرفته نگردید. گفت: تو را میکشم. گفت: خدا قربانی پرهيزگاران را میپذيرد * اگر تو بر من دست دراز کنی تا مرا بکشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکشم؛ من از خدا که پروردگار جهانيان است، میترسم * میخواهم که هم گناه مرا به گردن گيری و هم گناه خود را تا از دوزخيان گردی که اين است پاداش ستمکاران * نفْسَش او را به کشتن برادرش ترغيب کرد؛ پس او را کشت و از زيانکاران گرديد).
و همین داستان برای یوسف(ع) هم رخ داد؛ آن هنگام که برادرانش به او حسادت ورزیدند.
این ماجرا با همهی اوصیا(ع)، نیز اتفاق افتاده است. همان گونه که خدای سبحان ومتعال، فرستادگانش را برمیگزیند، ابلیس (که لعنت خدا بر او باد) هم سربازانش را انتخاب میکند تا با دعوت حق مخالفت ورزند.
خدای سبحان ومتعال، هابیل(ع) را انتخاب میکند و ابلیس (که لعنت خدا بر او باد)، قابیل را برمیگزیند تا با دعوت حق معارضه کند. خدا محمد(ص) را برمیگزیند و ابلیس، مسیلمه و سجاح و اسود و سایرین را انتخاب میکند تا با دعوت کنندهی به حق یعنی محمد(ص) مخالفت کنند.
سوالی را مطرح میکنم: آیا عذر کسی که پیروی محمد(ص) را رها کند، به این بهانه که در میدان، بیش از یک دعوت وجود دارد و او قادر نیست که حق را از باطل تشخیص دهد، پذیرفته میشود؟
حقیقت آن است که این بهانه پذیرفته نمیشود و بازگشت او به طور کامل به سوی آتش است؛ درست مانند کسانی که به دروغ و باطل، پیرو مدعیان نبوت و رسالت شدند.
آیا خدای سبحان و متعال قانونی قرار نداد که به وسیلهی آن دعوت کنندهی حق در هر زمان شناخته شود؟ کسی که حجت خدا بر بندگانش و خلیفهی خدا در زمینش است و طاعت از او، طاعت خدا و سرپیچی از او، سرپیچی از خداوند است، و ایمان به او و تسلیم در برابرش، ایمان به خدا و تسلیم در برابر خدا است، و کفر به او و سرپیچی از او، کفر به خدا و سرپیچی از خدا است!
یا اینکه خداوند ریسمان را بر کوهان شتر رها کرد (که هرگز خدای سبحان و متعال چنین نمیکند) در حالی که او حکیم مطلق است و هر چیز را مقدر فرمود، و چه نیکو است تقدیر او:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَكُلُّ شَيْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ»(9)
(و هر چيز را نزد او مقداری معين است)؛
و او:
«عَالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلا فِي الأَرْضِ وَلا أَصْغَرُ مِن ذَلِكَ وَلا أَكْبَرُ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ»(10)
(آن دانای غيب که به قدر ذرهای، يا کوچکتر از آن و يا بزرگتر از آن، در آسمانها و زمين از خدا پنهان نيست، مگر اینکه همه در کتابی آشکار ثبت میشوند).
پس نتیجه آن است که مقتضای حکمت الهی، وضع قانونی برای شناخت خلیفهی خدا در زمینش، در هر زمان میباشد و لاجرم باید این قانون از همان روز اول که خداوند در زمینش خلیفه قرار میدهد، وضع شده باشد و نمیتواند این قانون در یکی از رسالتهایی که متاخر از روز اول بوده باشد، وضع شده باشد چرا که افراد مکلّف از همان ابتدا وجود داشتهاند و حداقل همه اتفاق نظر دارند که از روز اول، ابلیس به عنوان یک فرد مکلّف وجود داشته است و مکلف، نیاز به این قانون برای شناخت صاحب حق الهی میباشد؛ در غیر این صورت عذر و بهانه میآورد که نمیتوانسته است صاحب حق الهی را تشخیص بدهد و قانونی برای شناخت این خلیفهی منتصب از جانب خدای سبحان و متعال، نداشته است.
از همان روز اولی که خداوند خلیفهاش را در زمینش قرار داد، به یقین همه اتفاق نظر دارند که:
1 - خداوند در محضر ملائکه و ابليس، نص صريح دارد که آدم(ع) خليفهی او در زمينش است.
2 - بعد از اینکه آدم را خلق نمود، تمام اسماء را به او ياد داد.
3 - بعد از آن، خداوند به تمام کسانى که آن موقع او را عبادت مىکردند از ملائکه و ابليس، دستور داد بر آدم سجده کنند.
خداوند متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ»(11)
(و چون پروردگارت به ملائکه گفت: من در زمين خليفهای قرار میدهم، گفتند: آيا کسی را قرار میدهی که در آنجا فساد کند و خونها بريزد، و حال آنکه ما به ستايش تو تسبيح میگوييم و تو را تقديس میکنيم؟ گفت: آنچه من میدانم، شما نمیدانيد * و همهی اسمهای را به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست میگوييد مرا به این نامها خبر دهيد).
«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ»(12)
(چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر اوبه سجده بيفتيد).
«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا»(13)
(و آنگاه که به فرشتگان گفتيم که آدم را سجده کنيد، همه سجده کردند جز ابليس که از جن بود و از فرمان پروردگارش سربرتافت. آيا شيطان و فرزندانش را به جای من به دوستی میگيريد، حال آنکه آنها دشمن شمايند؟ ظالمان بدچيزی را به جای خدا برگزيدند).
اين موارد سهگانه، همان قانون خداوند سبحان و متعال براى شناخت حجت خدا بر مردم يا خليفهی خداوند در زمينش است. اين موارد سهگانه، قانون و سنت خداوند سبحان براى شناخت خليفهاش از همان روز اول بوده است، ادامه دارد و تا پایان دنيا و برپا شدن ساعت، باقى خواهد ماند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا»(14)
(اين سنت خداوندی است که در ميان پيشينيان نيز بود و در سنت خدا تغييری نخواهی يافت).
«سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا»(15)
(اين سنت خدا است که از پيش چنين بوده است و در سنت خدا دگرگونی نخواهی يافت).
مثالی برای تقریب بیشتر: اگر شخصى شرکت توليدى یا مزرعه و يا کشتى داشته باشد که در آن کارگراني باشند که براى او کار ميکنند، بايد کسى را از میان آنها انتخاب کند تا مسؤول ورئيس آنها باشد و بايد او را به اسم معرفی کند وگرنه گرفتارى پيش مىآيد؛ فرد منتخب بايد داناتر و برتر از سایرین باشد و لاجرم آنها را به اطاعت از این فرد امر کند تا همه فرمان او را اطاعت کنند تا آنچه مورد انتظار است، حاصل شود. اگر اين شخص در يکى از اين موارد سهگانه کوتاهى کند، حکمت او تبديل به سفاهت مىگردد. حال چگونه است که مردم جايز شمردهاند که خداوند در يکى از اين موارد سهگانه کوتاهى کرده باشد، در حالی که او حکيم مطلق است!
اگر با اندکى تفصيل به اين قانون الهى بنگريم، ميبينيم که اين نص صريح الهى بر آدم(ع)، با وجود خلیفهی قبلی، تبديل به وصيت شده است؛ این خلیفه بر نفر بعد از خودش به امر خداوند سبحان و متعال وصيت مىکند و اين از وظایف خليفهی خدا در زمينش میباشد. خداوند متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«إِنَّ اللَّهَ يَأمُرُكُم أَن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلىٰ أَهلِها»(16)
(خدا به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان بازگردانيد).
اما تعليم اسماء به آدم توسط خداوند؛ مراد از آن، شناخت او از حقيقت اسمای الهى و آراسته شدنش به آنها و تجلی آنها در او مىباشد تا او، خليفهی خداوند در زمينش گردد. او(ع) ملائکه را از اسماء باخبر ساخت، یعنی: به آنها حقیقت اسمای الهی که از آنها خلق شده بودند را نشان داد. خداوند با توجه به مقام آدم(ع)، همهی اسمای الهی را به او شناساند؛ اما ملائکه جز اسم یا اسمهایی که از آن خلق شده بودند، چیز دیگری نمیدانستند و از این رو، حجت بودن آدم(ع) بر آنها از روی علم و حکمت، ثابت گردید.
مورد سوم در اين قانون الهی، دستور خداوند سبحان به سجده کردن ملائکه و ابليس به آدم(ع) بود. این دستور به معنی اقدام عملی برای خلیفه بود تا نقش خودش را به عنوان جانشین اجرا نماید و همچنین اقدام عملی برای کارگزاران خدای سبحان (ملائکه) تا وظیفهشان را به عنوان کارگزاران و شاگردان در پیشگاه این خلیفه (آدم(ع))، به اجرا رسانند.
اين مورد، ثابت ميکند که حاکميت و پادشاهی خداوند در زمینش از طریق اطاعت خليفهی او در زمينش محقق میگردد.
به این ترتیب، تمام فرستادگان و از جمله حضرت محمد(ص) اين پرچم را با خود حمل میکنند: «بیعت برای خدا يا حاکمیت برای خدا یا سلطنت از آنِ خدا است» و با کسانى که حاکميت را از آنِ مردم مىدانند و حاکميت و پادشاهی خداوند سبحان و متعال را قبول نمیکنند، مواجه میشوند. آنها (فرستادگان) همواره به دلیل این خواستهشان و این مواجهشان، متهم میشوند؛ مثلا در مورد حضرت عيسى(ع) گفتند که آمده است تا پادشاهی بنى اسرائیل را مطالبه کند و نه چیز دیگر، و در مورد حضرت محمد(ص) گفتند: «نه بهشتی در کار است و نه آتش، تنها پادشاهی را مىخواهد»(17) ؛ يعنى محمد(ص) آمده است تا سلطنت را براي خود و خانوادهاش بخواهد و در مورد حضرت على(ع) نیز گفته شد که او بر حکومت حریص مىباشد.
ولى در حقيقت هر کس احوال حضرت عيسى(ع) و محمد(ص) يا على(ع) را دنبال کرده باشد، مىبيند که آنها از دنيا و زینتهایش و هرآنچه از مال و مقام در آن است، رویگردانند؛ ولى اين دستور خداوند براى آنها است، که حکومت او سبحان و متعال را مطالبه نمایند. آنها مىدانند که مردم اين حکومت را به آنها تسلیم نمیکنند بلکه با تمسخر و استهزا و هتک حرمت و اقدام به زندان افکندن و قتل با آنها مواجه میشوند. شبيه عيسى(ع) را تاجی از خار بر سرش مىگذارند در حالی که قبل از به صلیب کشیدنش، مسخرهاش میکنند و امام على(ع)، درب خانهاش را ميشکنند، پهلوى همسرش حضرت زهرا(ع) را مىشکنند، او را از خانهاش بيرون مىکشند و شمشيرها را به طرفش میگیرند.
حضرت موسى بن جعفر(ع) وقتى فدک را علامتگذارى مىکند که اين پادشاهی وحاكميت خداوند در زمينش است ، تا هنگام وفاتش زندانى ميشود و با وجود همهی اينها بيشتر جاهلان از مطالبهی حق حاکمیت خداوند سبحان و متعال، شبههها را برای خود دلیل قرار میدهند تا سقوط کنند در حالی که رو در روی صاحب حق الهی فریاد برمیآورند که او فقط برای گرفتن حکومت آمده است نه چیز دیگر. حق اين است که اگر خليفهى خدا در زمينش فقط به دنبال دنيا يا حکومت باشد، اصلاً آن را مطالبه نمىکند چون مىداند اين مطالبه به طور قطع سبب هتک حرمت او و مورد استهزا قرار گرفتنش خواهد شد آن هم به جهت اينکه او طالب دنيا است! سپس طریقهی دیگری را پیش میگیرد که همهی مردم آن را میشناسند اما از آن غفلت میورزند؛ روش تمام کسانی که با خدعه و تزویر یا قتل و ارعاب به حکومت دنیوی رسیدند. امام على(ع) مطالبهی حکومت ميکند و ميفرمايد که من وصىّ حضرت محمد(ص) و خليفهی خدا در زمینش هستم و در مقابل، کسى که به حکومت دنيوي ميرسد یعنی ابوبکر پسر ابي قحافه، ميگويد: «مرا رها کنيد که من بهتر از شما نيستم»(19) .
آيا امام علی(ع) طالب دنيا بود يا ابن ابي قحافه، زاهد به ملک دنيوي؟! در حالی که او منکر حق وصىّ(ع) و منکر وصيت پيامبر(ص) شد آن هم برای حکومت دنيوى!! شما را چه میشود؟ چگونه حکم مىکنيد؟! در خصوص وصیت، همهی اوصيا(ع) آن را آوردند و بر آن تاکید نمودند حتي در خطیرترین موقعیتها؛ امام حسين(ع) در کربلا به آنها میگوید که تمام دنيا را بگرديد، نزديکتر از من به حضرت محمد(ص) را نخواهید یافت (من تنها نوهی محمد بر روی زمین هستم)(20)
اينجا او(ع) بر وصيت ونصّ الهى تاکید میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»(21)
(فرزندانی، برخی از نسل برخی ديگر، و خداوند شنوا و دانا است).
کسانى که مفهوم اين آيه را درک مىكنند مىدانند که حسين(ع) ميگويد که وصيت فقط مختص به او است چرا که او تنها باقیمانده از این ذریهی شایسهی خلافت، میباشد.
حال بازمیگردیم به داستان يوسف(ع) و میبینیم که:
1 - وصيت:
در سخن يعقوب(ع) به يوسف(ع):
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»(22)
(و به اين گونه پروردگارت تو را برمیگزيند و تأویل خوابها را به تو میآموزد و همچنان که نعمت خود را پيش از اين بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام کرده بود، بر تو و خاندان يعقوب هم تمام میکند، که پروردگارت دانا و حکيم است).
یعقوب(ع) با وضوح کامل، روشن مىکندکه یوسف(ع) وصيش ميباشد و او استمرار دعوت ابراهيم(ع) میباشد.
و در سخن يوسف(ع):
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَشْكُرُونَ»(23)
(من پيرو آیین پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و ما را نسزد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم، اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاساند)،
يوسف(ع) تاکيد دارد که نَسَب او به انبيا بازمىگردد و او، خط و سير طبيعى استمرار دعوت آنها است.
2 - علم:
در گفتهی يوسف(ع):
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«قَالَ لا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ»(24)
(گفت: طعام روزانهی شما را هنوز نياورده باشند که پيش از آن، شما را از تعبير آن خوابها چنان که پروردگارم به من آموخته است، خبر دهم. من آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کردهام).
و همچنین سخن او:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«.... تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ * ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ * ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ»(25)
(....هفت سال پی در پی بکاريد و هر چه میدرويد، جز اندکی که میخوريد، با خوشه انبار کنيد * از آن پس، هفت سال سخت میآيد و در آن هفت سال، آنچه برايشان اندوختهايد بخورند مگر اندکی که نگه میداريد * پس از آن سالی آيد که مردمان را باران دهند و در آن سال افشردنيها را میفشرند).
و در این سخن او:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»(26)
(گفت: مرا بر خزاين اين سرزمين بگمار که من نگهبانی دانايم).
3 - بيعت از آنِ خدا است:
در گفتهی يوسف(ع):
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ * مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»(27)
(ای دو همزندانی، آيا خدايان متعدد بهتر است يا الله، آن خداوند يکتای غالب بر همگان؟ * نمیپرستيد سوای خدای يکتا را مگر اسمهایی (بتهایی) را که خود و پدرانتان آنها را به نامهايی خواندهايد که خدا حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است. حکمی جز حکم خدا نيست که فرمان داده است که جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار، ولی بيشتر مردم نمیدانند).
پایان کلام سید احمد الحسن(ع).
هیأت علمی
انصار امام مهدی(ع) (خداوند در زمین تمکینش دهد)
شیخ ناظم عقیل
منابع:
1- یوسف: 35.
2- غافر: 34.
3- یوسف: 35.
4- تفسیر قمی: ج 4 ص 344.
5- احقاف: 9.
6- غافر: 34.
7- لقمان: 20 تا 22.
8- مائده: 27 تا 30.
9- رعد: 8.
10- سبأ: 3.
11- البقره :30 و 31.
12- حجر:29.
13- کهف:50.
14- احزاب:62.
15- فتح:23.
16- نساء:58.
17- هنگامی که عثمان بن عفان خلیفه شد، ابوسفیان گفت: «ای بنی امیه، آن (حکومت) را مانند توپ با یکدیگر دست به دست کنید. قسم به کسی که ابوسفیان به او سوگند میخورد، نه بهشتی وجود دارد و نه آتشی و نه حسابی و نه عقوبتی». درسهایی در حدیث و محدثین: ص 90.
18- ابن شهرآشوب در مناقبش در کتاب اخبار خلفا میگوید: «هارون به موسی بن جعفر ع میگفت: فدک را بگیر تا آن را به تو بدهم. او نمیپذیرفت تا اینکه اصرار ورزید. امام ع فرمود: «آن را نمیگیرم مگر تمامش را». گفت: حدود آن چیست؟ فرمود: «اگر آن را معین کنم، نخواهی داد». گفت: به حق جدت قسم که خواهم داد. فرمود: «حد اولش عدن است». چهرهی هارون تغییر کرد و گفت: هان! فرمود: «حد دومش سمرقند است». چهرهاش تیره شد. فرمود: «حد سومش آفریقا». چهرهاش سیاه شد. فرمود: «دریای گرم مابین جزیره و ارمنستان». رشید گفت: پس برای ما چه باقی میماند؟ و به مشاورانش متمایل شد. موسی بن جعفر ع فرمود: «به تو گفتم که اگر حدود آن را بگویم، به من نمیدهی». پس از آن، بر قتل وی مصمم شد».
در روایتی، ابن اسباط میگوید: «حد اول آن، عریش مصر و حد دوم آن، دمهی جندل، حد سوم، احد و حد چهارم آن دریای گرم». مناقب آل ابی طالب: ج 3 ص 435.
19- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 1 ص 169.
20- شیخ مفید، خطبهی امام حسین(ع) در ظهر عاشورا را روایت میکند و میگوید: سپس حسین(ع) رو به آنها فرمود: «اگر شما در تردید هستید، آیا شک دارید که من پسر دختر پیامبرتان هستم؟ به خدا سوگند که در تمام مشرق و مغرب عالم، پسر دختر پیامبری جز من یافت نمیشود، نه بین شما و نه در غیر بین شما. وای بر شما! آیا میخواهید مرا به خونخواهی خونی به قتل برسانید یا مالی که از شما به سرقت بردهام یا به قصاص جراحتی که بر شما وارد کردهام؟!». ارشاد: ج 2 ص 98.
21- آل عمران: 34.
22- يوسف:6.
23- يوسف:38.
24- يوسف:37.
25- يوسف:47-49.
26- يوسف:55.
27- يوسف39-40.