بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
سید احمد الحسن(ع)، سلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
دوستی سنّی دارم که برای من بعضی شبهات را مطرح کرده که مرا حیران نموده است؛ اگر دقیقا مشخص است که قائم(ع) نهمین فرزند از نوادههای امام حسین(ع) است پس چرا بعضی از شیعههای مقرّب و نزدیک گمان کردند که قائم، امام موسی کاظم(ع) است؟
و اگر ائمه از طرف رسول خدا(ص) و حضرت زهرا(ع) با ذکر نام مشخص شدهاند، چرا شیعه پس از وفات هر امام حیران و سرگردان میشده است تا جایی که حتی زرارة بن اعین در حالی وفات یافت که به امامت امام موسی کاظم(ع) ایمان نداشت؟!
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
والحمدلله رب العالمین،
وصلی الله علی محمد و آل محمد الائمة والمهدیین وسلّمتسلیماً.
قبل از پاسخ گفتن باید بدانی که قبل از شهادت امام صادق(ع) زرارة بن اعین در بستر بیماریای بود که منجر به فوتش شد و روزهایی که پس از شهادت امام صادق(ع) زنده بود به دو ماه نمیرسید و در حالی وفات کرد که دوستدار اهل بیت(ع) بود و به امامت امام کاظم(ع) کافر نبود(1) .
علیرغم گفتههای پیشینیان، مردم به انبیا و اوصیا کفر ورزیدند و این خصیصه، صرفاً از خصوصیات مدعیان شیعیهی امامی(ع) نمیباشد بلکه این راه و روش عدهی زیادی از فرزندان آدم(ع) در پیروی از ابلیس (لعنت الله) در تکبّر بر حجّت خدا و جانشین او سبحان و متعال میباشد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلآئِكَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ»(2)
(و شما را بيافريديم، و صورت بخشيديم، آنگاه به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده کنيد. همه، جز ابليس، سجده کردند و او در شمارِ سجدهکنندگان نبود).
آیا محمد(ص) با نام و صفت در تورات و انجیل ذکر نشده بود؟! حتی یهودیان، مدینهی مبارک را برای انتظار او بنا کرده بودند و میدانستند که مدینه محل هجرت او میباشد! با این وجود، بیشتر یهودیان و مسیحیان به او کافر شدند، مگر تعداد بسیار کمی که به عهد خدا وفادار ماندند. آیا عیسی(ع) با نام و صفات در تورات ذکر نشده است؟! و با این وجود بیشتر یهودیان به او کافر شدند. جلودارهای کفر به انبیا و اوصیا(ع) در هر زمان و مکان، علمای بیعمل بودهاند و پیروان آنها بندگان حقیرشان میباشند که آزاد بودن را نمیپذیرند.
من تو را به خواندن وصیّت رسول خدا(ص) و دهها روایت که بر مهدیون دوازدهگانه و اولین آنها که با نام و صفت دلالت دارند توصیه میکنم؛ پس چرا علمای آخر الزمان به او کافر میباشند؟! آیا شما معتقد هستی که دلایل علمای بیعمل امثال علی بن حمزهی بطائنی پذیرفتنی است؛ هنگامی که امامت امام رضا(ع) را منکر شد و بر امام موسی کاظم(ع) توقف نمود که او همان قائم میباشد؛ در حالی که چنین ادعایی صورت نمیگیرد مگر از سرِ حبّ دنیا و حبّ ریاست باطل از افرادی چون علی بن حمزهی بطائنی و نظایرش!
روایات بسیاری از رسول الله(ص) در کتابهای معتبر منابع اهل سنت آمده است، از جمله حدیث غدیر که در آن رسول خدا به بیعت با علی(ع) فرمان داد و ابوبکر و عمر نیز با او بیعت کردند. و از جمله، حدیث وصیّت و احادیثی که حضرت(ص) شیعیان علی(ع) را مدح و ستایش نموده است؛ با این حال سنّیها به اینکه علی(ع) وصیّ رسول خدا(ص) و خلیفهی خداوند سبحان بعد از رسول خدا(ص) است، ایمان نیاوردند و کلمهی «مولی» را فقط به ناصر و یاریدهندهی رسول خدا(ص) تأویل نمودند و نه چیز دیگری! و مدعی شدند که خودشان شیعهی علی ستایش شده هستند و وصیّت فقط در خصوص میراث و دیون آن حضرت(ص) بوده است و نه چیز دیگر.... و حدیث «علی(ع) نسبت به رسول خدا(ص) مثل هارون(ع) برای موسی(ع) است» را تأویل کردند و.... تأویل کردند و.... تأویل کردند.
حدیث وارد شده از رسول خدا(ص) که «فاطمه(ع) سرور زنان دو عالم است» را صحیح میدانند و در عین حال از اینکه عمل عمر و همراهان منافق او در حمله به خانهی فاطمه(ع) جگر گوشهی رسول خدا(ص) را صحیح بدانند، هیچ شرم و حیایی ندارند. ابیات زیر از حافظ ابراهیم معروف به شاعر نیل میباشد:
و آن سخنی که عمر به علی گفت همان که شنوندهاش کریم و گویندهاش بزرگ است
که خانهات را آتش زدم تا بر این نمانی که بیعت نکنی، هرچند دختر مصطفی در آن باشد
غیر از پدر حفصه کسی را نتواند چنین بگوید در برابر دلاور بینظیر عدنان و حامی آنها(3)
و من به حافظ ابراهیم میگویم که تو در این مورد راست گفتی، هیچ کس جرأت آتش زدن خانهی فاطمه(ع) را نداشت چرا که خانهی محمد(ص) بود و فقط عمر پدر حفصه میتوانست! و راست گفتی ای حافظ ابراهیم، هنگامی که عمر را در اولین بیت شعرت این گونه توصیف نمودی:
تو دشمنترین دشمنان او بودی و شدی به لطف و نعمت خدا، سنگری برای دشمنانش(4)
و تو در این گفته، صادق هستی؛ چرا که عمر، دشمنترین دشمنان رسول خدا(ص) بود ولی کِی عمر سنگری برای دشمنان او بود؟ آیا آنگاه که در جنگ احد پا به فرار گذاشت در حالی که بر مسلمانان فریاد میکشید و آنها را به تنها گذاشتن و رها کردن رسول خدا(ص) فرامیخواند؟! و رسول خدا(ص) را ترک کرد در حالی که علی(ع) در میانهی معرکهی نبرد بود؟! یا موقعی که ترسان از یهود از فتح خیبر بازگشت در حالی که همراهیان خود را ترسو میخواند؟!
یا او را سنگری برای دشمنانش میدانی چرا که به خانهی فاطمه(ع) دختر محمد(ص) حمله کرد و او را پشت در فشار داد و جنینش را ساقط نمود و خواست که خانهاش را به آتش بکشد؟! ما هرگز نشنیدهایم که عمر با شجاعان جنگیده باشد و دلاورانی از کفار قریش و سایرین را به قتل رسانده باشد، ولی شنیدهایم و یقین داریم که عمر، فاطمه(ع) دختر محمد(ص) و همچنین جنینش محسن(ع) را به قتل رسانیده است؛ در حالی که خداوند متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى»(5)
(بگو: بر اين رسالت مزدی از شما طلب نمیکنم مگر دوست داشتن خويشاوندان).
آیا عاقلی هست که خویشتن را از آتش نجات دهد؟! من نمیگویم جز آنچه رسول خدا(ص) فرمود که: «فتنهجو با حجّت و دلیلش میماند تا فتنهاش او را به آتش بیندازد».
اگر کسی که این اشکالات را مطرح نموده است خواهان حق باشد، این قانون شناخت حجّت و خلیفهی خدا از قرآن کریم است که در کتاب روشنگریها از دعوتهای فرستادگان جلد 3 قسمت دوم نوشتهام؛ این کتاب در حال حاضر منتشر شده است و میتوانید آن را مطالعه نمایید.
روشنگری
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ»(6)
(سپس بعد از آن نشانهها که ديده بودند، تصميم گرفتند که چندی به زندانش بيفکنند).
«وَلَقدْ جَاءَ كمْ يُوسُفُ مِنْ َقبْلُ ِباْلبَيِّنَاتِ َفمَا زْلتُمْ فِي شَكٍّ مِمَّا جَاءَكمْ ِبهِ حَتَّى ِإذا هَلَكَ قُلتُمْ َلنْ يَبْعَث اللهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولا كذلِكَ يُضِلُّ اللهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ»(7)
(و يوسف پيش از اين دلايل روشن برایتان آورد و شما از آنچه آورده بود، همچنان در شک میبوديد. چون يوسف درگذشت گفتيد: خدا پس از او ديگر پيامبری مبعوث نخواهد کرد. خداوند این گونه اسرافکار شکآورنده را گمراه میسازد).
آیات و نشانههایی که به اذن خدا، همراه یوسف(ع) بود، عصایی نبود که تبدیل به اژدها شود و دستی نبود که بدرخشد و دریایی نبود که شکافته شود؛ بلکه پیراهنی بود که حقّ یوسف(ع) را آشکار نمود و توفیق و هدایتی الهی برای مسیر یوسف(ع) بود. کسانی که پاره شدن پیراهن یوسف(ع) را دیدند، چه کسانی و چند نفر بودند؟؛ بلکه فقط پاره شدن پیراهن، به خودی خود، یک نشانه است؟ کجایند کسانی که توفیق و هدایت الهی را برای یوسف(ع) میبینند تا به وسیلهی آن بفهمند که او رسولی از سوی خدای سبحان است؟
این آیات و نشانهها همراه یوسف(ع) بود و کسانی که همراه و ملازم یوسف(ع) بودند، آنها را دیدند ولی این حوادث را آیه و نشانه به حساب نیاوردند و چنان شد که تصمیم گرفتند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ»(8)
(سپس بعد از آن نشانهها که ديده بودند، تصميم گرفتند که چندی به زندانش بيفکنند).
امام باقر(ع) در بارهی:
«ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ»
فرمود: «نشانهها، شهادت دادن کودک و پیراهنی که از پشت پاره شده و مسابقهی آن دو به طرف در بود تا آنجا که شوهر آن زن در پشت در، متوجه علاقهی همسرش به یوسف(ع) شد. اما هنگامی که یوسف(ع) از آن زن سرپیچی نمود، آن زن مرتب به شوهرش اصرار کرد تا یوسف را به زندان بیفکند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانَ»
(و دو جوان همراه او به زندان داخل شدند).
امام(ع) ادامه داد: آنها، دو خدمتکار پادشاه بودند که یکی از آنها نانوا و دیگری مسوول شرابخانه بود. آنکه دروغ گفت و رویایی ندیده بود، نانوا بود»(9) .
این نشانهها، همهی آن چیزی نبود که همراه دعوت و مسیر یوسف(ع)، بود بلکه هرآنچه انبیای مرسل(ع) به عنوان دلیل بر دعوت الهی که بر آن مکلّف بودند، آوردند را یوسف(ع) نیز با خود آورد و او جدای از سایر فرستادگان و راه یکسان آنها برای دلالت بر رسالتشان، نبود:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«قُلْ ما كُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ»(10)
(بگو: من از ميان ديگر پيامبران بدعتی تازه نيستم).
راه آنها، آشکار است: «نصّ یا وصیّت، علم وحکمت، پرچم بیعت برای خدا است یا پادشاهی از آنِ خدا است یا حاکمیّت مخصوص خدا است». اینها سه نشانهی آشکاری است که یوسف(ع) آورد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَلَقَدْ جَاءكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ»(11)
(و يوسف پيش از اين دلايل روشن برایتان آورد).
پیش از آنکه بدانیم چگونه، کجا و کِی یوسف(ع) این دلایل را آورد، باید چیزی که تمثیل این موارد سهگانه در خط سیر عمومی دعوت الهی است را بشناسیم:
خدای متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِي اللهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا كِتَابٍ مُّنِيرٍ * وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ * وَمَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَإِلَى اللهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ»(12)
(آيا نديدهايد که خداوند هرآنچه در آسمانها و زمين است، مسخّر شما گردانید و نعمتهای آشکار و پنهانش را به تمامی بر شما ارزانی داشت؟ و پارهای از مردم، بی هيچ دانشی يا راهنمايی و کتابی روشن، دربارهی خدا جدال میکنند * و چون به آنها گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده است متابعت کنيد، گويند: نه، ما از آيينی که پدران خود را بر آن يافتهايم، متابعت میکنيم؛ اگرچه شيطان آنها را به عذاب آتش فراخوانده باشد * هر که روی خويش را به خدا تسلیم کند و نيکوکار باشد هر آينه به ریسمانی محکم چنگ زده است، و پايان همهی کارها به سوی خدا است).
امکان ندارد دعوت حق یگانه و تنها باشد؛ بدون وجود هیچ دعوت باطلی که با آن در تعارض باشد! از همان روز اول که پیامبری به فرمان خدای سبحان، بر جانشین پس از خود وصیّت نمود، مدعی باطلی را مییابیم که با دعوت حق مخالف میکند. آدم(ع) اولین نبی از انبیای مبعوث شده از جانب خدا بود که به هابیل(ع) وصیّت کرد و قابیل به مخالفت با دعوت حق پرداخت و ادعای حق خلافت نمود و حتی قربانیای را که جانشین آدم را به طور کامل مشخص میکرد، به عنوان نشانهای برای خلافت و جانشینی هابیل(ع) به جای آدم(ع)، نپذیرفت. قابیل به تهدید هابیلِ وصی، اقدام نمود و سپس، بیهیچ تردید یا ترسی از خدای سبحان، او را به قتل رسانید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ * لَئِن بَسَطتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ * إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاء الظَّالِمِينَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ»(13)
(و به حق، داستان دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاه که قربانیای آوردند، از يکيشان پذيرفته شد و از ديگری پذيرفته نگردید. گفت: تو را میکشم. گفت: خدا قربانی پرهيزگاران را میپذيرد * اگر تو بر من دست دراز کنی تا مرا بکشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکشم؛ من از خدا که پروردگار جهانيان است، میترسم * میخواهم که هم گناه مرا به گردن گيری و هم گناه خود را تا از دوزخيان گردی که اين است پاداش ستمکاران * نفْسَش او را به کشتن برادرش ترغيب کرد؛ پس او را کشت و از زيانکاران گرديد).
و همین داستان برای یوسف(ع) هم رخ داد؛ آن هنگام که برادرانش به او حسادت ورزیدند.
این ماجرا با همهی اوصیا(ع)، نیز اتفاق افتاده است. همان گونه که خدای سبحان ومتعال، فرستادگانش را برمیگزیند، ابلیس (که لعنت خدا بر او باد) هم سربازانش را انتخاب میکند تا با دعوت حق مخالفت ورزند.
خدای سبحان ومتعال، هابیل(ع) را انتخاب میکند و ابلیس (که لعنت خدا بر او باد)، قابیل را برمیگزیند تا با دعوت حق معارضه کند. خدا محمد(ص) را برمیگزیند و ابلیس، مسیلمه و سجاح و اسود و سایرین را انتخاب میکند تا با دعوت کنندهی به حق یعنی محمد(ص) مخالفت کنند.
سوالی را مطرح میکنم: آیا عذر کسی که پیروی محمد(ص) را رها کند، به این بهانه که در میدان، بیش از یک دعوت وجود دارد و او قادر نیست که حق را از باطل تشخیص دهد، پذیرفته میشود؟
حقیقت آن است که این بهانه پذیرفته نمیشود و بازگشت او به طور کامل به سوی آتش است؛ درست مانند کسانی که به دروغ و باطل، پیرو مدعیان نبوّت و رسالت شدند.
آیا خدای سبحان و متعال قانونی قرار نداد که به وسیلهی آن دعوت کنندهی حق در هر زمان شناخته شود؟ کسی که حجّت خدا بر بندگانش و خلیفهی خدا در زمینش است و طاعت از او، طاعت خدا و سرپیچی از او، سرپیچی از خداوند است، و ایمان به او و تسلیم در برابرش، ایمان به خدا و تسلیم در برابر خدا است، و کفر به او و سرپیچی از او، کفر به خدا و سرپیچی از خدا است!
یا اینکه خداوند ریسمان را بر کوهان شتر رها کرد (که هرگز خدای سبحان و متعال چنین نمیکند) در حالی که او حکیم مطلق است و هر چیز را مقدّر فرمود، و چه نیکو است تقدیر او:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَكُلُّ شَيْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ»(14)
(و هر چيز را نزد او مقداری معين است)؛
و او:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«عَالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلا فِي الأَرْضِ وَلا أَصْغَرُ مِن ذَلِكَ وَلا أَكْبَرُ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ»(15)
(آن دانای غيب که به قدر ذرهای، يا کوچکتر از آن و يا بزرگتر از آن، در آسمانها و زمين از خدا پنهان نيست، مگر اینکه همه در کتابی آشکار ثبت میشوند).
پس نتیجه آن است که مقتضای حکمت الهی، وضع قانونی برای شناخت خلیفهی خدا در زمینش، در هر زمان میباشد و لاجرم باید این قانون از همان روز اول که خداوند در زمینش خلیفه قرار میدهد، وضع شده باشد و نمیتواند این قانون در یکی از رسالتهایی که متاخر از روز اول بوده باشد، وضع شده باشد چرا که افراد مکلّف از همان ابتدا وجود داشتهاند و حداقل همه اتفاق نظر دارند که از روز اول، ابلیس به عنوان یک فرد مکلّف وجود داشته است و مکلّف، نیازمند به این قانون برای شناخت صاحب حق الهی میباشد؛ در غیر این صورت عذر و بهانه میآورد که نمیتوانسته است صاحب حق الهی را تشخیص بدهد و قانونی برای شناخت این خلیفهی منتصب از جانب خدای سبحان و متعال، نداشته است.
از همان روز اولی که خداوند خلیفهاش را در زمینش قرار داد، به یقین همه اتفاق نظر دارند که:
1 - خداوند در محضر ملائکه و ابليس، نص صريح دارد که آدم(ع) خليفهی او در زمينش است.
2 - بعد از اینکه آدم را خلق نمود، تمام اسماء را به او ياد داد.
3 - بعد از آن، خداوند به تمام کسانى که آن موقع او را عبادت مىکردند از ملائکه و ابليس، دستور داد بر آدم سجده کنند.
خداوند متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قالُوا أَتَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ * وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ»(16)
(و چون پروردگارت به ملائکه گفت: من در زمين خليفهای قرار میدهم، گفتند: آيا کسی را قرار میدهی که در آنجا فساد کند و خونها بريزد، و حال آنکه ما به ستايش تو تسبيح میگوييم و تو را تقديس میکنيم؟ گفت: آنچه من میدانم، شما نمیدانيد * و همهی اسمها را به آدم بياموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست میگوييد مرا به این نامها خبر دهيد).
«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِينَ»(17)
(چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر اوبه سجده بيفتيد).
«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا»(18)
(و آنگاه که به فرشتگان گفتيم که آدم را سجده کنيد، همه سجده کردند جز ابليس که از جن بود و از فرمان پروردگارش سربرتافت. آيا شيطان و فرزندانش را به جای من به دوستی میگيريد، حال آنکه آنها دشمن شمايند؟ ظالمان بد چيزی را به جای خدا برگزيدند)(19) .
اين موارد سهگانه، همان قانون خداوند سبحان و متعال براى شناخت حجّت خدا بر مردم يا خليفهی خداوند در زمينش است. اين موارد سهگانه، قانون و سنت خداوند سبحان که براى شناخت خليفهاش از همان روز اول بوده است، ادامه دارد و تا پایان دنيا و برپا شدن ساعت، باقى خواهد ماند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«سُنَّةَ اللهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلًا»(20)
(اين سنت خداوندی است که در ميان پيشينيان نيز بود و در سنت خدا تغييری نخواهی يافت).
«سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلًا»(21)
(اين سنت خدا است که از پيش چنين بوده است و در سنت خدا دگرگونی نخواهی يافت).
مثالی برای نزدیک کردن بیشتر: اگر شخصى شرکت توليدى یا مزرعه و يا کشتى داشته باشد که در آن کارگرانی باشند که براى او کار میکنند، بايد کسى را از میان آنها انتخاب کند تا مسؤول و رئيس آنها باشد و بايد او را به اسم معرفی کند وگرنه گرفتارى پيش مىآيد؛ فرد منتخب بايد داناتر و برتر از سایرین باشد و لاجرم آنها را به اطاعت از این فرد امر کند تا همه فرمان او را اطاعت کنند تا آنچه مورد انتظار است، حاصل شود. اگر اين شخص در يکى از اين موارد سهگانه کوتاهى کند، حکمت او تبديل به سفاهت مىگردد. حال چگونه است که مردم جايز شمردهاند که خداوند در يکى از اين موارد سهگانه کوتاهى کرده باشد، در حالی که او حکيم مطلق است!
اگر با اندکى تفصيل به اين قانون الهى بنگريم، ميبينيم که اين نص صريح الهى بر آدم(ع)، با وجود خلیفهی قبلی، تبديل به وصيت شده است؛ این خلیفه بر نفر بعد از خودش به امر خداوند سبحان و متعال وصيت مىکند و اين از وظایف خليفهی خدا در زمينش میباشد. خداوند متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«إِنَّ اللهَ يَأمُرُكُم أَن تُؤَدُّوا الأَماناتِ إِلىٰ أَهلِها»(22)
(خدا به شما فرمان میدهد که امانتها را به صاحبانشان بازگردانيد).
اما تعليم اسماء به آدم توسط خداوند؛ مراد از آن، شناخت او از حقيقت اسمای الهى و آراسته شدنش به آنها و تجلّی آنها در او مىباشد تا او، خليفهی خداوند در زمينش گردد. او(ع) ملائکه را از اسماء باخبر ساخت، یعنی: به آنها حقیقت اسمای الهی که از آنها خلق شده بودند را نشان داد. خداوند با توجه به مقام آدم(ع)، همهی اسمای الهی را به او شناساند؛ اما ملائکه جز اسم یا اسمهایی که از آن خلق شده بودند، چیز دیگری نمیدانستند و از این رو، حجّت بودن آدم(ع) بر آنها از روی علم و حکمت، ثابت گردید.
مورد سوم در اين قانون الهی، دستور خداوند سبحان به سجده کردن ملائکه و ابليس به آدم(ع) بود. این دستور به معنی اقدام عملی برای خلیفه بود تا نقش خودش را به عنوان جانشین اجرا نماید و همچنین اقدام عملی برای کارگزاران خدای سبحان (ملائکه) تا وظیفهشان را به عنوان کارگزاران و شاگردان در پیشگاه این خلیفه (آدم(ع))، به اجرا رسانند.
اين مورد، ثابت میکند که حاکميت و پادشاهی خداوند در زمینش از طریق اطاعت خليفهی او در زمينش محقق میگردد.
به این ترتیب، تمام فرستادگان و از جمله حضرت محمد(ص) اين پرچم را با خود حمل میکنند: «بیعت برای خدا يا حاکمیّت برای خدا یا سلطنت از آنِ خدا است» و با کسانى که حاکميت را از آنِ مردم مىدانند و حاکميت و پادشاهی خداوند سبحان و متعال را قبول نمیکنند، مواجه میشوند. آنها (فرستادگان) همواره به دلیل این خواستهشان و این مواجهشان، متهم میشوند؛ مثلا در مورد حضرت عيسى(ع) گفتند که آمده است تا پادشاهی بنى اسرائیل را مطالبه کند و نه چیز دیگر، و در مورد حضرت محمد(ص) گفتند: «نه بهشتی در کار است و نه آتش، تنها پادشاهی را مىخواهد»؛ يعنى محمد(ص) آمده است تا سلطنت را برای خود و خانوادهاش بخواهد و در مورد حضرت على(ع) نیز گفته شد که او بر حکومت حریص مىباشد.
ولى در حقيقت هر کس احوال حضرت عيسى(ع) و محمد(ص) يا على (ع) را دنبال کرده باشد، مىبيند که آنها از دنيا و زینتهایش و هرآنچه از مال و مقام در آن است، رویگردانند؛ ولى اين دستور خداوند براى آنها است، که حکومت او سبحان و متعال را مطالبه نمایند. آنها مىدانند که مردم اين حکومت را به آنها تسلیم نمیکنند بلکه با تمسخر و استهزا و هتک حرمت و اقدام به زندان افکندن و قتل با آنها مواجه میشوند. شبيه عيسى (ع) را تاجی از خار بر سرش مىگذارند در حالی که قبل از به صلیب کشیدنش، مسخرهاش میکنند و امام على(ع)، درب خانهاش را میشکنند، پهلوى همسرش حضرت زهرا(ع) را مىشکنند، او را از خانهاش بيرون مىکشند و شمشيرها را به طرفش میگیرند.
حضرت موسى بن جعفر(ع) وقتى فدک را علامتگذارى مىکند که اين پادشاهی و حاكميت خداوند در زمينش است، تا هنگام وفاتش زندانى میشود و با وجود همهی اينها بيشتر جاهلان از مطالبهی حق حاکمیّت خداوند سبحان و متعال، شبههها را برای خود دلیل قرار میدهند تا سقوط کنند در حالی که رو در روی صاحب حق الهی فریاد برمیآورند که او فقط برای گرفتن حکومت آمده است نه چیز دیگر. حق اين است که اگر خليفهى خدا در زمينش فقط به دنبال دنيا يا حکومت باشد، اصلاً آن را مطالبه نمىکند چون مىداند اين مطالبه به طور قطع سبب هتک حرمت او و مورد استهزا قرار گرفتنش خواهد شد آن هم به جهت اينکه او طالب دنيا است!
سپس طریقهی دیگری را پیش میگیرد که همهی مردم آن را میشناسند اما از آن غفلت میورزند؛ روش تمام کسانی که با خدعه و تزویر یا قتل و ارعاب به حکومت دنیوی رسیدند. امام على(ع) مطالبهی حکومت میکند و میفرمايد که من وصىّ حضرت محمد(ص) و خليفهی خدا در زمینش هستم و در مقابل، کسى که به حکومت دنيوی ميرسد یعنی ابوبکر پسر ابی قحافه، ميگويد: «مرا رها کنيد که من بهتر از شما نيستم».
آيا امام علی(ع) طالب دنيا بود يا ابن ابی قحافه، زاهد به ملک دنيوی؟! در حالی که او منکر حق وصىّ(ع) و منکر وصيت پيامبر(ص) شد آن هم برای حکومت دنيوى!! شما را چه میشود؟ چگونه حکم مىکنيد؟!
در خصوص وصیّت، همهی اوصيا(ع) آن را آوردند و بر آن تأکید نمودند حتی در خطیرترین موقعیتها؛ امام حسين(ع) در کربلا به آنها میگوید که تمام دنيا را بگرديد، نزديکتر از من به حضرت محمد(ص) را نخواهید یافت (من تنها نوهی محمد بر روی زمین هستم). اينجا او(ع) بر وصيت و نصّ الهى تأکید میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»(23)
(فرزندانی، برخی از نسل برخی ديگر، و خداوند شنوا و دانا است).
کسانى که مفهوم اين آيه را درک مىكنند مىدانند که حسين(ع) میگويد که وصيت فقط مختص به او است چرا که او تنها باقیمانده از این ذریهی شایسهی خلافت، میباشد.
حال بازمیگردیم به داستان يوسف(ع) و میبینیم که:
1 - وصيت:
در سخن يعقوب(ع) به يوسف(ع):
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَكَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ»(24)
(و به اين گونه پروردگارت تو را برمیگزيند و تأویل خوابها را به تو میآموزد و همچنان که نعمت خود را پيش از اين بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام کرده بود، بر تو و خاندان يعقوب هم تمام میکند، که پروردگارت دانا و حکيم است).
یعقوب(ع) با وضوح کامل، روشن مىکندکه یوسف(ع) وصيّش و او استمرار دعوت ابراهيم(ع) میباشد.
و در سخن يوسف(ع):
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِكَ بِاللهِ مِنْ شَيْءٍ ذَلِكَ مِنْ فَضْلِ اللهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لايَشْكُرُونَ»(25)
(من پيرو آیین پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب هستم و ما را نسزد که هيچ چيز را شريک خدا قرار دهيم، اين فضيلتی است که خدا بر ما و بر مردم ديگر ارزانی داشته است ولی بيشتر مردم ناسپاساند)،
يوسف(ع) تأکيد دارد که نَسَب او به انبيا بازمىگردد و او، خط و سير طبيعى استمرار دعوت آنها است.
2 - علم:
در گفتهی يوسف(ع):
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«قَالَ لا يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُمَا ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ»(26)
(گفت: طعام روزانهی شما را هنوز نياورده باشند که پيش از آن، شما را از تعبير آن خوابها چنان که پروردگارم به من آموخته است، خبر دهم. من آیین مردمی را که به خدای يکتا ايمان ندارند و به روز قيامت کافرند، ترک کردهام).
و همچنین سخن او:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«.... تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ * ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ * ثُمَّ يَأْتِي مِنْ بَعْدِ ذَلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ»(27)
(.... هفت سال پی در پی بکاريد و هر چه میدرويد، جز اندکی که میخوريد، با خوشه انبار کنيد * از آن پس، هفت سال سخت میآيد و در آن هفت سال، آنچه برايشان اندوختهايد بخورند مگر اندکی که نگه میداريد * پس از آن سالی آيد که مردمان را باران دهند و در آن سال افشردنيها را میفشرند).
و در این سخن او:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»(28)
(گفت: مرا بر خزاين اين سرزمين بگمار که من نگهبانی دانايم).
3 - بيعت از آنِ خدا است:
در گفتهی يوسف(ع):
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ * مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْمَاءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا أَنْزَلَ اللهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ»(29)
(ای دو همزندانی، آيا خدايان متعدد بهتر است يا الله، آن خداوند يکتای غالب بر همگان؟ * نمیپرستيد سوای خدای يکتا را مگر اسمهایی (بتهایی) را که خود و پدرانتان آنها را به نامهايی خواندهايد که خدا حجتی بر اثبات آنها نازل نکرده است. حکمی جز حکم خدا نيست که فرمان داده است که جز او را نپرستيد. اين است دين راست و استوار، ولی بيشتر مردم نمیدانند).
* * *
روشنگرى
پس از اینکه از وجود داشتن قانونی الهی برای شناخت خلیفهی خداوند در زمینش آگاهی یافتیم ـقانونی که در قرآن کريم گفته شده است و تمام انبيا و فرستادگان(ع) از جمله یوسف(ع) این قانون را با خود آوردند،ـ حال باید از این قانون بهره گیریم و این قانون الهی را در زمان ظهور مقدس (زمان یوسف آل محمد(ع)) به کار گیریم؛ چرا که کسی که به این قانون عمل نکند، همان طور که بیان گردید، از پیروان ابلیس که لعنت خدا بر او باد، خواهد شد.
حتی در انجيل مىبينيم که حضرت عيسی(ع) تأکيد میکند که انبياى پیشینِ بنى اسرايئل او را ذکر کردهاند و به او بشارت داده و وصیّت نمودهاند. او علم و حکمت آورد و همچنین پرچم البیعت لله (بیعت از آنِ خداوند است) را برافراشت و خواهان سلطنت و حاکمیّت خداوند بود. حضرت محمد(ص) نیز بر این موضوع تأکید میفرماید و بیان می دارد که انبیای پیشین او را ذکر کردهاند و به او بشارت داده و وصیّت نمودهاند؛ اینکه ایشان(ص) در تورات و انجیل ذکر شده است و آمده است تا کتاب و حکمت بیاموزد، پرچم البیعت لله را برافراشت و خواستار سلطنت و حاکمیّت خداوند سبحان و متعال در زمینش میباشد.
آل محمد(ع) نیز چنین بودهاند و چندین روایت از آنها(ع) وجود دارد که بر این قانون الهی تأکید فرمودهاند تا شیعیانشان گمراه نگردند. ولی با کمال تاسف میبينيم که در آخر الزمان، کسانی که ادعای تشيع دارند روايتهای آنها را منکر میشوند و از آنها و قرآن کریم روی برمیتابند و علمای بیعمل را پیروی میکنند؛ آنها نیز گمراهشان میکنند و حق و باطل را در هم میتنند طوری که دیگر قانونی برای شناخت حجّت و جانشین خداوند برایشان باقی نمیماند؛ با وجود اينکه اين قانون شناخت حجّت از سوی خداوند و جانشین خداوند و وصی که مردم با آن آزموده میشوند، در قرآن وجود دارد و پیشتر به وضوح آن را بیان نمودم؛ تا شاید کسانی که ادعای شیعه بودن آل محمد(ع) را دارند و به طور کلی پیروان ادیان الهی متوجه این قانون بشوند و خویشتن را از آتش برهانند.
بنابراین، صاحب حق الهی و عزّتدهندهی انبیای خداوند و فرستادگانش که در آخر الزمان میآید، این موارد سهگانه را با خود خواهد آورد:
وصيت: يعنی گذشتگان(ع) به او وصيت کردهاند و او را با اسم، صفت و محل سکونت به صراحت بیان داشتهاند؛ همان طور که در مورد پيامبر اسلام، انبياى پیشین(ع) به او با نام و صفتش که سوار بر شتر است و محل سکونتش در فاران یعنی مکه و اطرافش (عرفات) میباشد، وصیّت کرده بودند. روايات مربوط به وصىِّپ آخر الزمان با اسم و صفت و مسکن، بسیار میباشند.
همچنین علم و حکمت میآورد: همان گونه که پيامبر خدا حضرت محمد(ص) علم و حکمت آورد. خداوند متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ»(31)
(او است خدايی که ميان مردمی بیکتاب، پيامبری از خودشان مبعوث داشت تا آياتش را بر آنها بخواند و کتاب و حکمتشان بياموزد اگر چه پيش از آن در گمراهی آشکار بودند).
و اين پیامبر، همان محمد بن عبد الله(ص) است که به سوی اولینهای این امّت فرستاده شد. سپس میفرمايد:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»(32)
(و بر گروهی ديگر که هنوز به آنها نپيوستهاند و او پيروزمندِ حکيم است).
اين فرستاده برای گروهی دیگر، همان مهدى اول از نسل امام مهدى(ع) است که ارسال کنندهاش امام مهدى(ع) میباشد. همچنین او به آنها کتاب و حکمتی که رسول خدا حضرت محمد(ص) آورد را تعلیم میدهد؛ پیامبری که اسمش در آسمان احمد است و مهدی اول، نامش در زمین احمد و در آسمان محمد میباشد.
او صورتی از رسول خدا حضرت محمد(ص) میباشد و مبعوث میشود همان گونه كه حضرت محمد(ص) مبعوث شد و اذيت و آزار میبيند همان گونه كه حضرت محمد(ص) اذيت و آزار دید. پس حتماً قريش و همپیمانان آنها نیز وجود دارند، و همچنین امّ القرا و هجرت و مدينه، و تمام آنچه به همراه دعوت حضرت محمد(ص) بود نیز خواهد بود، فقط مصداقها و شکلها تغییر میکند وگرنه این رخدادها و افراد، نظیر همان رخدادها و افراد خواهند بود.
اما موضوع سوم، همان خواستار شدن حاکميت خداوند و سلطنت الهی میباشد: بايد در زندگى روزمرهی ما به شکلى که صاحب حق الهى و حکمت و علم و معرفتش به عاقبت امور به طور واضح و آشکار تأثیرگذار باشد، نمایان گردد. خداوند سبحان و متعال را شکر که با فضل و منّتش، همه چیز را به تمامی به انتها رسانید؛ تمام علماى بیعمل به حاکميت مردم، انتخابات، شوری و سقیفهی آخر الزمان دعوت میکنند، مگر وصی، که به فضل خداوند به چیزی جز حاکمیّت خداوند و سلطنت الهی رضایت نداد و از راهی که محمد و آل محمد(ع) تبیین نمودند، تعدی نکرد؛ اما علماى بىعم، از مسير درست خارج شدند و تعدی نمودند و به فضل نقشهی محکم الهی بر مردم آشکار شد که: تنها برافرازندهی پرچم رسول خدا حضرت محمد(ص) (البعیت لله) فقط وصی میباشد.
سایرین پرچم انتخابات و حاکميت مردم را برافراشتند و اين بيعتی برای طاغوت است که با رضایت کامل، بر گردن خویش دارند؛ حتى مردم را به اين سو دعوت کردهاند و به جهت جهل مردم نسبت به عقیدهای که مورد رضایت خداوند سبحان و متعال میباشد، مردم را فریب دادهاند؛ با وجود اينکه اهل بيت(ع) اين موضوع را به طور کامل روشن کردهاند و خون امام حسین در کربلا بهترین گواه و شاهد بر این ادعا است. وقتى فاطمهی زهرا(ع) حق وصی پیامبر حضرت علی(ع) را پايمال شده مىبیند، آنها را مورد خطاب قرار مىدهد و مىفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
أمَا لَعَمْرُ إِلَهِكَ لَقَدْ لَقِحَتْ فَنَظِرَةٌ رَيْثَمَا نَنتَجوا ثُمَّ احْتَلَبُوا طِلَاعَ الْقَعْبِ دَماً عَبِيطاً وَ ذُعَافاً مُمْقِراً هُنَالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ يُعْرَفُ التَّالُونَ غِبَّ مَا سَنَّ الْأَوَّلُونَ ثُمَّ طِيبُوا عَنْ أَنْفُسِكُمْ أَنْفُساً وَ طَأْمِنُوا لِلْفِتْنَةِ جَأْشاً وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارِمٍ وَ هَرْجٍ شَامِلٍ وَ اسْتِبْدَادٍ مِنَ الظَّالِمِينَ يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهِيداً وَ زَرْعَكُمْ حَصِيداً فَيَا حَسْرَتَى لَكُمْ وَ أَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عَمِيَتْ قُلُوبُكُمْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهُونَ(34)
به جان خودم قسم که فتنهی آنان باردار شد، در انتظار باشید که تا چه اندازه نتیجه خواهد داد، سپس آن را نظیر یک قدح پر از خون تازه و زهر کُشنده کردند، در آن موقع است که اهل باطل دچار خسارت خواهند شد و بنیانگذار پیشینیان را خواهند شناخت، سپس از دنیای خود درگذرید و مطمئن باشید که گرفتار فتنه خواهید شد، مژده باد شما را به شمشیری برنده و ظلمی قوی و به فتنهای عمومی و استبدادی از ستمکاران که اندکی شما را واگذار مینماید، آنگاه هستی شما را به یغما میبرد، واحسرتا بر شما! به کجا هدایت میشوید؟ در صورتی که هدایت از شما ناپدید شد، آیا ما میتوانیم شما را ملزم و مجبور نماییم، در حالی که شما از راه راست بیزارید!؟
و امروز، آنها خودشان به عاقبت آنچه بنیان نهادند نزدیک شدهاند و قدح بزرگ خونهای پایمالشده را دوشیدند.
آیا این وضعیتی که شما امروز در آن گرفتار شدید، عذابی از جانب خداوند نیست؟! در خلوت خود میگویید که عذابی الهی است ولى مىترسيد به زبان اقرار کنید تا مبادا به شما بگویند که این احمد الحسن، فرستاده شده از سوی امام مهدی(ع) و این رسالت، رسالتی الهی است در حالی که خداوند میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً»
(و ما هیچ قومى را عذاب نمىدهيم مگر اینکه فرستادهای بر آنها مبعوث کنیم).
اما معجزهی مادى، به تنهايى نمیتواند راه ايمان آوردن مردم باشد و حتی خداوند نیز به چنین ایمان مادی محضی راضی نمیشود. اگر چنین ایمانی پذیرفته میشد، به طور قطع ایمان فرعون پس از مشاهدهی معجزهی مادی قاهر که غیر قابل تأویل بود، مورد قبول واقع میشد؛ همان معجزهی شکافتن دریا و او دید که هر پاره، چون کوهی عظیم شد و آن را با دستانش لمس نمود و گفت:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرائيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ»(35)
(ايمان آوردم که هيچ خداوندی جز آنکه بنی اسرائيل به آن ايمان آوردهاند، نيست و من از تسليم شدگانم)؛
ولی خداوند چنين ايمانى را قبول نمىكند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم
«آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ»(36)
(آيا اکنون؟ در حالی که تو پيش از اين، عصيان میکردی و از مفسدان بودی!).
و خداوند بدن فرعون را باقی گذاشت تا آیهای برای مردم باشد و تفکر کنند:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ»(37)
(امروز، بدن تو را حفظ میکنیم تا برای آنان که پس از تو میمانند عبرتی باشی، و حال آنکه بسياری از مردم از آيات ما غافلاند).
عدهی کمی از این آیه نفع بردند و
«كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ»
(بسياری از مردم از آيات ما غافلاند).
این گونه نیست که معجزه برای هر کسی که خواهانش باشد، رخ دهد؛ در این صورت همهی مردم ايمان مىآوردند؛ ایمانی قهری از سر اجبار به دلیل آن قدرتی که میبینند و تاب و توان مقابله با آن را ندارند.
چنین وضعیتی چیزی جز تسلیم شدن در برابر اتفاقی که به وقوع پیوسته است، نمیباشد و اسلام و تسلیم شدن به غیب محسوب نمیگردد؛ در حالی که خداوند، همان غیب است. اگر کمى تدبر کنيد خواهید دید که همهی معجزات انبيا مشابه آنچه در زمانشان گسترش داشته بود، میباشد؛ موسى(ع) عصایی مىآورد که تبديل به مار مىشود، در زمانی که دهها نفر عصاهایشان را میانداختند و مردم آنها را به صورت افعی تصور میکردند. عيسى(ع) در زمانی که طب گسترش یافته بود، بیماران را شفا میدهد و حضرت محمد(ص) قرآن را برای قومی میآورد که به کلام و شعرگویی شهره بودند. بنابراین معجزه و آنچه در آن است با مقداری شبهه همراه است. خداوند متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ»(38)
(و اگر او را از ميان فرشتگان برمیگزيديم باز هم او را به صورت مردی میفرستاديم و اين خلط و اشتباه که پديد آوردهاند بر جای مینهاديم).
اين شبهه و پوشیدگی جز به جهت باقی ماندن میدانی برای تأویل تأویلکنندگان، نیست؛ همان کسانی که به غيب ايمان نمىآورند، و تا میدانی براى ایمان به غيب باقى بماند؛ وگرنه ایمان مادی محض، نه ایمان است و نه اسلام و نه مورد قبول خداوند میباشد. خداوند متعال میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِيمَانُهُمْ وَلا هُمْ يُنْظَرُونَ»(39)
(بگو: در روز فتح و پيروزی، ايمان آوردن کافران سودشان نرساند و آنها را مهلتشان ندهند).
ايمان کامل، ايمان صد در صدی به غيب است، که همان ايمان انبيا و اوصيا میباشد. هر چه ايمان به آیه يا اشاره يا کرامت يا معجزهای مادى آلوده شده باشد، درجهای پایینتر و مقام پایینتری دارد. اگر معجزه، قاهر، تمامکننده و غیر قابل تأویل باشد، در اين هنگام ايمان آوردن و تسلیم شدن پذیرفته نخواهد شد همان گونه که ایمان آوردن و تسلیم شدن فرعون پذیرفته نشد؛ چرا که چنین ایمان آوردنی، ایمانی صد در صد مادی است.
خداوند مؤمنان را اين گونه توصیف میفرماید:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ»(40)
(آنان که به غيب ايمان میآورند و نماز را به پا میدارند، و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق میکنند).
«الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِّنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ»(41)
(آنان که از طریق غیب از پروردگار خويش میترسند و از روز قيامت هراسناکاند).
«إِنَّمَا تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللهِ الْمَصِيرُ»(42)
(تو فقط کسانی را میترسانی که از پروردگارشان، ناديده، بيمناکاند و نماز میگزارند، و هر که پاک شود برای خود پاک شده و سرانجام همه به سوی خدا است).
«إِنَّمَا تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ»(43)
(تو فقط کسی را بيم میدهی که از قرآن پيروی کند و از خدای رحمان در نهان، بترسد. چنين کس را به آمرزش و پاداشی کریمانه مژده بده).
«مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِيبٍ»(44)
(آنهايی را که در نهان از خدای رحمان میترسند و با دلی توبهکار آمدهاند).
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ»(45)
(ما فرستادگانمان را با دليلهای روشن فرستاديم و با آنها کتاب و ترازو را نيز نازل کرديم تا مردم عدالت را به پا دارند و آهن را که در آن نيرويی سخت و منافعی برای مردم است فرو فرستاديم، تا خدا بداند چه کسی به ناديده، او و فستادگانش را ياری میکند؛ که خدا توانا و پيروزمند است).
«إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ»(46)
(برای کسانی که ناديده از پروردگارشان میترسند، آمرزش و مزد فراوان است).
والحمد لله رب العالمين
منبع:
1- شاهد بر این مطلب روایتی است که از امام رضا(ع) توسط ابراهیم بن محمد همدانی نقل شده است که میگوید: به امام رضا(ع) گفتم: ای فرزند رسول خدا، از زراره به من خبر بده؛ آیا حقّ پدرت(ع) را میدانست؟ فرمود: «بله». گفتم: پس چرا فرزندش عبید را فرستاد تا بفهمد امام صادق(ع) به چه کسی وصیّت کرده است؟ فرمود: «زراره میدانست که وصی، پدرم(ع) میباشد و پدرش این موضوع را به صراحت فرموده است اما پسرش را فقط به این دلیل فرستاد تا از پدرم(ع) کسب تکلیف کند که آیا او مجاز است تقیه را کنار بگذارد و امامت او و وصیّت پدرش بر او را آشکار کند؟ و هنگامی که پسرش از آوردن خبر تأخیر نمود مردم از او خواستند که نظرش را دربارهی پدرم(ع) ابراز نماید. اما او مایل نبود بدون فرمانی از جانب پدرم(ع) آن را اظهار کند. بنابراین قرآن را برداشت و گفت: خدایا امام من کسی است که این کتابِ تو امامتش را از فرزندان جعفر صادق ثابت کند». کمال الدین و تمام النعمة: ص 75.
2- اعراف: 11.
3- وقـولـه لـعلـی قـالـهـا عـمر اکــرم بـسـامعها اعـظـم بـلـقـیـهـا
حرقت دارک لا ابـقی علیـک به ان لم تبایع و بنت المصطفی فیها
ما کان غیر ابی حفص یفوه بها امـام فـارس عـدنـان وحـامـیـها
4- قدکنت اعدی اعادیها فصرت لها بنعمه الله حصناً من اعادیها
5- شوری: 23.
6- یوسف: 35.
7- غافر: 34.
8- یوسف: 35.
9- تفسیر قمی: ج 4 ص 344.
10- احقاف: 9.
11- غافر: 34.
12- لقمان: 20 تا 22.
13- مائده: 27 تا 30.
14- رعد: 8.
15- سبأ: 3.
16- بقره :30 و 31.
17- حجر:29.
18- کهف:50.
19 - باید توجه داشت که این آیهی کریم، متنی است که حاکمیّت خداوند را بیان، و کسانی که آن را پذیرفتند یعنی ملائکه(ع) و همچنین کسی که از آن سرپیچی نمود یعنی ابلیس (لعنت الله) را معرفی میکند. بر کسانی که امروز حاکمیّت خداوند را نمیپذیرند انتهای آیه منطبق میگردد؛ یعنی آنها کسانی هستند که ابلیس و فرزندانش را به جای خداوند به دوستی میگیرند:
«أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلا»
(آيا شيطان و فرزندانش را به جای من به دوستی میگيريد، حال آنکه آنها دشمن شمايند؟ ظالمان بدچيزی را به جای خدا برگزيدند) (از سیّد).
20- احزاب:62.
21- فتح:23.
22- نسا: 58.
23- آل عمران: 34.
24- يوسف:6.
25- يوسف:38.
26- يوسف:37.
27- يوسف: 47-49.
28- يوسف: 55.
29- يوسف: 39-40.
30- عیسی(ع) فرمود:«5 امّا الآن نزد فرستندهی خود میروم و كسی از شما از من نپرسد به كجا میروی 6 وليكن چون اين را به شما گفتم، دل شما از غم پُر شده است 7 و من به شما راست میگويم كه رفتن من برای شما بهتر است؛ زيرا اگر نروم تسلّیدهنده نزد شما نخواهد آمد. اما اگر بروم او را نزد شما میفرستم 8 و چون او آيد، جهان را بر گناه و عدالت و داوری ملزم خواهد نمود 9 اما بر گناه؛ زيرا آنها به من ايمان نمیآورند 10 و اما بر عدالت، از آن سبب كه نزد پدر خود میروم و ديگر مرا نخواهيد ديد 11 و امّا بر داوری، از آن رو كه بر رئيس اين جهان حكم شده است 12 و بسيار چيزهای ديگر نيز دارم که به شما بگويم، ولی الآن طاقت تحمّلشان را نداريد 13 ولی هنگامی که او يعنی روحِ راستی آيد، شما را به جميع راستی هدايت خواهد كرد زيرا كه از خود تكّلم نمیكند بلكه فقط به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت». انجیل یوحنا: اصحاح شانزدهم.
31- جمعه: 2.
32- جمعه: 3.
33- در برخی منابع «تُنْتَجُ» گفته شده است.
34- معنای اخبار شیخ صدوق: ص 355.
35- یونس: 90.
36- یونس: 91.
37- یونس: 92.
38- انعام: 9.
39- سجده: 29.
40- بقره: 3.
41- انبیا: 49.
42- فاطر: بخشی از آیهی 18.
43- یس: 11.
44- ق: 33.
45- حدید: 25.
46- ملک: 12.